جوان بسیجی #محمد_مهدی_رضوان که توسط اشرار و اوباش در تهران مجروح شده بود، روز یکشنبه ۱۹ آبان به شهادت رسید.
شهید رضوان از بسیجیان گردان ۱۲۱ امام علی (ع) بود که نهم آبان امسال حین انجام ماموریت و در جریان گشت عملیاتی به همراه چند تن از بسیجیان در محله هرندی توسط یک موتورسوار به عمد زیر گرفته شد.
وی به دلیل شدت جراحت از ناحیه سر طی روزهای گذشته در بیمارستان در حالت کما به سر میبرد که نهایتاً روز یکشنبه ۱۹ آبان به شهادت رسید.
🌸شادی روحش صلوات🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم4⃣6⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃 #شیر_و_قهوه 💠 مادرم تو #خواستگاری شرط کرد که دختر
#از_شهدا_الگو_بگیریم5⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃
💠 همیشه یک #تبسم زیبا داشت😊.
وارد خانه که میشد، قبل از حرف زدن لبخند میزد. عصبانی نمیشد. اعتقادش این بود که این زندگی #موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.
یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده.
ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمیداد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم.
میگفت: یک شب من، یک شب شما...
یک شب #شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور میکرده که همسرشان به منزل نمیآید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟!
گفت: ما نان و ماست میخوریم...
📙 کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت
همسر #شهید_علیرضا_عاصمی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم5⃣6⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃 💠 همیشه یک #تبسم زیبا داشت😊. وارد خانه که میشد، ق
#از_شهدا_الگو_بگیریم6⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃
#جعبه_شیرینی
❣جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت:
«میتونم یکی دیگه بردارم؟»
گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟»
برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود.
میگفت: «میبرم با #خانم و بچه هام میخورم».
میگفت: اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهاش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر میذاره!👌
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
📕سیدمرتضیآوینی،کتاب دانشجویی،ص۱۹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای سرود "آقازاده" سیاسی ترین سرود تاریخ انقلاب توسط جمعی از فرزندان معظم شاهد جلوی چشم مسئولان 👌
حتما گوش کنید و به دست هر تعداد مخاطب که میتونید برسانید.
چون نگذاشتند از صدا و سیما پخش بشود⛔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش 4 #قسمت_شصتوپنجم من و #ابراهیم فقط سه عید نوروز را باهم بودیم. با هم که نه
#شهیدهمت به روایت همسرش 4
#قسمت_شصتوشش
یک شال مشکی انداخته بود دورگردنش که الآن مهدی روزهای محرم می اندازد گردنش🍂 و با آن نگرانی و چشم های همیشه مهربانش و موهایی که ریخته بود روی پیشانی اش از همیشه زیباتر شده بود😌. من هیچ وقت مثل آن روز او را اینقدر زیبا ندیده بودم. محو تماشای او شده بودم. مادرش آمد رختخوابی مرتب برای #ابراهیم انداخت که برود بخوابد. #ابراهیم گفت لازم نیست.گفت من دوست دارم بعد از چندوقت دوری امشب را پیش زن و بچه ام باشم.😊
آمد همان جا، روی زمین، کنار من و مهدی نشست، تا صبح. نیم ساعت بعد هم خوابش برد. من سیر نمی شدم از نگاه کردن به خودش و آن خواب آرامش.
هوای آبان سرد بود.❄️صبح #ابراهیم رفت علاءالدین برداشت برد توی یکی از اتاق هاشان که دنج تر بود. مهدی را بغل گرفت گفت تو هم بیا!رفتیم با هم آن جا نشستیم.گفت می خواهم اذان بگویم توی گوشش.🌸گفتم پدرت گفته. فکر کنم دیگر لازم نباشد.اسم را از قبل انتخاب کرده بودیم.گفت من خیلی حرفها با بچه ام با پسرم دارم. شاید بعدها فرصت نشود با هم حرف بزنیم یا همدیگر را ببینیم. می خواهم همه ی حرفهام را همین الان بش بزنم.☺️☝️سرش را گذاشت دم گوش مهدی، اذان را خواند، گرفتش بغل، مثل آدم بزرگ ها شروع کرد با او حرف زدن. از اسمش گفت. که چرا گذاشته مهدی. که اگر گذاشته می خواسته او در رکاب امام زمانش باشد✌️. و از همین چیزها. چند دقیقه یی با مهدی حرف زد. جالب این که مهدی هم صداش درنمی آمد، حتی وقتی اشک های #ابراهیم چکید روی صورتش.😢
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش 4 #قسمت_شصتوشش یک شال مشکی انداخته بود دورگردنش که الآن مهدی روزهای محرم
#شهیدهمت به روایت همسرش4
#قسمت_شصتوهفتم
بعد از شهادت #ابراهیم فقط برای همین لحظه خیلی دلتنگ می شوم. زیباترین لحظه ی زندگی ام با #ابراهیم همین لحظه بود.😔 #ابراهیم آن روز فقط پانزده ساعت با ما بود. دیگر عادت کرده بودم نبینمش یا کم ببینمش. هربار که می آمد، یا خانهی مادر خودش بود یا مادر من. فقط یکبار شد که پنج روز ماند. آن هم رفت شهرضا. کارش هم کار اداری بود☹️. زندگی ما زندگی عادی نبود. هیچ وقت نشد ما بتوانیم سه وعده غذای یک روز را کنار هم باشیم.باز دیدم نمی توانم کنارش نباشم، گفتم می خواهم بیایم پیشت.😢گفت من راضی نیستم بیایید. نگرانتان می شوم.تکیه کلامش شد این، که همیشه بگوید من نگران شماها هستم.
کوتاه نیامدم. حتی قلدری کردم که من از حق خودم می گذرم، ولی از حق بچه ام نمی گذرم☝️.هیچ معلوم نیست که تو تا کی باشی. می خواهم تا هروقت که سایه ات بالای سرمان ست دست محبت پدری را روی سر پسرم بکشی😞. ساکت شد. گفت من همین را می خواهم. به خدا قسم. ولی…🙁گفتم دیگر نمی خواهم ولی و اما و اگر بشنوم. همین که گفتم.😇
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🍃🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت۱۵۱ 🥀🥀🥀🥀 _ باشه
•• 🍃🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
قسمت۱۵۲
🥀🥀🥀🥀
_ الو امیر حالت خوبه یهو یه صدا اومد و گوشی قطع شد بعد خاموش شد
تو حالت خوبه اتفاقی افتاده ؟؟
_ ببخشید محمد جان نه چیز خاصی نشد به خیر گذشت ...
محمد جان ادرس بگو که حرکت کنم ..؟!
_ باشه پس بیا بیمارستان ....
_ وایسا ببینم بیمارستان چرا چی شده .. ؟؟
_ چیز خاصی نیست که داداش جان !!
_ محمد حتما باید جونمو بگیری میگم بیمارستان برای چی اخه ؟؟
_ امیر جان بیا اینجا خودت میفهمی چیز خاصی نیست که هول میکنی ..
_ اما اخه محمد ..؟؟
_ امیر منتظرم یا علی ..
بعدهم گوشی قطع کرد ...
چند دقیقه مبهوت به گوشی نگاه کردم بعد یک مرتبه با درک موقعیت سریع ماشین و روشن کردم و رفتم سمت بیمارستان ...
سریع ماشین پارک کردم دویدم سمت پذیرش ..
خواستم سوال کنم
اما من که چیزی نمیدونم
با محمد تماس گرفتم و گفتم محمد من الان بیمارستانم کجا بیام .. ؟؟
_ بیا اتاق ۲۱۸ اونجام ..
_ اومدم ..
تلفن قطع کردم و سریع رفتم به اتاق ۲۱۸
در اتاق که باز کردم محمد رو دیدم که روی تخت خوابیده بود ..
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🍃🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🍃🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت۱۵۲ 🥀🥀🥀🥀 _ الو
•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
قسمت۱۵۳
🥀🥀🥀🥀
در اتاق باز کردم
محمد رو دیدم که روی تخت خوابیده بود ..
کتف سمت چپش باندپیچی بود و به گردنش اویزون
نگاهش به سمت پنجره بود ..
چشمهام گرد شد و با بهت گفتم :
_ محمد ...؟؟
محمد برگشت سمت من
کمی خودشو بالا کشید صورتش از درد جمع شد
سریع به سمتش رفتم و کمکش کردم که به تخت تکیه بده بالشت پشت کمرش گذاشتم
بعد مقداری تخت بالا اوردم تا راحت باشه
صندلی کشیدم کنار تخت و نشستم روبروی محمد ..
_ محمد چه قیافیه ایه برا خودت درست کردی اخه .. ؟
دستت چی شده ؟
چرا از اول خبر ندادی ؟
_ امیر جان یک نفس بگیر برادر من ...
سلام خوش امدی منم خوبم
_ ببخشید سلام
اصلا تو رو اینجوری دیدم سلام یادم رفت ...
خب بگو چی شد دیگه ؟؟
_ باشه داداش فقط قبلش بی زحمت یه لیوان اب به من میدی ؟
شرمندتم داداش ..
_ محمد
ما از این حرفها داشتیم با هم ..
الان میارم برات ..
بلند شدم بطری اب معدنی باز کردم لیوان ابی ریختم و به دست محمد دادم ..
_ ممنون داداش دستت درد نکنه ..
بعد از خوردن اب زیر لب سلام بر حسینی گفت
_ بشین امیر جان که قضیه اش مفصله تا برات تعریف کنم ..
_ من تا دلت بخواد وقت دارم ...
_ خب امیر جان ...
ادامه_دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت۱۵۳ 🥀🥀🥀🥀 در اتاق با
•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
قسمت۱۵۴
🥀🥀🥀🥀
بشین امیر جان که قضیه اش مفصله تا برات تعریف کنم ..
_ من تا دلت بخواد وقت دارم..
_ خب امیر جان ..
حدود دو هفته پیش بود که...
پس از آزادسازی بیجی
– 210 کیلومتری شمال بغداد –
داوطلب برای کشف و خنثیسازی بمبهای کارگذاشته داعش
در منازل مسکونی شهر به بیجی
برای پاکسازی منطقه به همراه چند تا از بچه ها عازم شدیم ..
اولش که خیلی خب داشتیم پیش میرفتیم..
تله ها انتحاری و انفجاری منهدم میکردیم ..
نیروهای عراقی در این محور تونسته بودند
دهها بمب و تله انفجاری را خنثی کنند و ..
همچنین چند پایگاه هسته های خاموش گروه تروریستی داعش را منهدم کردند ..
تامین امنیت مسیر ارتباطی مرکز به شمال
(بغداد - بلد- سامرا - تکریت- بیجی - شرقاط)
در دستور کار قرار گرفت
از حومه شهر بیجی در شمال استان صلاح الدین خبر این بود که..
نیروهای ارتش و بسیج مردمی عراق در یک ماه گذشته موفق شده بودند ۵ هزار بمب و تله انفجاری را کشف،
خنثی و منهدم کنند.
ادامه_دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم6⃣6⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا 🌸🍃 #جعبه_شیرینی ❣جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت
💠﷽💠
#از_شهدا_الگو_بگیریم7⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا🌸🍃
:
💠 تواضع و #فروتنی عباس باور نکردنی بود.
همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق میشدم، بلند میشد و به قامت میایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی #زانویش ایستاد.
ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟
خندید و گفت:«نه شما بد عادت شدهاید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خستهام.به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و میایستاد.👌
اصرارکردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من
گفت: چند روزی بود که پاهایم را از #پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم.
همسر سردار #شهید_عباس_کریمی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
📕 کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
💠﷽💠 #از_شهدا_الگو_بگیریم7⃣6⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا🌸🍃 : 💠 تواضع و #فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه
#از_شهدا_الگو_بگیریم8⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا 🍃🌸
💠 از دستش خیلی ناراحت بودم.
منتظر نشسته بودم تا برگردد.
کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد.
#مجید آمد و کنارم نشست و گفت:
«میدونم ناراحتی.
#مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش،
از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم
منو #ببخشه!»👌😊
#شهید_مجید_کاشفی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
📙فرهنگنامهشهدایسمنان،ج۸،ص۱۰۶
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش4 #قسمت_شصتوهفتم بعد از شهادت #ابراهیم فقط برای همین لحظه خیلی دلتنگ می شو
#شهیدهمت به روایت همسرش4
#قسمت_شصتوهشتم
رفت. هنوز مهدی چهل روزش نشده بود که برگشت. برمان داشت بردمان جنوب، اندیمشک.گفت یک ساختمان🏢 دیده ام می خواهم ببرمتان آنجا.اما مستقیم برد گذاشتمان خان هی عموش😕. که مرد شریف و بزرگواری ست. آن ها محبت ها به من کردند در نبود #ابراهیم. همیشه هم مدیون شان هستم. ولی نمی شد یادم برود که بعد از سالها چشم انتظاری تازه بچه دار شده بودند😞. خجالت می کشیدم اول زندگی بروم خانهی مردم و سربارشان باشم.یکبار که #ابراهیم آمد،هرچی زبان ریخت و شوخی کرد جوابش را ندادم. اخم هام را کرده بودم توی هم و سرم را گرم کرده بودم به کارهای خانه😒.گفت باز چی شده؟می دانستم اگر حرف بزنم، حتی یک کلمه، اشکم درمی آید. اصلاً نگاهش هم نکردم. خودش فهمید. رفت از خانه بیرون، دو ساعت بعد با یک وانت خالی🚛 برگشت.گفت می رویم.همانطور که تو خواستی.دیگر سرپا بند نبودم. از خوشحالی بال درآورده بودم. وسایل مان را برداشتیم بردیم گذاشتیم پشت وانت، که نصف بیشترش هم خالی ماند، و رفتیم اندیمشک. به خانههای ویلایی بیمارستان شهید کلانتری. که برای فرانسوی ها ساخته بودند🍃. خانه ها خیلی تمیز و مرتب بودند. #ابراهیم گفت ببین، ژیلا! کلید این خانه یک ماه ست که دست من ست، ولی ترجیح می دادم به جای من و تو و مهدی بچه هایی بیایند اینجا که واجب ترند😞. ما می توانستیم مدتی توی خانه ی عموم سر کنیم.گفتم منظور؟گفت تو باعث شدی من کاری را بکنم که دوستش نداشتم.گفتم یعنی؟
گفت دیگر گذشت. شاید این طوری بهترباشد.😒🙁
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
☄◾️☄◾️☄◾️☄ #تمثیل هاے خدایے0⃣8⃣ 🔘مثل زغال خاموش! 🔘🔻🔘🔻🔘 ◾️زغالهاي خاموش را کنار زغالهاي روشن میگذا
🌈❄️🌈❄️🌈❄️🌈❄️
#تمثیل هاے خدایے1⃣8⃣
❄️مثل برف!
↘️↘️↘️
برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند.🌨
برف وقتی مینشیندکه آرام ونرم ببارد🌧.
حرف هم مثل برف است؛ اگر به قول
📖 قرآن کریم نرم و لَیِّن باشد بر دل
مینشیند و دلنشین خواهد شد.🌹
🌨❄️🌨❄️🌨❄️
👈به همین خاطر خداوند به موسی و هارون فرمود:
حال که پیش فرعون میروید با او نرم سخن بگویید.😍
یعنی اگر تند و خشن بگویید او بر
نمیتابد، و بر دل سنگ او نخواهد نشست.❌
🌸💐🌸💐🌸💐
کلام و سخن حافظ چرا بر دلها مینشیند،
چون نرم است، مثل مخمل و حریر.🌸
ببین وقتی که میخواهد بگوید با هر کس
ننشین چه لطیف و چه نرم میگوید:😊👇
😍نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاكنهاد »
« بهتر آن است که با مردم بد ننشینی.❎
⚠️🌀⚠️🌀⚠️
رسانه باشید و نشردهید📢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌈❄️🌈❄️🌈❄️🌈❄️ #تمثیل هاے خدایے1⃣8⃣ ❄️مثل برف! ↘️↘️↘️ برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند.🌨
✨🕯💫🕯✨🕯💫
#تمثیل هاے خدایے2⃣8⃣
مثل سوزن!
⚠️👈شما اول انگشت خود را در استمپ میگذاري و آن را جوهري میکنی،✔️
و بعد پاي یک قرارداد انگشت زده و آن را جوهري میکنی.✅🌺
⚠️👈یعنی تا این انگشت خود جوهري نشود نمیتواند برگ کاغذي را جوهري کند.
🌷⭕️💖✔️
هندسه ي عالم هم همین است. ما تا خود یک ویژگی و صفتی پیدا نکنیم،👌
✔️🔹نمیتوانیم دیگران را دعوت کنیم تا آن ویژگی و صفت را پیدا کنند.👏👏👏
این است که قرآن کریم گلایه میکند از کسانی که حرفهایی میزنند و مردم را به خصوصیاتی دعوت میکنند،
🔴⭕️🔴
در حالی که درخودشان از آن ویژگیها خبري نیست.🤔
چرا یک حرفهایی میزنید که خود انجام نمیدهید.❓
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹
درست مثل سوزن که براي همه لباس میدوزد، اما خود برهنه است.🌹🌺
یا مثل شمعی که اطرافِ خود را روشن میکند، اما پاي خودش تاریک است.🌼✔️🌼
💠✅💠✅💠✅
رسانه باشید و نشردهید📢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠
💠 چله حدیث کسا 💠
🔶 🔶
🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷
۱- خانم دلتنگ شهید همت
۲-خانم لیلا شادرام
۳-خانم ناشناس
۴-خانم گمنام
۵-خانم خادم طهورا
۶-خانم خانے
۷-خانم بابایے
۸-آقاے حیدرے
۹-آقای بیضایي
۱۰-خانم عابدینے
۱۱-خانم علوے فر
۱۲-خانم مجنون الحسین
۱۳-خانم فاطمے
۱۴-خانم باهمت
۱۵-خانم دلتنگ کربلایم حسین جان
۱۶-خانم هلالے
۱۷-خانم بهشتے
۱۸-خانم هادے
۱۹-آقاے مهدوے
۲۰-خانم نوکر مادر
۲۱-خانم بهرامے
۲۲-خانم مسجدي
۲۳-خانم یاس کبود
۲۴-خانم امین زاده
۲۵-خانم مطورے
۲۶-خانم دهقانپورتفت
۲۷-خانم اللهم ارزقنا کربلا
۲۸-خانم بیدل
۲۹-خانم پنجے
۳۰-خانم خادم الزهرا
۳۱-خانم لباف
۳۲-خانم سادات
۳۳-خانم سمیرا رشیدے
۳۴-خانم سرباز سیدعلی
۳۵-آقای السلام علی الحسین
۳۶-خانم چراغي
۳۷-خانم مصطفوے
۳۸-خانم منتظرالمهدي
۳۹-خانم آفاق
۴۰-خانم نیکنام
۴۱-خانم ذاکرے
۴۲-خانم فاطیما
۴۳-خانم اخلاصے
۴۴-خانم غریب
۴۵-آقای مدافع بقیع
۴۶-خانم فاطمه
۴۷-خانم ظهیري
۴۸-خانم علیزاده
۴۹-خانم انتظار صاحب زمان
۵۰-خانم علیوردیلو
۵۱-خانم ضیغمی
۵۲-خانم ماه تنها
۵۳-خانم حاتمے
۵۴-خانم افسرجوان جنگ نرم
۵۵-آقاے راد
۵۶-خانم کنیز حضرت عشق
۵۷-خانم عشق همت
۵۸-خانم قربان زاده
۵۹-خانم سیاهکویے
۶۰-خانم صالحے
۶۱-خانم حیدرے
۶۲-خانم حاج همت
۶۳-خانم ثارالله
۶۴-خانم فقط خدا
۶۵-خانم زینب
۶۶-خانم یاس کبود
۶۷-خانم عبادے
۶۸-خانم میشه خداروحس کرد
۶۹-خانم دلتنگ کربلا
۷۰-خانم سما
۷۱-خانم درویشي
۷۲-خانم مامان امیرعلے
۷۳-خانم مریم
۷۴-خانم آرام دل
۷۵-خانم رضایے
۷۶-
۷۷-
۷۸-
۷۹-
۸۰-
کسانی که میخواهند دراین چله شرکت کنند به آیدی زیر اطلاع دهید👌👌
@deltange_hemmat68
حضور اعضا در کانال برای شرکت در چله حدیث کسا الزامیست👌👌
🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷
🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان می باشد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش4 #قسمت_شصتوهشتم رفت. هنوز مهدی چهل روزش نشده بود که برگشت. برمان داشت بردم
#شهیدهمت به روایت همسرش4
#قسمت_شصتونهم
کی می داند؟»
به قول یکی از دوستانش بهشت را هم می خواست با بقیه تقسیم کند. یا نه. این طور بگویم بهترست. جهنم رفتن دیگران را هم نمی توانست ببیند😞. یادم ست من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما #ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همه شان منطقی حرف بزنیم.👌می گفتم «ولی اینها همه اش آدم را مسخره می کنند😒.می گفت «ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسؤولیم☝️. حق هم نداریم باشان برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف اینها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟😞گفتم «تو کجایی اصلاً که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم.گفت «چه فرقی می کند؟😕 من نوعی. برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام،، همه ی این ها باعث می شود که…😢هیچ وقت نمی گذاشتم حرفش تمام شود، که مثلاً خودش را مقصر بداند.
میگفتم «این ها را کسانی باید جواب بدهند که دارند کم می گذارند نه توی نوعی که هیچ از هیچ کس کم نگذاشته ای…🙁او هم حرفم را نیمه تمام گذاشت گفت «جز شماها.😣فقط ماها نبودیم. این توقع را خیلی ها از او داشتند. که پیش شان باشد، پیش شان بماند. این را خیلی دیر فهمیدم.🌹☝️
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۶ ✍ جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید #متن_خاطره حسین سیزده س
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۶۷
🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#امام_زمان #شادی #نشاط
#مرگ #شهادت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۷ 🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود #امام_زمان #ش
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۶۷
🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#امام_زمان #شادی #نشاط
#مرگ #شهادت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۷ 🌸 شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود #امام_زمان
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۶۷
✍ شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#متن_خاطره
وقتی میرفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او میخندید. فاتحه میخواند و با شوخی به شهدا میگفت: چی شدکه تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش میگفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار ... می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ...
شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن...
گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام...
📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56
#امام_زمان #شادی #نشاط
#مرگ #شهادت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت دهم #کرامات_و_معجزات_شهدا 😔فقط جیغ میزدم گریه میکردم. با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگف
🌹قسمت یازدهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم. فقط اسم فتح المبین تو ذهنم مونده.
🍃تو راه برگشت میان لرستان و همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن؛ رفتم یه قواره #چادر_مشکی خریدم. هر چقدر به تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد.
😔وای خدایا یه هفته است میام مدرسه، دارم جنون پیدا میکنم نمیدونم چه مرگمه.
👌منتظرم این دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم دبی. خدا کنه از دست این حس مزخرف خلاصی پیدا کنم...
آخیش بالاخره تموم شد. فردا میرم دبی.
👜✈️راهی #دبی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد راحت بشم.
#ادامه_دارد...
✅تمام اسامی بجز شهیدهمت مستعار هست و کل داستان #واقعی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت یازدهم #کرامات_و_معجزات_شهدا بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم. فقط اسم فتح ال
🌹قسمت دوازدهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم با گناه سرگرم کردم.
🍃یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم. برگشتم ایران رفتم خونه مجردیم، بازم گناه.
😔جدیدا وقتی گناه میکردم بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و #عذاب_وجدان داشتم.
یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد، متنش این بود :
🕊بازگشت دو پرستوی #گمنام از منطقه #شلمچه به تهران. فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵
برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم.
📡ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط.
📱تلفن همراه، لب تاپ، تلفن خونه همه رو خرد کردم.
گریه میکردم😭سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم، شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه...
#ادامه_دارد...
✅تمام اسامی جز شهیدهمت مستعار هست وکل روایات #واقعی هست
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f