بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که می خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بی چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه ی پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو می گوییم و می گویند، کاری کن
که «می بینم» بگیرد جای «می گویند»های ما
نمی دانم کجایی یا که ای، آنقدر می دانم
که می آیی که بگشایی گره از بندهای ما
قیصر امینپور
بسم الله
غزل تازه:
نمانده است مرا آبرو به قدر پشیزی
تو را چه فایده ای چشم اگر که اشک نریزی
نه ریخت اشک من از شوق دوست در دل چاهی
نه رفت چشم من از دست در فراق عزیزی
تمام عمر نبردم نه سودی و نه زیانی
نباختم همه عمرم به قدر شان تو چیزی_
_که در بساط ندارم نه آهی و نه گناهی
که خرج دوست نکردم نه صلحی و نه ستیزی
نمانده فرصتی و مرگ ناگزیر می آید
به جز برای تو مردن کجاست راه گریزی؟
#سید_محمد_مهدی_شفیعی
خرداد 97
رمضان المبارک 1439
#و_اسئلک_ان_تجعل_وفاتی_قتلا_فی_سبیلک
#ابلیت_شبابی_فی_سکره_التباعد_منک
#رمضان #جوانی #مرگ
هوالحکیم
نهاد روحانیت آخرین سنگری بود که توسط اقتصاد بازار و #نئولیبرالیسم فتح شد. حالا میتوان با اطمینان گفت همه چیز کالایی شده و روحانیتی که قرار بود سبک زندگی دینی را بر روی منبر آموزش دهد، منبر را به درگاههای بانکی متصل کرده!
امید رامز
آسمان بالاسر
سکوت بود و سکوت و سیاهی و رطوبت در زیر خاک و حالا انگار نیرویی او را به بالا میکشید. شکافته بود، زمین او را نگاه داشته بود و حالا باید از پوستۀ خودش خارج میشد و تو زمین را میبینی که خشک و فرسوده شده منتظر باران است. لبهاش خشکِ خشک است و فقط باران سیرابش میکند. لرزان قدم میگذارد به دنیای بیرون. این میان فقط او نیست. دانههای دیگر هم سربرمیآورند در این دنیای جدید... دنیای سبز. برگهای سوزنی، دایرهای و قلب معکوسی... همهطور برگی هست، بهار همه جا را گرفته سبز کرده و به زندگی میخواندشان. غلغلهای درمیگیرد در میان دشت. درختها سبز شدهاند، آوای پرندهها پیچیده در دشت. آن قدر این سرسبزی همهگیر شده که کمکم حیوانات هم سرمیرسند. زندگی را مییابند اینجا و گاهی انسانهایی که میخرامند در مرغزار و دیگرانی هم خبر میشوند. میآیند همه. درختان ثمر میدهند: میوههای زرد و سرخ و رسیده: نهایت خواسته شدن: گندمها سنگینشده و خوشهها توی باد تکانتکان میخورد. دیگر میپندارند که دشت مال آنهاست و هرچه بخواهند میتوانند از آن بردارند، در آن بچرند و بخزند و بخرند اما دیری نمیپاید که دشت از نفس میافتد. اول باد سرد میآید. رنگ برگها و درختها دگرگون میشود. دشت زرد میشود و بعد توفان میآید. توفان همهچیز را میریزاند. میبرد و میپراکند در هوا. دیگر کسی به دشت سرنمیزند. دیگر کسی فکر نمیکند که دشت مال اوست. دشت سرد و خاموش میشود و برف پیری روی آن مینشیند.
آدما فقط وقتی تو رو باسواد و فهميده ميدونن كه دقيقا همون چيزايی كه بهش اعتقاد دارن رو از زبونِ تو بشنوَن.
نه اینکه «زاویه نگاه متفاوت» رو دوست نداشته باشن و دنبال حرفای تکراری باشن، نه. اتفاقا دلشون میخواد که از یه زاویهٔ دیگه نگاه کنی و ترجیحا جملهبندی و واژههای فاخر هم استفاده کنی، اما در آخر باید به همون نتیجهای برسی که اونها رسیدن.
رشتالیست
لیا وطندوست
یاسین حجازی.mp3
12.91M
بیانیهٔ هیئتِ داوریِ قطعاتِ ادبی در چهارمین دورهٔ جشنوارهٔ «واژه»: تا کِی ترکیبِ «گلِ نرگس» در شُشِ متنهایمان؟ چقدر تکرارِ استعارهٔ «گلِ یاس» برای حضرتِ زهرا؟ بس نیست تشبیهِ غیبت به چاه و این همه «یوسفِ زهرا» که در نوشتههامان؟ کلیشهٔ دلگیریِ غروبِ جمعه تا چند؟…◻️ اختتامیهٔ جشنوارهٔ «واژه» عصرِ نیمهٔ شعبان، ۲۷ اسفندِ ۱۴۰۰، در مشهد برگزار شد. ◻️ #یاسین_حجازی
حرکت در مه
.
ازتان میخواهم وقتی باهاتان حرف میزنم رویتان را برنگردانید و قبول کنید که باهاتان حرف بزنم. حقیقت من جایی غیر اینجا سراغ ندارم و اگر راهم ندهید باید بپرسم پس چه کسی من را راه بدهد اگر قبولم نکنید پس کی من را قبول کند؟ اعتراف میکنم با همهٔ وجود ایستادهام جلوتان و فکر میکنم چه کسی جز شما لایقتر است برای بذل و بخشش یا مثلاً نمیدانمها اگر وقت مردنم نزدیک شده و آن طور که بایست کاری نکردهام آمدهام که اعتراف کنم، یعنی میپذیریدم؟ یعنی نهتنها کاری نکردهام بلکه خیلی هم بد کردم به خودم و حالم واویلاست حالا. اما خب بعید هم میدانم من را نبخشید، چون همیشهٔ همیشه ازتان خوبی دیدهام و بعدش؟ بعدش هم باهام خوبی میکنید؟ چه قدر اشتباهکاریها را پوشاندهاید و به کسی نگفتید و بعد حتماً بیشتر محتاج آن هستم، اگر میشود معذرتخواهیام را قبول کنید که کلی نیازمندش شدهام. خودم را میسپارم دستتان و اصلاً به خیالم نمیزند که بخواهید ردم کنید یا ذلیل چون راحت میتوانستید راهم ندهید و جلوی همه آبروی نداشتهام را ببرید. میشود بیشتر خودتان را بهم نشان بدهید، خب حالا اختیار با خودتان است ولی اگر بخواهی اشتباههایم را پیش چشمم بیاوری من هم دست به دامن بزرگی و مهربانیات میشوم یا اگر قبولم نکنی بازهم به همه میگویم که دوستتان دارم، آیا به شما میآید که من را به خواستهام نرسانید؟ همان خواستهی تمام عمرم. البته میدانم تقصیر خودم بوده، روزهایی که بایست، بیدار نشدم خودم را به خواب زدم و حالا فرصتها رفته مثل ابر و کاری نمیتوانم بکنم و دیگر توان و قدرتی ندارم که دست بردارم از خودم مگر اینکه شما بخواهید با نیروی محبت نجاتم دهید. حالا بنگرید اگر میشود مثل قبولشدهها بهم نگاه کنید ببینید چه قدر امیدوارم، شما هم دورم کنید از ناامیدی. یک قلب عاشق بهم بدهید و یک زبان صادق. میخواهم کاملاً از همه چیز بریده شوم و چشمم روشن شود به دیدارتان. پس من را مثل آنها بکنید، خواستهام را برآورید، یا مثل آنها که باهاشان تنهایی عاشقانه حرف میزنی شیدایشان میکنی و میروند برات هر کاری میکنند...
Photo by @moises_levy_street
#شعبانیه
#مناجات
#رمضان
#زندگی
#غربت
#دوست
حرکت در مه
درخت بخشنده
روزی روزگاری درختی بود و او پسر کوچولویی را دوست میداشت و پسرک با درخت بزرگ میشد، با برگهای جمعشدۀ درخت برای خودش تاج درست میکرد، از شاخههایش آویزان میشد و پسرک خوشحال بود.
پسرک بزرگ شد و از درخت خواست که مقداری پول به او بدهد. درخت گفت: من پولی ندارم. البته سیب دارم، ولی کمی از سیبهام را میتوانی ببری بفروشی. پسرک گفت: من پول بیشتری میخواهم؟ درخت گفت: نه من پول بیشتری ندارم... و پسرک غمگین بود و تا مدتها بازنگشت.
و درخت غمگین بود.
تا اینکه روزی پسرک بازگشت: درخت از خوشحالی به خودش لرزید و گفت: بیا پسر، از تنهام بالا بیا و با شاخههایم تاب بخور و خوشحال باش.
پسرک گفت: من گرفتارم که نمیتوانم از درختها بالا بروم، من یک خانه میخواهم تا مرا گرم نگه دارد، من زن و بچه دارم، میتوانی چوبهات را به من بدهی تا خانهای با آن بسازم؟ درخت فکری کرد و گفت: «نه ... نمیتوانم، شاخهها و تنهام جزوی از من هستند، باید آن را حفظ کنم و این بعدها برایت بهتر است. پسرک غمگین شد.
خسته بود. گفت: پس من زیر سایهات دراز میکشم. و اشک از چشمهاش جاری شد و زیر سایۀ درخت خواب رفت...
درخت برای پسر لالایی خواند و قصه گفت. درخت با پسرک خواب حرف میزد: «عزیزم، پسرکم، من تو را دوست دارم اما اگر میتوانی با من آرام بگیر... من به آسمانها و زمین وصلم... جانت را آرام میکنم... این طور دیگر ... » و درخت اشک ریخته بود و اشکهای درخت روی صورت پسرک چکیده بود و همۀ اینها را پسرک شنیده بود و او هم گریه کرد و اشک ریخت.
پسرک موقع رفتن درخت را در آغوش گرفت و آرامشی از جان درخت دوید توی جان پسرک و پسرک آرام شد و درخت خوشحال بود.
پسرک بزرگتر شده بود و بار دیگر آمد درخت را بوسید و در آغوش گرفت. درخت گفت: «میدانم که مشکلی برایت پیش آمده... قایقی میخواهی که با آن به شهرهای دیگر بروی و با آن تجارت کنی... » پسرک گفت: «آری... آری...» و پسرک آرام شد... و رفت.
تا مدتها از او خبری نبود، چشم درخت به جاده خشک شد اما پسرک نیامد.
یک روز سرد عدهای آمدند و پسرک را پای درخت خاک کردند. درخت ریشههاش را کج کرد سمت پسرک. درخت و پسرک درهم میآمیختند.
و هردو خوشحال بودند.
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
💡نور
🔦سوال👇
🔋ابتدای نوشتن رمان چگونه است؟
💡جواب 👈والا .... ابتداش یادگیری حروف الفباست.
🔦سوال👇
🔋چطور نویسنده شویم؟
💡جواب👈 با نوشتن
🔦سوال👇
🔋عناصر داستان چیست؟ چطوری بر ترس نوشتن فائق آییم؟
💡جواب👇
سایت مدرسه نویسندگی نکات تئوری خوبی دارد. همچنین سایتهای نویسندگی دیگر. ولی همه آن مطالب به اضافه تمام کتابهای آموزش نویسندگی و تمام کارگاه های آموزشی فقط چند درصد کمک کننده هستند.
اصل نویسندگی خواندن رمان و خواندن رمان و خواندن رمان و همزمان نوشتن است.
نوشتن چه چیزی؟ دیگه مهم نیست چیه.
مثلا ابتدا تمرین های همین کلاسها و جزوه ها و دوره ها را با دقت بنویسید.
کمکم پیرنگ نویسی رو یاد بگیرید و پیرنگ رمانی که قرار بنویسید بسط بدید تا به یک کار خوب برسید.
رمان نویسی یک تفاوت مهم با مثلا رشته های ورزشی داره.
آن هم این است که هرچه سن بالاتر باشد سیستم ذهنی برای نوشتن و تحلیل رفتار آدم ها بهتر عمل میکند و لایه ای تر و پیچیده تر میشود. یعنی اگر کار درام مینویسید و مثلا روابط آدم ها در رمان مهم است هرچه سن بالاتر باشد معمولا کار بهتری نوشته میشود البته استثنا هم دارد. مثلا نوجوانی که از ابتدا خیلی مسائل را با فرمول درست تحلیل میکند. ولی در ورزش از یک سنی به بعد بدن کشش لازم را ندارد.
ولی سن بالاتر از نوجوانی و جوانی عنصر خیلی مهمی در نویسندگی است. حتی توی فهم رمان. مثلا رمانی رو امسال میخوانید و نمی فهمید یعنی چه. ولی ده سال بعد که بخوانید شاید جزو بهترین کتابهای عمرتان بشود.
همین #فهمیدن قصه و رمان در نوشتن داستان و رمان اهمیت دارد.
نوشتن رمان از فهم رمان میگذرد. یعنی تا مدتها باید داستان و رمان و داستانک بخوانید و فهم کنید. باید داستان بخوانید و کتاب را ببندید و تحلیل کنید برای خودتان. خلاصه اش کنید. قهرمان و شخصیت اصلی و فرعی را مشخص کنید. ضد قهرمانش را مشخص کنید. گره و گره گشایی را. و....
همزمان هم بخوانید و هر تجربیاتی که به دست میآورید توی کارهای کوتاه و بلند خودتان اعمال کنید.
نوشتن فرآیند دنباله دار است. یعنی ممکن است چند کتاب بخوانید، چند دوره شرکت کنید، و هیچ اتفاقی نیفتد از سال دوم تازه کمکم قلم و ذهن هماهنگ شود و بتوانید بنویسید...یقینا دوره ها و کتابهای قبلی مقدمه ای بوده تا آخرین کتاب و دوره آموزشی شما را به مرحله جوش برساند. و بخار نوشتن از شما بلند شود. مثل سماوری که یک ساعت شعله کم زیرش روشن بوده و دقیقه آخر شما کمی زیرش را زیاد میکنید. یقینا بیست لیتر آب نیاز به یک ساعت روشن بودن گاز و باز بودن فلکه دارد.
پس این مداومت باید وجود داشته باشد. ناامیدی سم است. حتی نویسنده ای که چند کتاب چاپ شده هم دارد ممکن است ناامید شود و نوشتن یک کار جدید و جذاب سخت باشد برایش.
راهش این است که خودتان را بشناسید. ایدئولوژی داشته باشید. فهم از جهان پیدا کنید.
#مداومت
#امید
#خواندن
#نوشتن
#جهان_بینی
#آموزش
#نکته
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دنیا دنیای #رابطه است. درست است من یک نگاه کردم یک دختری را گول زدم، او را به #فساد کشیدم او را ضایع کردم و بعد رهایش کردم مثل ته #سیگار انداختمش و رفتم. ولی این آتش هزارتا خرمن را #آتش زده است. [تنها] ته سیگار نبوده.
این #دختر ی که از جای خودش درآمد و از جایگاه خودش بیرون رفت و #فاسق شد هزارتا مرد دیگر را #ضایع میکند. و هر مردی که ضایع میشود هزارها مورد دیگر را ضایع میکند. این روابط را اگر در نظر بگیری یک عمل با روابطش [فقط] یک عمل نیست! بحث هفتادسال نیست، بیخود نیست که «وَمَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاسَ جَميعًا» و «مَن قَتَلَ نَفسًا ... فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا»
تو عملت با روابطت باید #محاسبه بشوند. این نکتهی دقیقی است. تو وقتی که اعمالت را با روابط محاسبه نکنی با نیّاتت محاسبه نکنی، خب خواه ناخواه از خدا طلبکار هستی. میگویی مگر من چه کار کردم؟ چطور هرچه بلا داری، سر من ریختی؟ این #زندگی است؟
➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
#عین_صاد #ع_ص #علی_صفایی #علی_صفایی_حائری #موشن #استادصفایی #alisafaeihaeri #einsad
#دنیا_دنیای_روابط_است #نوروز #۱۴۰۱
🔸اقتصاد مداحی پاپ🔸
(به بهانهی اظهارنظر یک مداح و حاشیههای آن)
✍ محسنحسام مظاهری
۱
چند روز پیش، انتشار کلیپی از مهدی اکبری (مداح مشهور مشهدی)، موجی از واکنشهای منفی را در محافل مذهبی و هیئتی و نیز شبکههای اجتماعی برانگیخت. این مداح سلبریتی در گفتگویی از تعیین نرخ توسط مداحان برای مجالس خود دفاع کرده است.
این اظهارنظر سبب شد که برخی از دیگر مداحان و وعاظ و فعالان هیئتی، موضع وی را به روضهفروشی و پول در خون امام حسین زدن و... تعبیر کردند. حتی در اقدامی بیسابقه "خانه مداحان" با صدور بیانیهای ضمن محکومیت سخنان مذکور، از "ملت شریف ایران" بابت این موضع عذرخواهی کرد!
این مواضع من را به یاد آن لطیفه انداخت که فردی اسم پسرش را گذاشته بود رستم و میترسید صدایش کند.
۲
یکی از پیامدهای "مقدس"پنداشتن مداحی و کاربرد تعابیری مثل "ذاکر اهل بیت"، بالارفتن توقعات از این صنف و ایجاد تصورات و انتظاراتی است که مابهازایی در عالم واقعیت ندارد.
سالها پیش درینباره نوشتم که بهجای این تعابير دارای بار مقدس، باید فعالان این صنف و مشخصا نسل جوان را "خوانندهی مذهبی" نامید. تعبیری که کاربرد آن مسبوق سابقه است و هنوز در زبان برخی مداحان سنتی رایج است.
همچنانکه خوانندههای موسیقی، به دستههای سنتی و پاپ و... تقسیم میشوند و هر دسته تعریف و ویژگیها و سبک کاری و مخاطبان و زبان و... خودشان را دارند، خوانندگان موسیقی مذهبی یا همان مداحی را هم باید در چنین گونههایی دستهبندی کرد. خوانندگان مذهبی سنتی، خوانندگان مذهبی پاپ و...
مداحی که چنین اظهارنظری کرده از چهرههای شاخص مداحی پاپ است، درحالیکه منتقدان وی اغلب جزو مداحان سنتی یا دلبسته این سبک مداحی هستند.
۳
مداحی جدید و عامهپسند که از دههی ۷۰ به این سو در هیئتهای جوانان رواج یافته و امروزه به الگوی متعارف مداحی در مرکز کشور تبدیل شده، از جهات مختلف یک پدیدهی شهری و مدرن محسوب میشود و مثل دیگر اشکال هنر مدرن، در دنیای امروز صورت "صنعت" یافته است.
صنعتی که از پیشرفتهترین تکنولوژیهای صوتی و تصویری و نمایشی بهره میبرد و خروجیاش تولید کالای مذهبی است متناسب با ذائقه مصرفکنندگان و مشتریان عمدتا جوان خود. صنعتی که جزئی از سبک زندگی هوادارانش است و با مقولات برندینگ، شیفتگی، سلبریتی، رسانههای نوین و البته بازار آمیخته است.
۴
نمیشود یک مقوله از جهات مختلف، مدرن و صنعتی شده باشد، بعد توقع داشته باشیم فقط در اقتصاد و مناسبات مالی کماکان "سنتی" باشد. آنچه این مداح سلبریتی، صادقانه بر زبان آورده یک واقعیت مداحی جدید است، چه خوشایندمان باشد چه نباشد، و آنچه منتقدانش میگویند یک آرزو و سودایی که فرسنگها از واقعیت فاصله دارد.
۵
پرسشی که پیش روی منتقدان اینست که کجای بخش از مداحی جدید امروز "سنتی" است که انتطار دارند اقتصادش چنین باشد؟
یک مداح سلبریتی که لباس مارک میپوشد و روی سن میرود و گریم میکند و مجلسش با دوربینهای مختلف به صورت حرفهای تصویربرداری میشود و سناش نورپردازی میشود و اشعار سبک پاپ میخواند و برای مجلسش تبلیغات میشود و در شوهای مداحی ایفای نقش میکند و کلیپهای در شبکههای اجتماعی مصرف انبوه میشود و فالوورهای فراوان و گروه شیفتگان دارد و با دیگر سلبریتیهای دنیای فوتبال و موسیقی و سینما و تلویزیون ارتباط و دوستی دارد و...، چرا باید وقتی به دستمزدش میرسد توقع داریم به سنت دعبل و کمیت "صله" دریافت کند!
چرا نباید مثل هر سلبریتی دیگر از این بازار (که برای فعالیت در آن زحمت میکشد و هزینه میکند و ریسکهای مختلفی پذیرا میشود) چشمداشت مالی داشته باشد.
۶
روشن است که حرف من بر سر مطلوبیت و عدم مطلوبیت نیست. حرفم اینست که واقعیت را ازجمله واقعیت تغییرات مدلهای دینداری و سبکهای مناسکی را آنگونه که هست ببینیم و بشناسیم و فهم و تحلیل کنیم. نه آنگونه که در ذهن دوست داریم باشد.
در مداحی پاپ امروز، نادیدهانگاشتن منافع اقتصادی، انکار واقعیت است. همچنانکه در مداحی سیاسی انکار منافع و اغراض سیاسی.
https://t.me/mohsenhesammazaheri/3709
@mohsenhesammazaheri
هیچ تاکنون در این نکته شگفت انگیز اندیشیده اید که
انسان با اینکه در میان انبوه انسانها و میلیونها پدیده و رویداد محیط و اجتماع و از پدر و مادر در میان اعضای خانواده به دنیا می آید و جسم فیزیکی او با صدها رابطه با انبوه انسانها و پدیده ها و رویدادها در ارتباط است، ولی در ضمن تنهایی فردی خود را هم به خوبی احساس می کند:
گرسنگی و تشنگی او فردیست،
بیماری او فردیست،
تندرستی او فردیست،
لذت و الم و خوشی و ناخوشی و خنده و گریه ی او فردیست،
هنگامیکه در مسیر مرگ قرار می گیرد، به تنهایی این راه را در می نوردد و به تنهایی با مرگ گلاویز می شود،
این احساس تنهایی و فردی در میان انبوه انسانها و میلیونها پدیده و رویدادهای محیطی و اجتماعی، یک احساس دروغین نیست، شوخی هم نیست، بلکه از واقعیت کاملا جدی برخوردار است.
ریشه ی این احساس شخصیت مستقل اوست. با رفتن این احساس است که «کس» به «چیز» مبدل می شود. با نابودی این احساس است که بعد سازندگی آزادانه آدمی به ساخته شدن های اجباری تبدیل می گردد...
ترجمه و تفسیر نهج البلاغه
علامه محمدتقی جعفری
جلد هشتم- ص 18
حرکت در مه
هیچ تاکنون در این نکته شگفت انگیز اندیشیده اید که انسان با اینکه در میان انبوه انسانها و میلیونها
شاعر هم در جایی میفرماید:
در زندگي زخمهایی هست كه مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد... .
.
دیروز با چندنفر از بچههای کارگاه رفتیم خیابان هرندی. بعدتر دربارهاش خواهم نوشت. اما دیشب یکیشان برای من نوشت؛ «یک پیرمرد و پیرزن داشتند با ما درد دل می کردند. پیرمرد آمد بیرون. غده روی سینه اش را نشان داد. التماس کرد برویم تو، وضع زندگیاش را ببینیم. ما ترسیدیم، نرفتیم. ایستاد، ناامید نگاهمان کرد تا از کوچه آمدیم بیرون. تصویرش از جلو چشمم دور نمی شود. هر کار می کنم باز هست. غده اش هست. جای زخم روی سینهاش هست.»
داستاننویس کسوکار اجتماع است، پدر مادرش است. اگر درد و زخمی است، وارث بلامنازعش ماییم. قرار درست همین است؛ ایستادن سمت زخم، دیدنش... آنچنان که انگار زخم خود ماست... خونچکان و دردناک برای باقی عمر...
عکس را محمدسعید برداشته است؛
@saeed.bookeed
#تنها_میرفتم_در_بیچراغی_شبها
#هرندی
#شوش
متن از پیج حمیدرضا منایی.
زل می زنم به آینه، در انتظارِ خویش
بعد از چهقدْر گمشدگی در غبارِ خویش!
عمری به جستجوی تو، با چشمهای تو
چرخیدهام به دور خودم در حصارِ خویش!
بیراههای که گُم شده و زیر نورِ ماه
بیحرف و حدس میگذرد از کنارِ خویش
این زندگی، نفَسنفَساش، قسطِ مرگ بود
روییده عشق، مثلِ گُلی بر مَزارِ خویش
با این نسیم، عطرِ فراموشِ یاد کیست؟
در حیرتم ز گریهی بیاختیار خویش!
باید دوباره دست در آغوشِ خود شوم
از این غریبهتر، چه کسی در دیارِ خویش؟
پیوند خوردهام به بهاری که کاغذیست
پس کِی شکفته میشوم از شاخسار خویش؟
#عبدالحمید_ضیایی
@abdolhamidziaei
❇️ استاد فاطمي نيا:
عزيزان اگر لطيف نباشيد هيچ چيز نصيبتان نميشود؛ خود را معطل نكنيد!
هر روز چند مرتبه در خانه يا محل كار عصباني ميشود و پرخاش ميكند و دل ديگران را ميشكند ، از آنطرف هم ميخواهد زبدة العارفين و عمدة المكاشفين شود!
به حضرت زهراء سلام الله عليها قسم ، تا لطيف نشويد چيزي گيرتان نمي آيد!
علامه طباطبايي تماما لطافت بود به حدي كه در طول عمر خود با كسي دعوا نكرد؛ روزي جواني با دوچرخه به مرحوم علامه برخورد كرد و ايشان به شدت آسيب ديد ، اگر ما بوديم حتما با آن جوان دعوا ميكرديم ! اما علامه بلافاصله به سمت جوان رفت و از او دلجويي كرد و پرسيد طوريت شده است يا خير؟
اگر ميخواهيد به جايي برسيد لطيف شويد. لطيف بودن را تمرين كنيد ، از خانه شروع كنيد و با خشم و غضب ، تن خانواده را نلرزانيد.
@SCMEDIA
حرکت در مه
❇️ استاد فاطمي نيا: عزيزان اگر لطيف نباشيد هيچ چيز نصيبتان نميشود؛ خود را معطل نكنيد! هر روز چند مر
و از کارهای هنر همین لطیف شدن است.
دعوتت کردهاند به یک مهمانی. نمیدانی چه بپوشی؟ چه ببری که زشت نباشد، نرفتنش که شرم است و رفتنش خجالت دیگری: لباسها و رفتار و گفتارت را درست نکردهای. هنوز آماده نشدهای ولی شوق داری. مهمانی رنگارنگ است نمیدانی از کدامها بخوری و بنوشی اما مهمانی آخرش تمام میشود و شاید لطفش به همین تمامشدنی بودنش باشد. سکوتهای قطعات موسیقی شاید مهمتر از خود صدادارها باشد و حالا رسیدهای به یک قطعۀ عظمتیافته و کرامتگرفته از ماههای عمر و غمدار جای خالی عزیزهایی که رفتند و حالا نیستند. ماهی که بعدش یک خالی طولانی است. فکر نهایت نداشتن را از سرت بیرون بکن در این کرۀ خاکی. مهمانی هم زمان دارد و تمام میشود و تو میمانی و سکوت و خالی.