امام علی - علیه السلام - فرمودند:
سَروَران مردم در دنیا، سخاوتمندان و در آخرت، پرهیزکارانند.
غرر الحکم، ترجمهی محمدعلی انصاری، ج ۱، ص ۴۳۵.
#امام_علی(ع)
#سخاوتمندان
#پرهیزکاران
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان یک مثل💐💐💐
من خیک را رها کردهام؛ خیک مرا رها نمیکند
گویند چند نفر در قایقی نشسته، روی آب دریا، سرگرم گردش و تفرّج بودند. از دور چیزی بر روی آب نمایان شد و هر یک در اطراف آن، حدسها زدند و یک نفر از آنها گفت: به عقیدهی من، این خیک(مَشک) شیره است. رفقا انکار کردند و هر یک چیزی دیگرش گفتند. کسی که گفته بود خیک شیره است، فوراً عریان گردید و به رفقا گفت: الآن، صدقِ تصور خود را به شما ثابت خواهم کرد. و خود را در آب انداخته، شناکنان به طرف خیک روان شد؛ ولی همین که به آن رسید، دید خیک نیست و خرسی است که در آب شناکنان پیش میآید.
بیچاره، سخت ترسان شد و بنای فرار را گذاشت؛ ولی خرس که در شُرُف غرق شدن بود و از پی چاره میگشت، او را سخت تعقیب کرد و به او رسیده، با هر دو دست، به مچهای پایش درآویخت. بیچاره مرد، هرچند زور زد که به طرف قایق پیش برود، سنگینی اندام خرس، مانع پیشروی او بود. رفقایش که در قایق نشسته، از دور، ناظر جریان بودند، ولی هنوز نمیدانستند که این خیک نیست، بلکه خرس است که به پای او چسبیده، بانگ برآوردند: ای بابا، خیک را ول کن و بیا. حالا خیک شیره را میخواهی چه کنی؟ مرد در جواب آنها گفت: من خیک را رها کردهام؛ خیک مرا رها نمیکند.
داستانهای امثال، امیرقلی امینی، ص ۵۵.
#داستان_مثل
#خیکوخرس
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
دریا
از فریدون مشیری
... دریا به من بخشید آن شب
بس گنج از گنجینهی خویش
از آن گهرهای دلاویزی که میساخت
در کارگاه سینهی خویش:
جوشش، تپش، کوشش، تکاپو، بیقراری
ساکن نماندن همچو مرداب
چون صخره اما پیش طوفان، استواری
هم برخروشیدن به هنگام
هم بردباری
در جادهی صبح
با دامن پر، بازمیگشتم سبکبال
سرشار از امیدواری...
مروارید مهر، مشیری، ص ۷۸.
#فریدون_مشیری
#دریا
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه📚📚📚
هدیهی پدربزرگ
هدیه را از پدربزرگ مهربان خود گرفت و با هیجان زیاد، بازش کرد. یک کتاب با جلد چرمی نفیس بود که روی کتاب، با خطی درشت و به رنگ طلایی نوشته بود: پله پله تا موفقیت. نوجوان قصهی ما، ابروهایش را در هم کشید؛ سرش را بلند کرد و رو به پدربزرگش کرد و گفت: آقا جان، شما که میدانید من از این نوع کتابها خوشم نمیآید. پیر مرد که انتظار این جمله را از نوهی خود داشت، تنها چشمهایش را به آرامی تنگ کرد و در همین فاصله، لبخند عمیقی روی صورتش نشست.
هنوز کتاب در دست پسرک بود. شروع به ورق زدن کتاب کرد. هر قدر ورق میزد، تعجبش بیشتر میشد. با چشمانی گِرد و حالتی مضطرب از ترس تمسخر، دوباره سرش را بلند کرد و گفت: این که همش خالیه! میخواهید اذیتم کنید؟
پدربزرگ، آرام و بانگاهی پر از محبت، کنار نوهی خود نشست و گفت: توقع نداری که داستان موفقیت تو را، یک نفر دیگه بنویسه؟ پسر که تازه متوجه شده بود، با خوشحالی تمام گفت: نه، خدا نکنه. و این سرآغاز حرکت نوجوان قصهی ما شد.
زبانزد، عبداللهی، ص ۴۵.
#داستان_کوتاه
#هدیهی_پدربزرگ
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بهشت گمشده
از محمدرضا روزبه
فراسوی جغرافیای صدا
صدا؟
نه، همین جیغ و جار و جنون
خبر دارم از قارهای ناشناس
پر از رنگ پروازهای نگاه
پر از عطر آوازهای درون
در اوج قنوت
صدایم کن آه ای بهشت سکوت!
از پیله تا پروانگی، روزبه، ص ۱۷۰.
#بهشت_گمشده
#بهشت_سکوت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتهایی از احمد عزیزی
ما آینههای دورهگردیم
یک حیرتِ کهکشاننَوَردیم
ما پچ پچِ سایهی خداییم
آیینهی بیکراننماییم
باید به خلیج او برانی
در بندر ما و من، نمانی
ملکوت تکلم، عزیزی، ص ۲۹۹.
#احمد_عزیزی
#آینه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتهایی از زیبالنسا(مخفی) شاعر قرن ۱۱ و ۱۲
صد طعنه بر آتش زده دودِ نفس ما
ای وای، اگر صبر نبودی قفس ما
منگر به تهیدستی ما، کز سرِ همّت
بر سفرهی حاتم ننشیند مگس ما
دیوان زیبالنسا، ص ۴۷.
#زیبالنسا
#تهیدستی_و_همت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
درست بنویسیم🗒🗒🗒
ادامهی فصل و وصل کلمه در نگارش فارسی
۳ - جزء پیشین "می" همیشه جدا از فعل نوشته میشود؛ مانند: میرفت، میگفت.
۴ - لفظ "بی" چه در موردی که با کلمهی بعد از خود، قید یا صفت بسازد و چه در موردی که خود مستقلاً به صورت قید یا حرف اضافه به کار رود، جدا نوشته میشود؛ مانند: بیموقع، بیوفا، بیواسطه.
یادآوری: قاعدهی فوق، در مورد برخی از کلمههایی که در عرف نگارش فارسی زبانان، حالت مَزجی به خود گرفته، مصداق پیدا نمیکند؛ مانند: بیچاره، بینوا، بیزاری، بیمار، بیهوده.
راهنمای نگارش و ویرایش، دکتر یاحقی و دکتر ناصح، ص ۳۷ - ۳۹.
#درستنویسی
#فصلووصلکلمه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از مهدی سهیلی
تشنهی عشق خدا شو، نه خریدار بهشت
یار را در طلب سدره و طوبا مفروش
مشاعره،سهیلی، ص ۱۰۳.
#عشق_خدا
#بهشت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
امام علی - علیه السلام - فرمودند:
به راستی که ارزش تو، به واسطهی کمال و ادبت میباشد؛ پس آن را به حلم و بردباری بیارای.
غرر الحکم، ج ۱، ص ۲۸۸.
#امام_علی(ع)
#ادب
#بردباری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
قالبهای شعری
غزل
قالب شعری است که معمولاً تعداد ابیات آن را بیش از پنج بیت گفتهاند. همانند قصیده، بیت آغاز غزل را مَطلَع و بیت پایانی را مَقطَع مینامند. غزل در قرن ششم یا کمی پیش از آن رواج مییابد. بدین گونه که تغزّل قصاید، به صورت قالبی مستقل در میآید و غزل نام میگیرد.
محتوای غزل، در آغاز عاشقانه بود؛ اما با ظهور سنایی، غزل عارفانه پدید میآید؛ یعنی معشوق زمینی، جای خود را به معشوق آسمانی میدهد.
غزل عاشقانه را سعدی و غزل عارفانه را مولانا جلالالدین به اوج میرسانند؛ اما با ظهور حافظ، غزل محتوایی نو مییابد؛ یعنی او در غزل عارفانه با هنرمندی تمام، از مضامین و تشبیهات عاشقانه سود میجوید تا آن جا که گاه تشخیص عارفانه یا عاشقانه بودن غزل، دشوار میگردد.
از مشروطه به بعد، غزل جنبهی اجتماعی به خود میگیرد و کسانی چون فرّخی یزدی به سرایش غزل اجتماعی میپردازند.
قالب غزل از بدو پیدایی تا پایان قرن یازدهم، قالب رایج و محبوب شعر فارسی است. شاعران غزلسرا، معمولاً تخلّص( نام شعری ) خود را در بیت پایانی غزل میآورند. مولوی، سعدی، حافظ و صائب تبریزی، برترین غزلسرایان در عرصهی شعر کهن فارسی و رَهی مُعَیّری و شهریار از غزلسرایان موفق معاصرند.
اینک بخشی از یک غزل سنایی
از پی تو ز عدم ما به جهان آمدهایم
نز برای طرب و لهو و فغان آمدهایم...
تا کی از نسبت بیاصل همی لاف زنیم
کز غرور خود بیخود به زیان آمدهایم
مانده در بند زمانیم و زمان ما را نه
در مکانیم و نه از بهرِ مکان آمدهایم...
آرایههای ادبی، ص ۲۰ و ۲۱ و دیوان حکیم سنایی، ج اول، ص ۶۳۶ .
#غزل
#قالب_شعر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
به یاد قیصر امینپور
غزلی از محمدرضا طهماسبی
شاعر، مراقب باش جانت را
بیرون نریز آتشفشانت را
با سنگ عقل مردمان مشکن
آیینههای ناگهانت را
با خاکیان، از خاک صحبت کن
شاید نفهمند آسمانت را
تو مست شعر تازهای بودی
هر بار بو کردم دهانت را
شاعر، مراقب باش ما رفتیم
ایزد نگه دارد زبانت را
گزارهها، طهماسبی، ص ۴۱ و ۴۲.
#قیصر_امینپور
#آیینههای_ناگهان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه📚📚📚
سلیمان دارانی و مهمان
آوردهاند که زمانی، مردی به خانهی سلیمان دارانی که از عارفان مشهور بود، رفت. سلیمان که جز نان خشک و نمک، در خانه چیزی نداشت، همان را پیش مهمان نهاد و گفت:
گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر
چشم تر و نان خشک و روی تازه
مهمان ناخوانده، چون نان بدید، گفت: ای کاش با این نان، تکهای پنیر هم بود. سلیمان برخاست و به بازار رفت و چون پول نداشت، ردای خود را گرو گذاشت و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.
مهمان، چون نان و پنیر خورد، گفت: الحمد لله که خدای بزرگ، به ما بر آن چه قسمت کرده است، قناعت داده و خرسند گردانیده. سلیمان گفت: اگر به دادهی خدا، قانع و خرسند بودی، ردای من، در بازار به گرو نمیرفت.
حکایتهای دلنشین، بازنویسی کتاب جوامع الحکایات، اثر محمد عوفی، به کوشش منوچهر دانشپژوه، ص ۷۸ و ۷۹.
#داستان_کوتاه
#سلیماندارانیومهمان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
رایانه در خطر ویروس
از دکتر طاهره صفارزاده
رایانهها
از کار ماندهاند
ویروس آمده
این هوشمند
مرض پیدا کرده
و از مرض مُسری
اصحاب رایانه
بیمناک و پریشانند
از سالهای حک شده در ناپیدا
رایانهی خداوند
سالم مانده است
خورشید
ماه
ستارگان
و فصلهای پیاپی
همه سالم هستند
بیضعف و سستی
با نظم جاودانی
به قدرت تقدیر اَلقدیر
در خدمت نظام هستی
آمادهاند تا فرد هوشمند، ببیند
و با صدای بلند بگوید
هذا بُرهان رَبّی.
طنین بیداری، گزیدهی اشعار طاهره صفارزاده، ص ۳۵۶ و ۳۵۷.
#طاهره_صفارزاده
#رایانهوویروس
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
طنز گلآقایی😂
از ابوالفضل زروئی نصرآباد
جز بدهکاری موروثی بابایی ما
حیف کافزوده نشد هیچ به دارایی ما
در بدهکاری ما، هست مقصر بیشک
زن ما، بچهی ما، خالهی ما، دایی ما
باغبان وطن ار فکر درختان نکند
برگریزان شود ایام شکوفایی ما
در جوادیه و گمرک، بکنید ای وزرا
گاهگاهی گذر از خانهی ویلایی(!)ما
گاهگاهی به سر سفرهی ما بنشینید
تا خجلتان کند اسباب پذیرایی ما
در ترازوی الهی، به خدا میچربد
بر مواعید شما، صبر و شکیبایی ما
وعده از دوست، عزیز است؛ ولیکن نشود
قند ما، روغن ما، لپهی ما، چایی ما
هست همسایهی بالایی ما دولت؛ لیک
غافل از ما شده، همسایهی بالایی ما
درد خود پیش وزیری، همه شب میگفتیم
بعد دیدیم که خوابیده به لالایی ما
برده هر کس که ز انصاف و مروت بویی
متأثر شود از طنز گلآقایی ما
رفوزهها، زروئی نصرآباد، ص ۱۱۵.
#شعر_طنز
#طنز_گلآقایی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی
توانگر بخیل و پسر لاابالی
یکی، زَهرهی خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت
نه خوردی، که خاطر برآسایدش
نه دادی، که فردا به کار آیدش
شب و روز، در بندِ زر بود و سیم
زر و سیم، در بندِ مرد لئیم
بدانست روزی پسر در کمین
که مُمسِک کجا کرد زر در زمین
ز خاکش برآورد و بر باد داد
شنیدم که سنگی، در آن جا نهاد
جوانمرد را زر، بقایی نکرد
به یک دستش آمد، به دیگر بخَورد
کزین کمزنی بود ناپاکرو
کلاهش به بازار و مَیزَر، گرو
نهاده پدر چنگ در نای خویش
پسر، چنگی و نایی آورده پیش
پدر، زار و گریان، همه شب نخُفت
پسر، بامدادان، بخندید و گفت:
زر از بهرِ خوردن بُوَد ای پدر
ز بهرِ نهادن، چه سنگ و چه زر
زر از سنگ خارا برون آورند
که با دوستان و عزیزان خورند
زر اندر کفِ مرد دنیاپرست
هنوز ای برادر، به سنگ اندر است
چو در زندگانی، بَدی با عیال
گرت مرگ خواهند، از ایشان منال
چو خشم آری آن گه خورند از تو سیر
که از بامِ پَنجَه گَز افتی به زیر...
لغات:
یارا: توان. زر و سیم: طلا و نقره.
لئیم و ممسک: خسیس، بخیل.
کمزن: قمارباز. میزر: شال سر.
چنگ در نای نهادن: کنایه از غصه خوردن.
چنگی و نایی: چنگنواز و نینواز، ساززن.
نخفت: نخوابید. گز: واحد قدیم طول حدود یک متر.
کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۷۴.
#بوستان_سعدی
#بخیل_و_پسرش
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
غیرت
از مهستی گنجوی، شاعر قرن ششم
منگر به زمین، که خاک و آبت بیند
منگر به فلک، که آفتابت بیند
جانم بشود ز غیرت، ای جان و جهان
گر زان که شبی، کسی به خوابت بیند
چهل چراغ، شکوری، ص ۱۵۷.
#مهستی_گنجوی
#غیرت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
من و دریا
از دکتر شفیعی کدکنی
اگر ساحل، خموش و صخره، آرام
و گر کار صدف، چشمانتظاری است
من و دریا، نیاساییم هرگز
قرار کار ما، بر بیقراری است
هزارهی دوم آهوی کوهی، دکتر شفیعی کدکنی، ص ۴۱۷.
#شفیعی_کدکنی
#دریا
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
امام علی - علیه السلام - فرمودند:
هر گاه گرفتار شدی، به شکیبایی گرای.
غرر الحکم، ج ۱، ص ۳۰۹.
#امام_علی(ع)
#گرفتاری
#شکیبایی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گزیدهای از مثلهای فارسی💐💐💐
۱ - یک لحظه هوسرانی، یک عمر پشیمانی.
۲ - یک نان بخور، یک نان هم خیر کن.
۳ - یک نقطه بگذاری، زحمت است؛ یک نقطه برداری، رحمت.
۴ - یک هنرمندِ دلآسوده، که دید و که شنید؟
(رعدی آذرخشی)
۵ - یکی دِهَش را میفروخت تا در دِهِ دیگر، کدخدا شود.
دوازده هزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده، ص ۱۰۷۶، ۱۰۷۸، ۱۰۷۹ و ۱۰۸۱.
#مثل_فارسی
#شکورزاده
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
یوسف و چاه🌹🌹🌹
از اوحدی مراغهای، عارف و شاعر قرن ۷ و ۸
یوسف ما را به چاه انداختند
گرگِ او را در گناه انداختند
وان گه از بهرِ برون آوردنش
کاروانی را به راه انداختند
از فِراق روی او، یعقوب را
سالها در آه آه انداختند
چون خریداران بدیدندش، ز جهل
در بها، سیمِ سیاه انداختند
شد به مصر و از زلیخا دیدنش
باز، در زندان شاه انداختند
خوابِ زندان را چو معنی بازیافت
تختش اندر بارگاه انداختند
شد پس از خواری، عزیز و در بَرَش
خِلعتِ "ثُمَّ اجتَباه" انداختند
تا نبیند هر کسی آن ماه را
بُرقَعی، بر روی ماه انداختند
چون گواه، انگشت بر حرفش نهاد
زخم بر دستِ گواه انداختند...
باز با قوم خودش کردند جمع
جمله را در عِزّ و جاه انداختند
این حکایت، سرگذشت روح توست
کِش درین زندان و چاه انداختند
"اوحدی" چون بازدید این سِرّ و گفت
سِرّ او را، با اله انداختند
ثم اجتباه: سورهی طه، آیهی ۱۲۲ : پس او را (به مقام نبوت) برگزید.
برقع: روبند، نقاب.
چهل چراغ، ص ۳۱۳ و ۳۱۴.
#اوحدی_مراغهای
#یوسف_و_چاه
#روح
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه📚📚📚
وزن کره
مرد فقیری بود که همسرش کره درست میکرد. آن زن، کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل، مایحتاج خانه را میخرید.
روزی مرد بقال، به اندازهی کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازهی هر کره، ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر، عصبانی شد و روز بعد، به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم. تو کره را به عنوان یک کیلو به من فروختی؛ در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر، ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدهیم.
هزار داستان،داستانهای کوتاه و آموزنده، امیر فضلی اصانلو، ج ۲، ص ۱۵۵ و ۱۵۶.
#داستان_کوتاه
#وزن_کره
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از اشعار و دلنوشته های (فاطیما)
خوش به حالم می شود وقتی ببینم روی تو
مثل ِ ماهی میدرخشد صورت نیکوی تو
می کنی شبهای تارم را چراغانی و من
میشوم محو نگاه دلکش و دلجوی تو
✍#فاطمهدستجردی
#دلنوشتههای_فاطیما
دستجرد ( استان یزد)
@fatimadastjerdi
🌹☘🌹☘🌹☘