eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌼🌺🌼🌹🌹 غروب ها حوالےِ نبودنَت، یڪ دِق میڪند . . . خدا می داند آخر کداممان پیشتر از پای در خواهیم آمد یا 🌹🌹🌼🌺🌼🌹🌹 🌹🌹🌼🌺🌼🌹🌹
💐🌸🌼🌹🌼🌸💐 🌓 🌓 دلم بی قرار عزیزیست که بوی عطر پیراهنش فضای دلم را کرده است . باز زمان خواب گشته و صدای ناله ی فضای قلبم را تنگ کرده است که با ناله می گوید عزیز دل کجا خوابیده ای ؟ امشب برای آسودگی دل می خوانم امشب به نیت دیدن روی همچو ماهت چشمان بیمارم را روی هم می گزارم و را به روح نازنینت هدیه می کنم .... 🌷 🌷 🌹 🌹 💐 💐 🌹
💐🌸🌼🌹🌼🌸💐 🌓 🌓 دلم بی قرار عزیزیست که بوی عطر پیراهنش فضای دلم را کرده است . باز زمان خواب گشته و صدای ناله ی فضای قلبم را تنگ کرده است که با ناله می گوید عزیز دل کجا خوابیده ای ؟ امشب برای آسودگی دل می خوانم امشب به نیت دیدن روی همچو ماهت چشمان بیمارم را روی هم می گزارم و را به روح نازنینت هدیه می کنم .... 🌷 🌷 🌹 🌹 💐 💐 🌹🕊 🌹
💐🌸🌼🌹🌼🌸💐 🌓 🌓 دلم بی قرار عزیزیست که بوی عطر پیراهنش فضای دلم را کرده است . باز زمان خواب گشته و صدای ناله ی فضای قلبم را تنگ کرده است که با ناله می گوید عزیز دل کجا خوابیده ای ؟ امشب برای آسودگی دل می خوانم امشب به نیت دیدن روی همچو ماهت چشمان بیمارم را روی هم می گزارم و را به روح نازنینت هدیه می کنم .... 🌷 🌷 🌹 🌹 💐 💐 🌹
💐🌸🌼🌹🌼🌸💐 🌓 🌓 دلم بی قرار عزیزیست که بوی عطر پیراهنش فضای دلم را کرده است . باز زمان خواب گشته و صدای ناله ی فضای قلبم را تنگ کرده است که با ناله می گوید عزیز دل کجا خوابیده ای ؟ امشب برای آسودگی دل می خوانم امشب به نیت دیدن روی همچو ماهت چشمان بیمارم را روی هم می گزارم و را به روح نازنینت هدیه می کنم .... 🌷 🌷 🌹 🌹 💐 💐 🌹
غروب روز دیدار و هم کلامی با یک بهترین چیزی بود که میتونست تو این روز نصیب و روزی ما بشه. ایشون مادر هستن مادری که تن بی سر فرزندش رو براش آوردن. این استوره صبر و مقاومت با صلابت خاصی از پسرش میگه، بدون اینکه خم به ابرو بیاره گفت: بعضی ها با ترحم میگن چقدر سخته که تن پسرش رو بی سر براش آوردن، اما من میگم که از مادر وهب کمتر نیستم که سر پسرش رو در راه خدا داد و گفت چیزی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم. رضا اسماعیلی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ فاطمیون بود با ۲۱ سال سن، که به دست داعش اسیر شد. به عمد بیسیمش رو روشن میزارن و بهش میگن اگه می خوای سرت بریده نشه باید به مقدساتت و سلام الله علیها توهین کنی اما در جواب میگه من اومدم که برای حضرت زینب سر بدم و فریاد یا حیدر و یا علی سر میده و میشه .
دلت می‌سوخت از اندوهِ سردی از اینکه رفت و دامادش نکردی تمام ِ عمر قابِ عکس او را در آغوشت گرفتی گریه کردی 💠
آن که بهشتی می شود، پایه ی بهشتی شدنش از مادر است. "مقام معظم رهبری" ولادت با سعادت ام‌ابیها حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها و روز زن مبارک باد
خیلـی ها مـی توانند شهـیــد بشوند اما ... فقــط خــــاص_هـــای_اندڪــــی شهـیــد مـی شونـد ... بعضـی هم شهـیـد مـی شوند گمنــام و بـــی_نشـــــان مثلِ قلــبِ مــادرِ شهــید 😭 روزی هــزار بــار . #شهدا #حضور #نوجوان #پسر
من برای مردن حیف بود. او باید می‌شد. این اواخر فوق‌العاده شده بود، خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز می‌خواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز می‌گرفتم😍 یقین داشتیم عباس شهید می‌شود.😌 وقتی پسرم رفت از خواستم اگر عاقبت به خیری بچه‌ام در است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: "!  ازت راضیم.😔 سربلندم کردی"... راوی: ، جوان مؤمن ، یکی از فارغ التحصیلان بود. که در سن ۲۳ سالگی در حالی که تازه، دو ماه از نامزدیش می‌گذشت، عازم سوریه گشت و همانجا شهد شیرین شهادت را نوشید🕊...به گفته‌ی مادرش، نُقلی که مهیا شده بود در مراسم عقد بر سر و بپاشند، نثار پیکر پاک عباس شد.🥀💔 .
فرمانده عملیات ویژه سامرا ملقب به اسد السامراء شیرسامرا تاریخ تولد : پانزده خرداد ماه ۱۳۶۱ محل تولد: کرمانشاه وضعیت تاهل: متاهل دارای یک فرزند پسر بنام محمد هادی شهادت در تاریخ : بیستم دی ماه سال۱۳۹۳ محل شهادت: العوینات در حومه ی سامرا مزار شهید :گلزار شهدای کرمانشاه . . .شهید مهدی نوروزی چند صباحی قبل از شهادتش در سامرا، تنها فرزند و کودک شیرخواره خود «محمدهادی نوروزی» را در آغوش گرفته و وصیت خود با او را میان خانواده و در مقابل دوربین بیان می‌کند. فیلم و متن این وصایا و دعاهای پدرانه شهید مدافع حرمین سامرا در آستانه اربعین شهید برای نخستین بار منتشر می‌شود که در ادامه می‌آید:   «اگر ما یک روزی شهید شدیم و آقا محمدهادی این فیلم را دید انشا الله منتقم خون امام حسین (علیه‌السلام) است. انشاالله آمده است انتقام حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) را بگیرد. انشاالله یار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، یار رهبر و یار آقای سید علی خامنه‌ای باشد. انشاالله همیشه مدافع نظام باشد. مدافع انقلاب باشد. تهدید بزرگی برای دشمنان نظام، انقلاب و اهل‌بیت (علیه‌السلام) باشد. وجودش خود تهدید [برای دشمنان] باشد.» . .ڪپے با ذڪر«صلوات» . . . . . . . . .
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 یه هزارتایی داشت و هرشب ذکر می گفت، به دلیل زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به معروف شده بود و نام شده بود . بعضی دوستان به ایشون میگفتن زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا به مادرمون خانم (سلام الله علیها) بود... نوای ملکوتی در تلاوت کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میداد. آقا از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش میکرد. بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرسوند. می گفت با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا اول وقت رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم. همیشه دست بوس و بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! ناراحت می شد و میگفت من می خوام ببینم . می گفت نه مامان حالا زوده. 🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
مادری قاب عکس در دستش تک‌به‌تک از تمامی شهدا زیر لب، پاره‌پاره می‌پرسید: «پسرم را ندیده‌اید شما؟»   پدری آن‌طرف کنار درخت: «آه! دنیای بی‌وفا! تا کِی؟! ناامیدش نکن؛ چرا باید، چشم این زن به راه باشد هی؟»   پسری بعد سال‌ها دوری مادرش را میان مردم دید هرچه فریاد زد که: «اینجایم!» به کسی جز خودش صدا نرسید   کاروان، نرم و بی‌صدا رد شد چشم‌های پسر ولی جا ماند از نگاه غریب مادر داشت کوهی از بغض و حرف را می‌خواند   کاروان مثل روز اول رفت مادری بین اشک‌ها گم شد و دوباره شهید گمنامی جای مادر، نصیب مردم شد . {رضا احسان‌پور} .
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. . راوی: . 🌺به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۰( ۲ مه ۱۹۹۱) . 📅تاریخ شهادت : ۲۸ دی ۱۳۹۳(۱۸ ژانویه ۲۰۱۵) . 📅تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : روضه الشهیدین ضاحیه جنوبی بیروت .
[🕊] [🕊] هیچ‌ گاه‌ مستقیم‌ بـــــه‌ نامحـــــرم‌ نگـــــاه‌ نمےڪـــــرد و بـــــه‌ شدتــــــــــ مقـــــید و چـــــشم‌ پاڪـــــ بـــــود اوقـــــاتے ڪـــــه‌ در مهمانےهـــــاے خـــــانوادگے بـــــود اگـــــر بانوان‌ حـــــضور داشـــــتند حریـــــم‌ شـــــرعے را رعایتــــــــــ مےڪـــــرد✨ اگر جمـــــع‌ بابتـــــ مـــــوضوعے مـــــیخندیدند ســـــرش‌ را پایـــــین‌ مےانداختـــــ و میـــــخندید.! راوے: ... @kakamartyr3
۱۶ سال بیشتر نداشت که شد💞 و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود...💚 احمد قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست♦️ این با جنگ بیگانه نبود ، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید... اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد... پسر رفت و به چشم خود مےدید که پسرش دوستش هم بازی اش پاره تنش دارد مےرود💔 اما سر بلند کرد و گفت عجب دارند این ... عجب دل بزرگی دارند ... 😭😭😭😭😭😭😭 هیچ تیری،بر پیکر اصابت نمی کند مگر آنکه اول... از  قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود ! ... @kakamartyr3
«زن»، «زندگی» اش را داد... تا ما «آزادی» داشته باشیم🌱:)
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 رضا بچه ای دو روزه بود که من شهادت او را در رویا دیدم ، وقتی این بچه در بغلم شیر می خورد یک تصویر روی دیوار باز شد و در این تصویر دیدم که رضا در همین سنی که شهید شده قرار دارد و به شهادت رسیده است بدون اینکه جنگی در میان باشد و آن زمان موضوع جنگ و انقلاب در مملکت مطرح نبود . هرقدر که رضا رشد می کرد، فکر شهادت فرزندم در ذهنم بیشتر خطور می کرد تا اینکه جرقه های پیروزی انقلاب زده شد و رضا هشت سال داشت، اما در این سن فعالیت زیادی می کرد . راوی : 🇮🇷
پشت همه داستان‌های ما هستند چون آن‌ها همان‌جایی هستند که ما آغاز شده‌ایم.... هیچ قهرمانی بزرگ‌تر از مادر نیست مخصوصا اگر باشد... سلام خدا بر مادران صبور سرزمینم... 🌷 🕊
پشت همه داستان‌های ما هستند چون آن‌ها همان‌جایی هستند که ما آغاز شده‌ایم.... هیچ قهرمانی بزرگ‌تر از مادر نیست مخصوصا اگر باشد... سلام خدا بر مادران صبور سرزمینم... 🌷 @kakamartyr3
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم.
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این غم ؛ اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری ... اندوه این کلیپ رو نمیشه با کلمات بیان کرد😔
21.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ وصیت عجیب شهید: هیچ جا نگید شهید شدم... 🔹بشنویم از زبان "" فرمانده ✨هدیه نثار ارواح پاک شهدا الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
در سال 1371 سربازی که در خدمت می‌کرد و اسمش رنجبر بود، با چشم‌هایی گریان آمد و گفت شب گذشته در یک رویا یکی از به من گفت: می‌خواهند مرا به عنوان دفن کنند، اما وسایل و پلاکم همراهم است. به آن سرباز جوان گفتم: تو خسته‌ای، الان باید استراحت کنی آن سرباز رفت. صبح که آمد دوباره گفت: آن شهید دیشب به من گفت در کنار جنازه‌ام یک آبی رنگ دارم که دور آن را گِل، پوشانده است داخل جیب آن، هویت، جانماز، کارت پلاک و چشم مصنوعی ‌ام است. به آن جوان گفتم: برو سالن اما اگر اشتباه کرده باشی باید بروی و را شخم بزنی!. سرباز پیکرها را یکی یکی بررسی کرد تا اینکه پیکر شهید مورد نظر را با نشانه‌هایی که داده بود، یافت. پس از اطلاع دادن این جریان به مسئولان و پیگیری قضیه، توانستم خانواده شهید را پیدا کنم. با برادر شهید تماس گرفتم و به او گفتم برادر شما جانباز ناحیه چشم بوده و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و شده است؟ گفت: بله تمام نشانه‌هایی که می‌گویید، درست است به او گفتم برای شناسایی به همراه به معراج شهدا بیایید؛ فردای آن روز دیدیم یکی از برادرها به همراه مادر شهید به معراج آمدند؛ بچه‌ها به مادر چیزی نگفته بودند و مادر شهید با صلابتی که داشت، رو به من کرد و گفت: شهید در اینجا دارید؟ گفتم: بله تعدادی از شهدای شده در معراج هستند که گمنام‌اند مادر شهید مفقود گفت می‌توانم شهدا را ببینم؟ گفتم: بفرمایید. مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط تکه‌هایی از از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن سرباز جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند. گفتم شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من مادرم و بوی بچه‌ام را احساس می‌کنم. برای اینکه از این موضوع یقین پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید مفقود گفتم: اگر برای شما مقدور است لحظه‌ای از سالن خارج شوید، ما اینجا کار داریم. مادر شهید از سالن بیرون رفت و در گوشه‌ای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را جابجا کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن می‌توانید بیایید داخل. وارد شد و بدون هیچ تردیدی به سمت پیکر فرزند شهیدش رفت درحالی که ما جای او را تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت من یقین دارم که این پسرم است؛ او به من گفته بود که برمی‌گردد غوغایی در معراج شهدا به پا شد... 🌏🌏🌏🌏🌏 🌼🌼🌼 (🌼)اللّهُمَّ 🍃(🌼)صَلِّ 🍃🍃(🌼)عَلَی 🍃🍃🍃(🌼)مُحَمَّدٍ 🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ آلِ 🍃🍃🍃🍃🍃(🌼) مُحَمَّدٍ 🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ عَجِّلْ 🍃🍃🍃(🌼)فَرَجَهُمْ 🍃🍃(🌼)وَ اَهْلِکْ 🍃(🌼)اَعْدَائَهُمْ (🌼)اَجْمَعِین 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🌕💔🌕یا 🌕💔🌕رب 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بحق 🌕💔🌕الحسینِ 🌕💔🌕اشف 🌕💔🌕الصدر 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بظهور 🌕💔🌕الحجه 🌕💔🌕اللهم 🌕💔🌕عجل 🌕💔🌕لولیک 🌕💔🌕الفرج 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 ‌🍃🍃🍃🍃🌼🏵🍁
ماه محرم، خانه‌ی هرکدام از همسایه‌ها یا فامیل که روضه بود، خودم را می‌رساندم و شیرخوردن محمدحسین را طوری تنظیم می‌کردم که توی روضه باشم. دلم می‌خواست مِهر امام حسین (ع) با شیری که می‌خورد به جانش نفوذ کند و گوش‌هایش صدای روضه و گریه برای اهل کربلا را بشنود. هر بار هم که در خانه شیرش می‌دادم، برایش روضه‌هایی را که آقای کافی خوانده بود و من حفظ بودم، زمزمه می‌کردم. 💠 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕊 پنج شنبه ها را بايد كمى بيشتر طاقت آورد، اشک نريخت ،حسرت نخورد ،آه نكشيد… پنجشنبه ها را فقط بايد ديد و گذشت! از دلتنگى ها، نبودن ها، رفتن ها… پنجشنبه ها را طور ديگرى بايد زندگى كرد… ‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌╭━━⊰❀࿐༅༅࿐❀⊱━━╮ ╰━━⊰❀࿐༅༅࿐❀⊱━━╯
باید مادر باشی تا بدانی فراقِ فرزند و پَر پَر شدنش چگونه در لحظه گیست را سفید می‌کند ..!
❤️ این پست رو برای یک نفر بفرست 🌹 با ذکر صلوات . فرمانده آرپی چی زن‌های لشکر 27 رسول الله، همان شهیدی است که مزار عطرآگینش مورد توجه بسیاری از افراد بوده و زیارتگاه مراجعه کنندگان به گلزار شهدای شده است. نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد. وی در 7 اردیبهشت 1344 دیده به جهان گشود و اصالتی تبریزی داشت. پیکر پاک شهید پلارک در تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که غسلش داده‌ باشند و به همین علت او همیشه خوشبو و عطرآگین است.