eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
663 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صدها گره ی کور به کارم زده هجران ای وصل کجایی! که کنارم زده هجران محتاج کسیَ ام که به این در زده باشد شاید سحری یار، به او سر زده باشد با فقرِ گدا کار ندارند کریمان از روسیهان عار ندارند کریمان ای خیمه نشین! آمده ام از دل صحرا با بار گناهم چکنم یوسف زهرا؟ من را طرف روضه و این خانه کشاندی از برکت زهرا سر این سفره نشاندی این کلبِ مُقرب شده، غربت نچشیده «حلوا به کسی ده که محبت نچشیده» نامعتبرم جز تو خریدار ندارم تا فاطمه دارم به کسی کار ندارم زهرا یل خیبر شکن خانه ی مولاست پس حبل متین، رشته ای از چادر زهراست آن روز که در کوچه کنارش جدلی بود ... حرزی که به بازوی خودش بست، علی بود تسبیح خدا بوده فقط ذکر شریفش زن بود و چهل مرد نبودند حریفش هرچند که حوریه ی افلاک نشین بود افتاد زمین ... حرف علی روی زمین بود حالا علی است و غمِ نیلوفر خونی مانده چه کند دور و بر بستر خونی فرمود که یاسم وسط باغچه پژمُرد این میخِ درِ خانه به تابوت علی خورد
صبح ازل الله اکبر یادمان داد اسلام را آن روز حیدر یادمان داد قرآن نمی خواندیم اما سوره ی حمد با دست های بسته کوثر یادمان داد زهرا اصول دین به ما آموخت وقتی توحید را در آتش در یادمان داد پای علی ماندن در آتش سوختن بود ایثار را زهرای اطهر یادمان داد هر کس که زهرا را بیازارد مرا نیز آری برائت را پیمبر یادمان داد ما داغ محسن را نفهمیدیم و بعداً در کربلا حلقوم اصغر یادمان داد غم های حیدر را به جان خود خریدیم سختی کشیدن را ابوذر یادمان داد ما خادم زهرا شدیم الحمدلله فضه به ما آموخت ، قنبر یادمان داد در کودکی با مِهر زهرا شیر خوردیم مِهرش اگر با ماست ، مادر یادمان داد ما عاشقیم این عاشقی را نیز بابا از کودکی در پای منبر یادمان داد شکر خدا در گریه ی ما معرفت بود زهرا میان اشک ها فریادمان داد
امشب تمام کُون و مکان گریه می کند گریه گنید امام زمان گریه می کند امشب فقط ذکر لبش وای مادر است دارد برای داغ جوان گریه می کند زانو بغل گرفته غریبانه چون علی مردی غریب مثل زنان گریه می کند یک لحظه یاد کوچه یک لحظه یاد میخ با اشک او زمین و زمان گریه می کند با یاد آن نماز نشسته ،شکسته است آقای ما اذان به اذان گریه می کند اشکی نمانده...خون شده چشمان مضطرش دارد ز داغ مادرشان گریه می کند آن چادری که پشت در خانه سوخته در سینه اش گرفته بر آن گریه می کند گویا صدای اوست که پیچیده در فلک دارد برای قد کمان گریه می کند...... این غم کجا برم که تو را مردها زدند..... گریه کنید امام زمان گریه می کند
در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست تا فاطمه زنده‌ست علی خانه‌نشین نیست ای دستِ پر از پینه ز چرخاندن دستاس افلاک در افلاک تو را جایگزین نیست... انصار هم از خطبۀ تو شرم نکردند کردند بهانه که چنان است و چنین نیست غصب فدک این بود که نام تو نباشد پیداست که دعوا سر یک تکّه زمین نیست کو چادر خاکی شده؟ کو دامن مولا؟ تا کی بزنم چنگ به حبلی که متین نیست جایی که علی هست، معاویه چه کاره‌ست قرآنِ سر نیزه که قرآنِ مبین نیست! ای کاش که خود را برسانم به رکوعش زیرا که به جز نام تواَش نقش نگین نیست مقصود خدا از دو جهان، خلقت زهراست «المنّة ‌للّه» که این است و جز این نیست
ای غریب بی کس و یاور خداحافظ علی رفتنی شد فاطمه دیگر خداحافظ علی کن حلالم زود دارم میروم از پیش تو میشوی تنها و تنهاتر خداحافظ علی ساقی کوثر بیا شبها کنار تربتم جای الرحمن بخوان کوثر خداحافظ علی خاطرات خوب این نه سال بد پایان رسید با لگد شد بسته این دفتر خداحافظ علی جای ماندن نیست این شهری که زن را میزنند در میان کوچه و معبر خداحافظ علی من که رفتم زود این در را عوض کن نشنوی بوی زهرا را زمیخ در خداحافظ علی از حسن از ماجرای کوچه ها چیزی نپرس می شود حال دلش بدتر خداحافظ علی یاد زینب داده ام اشک پدر را پاک کن این تو و این مهربان دختر خداحافظ علی ام کلثوم مرا هر شب بغل کن جای من زود شد این طفل بی مادر خداحافظ علی جای من هرشب گلوی نورعینم را ببوس هست جای نیزه و خنجر خداحافظ علی از تو چه پنهان که من دلتنگ روی محسنم میروم او را کشم در بر خداحافظ علی میروم با سینه مجروح شیرش میدهم غنچه ام نشکفته شد پرپر خداحافظ علی کاش این گهواره ای که قسمت محسن نشد قسمت اصغر شود آخر خداحافظ علی من ندادم شیر محسن را الهی که رباب او نگردد مثل من دیگر خداحافظ علی به حسین من بگو از قول من مخفی کند از همه قبر علی اصغر خداحافظ علی نیزه داران میرسند از راه و او را میبرند مادرش گوید زپشت سر خداحافظ علی من پیاده تو سوار نیزه هایی رحم کن یک کمی آهسته تر مادر خداحافظ علی یک کمی آهسته تر از نی می‌افتی آخرش می کنی بیچاره ام آخر خداحافظ علی وعده دیدار ما دروازه ساعات شام سر بزن به مادرت باسر خداحافظ علی
بلا عظیم و گره کور و امتحان سخت است چقدر پیروی از صاحب الزمان سخت است شبیه هرکه به جز اوست زندگی کردیم ولی شبیه به آقا ...!؟برایمان سخت است قصور ماست اگر تحبس الدعا شده ایم مقصریم که رفتن به آسمان سخت است برای دیده ی هرجایی منِ دلسنگ مجال دیدن دلدار هر زمان  سخت است چقدر فاصله مانده چقدر از او دوریم و‌ راه رفتن با پای ناتوان سخت است اگرچه غرق گناهیم دوستش داریم نبودن ولیِ مهربانمان سخت است اگرچه دورم از او بین روضه نزدیکم نفس کشیدن بی روضه بی گمان سخت است همیشه قصه ی بی مادری غم انگیز است همیشه رفتن یک مادر جوان سخت است ز میخ سخت تر آغاز بی کسی علیست به روضه خوان بگو این روضه را نخوان ..سخت است به ‌پیش دیده ی مردم زدند فاطمه را اگرچه روضه عیان است در بیان سخت است
. و محشر حالم ، از فاطمیه ست شور احوالم ، از فاطمیه ست ⛤ مشکی شالم ، از فاطمیه ست زخمی بالم ، از فاطمیه ست رزق هر سالم ، از فاطمیه ست (۲) از فاطمیه ست ، بی قرارم از فاطمیه ست ، روزگارم از فاطمیه ست ، هر چه دارم یا فاطمه جان ، مادر من (۳) ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ هر چه من دارم ، از فاطمیه ست کل اَسرارم ، از فاطمیه ست ⛤ حسن اقبالم ، از فاطمیه ست کل اعمالم ، از فاطمیه ست رزق هر سالم ، از فاطمیه ست (۲) از فاطمیه ست ، سروری ام از فاطمیه ست ، خیبری ام از فاطمیه ست ، حیدری ام یا فاطمه جان ، مادر من (۳) ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ ✍ .
. ما گداییم ، گدای کرم مادرمان جانمان هست بدهکار دم مادرمان چادر حضرت زهرا همه سرمایه ماست سایه ی روی سر ما عَلَم مادرمان هر کجا حرف علی بن ابیطالب هست به خدا هست همانجا حرم مادرمان پیش ما فاطمیه ، حرف غم غیر نزن هر چه غم هست به قربان غم مادرمان کوری چشم فلانی و فلانی ابدا فاطمیه نگذاریم کم ِ مادرمان بهترین فرصت توبه به خدا فاطمیه است هست دنبال رهایی همه ، مادرمان آذر ۱۴۰۲ ✍ .
. السلام علیکِ يا فاطمة الزهراء یک آسمان فرشته برای تو بال زد با نور تو به خاطره رنگ خیال زد هستی بدون بودن تو کی پدید شد باید بدون نور تو حرف از زوال زد حق با محبتت همه را آفریده است بر عالمی به نور تو نقش جمال زد تا که خدا به آفرینش خود جلوه ای دهد با مِهر تو به ما همه مُهر کمال زد از خلق آدمی چو فرشته سؤال کرد تنها خدا به نور جمالت مثال زد مریم برای مثل تو بودن دعا نمود مانند ساره آمد و حرف از محال زد آمد علی کنار پیمبر به اوج شرم وقتی خدا برای تو حرف از وصال زد وقتی که مصطفی ز جهیزیه ی تو گفت حرف از گلیم و کوزه و ظرف سفال زد گل بوسه ی نبی به روی سینه ات نشست مسمار در به بوسه گه تو مدال زد در کوچه ای که دست ستم سویت آمده گویا به قرص ماه تو نقش هلال زد پشت فلک ز داغ عزایت شکسته شد رنگ سیه به پیرهن و رخت و شال زد از هوش رفته ای ز غم خاطرات خود با آن اذان که بعد پیمبر بلال زد آن کس که خشم و قهر و غمت را رقم زده تیری به قلب حضرت طه و آل زد وقتی علی کنار مزار تو اشک ریخت یک آسمان فرشته برای تو بال زد ✍ .
. يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَك مدینه بود و ستم بود و ظلم و آزارش مدینه بود و غم و غصه های بسیارش مدینه بود و بلا بود و درد بود و عزا مدینه بود و سکوت و غروب غمبارش مدینه بود و پر از تیرگی کُفر و نفاق و غربتی که شده هر دلی گرفتارش مدینه بود ولی از تمام مردم آن کسی نکرد مراعات حال بیمارش مدینه بود و چهل تن هجوم آوردند به یک‌ نفر که نشد هیچکس طرفدارش مدینه بود و در خانه ای پر از هیزم دری‌ که سرخ شد از هرم شعله مسمارش نمیشود به زبان هم بیاورم؛ چه کنم؟ مصیبتی که خدا هم شده عزادارش دم غروب -در آن کوچه- آه از سیلی که آب شد دل سنگی سخت دیوارش میان کوچه چگونه؟چه شد؟ نمیگویم تو خود حدیث مفصل بخوان ز آثارش ✍ .
ای شنیـده ز دَمت ختم رسل بوی خدا دیده در ماه رخت چشم علی روی خدا چشمِ چشمِ حقـی و بـازوی بازوی خدا منطقت وحی و زبان تو سخن‌گوی خدا سینـه‌ات مخـزن اسـرارِ هـوالهوی خدا خـلقتت آینـۀ خُلـق خــدا، خوی خدا سوَرِ، کوثـر و یاسین محمّد، رویت لیلۀ القدر خدا، سایه‌ای از گیسویت مصطفـی شیفتـۀ وجهۀ ربانی تو نورهـا هاله‌ای از طلعت نورانی تو ملک و جن و بشـر گرم ثناخوانی تو آسمان گوشه‌ای از سفرۀ مهمانی تو روح جبریـل امین مرغ گلستانی تو وحی پرواز کنـد وقت سخن‌رانی تو نگـه نافـذ چشم تو مسیحای علی است راز هر موی تو یک لیلۀ احیای علی است خالـق عزّوجـلّ مــدح تــو را می‌گوید پــدر از بـاغ جنـان عطر تو را می‌بوید کوثر از اشک سحرگاه تـو رخ می‌شوید عصمت از چار طرف راه تـو را می‌پوید خلد، خـاک در سلمـان تـو را می‌بوید از قدم‌‌هــای کنیـز تــو ملک می‌روید بـال جبریـل امیـن فرش ره زائر توست دو جهان گمشده در تربت بی‌حائر توست دفتـر مـدح تـو قـرآن رسول الله است مهـر تــو پایـۀ ایمـان رسول الله است دامنت بـاغ دو ریحـان رسول الله است سینۀ پـاک تـو رضوان رسول الله است صـورتت سـورۀ فرقـان رسول الله است جان تو جان علی، جان رسول الله است برتـر از دانـش و ادارک و ثنـای همه‌ای تو همان فاطمه‌ای فاطمه‌ای فاطمه‌ای" طایـر قلـۀ عـرشی و زمیــن منزل توست عقـل کـل زائر کاشانۀ خشت و گل توست ناقه‌ات رفـرف و آغـوش خدا محمل توست وسعت باغ جنان گوشه‌ای از محفل توست تو در آغوش خدایـی و خدا در دل توست تـا ابـد ذریّـۀ ختـم رسـل، حاصل توست کوثـر رحمتـی و ساقی تو دست علی است بودِ تو، بود علی، هستیِ تو هست علی است پدرانـم همــه خــاک قــدم دو پسرت پسرانـم همــه تـا روزِ جـزا خاک درت پدرت گفت: به قربان تو دختـر، پدرت! مـادرت عصمـتِ ذاتِ احــدِ دادگـرت دخترت زینب کبراست- حسینِ دگرت تو: صدف، نسلِ علی تا صف محشر: گهرت نور و فرقانی و طاهایی و یاسین علی مهر تو دین علی، مشی تو آئین علی جز تو یا فاطمه بر ختم رسل کوثر کیست؟ بضعــه و مـام دو ریحـانۀ پیغمبر کیست؟ دختـری را که پدر گفته به او مادر، کیست؟ با علی همدم و هم پایه و هم سنگر کیست؟ حامـی دست خـدا، دخت پدرپرور کیست؟ بین دشمن تک و تنها سپر حیدر، کیست؟ تو سراپا علی استی و علی زهرایی است نـه علی، بلکه خدای ازلی زهرایی است نوح تـوحیـد در امـواج خطر کیست؟- تویی روح مابیــن دو پهلوی پــدر کیست؟- تویی اُمِّ دیــن، اُمِّ کتـاب، اُمِّ بشــر کیست؟- تویی مطلع‌الفجرِ دو شمس و دو قمر کیست؟- تویی بهتریـن یـار علـی در پس در، کیست؟- تویی به علـی بازو و شمشیـر و سپر کیست؟- تویی بهتـرین یـار علـی یار علی یار علی! تا صف حشر به هر عصر، طرفدار علی! هـر کــه از قبـر نهـان تـو نشانی می‌خواست گفتمش در دل تو، در دل من، در دل ماست بس کـه پیداست، به چشم دگران ناپیداست نه مدینــه، همـه‌جا تربــتِ پــاکِ زهراست فاش گویم: حـرمِ فاطمـه، آغــوش خداست حال می‌پرسم: آنجا که خدا نیست، کجاست؟ چــارْ دیوارِ بهشت دل ما حائر توست تو همان وجه خدایی و خدا زائر توست تو کجا؟ این همه رنج و غم و آزار کجا؟ تـو کجـا؟ نالـه بین در و دیوار کجا؟ بضعـۀ احمد و دود و شــرر نار کجا؟ روی حـور و ستمِ دیـوِ ستمکار کجا؟ مخزن سرِّ حق و صدْمۀ مسمار کجا؟ گل بی‌خار؟ کجا نیشِ سرِ خار کجا؟ از در سوختــۀ خانه تو معلوم است به خدایی خداوند، علی مظلوم است شـده نزدیـک بـه آتش بکشـم دنیا را گوییــا می‌نگـرم ایــن ستـمِ عظما را کـه فلانی بـه فلان گفـت: بزَن زهرا را آن که سوزانـد بـه آتش، حرمِ طاها را کشت بـا کشتـن نامـوس خدا، مولا را زد چو بر باب ولایت به جسارت، پا را لگدی زد به در و سوخت روان همه را کشت یـک سوم سادات بنی فاطمه را نـه فقـط دسـت عـدو بیت تـو را آتش زد دست شیطان به همه هست خدا آتش زد بــه دل سوختـه اهـل ولا آتش زد به خدا بر حرمِ کـرب و بلا آتش زد تا صفِ حشر به قلب شهدا آتش زد بال جبریل امین را ز جفـا آتش زد زین شرر تا صف محشر دل عالم سوزد پای این آتش دل، سینۀ «میثم» سوزد
از این مدینه دلگیری چرا از پیش من میری دلت میاد حسینت رو دیگه بغل نمیگیری ای زهرای من ... بمون و ازاین غریب ترم نکن ای زهرای من ... خونه‌مو خونه درد و غم نکن یازهرا یازهرا ...... اونا که پهلوونیم و شنیده بودن و دیدن زمین خوردنم و هرگز ندیده بودن و دیدن ای زهرای من ... پاشو با منِ غریب حرفی بزن ای زهرای من ... پیش بچه هام رومو زمین نزن یازهرا یازهرا ....... ندید هیچ کسی اشکم رو تو اشکم و در آوردی آخه به خاطر من بود تو کوچه ها کتک خوردی با هم میزدن ... تو رو عمدا جلو چشمم میزدن با هم میزدن ... افتاده بودی و بازم میزدن یازهرا یازهرا ..... به کی بگم که زهرا رو زدن یه عده رَجّاله گریز روضه کوچه فقط روضه گوداله واویلا حسین ... همه با بغض علی میزدنش واویلا حسین ... زیر تیغ و نیزه گم شد بدنش پای حسین
از نهاد علی خیزد این زمزمه کشته شد بی گناه همسرم فاطمه فاطمه فاطمه ... نخل گلزار وحی فضه را زد صدا میوه اش با لگد شد ز شاخه جدا .... یا محمد ز خاک سر بر آرُ  ببین پاره ی پیکرت گشته نقش زمین .... جای یاری من یاورم را زدند دست من بسته بود همسرم را زدند ..... همسرم را در این آستانه زدند باچه جرمی به او تازیانه زدند ...... تربتت به اشک شستشو میکنم بی تو مرگ از خدا آرزو میکنم ..... شمعم و بین جمع بی صدا مانده ام تو چرا رفتی و من وچرا مانده ام فاطمه فاطمه
محضر نور است هرجا دیده ی تر حاضر است گریه؛ خورشیدی است که از شب فراتر..،حاضر است اشکِ ما مهریه‌ی زهراست..،مهر مادری‌ست ظرفِ چشم ما کنار حوض کوثر حاضر است وقتِ عرضِ دستبوسی اش،مدینه دیده بود زودتر از دیگران،شخص پیمبر حاضر است لیلة القدر است..،قدرش قابل توصیف نیست گرچه از آغاز خلقت فیض منبر حاضر است ساختار پنج تن را حولِ زهرا ساختند فاطمه در قلب آن مانند محور حاضر است در کلاس فاطمه اعجاز را باید شناخت فضّه در تائید آن با کوهی از زر حاضر است وقتِ سختی فاطمه پشت مرا خالی نکرد وقت حلِّ مشکلِ فرزند ، مادر حاضر است حاجتم را تا که گفتم ، زود زهرا رفع کرد طفل تا لب تر کند ، نانِ معطر حاضر است هم طراز شأنِ اقیانوس جز دریا نبود... در کنارِ نام زهرا نامِ حیدر حاضر است زیرِ چتر چادرش معراج را حس می کنیم رُشد خواهی کرد هرجایی که بستر حاضر است فاطمه تقدیر من را نذر عطشانش نوشت از طفولیّت برایم نقشِ نوکر حاضر است گُم نخواهد کرد ما را بین آن هُولُ وَلا بانوی قامت‌خمی که صبحِ محشر حاضر است شال حیدر وا شد امّا دست زهرا وا نشد فاطمه پای علی تا روز آخر حاضر است . تیزی مسمار کافی بود مادر جان دهد... آه! پهلویش برای ضربه‌ی در حاضر است؟!
سربند علی همیشه یازهرا بود چون قدرت ذوالفقار با زهرا بود پشت در خانه اش علی را کشتند حیدر که غمی نداشت تا زهرا بود
خبری می رسد از راه خبر نزدیک است آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است طبق آیات و روایات رسیده ای قوم! جمعۀ آمدن او به نظر نزدیک است عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی باز هم گل دهد این باغ ثمر نزدیک است قطره چون رود شود راه به جایی ببرد به دعای فرج جمع اثر نزدیک است با ظهورش حرم فاطمه را می سازیم بار بر بند برادر که سفر نزدیک است راه دور دل ما تا به در خیمۀ او از در خانۀ زهرا چقدر نزدیک است آه گفتم که در خانه و یادم آمد غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است گر چه از آتش در سوخته جانم اما بیشتر روضۀ کوچه به جگر نزدیک است باز کابوس سراغ پسری آمده است باز می لرزد و انگار که شر نزدیک است مادرت را ببر از رهگذر نامردان کوچه بند آمده از کینه خطر نزدیک است تا که افتاد زمین زلزله در عرش افتاد هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است دو قدم رفته نرفته نفسش بند آمد پسرش گفت بیا، خانه دگر نزدیک است . . داغ مادر به جگر می رسد اما انگار اثر داغ برادر به کمر نزدیک است
با این‌که نا ندارد و قامت‌کمان شده چون کوه، پشت حیدر کرّار مانده است هرشب برای غربت و مظلومی علی تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است از نحوه‌ی قدم‌زدنش، حدس می‌زنم چشمان ضرب‌دیده‌ی او تار مانده است کمتر شده تورّم پلکش ولی هنوز بر پیکرش، جراحت بسیار مانده است حتّی نفس که می‌کشد، آزار می‌کشد بدجور بین آن در و دیوار، مانده است از پارگی پیرهنش، چند رشته نخ با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است زخمش عمیق مانده و خون‌ریزی شدید زینب برای بستن آن، زار مانده است ای فضّه! لااقل تو جواب مرا بده این جای پای کیست به دیوار مانده است؟
طبیب جان پیغمبر که بود امّ‌ابیهایش هنوز عقل بشر مات است در حلّ معمایش خدا را خواستیم اوّل به حقّ فاطمه یعنی حدیث قدسی لولاک این‌جا خورده معنایش نبی معراج را حسّ کرده امّا خوب می‌داند بلندش می‌کند گل‌بوسه بر دستان زهرایش به جز چشم علی، باید که روی از خلق برگیرد چرا که چشم‌ها را می‌زند خورشید سیمایش جمال نوری‌اش در قبل خلقت زیر ساق عرش خدا را وجد می‌آورده با تهلیل زیبایش ملک قبل از نظر بر وجهه‌ی نورانی‌اش هرگز نمی‌دانست تسبیح خداوند تعالایش کسی که شوکت او، شهره بر هفت‌آسمان باشد بخوانیمش بشر یا انسیه یا آن‌که حورایش؟ چه معراجی‌ است سقف خانه‌اش؛ جبریل می‌دانست که عرشی‌تر ندید از فرش زهرا، چشم بینایش و ما ادراک ما زهرا! چه زهرایی که مجهول است شبیه قبر مخفی از نظرها قدر والایش
در بین کوچه های مدینه شهید شد آن مادری که یک شبه مویش سپید شد در، هم زبان به شکوه گشود و در آن غروب آتش برای فتح حریمش کلید شد در گیر و دار جزر و مد تازیانه ها باران لطف اهل مدینه شدید شد با آتشی که شعله کشید از در بهشت آماده ی تسلی پهلو، حدید شد دستش شکست و دامن حق را رها نکرد بانوی خسته بانی رازی رشید شد سیلی دست سنگی دیوار و دست باد یعنی دو گوشواره ی او ناپدید شد انداخت سایه دست کبودی به روی ماه وقتی که آفتاب خدا بی مرید شد این گونه بود عاقبت غربت امام یک جامعه تباهِ دو فکر پلید شد مشرک شدند بعد نبی مردمان شهر تنها ببین مظاهر بت ها جدید شد ریشه دواند در دل دین انحراف ها دستان کینه نیز بر علت مزید شد تا منبر رسول خدا نیم قرن بعد جای شراب خواری ده ها یزید شد آری حسین فاطمه در قتلگاه نه در بین کوچه های مدینه شهید شد
؛ هرکسی باشد صدای حق، صدای فاطمه‌ست آیه‌ی «ثُمَّ اسْتَقامُوا» ماجرای فاطمه‌ست هر طرف مانده‌ست مظلومی میان شعله‌ها ای مسلمان! - هان به پا خیز! - این ندای فاطمه‌ست با علی، برخیز و «لِلْمَظْلومِ عَوْنا» را بخوان هر کسی شد یار حق، یارش خدای فاطمه‌ست وقت پیکار است با خصمِ خدا و خصمِ خلق کشتن مرحب به شوق مَرحبای فاطمه‌ست گوش کن از غزه و لبنان و صنعا بشنوی این طنینِ انقلابِ بچه‌های فاطمه‌ست راهِ قدس از خاک پاک کربلا خواهد گذشت کربلا آیینه‌ی عزم و وفای فاطمه‌ست «مادرم مظلومه بود و یاور مظلوم‌ها» اولین مظلوم عالم، مرتضای فاطمه‌ست دست مولا بسته شد با ریسمان فتنه‌ها ناجی اُمَّت یدِ مشکل‌گشای فاطمه‌ست شد طواف فاطمه در کوچه‌ها دور علی بیت زهرا مروه و مسجد صفای فاطمه‌ست شد علمدارِ علی، زهرای هجده ساله‌اش محسن شش‌ماهه پشتِ در فدای فاطمه‌ست * * فاطمه عزم سفر دارد از این خاک غریب آرزوی مرتضی اما شِفای فاطمه‌ست کاشف الکرب علی لبخند زهرا بود و بس بعد از این بیت علی، ماتم‌سرای فاطمه‌ست
درون سینه‌ ی شان کینه در تلاطم بود عزیز من وسط دود و شعله ها گم بود کنار خانه ی ما چند ماه بعد هجوم برای خانه ی اهل مدینه هیزم بود مدینه آتش خود را به جان من انداخت دلیل گریه ی من خنده های مردم بود برای دیدن تاثیر ضربه اش آمد کجا عیادت ضارب سر ترحم بود؟ محله ی خودمان هم محل به من نگذاشت سلام کردم و هر بار بی علیکم بود مراسم شبِ هفتِ زن جوانم آه درست مثل همان خلوتی سوم بود سه ماه آخرش از بس ضعیف و لاغر شد عروس خانه ی من بین بسترش گم بود اگر چه بغض بدی داشت در گلوی خودش ولی به روی لبش پیش من تبسم بود خودش نگفت به من از جراحت پهلوش لباس تازه ی خونیش در تکلم‌ بود دلیل گریه ی شبهای آخر زهرا حسین و چکمه ی شمر و‌ چهل عدد سُم‌ بود
. به جان من ز خاک تیره سر بردار مادرجان بیا در خانه پا بر چشم من بگذار مادرجان مرا خشنود کن با آن تبسم‌های شیرینت غمی از دوش بابایم علی بردار مادرجان تو ذکر خواب می‌گفتی برایم در عوض من هم کنار تربتت بنشسته‌ام بیدار مادرجان از آن سوزم که بینم در کنار قبر پنهانت نباشد جز من و بابم علی زوار مادرجان پیمبر خواست قربانت شود اما پس از مرگش تو قربانی شدی بین در و دیوار مادرجان تو که در روز جان دادی چرا شب دفن گردیدی بگو آخر چه سرّی بود در این کار مادرجان به مزد آن که بودی یاور بابای مظلومم ز هر کس بر تو آمد محنت و آزار مادرجان برایت خانه داری می‌کنم برخیز و محسن را به دست خانه دار کوچکت بسپار مادرجان نمی‌دانم چرا هنگام دفنت باب مظلومم خجالت می‌کشید از احمد مختار مادرجان ترا می‌خواستم تا سیر بینم وقت جان دادن نمی‌دادی نشانم از چه رو رخسار مادرجان از این غم تا ابد خون می‌چکد از دیده زینب که گشته سینه‌ات مجروح از مسمار مادرجان
. ولایت مداری شب آمد وفضای جهان در سکوت شد دیدم نماز نیمه شبت بی قنوت شد شمع وجود تو چقدر آب گشته است لبخند درلبان تو نایات گشته است با دیدنت زسینه ی خود آه می کشم تصویری از شکستگی ماه می کشم با پهلوی شکسته نفس سخت می کشی با این نفس زدن تو علی را که می کُشی کمتر میان غُربت حیدر عزا بگیر بهر دل علی تو بیا وشفا بگیر از دردهای جان ودلت با علی بگو برخیز روی پای خودت یا علی بگو دل را غمت به صحنه ی ماتم کشانده است درگوش من صدای غریب تو مانده است در موج حادثات برایم سپر شدی دادی شهید و زخمی دیوار و درشدی وقتی پیام می چکد از اشک جاری ات درحیرتم ز شور ولایت مداری ات بر هُرم روی پُر عرقت گریه می کنم از گریه های بی رمقت گریه می کنم درگوش من وداع تو زنگ خطر زده عجل وفاتی ات به دلم نیشتر زده دیدی غریب مانده ام ، ای مهربان مرو ای همسفر بدون علی زین جهان مرو بی تو اسیر پنجه ی صد آه می شوم خلوت نشین ماتم جانکاه می شوم بس کن «وفایی» وسخنت را تمام کن تنهانه گریه، پیروی از آن امام کن ✍ .
امشب پرستوی علی از آشیان پر می کشد داغ فراق فاطمه آخر علی را می کشد روح و روانم – هم آشیانم یا فاطمه یا فاطمه — اسما بریز آب روان بر روی گلبرگ گلم یاسم شده چون ارغوان وای از دلم وای از دلم یاس کبودم – بود و نبودم یا فاطمه یا فاطمه — مادر خوب و مهربون حرفهام و از نگام بخون من التماست می کنم یک شب دیگه پیشم بمون دل بی شکیبه – بابا غریبه واویلتا وا ویلتا — دختر قهرمان من قدر داداشتو بدون جون تو و جون حسین تا کربلا پیشش بمون دل بی شکیبه – حسین غریبه واویلتا وا ویلتا
«««:( یا فاطمة الزهرا ):»»» •••••••••••••••••••••••••••••••••••• امشب ای بانوی خانه التماست میکنم نازنینم عاشقانه التماست میکنم با همین بغضی که دارم در گلو ، یافاطمه با همین اشک شبانه التماست میکنم طاقت هجران رویت را ندارم فاطمه خسته ام از این زمانه التماست میکنم چند گامی را قدم بردار بانو با حسن با شکوهی مادرانه ، التماست میکنم صحبتی کن با حسن شاید رها گردد از این درد و کابوس شبانه ، التماست میکنم خواهشی دارم ، بزن یکبار دیگر فاطمه موی زینب را تو شانه التماست میکنم یادم آمد از حسین و ظرف آب نیمه شب باز هم با این بهانه التماست میکنم التماست میکنم ای همسفر بی من مرو بی تو سرد است آشیانه التماست میکنم ٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬٫٬ اسماعیل پورجهانی (جهانی) قم
امشب دل تمامی عالم مکدراست ارض وسما به ناله وهردیده ای است شهرمدینه بوی جدایی دهد چرا زیرا شب شهادت زهرای اطهر است # فضل الهی
چون شمع، قطره قطره، وجود تو آب شد آخر دعای نیمه شبت، مستجاب شد پروانه‌وار دور تو گشتم ولی دریغ پروانه مانْد و در بر او، شمع، آب شد با بودنت، سلام علی یک جواب داشت آن یک سلام هم پس از این بی‌جواب شد با من حساب داشت عدو از غدیر خم از من، تو را گرفت و دگر بی‌حساب شد یاد جوانی تو، مرا پیر می‌کند آخر چه کس خمیده به عهد شباب شد؟ خانه‌نشینِ روزم و خانه به دوشِ شب گر چه علی بدون تو، خانه خراب شد گلچین به طعنه گفت که دیدی به دست من هم غنچه‌ی تو پرپر و هم گل، گلاب شد دیگر شبی به خواب، دو چشمم نمی‌رود چون چشم تو برای همیشه به خواب شد
نوحه حرمت قرآن شکست آیات کوثر را زدند روح مابین دو پهلوی پیمبر را زدند وا مصیبت وا محن العجل یابن الحسن بقیه الله  آجرک الله یا امام العصر زهرا مادرت در شعله ها بین دیوار و در خانه صدا میزد تو را الامان از میخ در العجل ای منتَظَر بقیه الله آجرک الله خانه ای را که پیمبر زائر آن خانه بود کافری بی اذن آن را با لگد در می‌گشود فاطمه در پشت در کشته گشته با پسر بقیه الله    آجرک الله