عکسها و خاطرات
تیره شد آیینه؛ حالا خوب شد؟!
عاشقی شد کینه؛ حالا خوب شد؟!
تو همین را ظاهرا" میخواستی
خون شود این سینه؛ حالا خوب شد؟!
سالهاباید که خاکستر شود
شعلهای دیرینه؛ حالا خوب شد؟!
ریخت گلهایی که باران میشکفت
بر فراز چینه؛ حالا خوب شد؟!
شست دامان مرا با ابر اشک
گریهء دوشینه؛ حالا خوب شد؟!
عکسها را سوخت مثل خاطرات
آتش شومینه؛ حالا خوب شد؟!
خاطراتت رفت و گفت: از پشت سر
تو نمیآیی؟
نه!
حالا خوب شد...!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
@faslefaaseleh
بندۀ مقبل
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت
ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل
«مقبل» در این بیت حافظ به معنی خوشبخت است، امّا در عین حال این کلمه نام رایجی بوده که بر غلامان مینهادهاند. درست مثل «مبارک» و «کافور» و «جوهر» و «عنبر» و «یاقوت» و...
حافظ با توجّه به همین معنی است که مثلاً «مبارک» را در کنار تعبیری چون «حلقهبهگوش» که به معنی غلام است، به عنوان ایهام تناسب آورده است:
تا شدم حلقهبهگوش در میخانۀ عشق
هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم
او درمورد مقبل نیز به همینگونه رفتار کرده است:
مزن ز چونوچرا دم که بندۀ مقبل
قبول کرد بهجان هر سخن که جانان گفت
کاربست این ایهام تناسب در شعر دیگر بزرگان زبان فارسی، ازجمله نظامی و عطّار هم دیده میشود. این شاعران نیز به همیندلیل مقبل را درکنار کلماتی چون زنگی و خواجه و هندو که همگی مرتبط با القاب و عناوین بندگان بوده به کار بردهاند:
زبانیست هر کو سیهدل بوَد
نه هر زنگی خواجه مقبل بوَد
گر نیام هندوت چون مقبل شدم
تا شدم هندوت زنگیدل شدم
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شیرازی
#ایهام_تناسب
#مقبل
#حافظ_پژوهی
@faslefaaseleh
خلق کریم
بوَد که یار نرنجد ز ما به خُلق کریم
که از سوال ملولیم و از جواب خجل
ایجاز این بیت حافظ، بااینکه تعبیر غریبی در آن نیست، کار را بر شارحان دشوار کرده است؛ بهگونهای که آنچه در معنی آن بیان کردهاند، خالی از تسامح و اجمالی نیست. تکرار توضیحات شارحان و بیان مشکلات آن در این مختصر ممکن نیست. دوستان اگر مجالی دارند خود میتوانند به شروح موجود مراجعه فرمایند.
مشکل بزرگ بیت ابهام در ارتباط دو مصراع آن است و اینکه مراد از سوال و جواب، پرسش و پاسخ چه کس یا کسانی است؟ چرا یار باید از سوال و جواب و ملالت و خجالت حافظ برنجد؟
بهگمان ما آنچه دو مصراع را به هم پیوند میدهد، کلیدواژۀ «خُلق کریم» و رابطۀ آن با «سوال و جواب» است. عالمان اخلاق انسان کریم را بخشندهای دانستهاند که بدون خواهش و سوال، دیگران را بهرهمند میسازد. این سخن کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی، بهنیکی این مفهوم را بیان کرده است. آن حضرت کرَم را «الإبتداءُ بالعطیّة قبلَ المسألة» پیشدستی در بخشش پیش از آنکه نیازمند زبان طلب بگشاید، معنی فرمودهاند.
حافظ از پرسش و تمنّاکردن از یار که در اشعار مدحی این شاعر جامۀ ممدوح میپوشد، ملول است؛ زیرا میداند که اگر به تمنّایش پاسخ ندهد، نزد او خوار و کوچک میشود و اگر با پاسخ مثبت وی مواجه شود، در برابر بخشندگیش احساس شرمساری خواهد کرد، لذا ترجیح میدهد سکوت کند و چیزی از طرف مقابل نخواهد، امّا درعین حال احتمال میدهد که یار یا ممدوح از این بزرگمنشی شاعر خوشش نیاید و برنجد. به ایندلیل «خُلق کریمان» را که منتظر سوال و خواهش نمیمانند و بیپرسش نیاز نیازمندان را جواب میدهند، به او یادآوری میکند.
بهلحاظ بلاغی شرمرویی شاعر که بهخوبی در ردیف غزل، یعنی «خجل» جلوهکرده، دلیل اجمال و ابهام این بیت، و به دردسرافتادن شارحان، است. افراد شرمگین معمولاً درپرده و مجمل سخن میگویند.
حافظ آرزو دارد که یار بزرگوار از اینکه او زبان خواهش نمیگشاید رنجیدهخاطر نشود؛ زیرا اوّلاً اقتضای خُلق کریمانه بخشش بدون پرسش است و ثانیاً تمنّا اسباب ملالت شاعر است و برآوردهشدن آن تمنّا مایۀ شرمندگی او.
بهلحاظ عرفانی سالک در مراتبی زبان دعا فرومیبندد و چیزی از خدا نمیخواهد، چون یقین دارد که خواجه خود روش بندهپروری داند؛ مولوی:
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که زبانشان بسته باشد از دعا
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_پژوهی
#حافظ_شیرازی
#خلق_کریم
@faslefaaseleh
مرهمزدن
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
وگر تو زهر دهی به که دیگران تریاک
روایت چاپهای معروف حافظ، مثل غنی و قزوینی و خانلری و سایه و خرّمشاهی همین است. اگر همین روایت را بپذیریم، تقدیر عبارت در مصراع اوّل باید اینچنین باشد: «اگر تو زخم بزنی بهتر از آن است که دیگری مرهم بزند»؛ امّا دو اشکال در این روایت وجود دارد که یکی از آنها نامأنوسبودن تعبیر «مرهمزدن» در متون کهن است. آنچه در متون و فرهنگهای کهن آمده تعبیراتی است از قبیل مرهمنهادن و مرهمکردن و مرهمفرمودن و ساختن و پذیرفتن و گذاشتن و دادن و بودن و...است؛ البتّه مرهمزدن قطعاً در متون بعد از حافظ در دورۀ صفوی آمده است. مخلص کاشی (متوفّی 1150 ق) سروده است:
چو خواهم بر جگر مرهم زنم الماس میگردد
همانا هست دست دیگری در آستین من
ارادتخان واضح ساوجی (متوفّی 1128ق):
نگشوده چشم ما را از اشک بخیه کردند
بر زخم خامبسته مرهم زدند و رفتند
مرهمزدن، مثل کِرِمزدن و پمادزدن هنوز در تداول امروز کاربرد دارد.
اشکال دوم این روایت این است که ضبط اکثر نسخ هم نیست و اغلب نسخ کهن مصراع را اینگونه روایت کردهاند: «اگر تو زخم زنی بر دلم به از مرهم...» که روایت مقبولی هم هست و مصحّحانی چون نیساری و عیوضی آن را پذیرفتهاند.
احتمالاً مسائلی مثل عادت ذهنی معاصران به روایتهای چاپ غنی و قزوینی که متّکی بر نسخۀ معروف خلخالی (827 ق) است و نیز جناس «دیگری» و «دیگران» که در ضبط اکثر نسخ وجود ندارد، باعث شده که مصحّحان این اشکالها را در روایت رایج این بیت حافظ نبینند یا جدّی نگیرند.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شیرازی
#حافظ_پژوهی
#مرهم_زدن
#دیوان_حافظ
#حافظ_چاپ_غنی_قزوینی
#حافظ_چاپ_خانلری
#حافظ_چاپ_سایه
#حافظ_چاپ_خرمشاهی
#حافظ_چاپ_نیساری
#حافظ_چاپ_عیوضی
#حافظ_نسخه_خلخالی
#ارادت_خان_واضح
#مخلص_کاشی
@faslefaaseleh
از راه افتادن
درعین گوشهگیری چشمم ز ره بینداخت
واکنون شدم چو مستان بر ابروی تو مایل
خانلری و برخی مصحّحان همین روایت را پذیرفتهاند، امّا گویا برخی از کاتبان دیوان حافظ چون معنی «چشمم ز ره بینداخت» را درنیافتهاند، بهناچار مصراع اوّل را اینگونه تصحیف کردهاند:
«درعین گوشهگیری بودم چو چشم مستت».
چاپهای رایج حافظ، ازجمله غنی ـ قزوینی هم همین را پذیرفتهاند، امّا «ز ره بینداخت» هیچ مشکلی ندارد و دلیلی برای عدول از آن وجود ندارد. از راه انداختن به معنی «گمراهکردن» است. از این شواهد از اسرارالتّوحید و گلستان هم همین معنی فهمیده میشود:
«روزی شیخ را گفتند: یا شیخ، فلان مریدت بر فلان راه افتاده است مستِ خراب. فرمود: بحمدالله که بر راه افتاده است؛ از راه نیفتاده است!»
یعنی: شکر خدا که دچار گناه شده، امّا اصل ایمانش برجاست و گمراه نشده است.
عام نادان پریشانروزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کاین به نابینایی از راه اوفتاد
او دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
یعنی: انسان عامی و نادان به دلیل نادانی گمراه میشود، امّا دانشمند ناپرهیزگار دانسته خود را در چاه گمراهی افکنده است.
در این بیت از خود حافظ نیز از راه افتادن به همین معنی است:
کار از تو میرود، نظری! ای دلیل ره
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
یعنی: انصاف میدهیم و اعتراف میکنیم که [با ترک میکده] گمراه شدهایم!
برخی از شارحان هم چون با «چشمم ز ره بینداخت» مشکل دارند و این تعبیر را مشکلساز و متکلّفانه پنداشته، و تعبیر متکلّفانهتر «زِرِه انداختن» به معنی «تسلیمشدن» [در قیاس با «سپرانداختن»] را در اینجا پیشنهاد کردهاند؛ درحالیکه خوانش «زره انداختن» هیچ پشتوانهای ندارد؛ برخلاف «از راه افتادن» که تعبیری است آشنا و رایج در متون و در شعر حافظ نیز تکرار شده است.
بیت یعنی: بااینکه گوشهگیر و عزلتگرا بودم، چشمم با دیدار زیبایی تو مرا گمراه کرد و کارم به جایی رسید که چون مستان [که قادر به راهرفتن مستقیم نیستند و تلوتلو میخورند] بیاراده به ابروان تو متمایل شدهام و بدانها عشق میورزم.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شیرازی
#حافظ_پژوهی
#از_راه_افتادن
@faslefaaseleh
واکسی پیر
یکعمر
با کفشهای کهنه همینجا نشسته بود
یکعمر
مینشست همینجا کنار راه
در نیمروز داغ،
در گرگ و میش سرد سحرگاه و شامگاه.
امروز جای خالی او تکیه داده است
بر جای او...
زینپس چه کس
بر کفشهای رهگذران واکس میزند
بر چهرههای سربهگریبان یخزده
لبخندهای گرم و پراحساس میزند؟!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#نیمایی
@faslefaaseleh
جامعه فقط به شاهکارهای ادبی و هنری نیاز ندارد!
کمالگرایی و آرمانگرایی زیاد زیاد هم خوب نیست. اگر شاعران و هنرمندان میخواستند در هوس آفریدن شاهکارهای بزرگ دست روی دست بگذارند، حالا قرنها بود که از پس فردوسی و خاقانی و نظامی و سعدی و مولوی و حافظ و... دیگر هیچ اثری آفریده نشده بود و هنر و ادبیّات در روزگاران ماضیه و قرون خالیه متوقّف میماند!
درحقیقت، آثار ادبی و هنری درجهیک همیشه در کوران فرازوفرودها و در لابهلای غثّ و سمین آثار موجود خلق میشوند. هنرمندی که دچار وسواس بیشازحدّ شود نمیتواند حتّی آثار درجهچندم هم خلق کند و ناچار خواهد شد این عرصه را به دیگران وابگذارد.
مدیران فرهنگی آرمانگرای اوایل انقلاب که میخواستند فقط حامی هنر و موسیقی و ادبیّات اصیل و به قول خودشان "فاخر" باشند، به ایندلیل به جایی نرسیدند که برای رسیدن به کمالهای ذهنی مطلوب واقعیّتهای هنری را ندیدند، و نتیجه این شد که هنر و موسیقی مطرود آنان، پس از مدّتی از پستوها و زیر زمینها سربرآورد و تکثیر شد و بخش زیادی از جوانان جامعه دل بستند به هنرمندانی که قبل از انقلاب عمدتا" در عرصههای محدودی مثل لالهزار مجال بروز داشتند.
شگفتا که این سیاست آرمانگرایانه هنرمندان تحت حمایت را هم راضی نکرد و برخی از آنها کارشان به قهر کشید، تاجایی که بعضی حتّی اجازه ندادند آثارشان از رسانههای داخلی پخش شود.
واقعیّت این است که یک کشور هشتادمیلیونی نیاز به هزاران ساعت اثر هنری دارد و تولید شاهکارهای ادبی و هنری در این سطح ناممکن است. پاسخ ندادن به نیاز جامعه هم باعث نمیشود مردم دست روی دست بگذارند تا هنرمندان طراز اوّل برایشان شاهکارهای بزرگ خلق کنند و، برای برآوردهساختن نیازهایشان، به سراغ اثاری با جذّابیّت نسبی میروند!
این سخن هرگز به معنی رسمیّتبخشیدن به ابتذال نیست. قطعا" آثار درجهدو و درجهسه باید از حدّاقلهایی بهرهمند باشند تا پذیرفته شوند، امّا این آثار ا به بهانهء نداشتن نصابهای اعلا نباید نادیده گرفت، بلکه.باید به جای نفی و طرد آثاری از ایندست، در رفع اشکالات آنها کوشید و، مهمتر ازهمه اینکه دانش و ذوق ادبی و هنری جامعه را تقویت کرد و اجازه داد که ذوق عمومی خود به داوری بنشیند.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#شاهکارهای_ادبی_و_هنری
#آثار_فاخر
#ابتذال_هنری
#آثار_درجه_دو
@faslefaaseleh
ویرانگران کاخ بلند زبان فارسی
فاجعه همیشه به همین سادگی رخ میدهد؛ بسازوبفروش بیوجدانی با زدوبند با شهرداری و چربکردن سبیل مهندسان ناظر و دورزدن قانون و نادیدهگرفتن مقرّرات ساختمانسازی و زیر پانهادن اصول معماری آجرها را روی هم میگذارد و بنایی سربه فلک میکشاند که چندصباحی بعد فرومیریزد یا دچار حادثه میشود و بیگناهانی را به کام مرگ میکشد! در این فاجعهها بی شک جمعی از مقامات خائن دولتی و شهری و پیمانکاران و مهندسان دزد و کارنشناس و...مسئولاند. این فاجعۀ تکراری سالهاست که در صنعت ساختمانسازی ما تکرار میشود و باید فکری به حال آن کرد.
امّا متأسّفانه این نابهسامانی منحصر به ساختوسازهای مادّی نیست و در حوزۀ فرهنگ و زبان هم بهشکل فاجعه باری در حال رخ دادن است. در این عرصه هم تنها یک نفر یا عدّهای خاص مسئول نیستند و شمار زیادی در سستکردن بنیانهای فرهنگی و زبانی گناهکارند. بد نیست، به عنوان مثال، به شماری از این افراد حقیقی و حقوقی اشاره کنیم:
شرکت خودروسازی که خودش را خیلی زرنگ فرض میکند و یک نام فرنگی را با شیّادی به جای نام یک تپّه و منطقۀ باستانی جا میزند و با پررویی روی خودروی تازهسازش میگذارد؛
تولیدکنندۀ لبنیّات و دوغ و دوشابی که کالایش را که فقط مصرف داخلی دارد بهدروغ کالای صادراتی وانمود میکند، و آن را با الفبای فرنگی و کلمات بیگانه بستهبندی و به بازار عرضه میکند؛
شرکتی که با زدوبند و دوزوکلک و دیدن این و آن نامی بیگانه را بر خود مینهد؛
صداوسیمایی که با تبلیغ کالاهایی که نامهای بیگانه دارند، درآمد بیشتری به جیب میزند و با ساختن میانبرنامههایی در زمینۀ پاسداری از زبان فارسی این درآمد ناروا را حلال میکند؛
مترجمی که حال و حوصله ندارد و نمیخواهد ذهنش را برای یافتن معادل فارسی کلمات خسته کند؛
آموزش و پرورشی که در برابر رسمالخطّ و اصطلاحات فرهنگستان گردنکشی میکند و حاضر نیست نظر فرهنگستان را بپذیرد؛
هنرمندی که عوامانه اصطلاحات مصوّب فرهنگستان را، بدون آگاهی از آنها و بیکه ضوابط نقد علمی و منصفانه را رعایت کند کودکانه به ریشخند میگیرد؛
آن مجری برنامۀ ورزشی که با لجبازی در برابر توصیههای اهل زبان میایستد و بر زبان پریشان و بیهویّت خویش اصرار میورزد؛
روشنفکر و دانشگاهی محترمی که به زبان فارسی به عنوان زبان علم باور ندارد و حاضر به نوشتن مقالات علمی به فارسی نیست و از کاربرد اصطلاحات علمی فارسی عار دارد؛
خبرنگاری که هرسال در جریان تصویب چندرغاز بودجۀ نهادهای پاسدار زبان فارسی جنجال برپا میکند و دروغ و راست به هم میبافد و حاضر نیست با مردم دربارۀ اهمّیّت زبان فارسی سخنی بگوید؛
به اصطلاح روشنفکری که به تعصّبات قومی و زبانی دامن میزند و احساسات اقوام محترم ایرانی را، نسبت به زبان فارسی تحریک میکند؛
و.....
اینها همگی همان کسانی هستند که هرروزه، پیدا و پنهان به ساختمان ورجاوند زبان فارسی خلل وارد میکنند و ستونهای آن را به لرزه درمیآورند. تفاوت اینها با آن بسازوفروش دزد و سوءاستفادهگر این است که زیان کار اینها بسی گستردهتر و ویرانگرتر است. آنها جان چندده یا چندصدنفر را، دست بالا به خطر میافکنند و اینها ارکان زبان و فرهنگ و هویّت یک ملّت را با بیمسئولیّتی و نادانی و خودخواهی درمعرض آسیب قرار میدهند. اینها کاخی بلند را متزلزل میکنند که میراث نیاکان ماست و اگر روزی، خدایناکرده، فروریزد، خود آنان را هم نابود خواهد کرد.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#زبان_فارسی
#فرهنگستان_زبان_و_ادب_فارسی
#آموزش_و_پرورش
#صدا_و_سیما
#آگهی_های_بازرگانی
#مترجمان
#نخبگان
@faslefaaseleh
وقت اضافه!
خون دل در رگان نافه شدیم
مثل زلف هزاربافه شدیم
کافه را ریختند بر هم تا
ساعتی مشتریّ کافه شدیم
هرکه آمد گزافهای فرمود،
محو هر لاف و هر گزافه شدیم
چشم ما را قیافهای نگرفت
هرچه خیره به هر قیافه شدیم
زود وقت اضافه شد آغاز
تا به بازیگران اضافه شدیم
چون به وقت اضافه شد سپری
دیگر از زندگی کلافه شدیم!
پینوشت: عمری که خیلی سال پیش باید به پایان میرسید، هرچه بگذرد در وقت اضافه میگذرد!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
#طنز
@faslefaaseleh
سرو سپید
شبیه شبنم اگر زآسمان زلال رسیدیم
به پیش پاکی گلها به انفعال رسیدیم
به شوق بارگرفتن به باغ پای نهادیم
ولی به فصل رسیدن ببین چه کال رسیدیم
به آفتاب شبیهیم از آنجهت که در آفاق
به سایههای ملالآور زوال رسیدیم
به شوق رَستن و رُستن قدم زدیم و دریغا
غروب بود که با باری از ملال رسیدیم
چه چشمبندی تلخی که چشم تا که گشودیم
به بیخیالی خوابآور خیال رسیدیم
به جای حکمت و اندیشه در محافل عرفان
به جمع مردهپرستان به قیلوقال رسیدیم
خیال کودکی از سر نرفته بود که ناگه
گذشت عمر و چه ساده به شصتسال رسیدیم
به جای دیدهء اسفندیار همچو خدنگی
رها ز شست زمانه به چشم زال رسیدیم
مُحال بود به چشمم، خیال بود به خوابم
چه حال بود که زینسان بدین مُحال رسیدیم
به جای آنکه عصای کمال دست بگیریم
ببین که در سر پیری به ابتذال رسیدیم!
اگرچه سرو سپیدیم، بههرزه قد نکشیدیم
به زیر سایهء مهرت بدین کمال رسیدیم
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
#شصت_سالگی
@faslefaaseleh
برچسب
نان حلال گرهمه از کسب میخوری
گویند لقمهایست که از غصب میخوری!
همراه این جماعت نادان چو نیستی
از چپّ و راست یکسره برچسب میخوری
بوشسب، دیو چُرت، به ما غالب است و تو
اندوه خواب امّت بوشسب میخوری!
بهتان نصیبهایست که از صدق میبری
دشنام حاصلی که از این کسب میخوری
در فکر ماتکردن تو صف کشیدهاند
از فیل اگر نخوردهای از اسب میخوری
برحسب میل حضرت عالی زمانه نیست
معزول عالمیّ و غم نصب میخوری!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
#برچسب_ممنوع
#طنز
@faslefaaseleh