eitaa logo
حرکت در مه
190 دنبال‌کننده
445 عکس
75 ویدیو
59 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
مقصر هردو گاز را فشار دادم و فکر کردم به این‌که معصومه گفته برای افطار نان قپی بخرم بیاورم، هوا گرم نشده بود ولی دهنم خشک شده بود، نمی‌دانم صاحبِ نیسانِ آبی هم تشنه‌اش شده بود یا نه؟ اصلاً توی این دنیا نبودم و توی خیالاتم داشتم پاتیلِ آب را هورت می‌کشیدم بالا و نمی‌دانم صاحب نیسان آبی تو چه فکری بود؟ به اقساط عقب‌مانده به قبض‌ها یا اصلاً روزه نبود، اما مطمئن هستم، مطمئن مطمئن هستم که به یکی از بدبختی‌های این عالم کوفتی فکر می‌کرد که من او را دیدم و او من را دید. هرچه سعی کردم زود ترمز بگیرم نشد... او هم نتوانست... پراید رفت جلو و نیسان هم آمد. بی‌هوا، سبک‌بار و من و رانندۀ نیسان چشم در چشم. پلق... چیزی پکید... نیسان خراب شد و پراید درهم فرورفت... پیاده شدم با قفل فرمان و رانندۀ نیسان فحش به لب. چشم در چشم... توی چشم‌هاش چیزی بود که قفل فرمان از دستم افتاد... فحش‌های رانندۀ نیسان هم پخش زمین شد. ایستادیم. ماشین‌ها رخ در رخ و ما هم رخ در رخ. اما ما نشستیم. نشستیم تا کسی بیاید کروکی بکشد اما هیچ حوصله نداشتیم. گفتم: - بیا بشین روی جدول... روزه‌ای؟ - آره... - تو چی؟ - من هم روزه گرفته‌ام... - خب چی شد، چرا من را ندیدی؟ - من تو را ندیدم یا تو مرا؟ - من توی فکر قبض‌ها بودم... - من توی فکر نان قپی بودم... - حالا افطار می‌شود... - بگذار پلیس بیاید.. - ولش کن... حالا یک فرصتی پیدا کرده‌ایم بنشینیم می‌خواهی خرابش کنی... - آری - آری پلیس هم بالاخره روزی گذارش به این‌جا خواهد افتاد... نمی‌دانم چه ساعتی بود و چه خاصیتی بود این دم را که شروع کردیم به حرف زدن. ماشین‌ها توی راه بود و نبود. همه از کنارش رد می‌شدند و انگار ما را نمی‌دیدند. ماشین‌های دیگر توی خیالات خودشان درحالی که فرمان را می‌چرخاندند و بوق می‌زدند تا دیگری سد راه‌شان نکند، راه می‌خواستند... رهگذرها هم شده بودند عین ماشین‌ها. ما توی این دنیا نبودیم. نمی‌دانم چرا این قدر حرف داشتیم. به اندازۀ ابدیت حرف داشتیم. شب شد... اصلاً نفهمیدم چه‌قدر گذشت یا چه‌طور گذشت... شاید یک روز یا نصفی از یک روز بود که متوجه شدم نیسان را کسی درست کرده و آن طرف کوچه پارک کرده و پراید هم پارک شده. پلیس هم کروکی کشیده و هردویمان را مقصر شناخته و باید می‌رفتیم پلیس به علاوه ده و جریمه می‌دادیم. گفتم بیا با هم برویم جریمه بدهیم اما هرچه گشتیم دفتر پلیس را پیدا نکردیم. گفتم من به جای تو قبض‌هات را می‌دهم او هم گفت من هم به جای تو نان قپی می‌خرم اما نه باجۀ بانک را پیدا کردیم و نه نان قپی را... نمی‌دانستیم چه کنیم بی‌خود و بی‌جهت راه افتادیم درحالی که مقصد راه را نمی‌دانستیم اما خوبیش این بود که دیگر هردو حواس‌مان به راه بود و از آن حواس‌پرتی بد درآمده بودیم و همۀ ما ماشینی‌ها در یک جهت حرکت می‌کردیم و کسی خلاف نمی‌آمد که بخواهیم تصادف کنیم.
۲۶ فروردین ۱۴۰۰
شروع کرده‌ام به ترجمۀ ابوحمزه ثمالی. سعی کرده‌ام متفاوت باشد. دوستان بخوانید و اگر نظری دارید حتماً مطلعم کنید تا اگر موافق بودم لحاظ کنم. شش روز ماه رمضان این قدر به سرعت رفت. برویم صحیفه را پیدا کنیم و دعای وداع با ماه مبارک را آماده کنیم. ان لنا فیک املاً طویلا کثیرا، ان لنا فیک رجاء عظیما... دعا کنید توفیق باشد ادامه‌اش دهم البت اگر مفید بود.
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
برداشتی آزاد از ابوحمزه (1) . راه طولانی است. هوا متعادل است و نسیم خوبی می‎وزد، دلم پراز عشق است و امید. نفس‎نفس نمی‎زنم اما عمیقاً نفس می‎کشم... حس می‎کنم خدا دارد بهم نگاه می‎کند. آرام با خدا حرف می‎زنم.. ای خدای من عزیزم... من را با مجازات‎هایت ادب نکن و درست که من حیله زدم اما تو به من حیله نزن. راه نجات من کجاست؟ درحالی که یافتن راهی جز با تو امکان ندارد... . حالا که فکر می‎کنم نه آن انسان خوب، بی‎نیاز از رحمت و کمکت است و نه من که بدم اما با همۀ بدی باز هم تحت قدرت توام... شناخت من که نسبت به شما کم است اما همین‎قدر که شناخته‎ام هم تو یادم داده‎ای... خودت دستم را گرفته‎ای و آورده‎ای این‎جا... اولش خودت من را خواندی... و حالا صددرصد می‎گویم، حتی حاضرم قسم بخورم اگر تو نبودی من خودم هم نمی‎دانستم شما که‎اید؟... . حالا می‎خواهم شکرت را بگویم به‎خاطر این‎که هروقت خواندمت جوابم دادی و بهم توجه کردی... اگرچه بعضی وقت‎ها این توجه کردن‎ها را نفهمیدم... یا گاهی وقت‎ها تنبلی می‎کنم وقتی مرا می‎خواندی و ای کاش فقط تنبلی بود عزیزم... خب بگذار با خودم رو راست باشم... حمد ازآن شما است خدایا، زیرا من وقتی تو را می‎خوانم تو به من می‎بخشی اما اگر من را دعوت کنی به بخشیدن می‎بینی که بخیلم... اف به من... .‌
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
برداشتی آزاد از ابوحمزه 2 . می‎رسم به کوهی و چشمه‎ای. شکرت خدا... آب آن ریزان... چه‎قدر بد کردم... برای دیدنت توشه‎ای ندارم... شکر که هروقت با تو خلوت کردم توانستم با تو حرف بزنم، بی‎این‎که نیاز باشد قبلش به کسی بگویم معبودم و تو جوابم را دادی. سپاس که یادم دادی فقط بیایم در خانۀ تو، آخر اگر هم رفته‎ام جاهای دیگر جوابم را نداده‎اند. ‎ بلند می‎شوم، راه می‎افتم... ممنون عزیز که یادم دادی به غیراز تو به کسی امید نبندم که دست رد بر سینه‎ام بزند... یادت می‎آید... ممنونم که عهده‎دار کارهای من شدی و مرا بین مردم محترم کردی... ممنونم که حواله‎ام ندادی به مردم که خوارم کنند. ‎ حالا که خوب می‎بینم تو همه‎اش داری به من محبت می‎کنی با این‎که نیاز به من نداری. سپاست می‎گویم که سریع مجازاتم نکردی، صبر کردی. این حرف‎ها را که دارم می‎زنم یعنی این‎که اگر بخواهم بین همۀ چیزها انتخاب کنم، تویی بهترین‎شان، بهترین‎شانی برای ناز کشیدن... آخر همۀ چیزهایی که می‎خواهم تو داری. . می‎نشینم. دست می‎زنم توی آب، به چشمه.... معبودم چشمه‎های امیدم جوشان است... امید دارم... آخر تو کار را راحت کرده‎ای... تو خواسته‎ای تا راحت از شما چیزی بخواهم. اگر خوب بنگرم می‎بینم خواهندگان درگاهت را، مطمئنم معبودم که تو برای امیدوارانی مثل من اهل جواب دادنی، رویت را برنمی‎گردانی... آماده‎ای که کسی صدایت بزند، می‎دانم زیبایم که بهترین جایگزین مواجه نشدن با بخیلان و دنیاطلبان پناه بردن به بخشش و راضی شدن به قضایت است، ببین! طلب‎کننده‎ات چه‎قدر راهش کوتاهست... .
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
برداشتی آزاد از ابوحمزه 3 . حالا که به سمتت دارم می‎آیم، سریع می‎رسم... دور نیستی... راه من طولانی است اما مسیر روندۀ راهت خیلی کوتاه است، نگاه بکن تو در حجاب نیستی بلکه کارها و کردارها حجابی برای دیدن تو شد... حالا این منم که به‎سمتت راه افتاده‎ام... حالا این منم که با صدا زدنت خواستمت... با این‎که می‎دانم لایق نیستم حرف‎هام را بشنوی! و لایق نیستم مرا ببخشی اما ببین راه افتاده‎ام. . آخر به کرمت مطمئنم... مطمئنم که به وعده‎هایت عمل می‎کنی... آخر می‎دانم در توحید، پناهی برایم هست، چون یقین دارم که غیراز تو مرا پروردگاری نیست... یقیناً هیچ اله‎ای جز تو ندارم تو یکتایی و بی‎شریکی... خودت گفتی و همۀ گفته‎هایت هم حق است، همۀ وعده‎هایت هم درست است، تو خودت گفتی از خدا بخواهید که خدا مهربان است، مگر می‎شود جواب ندهی؟ . آخر تو این‎طوری نیستی ای آقای من که به کسی بگویی از من چیزی بخواه بعدش ندهی... همه‎اش تویی که به ساکنان سرزمین‎هایت می‎بخشی، همه‎اش تویی که روی خوش به‎شان نشان می‎دهی... ببین ریزه‎خوارانت را... خلقتت را... افتاده‎ام در جنگلی سرسبز، تنها، صدای پرندگان... ببین خلقتت را...
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
هدایت شده از علی امیری
: 💠 وهن خَفی! ▪️پیرامون طلاکاری و تزئینات و تشریفات غیر متعارف در اعتاب مقدسه 🆔 @ali_amiry_ir •┈┈┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈┈┈• ❁ـ﷽ـ❁ 🔹 به رای این حقیر، مجلل سازی و تزئینات غیر متعارف اعتاب مقدسه امری پسندیده و ممدوح دین ما نیست و محمل سترگی برای آن وجود ندارد. نه تنها در هیچ یک از منابع معتبر امامیه روایتی دال بر جواز زرکوبی و طلاکاری مشاهد مشرفه نمی‌یابید بلکه عمومات روشن و ادله مانعه نیز در نهی آن خواهید یافت. از مهم‌ترین ادله مجوزه، برهان جهان شمول و فراگیرِ «تعظیم شعائر» است. اینکه اساسا این دلیل تا چه حد ظرفیت بسط داشته و یا اساسا ملاک تشخیص آن چیست، خود مجالی دیگر می‌طلبد. 🔸 اما به وضوح روشن است که به بهانه این قاعده، ما حوض کُری ساخته‌ایم برای تطهیر عِندَیات و عادات غیر ماثورِ خودمان! (ر.ک: محمد مهدی عظیمی، مجلل سازی مشاهد مشرفه). حتی اگر دلیلیت این دلیل را، برای جواز زرکوبی و هر نوع تزئین و تجمل در حرم‌ها و مشاهد بپذیریم (که نمی‌پذیریم) این تشریفات هرگز مصداق احیاء دین نبوده و موجب تقویت مذهب نمی‌شود. بلکه حتی می‌تواند مصداق صریح اسراف، تبذیر، تکاثر، تفاخر و وهن خَفی باشد و بیش از آن که این اماکن یادآورِ سلوک زاهدانه معصومین ع باشد، احیاگرِ منشِ سلاطین صفوی و قاجاری خواهد بود. 🔸 ثقل این وجیزه بر اين متمركز است كه تسامح، مجامله و سکوت، در برابر سنت‌های غلط و خرافی، نه تنها به دین و معرفت خلق الله کمک نمی‌کند بلکه موجب نفاق و خشکاندن چاه معرفتِ عوام الناس نیز خواهد شد. اگر بر عرضِ عَرَضیات بیافزاییم، مطمئنا جا را برای ذاتیات دین تنگ کرده‌ایم و اِسم را به جای مُسمی نشانده‌ایم. 🔹 قشری‌گریِ بخشی از اهل هیئت؛ و غلوِ برخی از اهل منبر؛ و عوام‌زدگیِ برخی مادحین و شاعرین، ثمره تمسک به همین قواعد است. کسانی که دستشان می‌رسد و به نام اسلام، آبرویی کسب کرده‌اند، اگر دستی نَجنبانند و لَختی نیندیشند؛ و به فکر هرسِ شاخه‌های زائدِ قشری‌گری و عوام‌زدگی نیفتند، فی الواقع ریشه‌ دین و مذهب را تضعیف کرده‌اند و این شجر را آفت خورده و کم ثمر رها کرده‌اند. اگر می‌شود چاه خرافی جمکران را پُر کرد و درب آن را گل گرفت؛ در عین حال نیز به اعتقادات خلق الله و شان امام زمان ع لطمه‌ای وارد نیاید؛ چرا نشود دامانِ مشاهد مشرفه را نیز، از تزئیناتِ زرکوب پیراست و تجملات شاهانه را از آن زدود؟! 🔸 اگر زرنشان کردنِ در و دیوار؛ و گنبد و مناره مُطلا، نشانه تعظیم شعائر است، چرا قرآنِ مطلا نشانه تعظیم شعائر نباشد؟ اگر تزئینات مسرفانه، تعظیم شعائر است چرا سفره‌های مجلل و مُتِلونِ افطاری، نشانه تکریم رمضانُ المبارک محسوب نشود؟ تناقض و نفاقی بالاتر از این سراغ دارید که سفره ساده افطاری، در کنارِ مناره‌های زرکوب پهن ‌شود و مُناجاتُ الزّاهِدین، در عیوان مُطلا خوانده ‌شود و منبرهای زهد و تقوا، در رواق آینه‌کاری شده برقرار ‌شود؟ 🔹 قطعا انوار مقدسه طاهرین، به این دست تزئینات و تشریفات غیر متعارف رضایت نداشته و بی‌شک دوران ظهور، عصر پیراستن این بساط تبذیر خواهد بود، اما مِثل همیشه؛ ما کاتولیک تر از پاپ تشریف داشته و به جای اینکه در ساخت اَبنیه و اِحیای اَعتاب، به سلوکِ زاهدانه معصومین تاسی کنیم، متجاهلانه و متبخترانه می‌گوییم: «بله! امام یک وظیفه دارد و ما نیز یک وظیفه!» 🔸 تزیینات و تشریفاتی که امروزه شاهد آن هستیم نه تنها سیره متشرعه نبوده؛ بلکه بیش از همه سیرهِ مستمرِ سلاطینِ صفوی و قاجاری بوده است. آنچه در پایین از نظرتان خواهد گذشت؛ بخش اندکی از لیست بلند بالای اسراف؛ و تبذیر مشتی شاه و شاه‌زاده است که چندی پیش از موزه آستان قدس سیاهه کرده‌ام، حبذاً و مرحبا که خوب ادامه دهنده این طریقِ وهن‌آلود بوده‌ایم: 1. درب پایین پای مبارک امام رضا ع، چوب با روکش طلا، واقف: معیر الممالک، تاریخ وقف: 1248 ق، دوره قاجار. 2. درب پیش روی مبارک امام رضا ع، چوب با روکش طلا، واقف: ناصر الدین شاه قاجار. 3. درب جواهر نشان پایین پای حضرت، اهدایی: فتحعلی شاه قاجار به شکرانه پیروزی بر فتح الله خان، تاریخ هدیه: 1233 ق. 4. پنجره فولادِ طلاکوب، اهدایی: شاهرخ شاه تیموری، تاریخ هدیه: 795 ش. 5. زیارت‌نامه طلاکوب، اهدایی ناصر الدین شاه قاجار، تاریخ هدیه: 1265 ش. 6. دعای بالاسر مضجع شریف، زیارت‌نامه طلاکوب، دوره افشاریه، اهدایی: عبد الله خازن خزانه‌دار، تاریخ هدیه: 1123 ش. 7. کتیبه طلای اشعار مدح امام رضا ع، اهدایی: شاه عباس اول صفوی، تاریخ هدیه: 985 ش. 8. کتیبه طلای آیه الکرسی، نصب شده روی مرقد شریف، اهدایی: شاه عباس اول صفوی، تاریخ هدیه: 1011 ق. 9. کتیبه‌های طلای اولین ضریح مطهر، اهدایی: شاه طهماسب اول صفوی، تاریخ هدیه: 957 ق. و آخر دعوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین ✍️ علی امیری — 9 رمضان المبارک 1442 🆔 @ali_amiry_ir 🌐 http://ali-amiry.ir/168
۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
حرکت در مه
شارژم دارد تمام می‌شود... 🤦‍♂
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
برداشتی آزاد از ابوحمزه 4 . گم شده‎ام خدایا... در این جنگل گمم اما ناامید نیستم... با تو راحتم می‎روم تا برسم... مولای من توی هستی، با نعمت‎ها و خوبی‎هات مرا بزرگ کردی. بزرگ هم که شدم سربلندم کردی، تویی که توی این دنیا با خوبی‎ها و نعمت‎هات بزرگم کردی و برای آن دنیا وعدۀ عفو و کرمت را بهم دادی... آخر هرچه ازت می‎دانم هدایت‎کنندۀ من به درگاهت شده و محبتم به تو واسطۀ آمدن به درگاهت شده... . آخر خدا من به راه‎نمایِ خودم اطمینان دارم، چون‎که راه‎نمایِ راه‎نمای من تویی، من به وساطت محبتم به تو اطمینان دارم، چون‎که تو خودت محبتم را راه انداختی... حالا آمده‎ام در خانه‎ات اما زبانی ندارم که باهات حرف بزنم... ببین گناه لالم کرده، ببین قلبم را! خطاها تیره و تارش کرده... . از نفس افتاده‎ام اما باز تو را می‎خوانم... می‎خوانمت اما هم می‎ترسم، هم بهت رغبت دارم، هم بهت امید دارم، هم می‎لرزم... معبودم به‎تر بگویم وقتی که خطاهام را می‌بینم صدای ضجه‎ام درمی‎آید، وقتی کرم و بخششت را می‎بینم، طمع‎کار می‎شوم.. . پس اگر ببخشی بهترین بخشنده‎هایی و اگر عذابم کنی اصلاً بهم ظلم نکردی... .
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
برداشتی آزاد از ابوحمزه 5 ساحلِ دریا آرام است و زندگی مواج.... آبیِ دریا توی چشم می‎زند... پس اگر ببخشی‎ام بهترین بخشنده‎هایی و اگر عذابم کنی اصلاً بهم ظلم نکردی.. خیلی بدکارم ولی بازهم جرئت خواهش کردن از تو را دارم به‌خاطر مهربانی‌ات و کرمت و می‎دانم عزیزم در سختی‎ها مهربانی و لطفت به دادم می‌رسد، خوب می‎دانم خیلی امید دارم که من را به آرزوم برسانی... پس آرزوم را برآورده کن، دعایم را بشنو... می‎شنوی؟ می‎رسانیم به آرزویم؟ موج موج... ‌ای خدا تو بهترین کسی هستی که می‎شود ازش درخواست کرد و برترین کسی هستی که می‎شود بهش امید داشت.. خوب ببینم، آرزویم بزرگ است اما کارهایم سیاه و بد است... ببین ازت چه می‎خواهم؟ می‎خواهم به من به‎اندازۀ آرزوم بدهی و مرا به‌خاطر گناه مجازات نکنی، آخر مهربانیت خیلی عظیم‎تر از این است که گناه‎کاران را مجازات کنی و هم حلمت دریا‎تر از این است که خطاکارها را عذاب کنی مرا ببین که به فضلت پناه آوردم... ترسان و گریزان از تو به خود توام... ‌ خدا ازت می‎خواهم به وعده‎هایت عمل کنی، همان وعده‎هایی که کردی که از کسی که بهت حسن‎ظن دارد، بگذری... و اصلاً من کی‎ام و چه اهمیتی دارم... . ببین دریا را... قطره‎ای در میان دریا... ‌‌
۸ اردیبهشت ۱۴۰۰