eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: بفرست! یا به هر طریقی بحث را عوض می کرد... هیچ گاه ازکسی بد نمی گفت، مگر به قصد اصلاح کردن... هیچ وقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمی پوشید... بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. زمانی هم که علت را سؤال می کردیم می گفت:"برای نفس آدم این کارها لازمه". 🇮🇷شهیدابراهیم هادی 📚سلام بر ابراهیم صفحه ١٨٠
دوستانی که عجله دارند زودتر قسمت‌های هیجان انگیز رمان مسیراشتباه رو بخونند، می‌تونند با پرداخت هزینه لینک کانال وی‌آی‌پی رو دریافت کنند جهت اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه کنید https://eitaa.com/joinchat/456655018Cf112230a29
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 @karbala_ya_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟
♥️ دل‌من‌خواست‌پیامی برساند به‌حسین نامه از نزد غلامی برساند به حسین پس به فطرس برسانید که از جانب‌ِما اول سلامی برساند به حسین @karbala_ya_hosein
هدیه به به نیت سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عج سلامتی حضرت آقا عاقبت بخیری شفای مریضا حاجت روایی همگی
دعای روز بیست و ششم✨
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 این رمان اشتراکیه ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ شالی که رنگش بالاک ناخنم ست بشه روازداخل کمدبرداشتم بعدازدرست کردن حالت موهام روی سرم انداختم نگاهی به آینه انداختم برای ارایشم تیپ کلی حظ کردم وسایلم روبرداشتم ازاتاق بیرون رفتم مامان بادیدنم ابروهاش توی هم گره خوردوبا حرص گفت _کجابسلامتی؟ _یک هفته س دارم میگم بابچه ها برای تولدم برنامه ریزی کردیم بریم کوه بازمیپرسی کجامیرم _پریا مگه جاقحط که میخوای وسط کوه تولدبگیری بگودوستات بیان اینجا مگه خونه روازت گرفتن _نمیشه بگم بیان اینجا اوناهم بخوان بیان توداداش اجازه نمیدیدازکوچه ردبشن چه برسه بخوایدبزارید پابزارن توی خونه _اگردوستای خوبی باشن که من وپیام مشکلی بااومدنشون نداریم چراانقدمن روحرص میدی هنوز کتکی که برای کارای چندهفته پیش ازپیام خوردی جاش خوب نشده بازدلت هوای کتک خوردن کرده _اگرشماانقد بهش رو نمیدادی جرات نمیکرددست رومن بلندکنه _خیلی پرورویی پریا ازوقتی بابات فوت شده شدی سوهان روح من نه بفکرابرویی داداشتی که پیش زنش سرشکسته نشه نه بفکر حال من بسه کن دیگه دیونه م کردی دستم رو تکون دادم پیش خودم گفتم خدایاچه گیری افتاد دختراینا شدم این همه خانواده چرابایدبچه اینابشم غروغروکنان ازخونه بیرون رفتم سریع شماره فربدروگرفتم بعدازخوردن چندبوق صداش توی گوشم پیچید –باباپریا کجایی علف زیرچرخ های ماشین سبزشد _نزدیکم بهت دارم میام _باشه منتظرم سریع خودم روبه سرخیابون رسوندم بادیدن ماشین فربد سوارماشین شدم فربدبادیدنم ابروهاش روبالا انداخت _این همه ارایش چه خبره چندباربگم توبه اندازه کافی خوشگلی لازم نیست این همه رنگ روغن به سروصورتت بزنی _فربد به حدکافی اعصابم ازدست گیردادن های پیام ومامان بهم ریخته تویکی بس کن زودترروشن کن بریم تابه پیام برنخوردیم فربدقبل اینکه جوابم روبده محکم شالم روجلوکشید _اولا این موهات روبکن داخل درثانی پیام هم ببینه میگم قرارزنم بشه مشکلیه _به اون روزم میرسیم فعلا روشن کن بزن بریم فربدماشین روشن کرددرحین رانندگی بااهنگ تولدی که توی ماشین پخش میشد بشکن میزد ومیخوند بعدازخریدن کیک وتنقلات بارانندگی وسرعت ۱۸۰ به مسیری که نزدیک کوه بود رسید وسایل روبرداشتیم به سمت پاتوق همیشگی که محل قرارمون بابچه هابودرفتیم نیلو وصبا دانیال بهزادبادیدنمون شروع به دست زدن وخوندن اهنگ تولد مبارک کردن فربد کیک وخوراکی های که براپذیرای خریده بودیم رو روی یکی ازسنگها گذاشت باگوشی اهنگی که بچه ها میخوندن رو پلی کرد بهزاد هم باگوشیش مشغول گرفتن عکس وفیلم یابقول نیلو ثبت لحظه های خاص شد بعدازچنددقیقه نمک ریختن مذکرهای جمع بلاخره فربد شمع کیک رو روشن کرد به سمت اومد _ اول ارزوکن بعدهم شمع فوت کن قبل ازاینکه چشم هاروببندم ارزوکنم باپرت شدن کیک ازروی دست فربد وظاهرشدن پیام جلوی چشمام برای چندلحظه توانای نفس کشیدنم روازدست دادم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مسیراشـتـباه⚡️ بچه هاازدیدن پیام ترسیدن سریع یه گوشه جمع شدن پیام باعصبانیت جلواومدیه سیلی محکم بهم زد ازشدت وسنگینی ضربه دست پیام اشک توی چشم هام جمع شد دستم روروی صورتم گذاشتم پیام مچ دستم روگرفت همون طوری که راه میرفت من روهم دنبال خودش میکشید درجلوی ماشین بازکردبه طرف صندلی هولم داد بااخم وصدای که ازشدت عصبانیت بزورازگلوش خارج میشد گفت _بشین باترس ولرزسوار شدم پیام درماشین رو محکم بست ازصدای بهم کوبیده شدن درماشین وحشت کردم و توی خودم جمع شدم پیام بااخمی که روی پیشانیش نقش بسته بود سوارماشین شدقبل ازاینکه حرکت کنه چپ چپ نگاهم کردازدیدن نگاه عصبانیش وطرز نفس کشیدنش وبالاپایین شدن قفسه سینه ش ازترس توی دلم خالی شدوخودم روبه درماشین چسبوندم پیام باآستین لباسش عرق روی پیشانیش روپاک کرد باعصبانیت دادزدن گفت: _تومفهمی آبررویعنی چی یاحالیت نیست که باچندتاپسروسط کوه اومدی ازصدای دادش ترسیدم بیشتر توی خودم جمع شدم وباترس گفتم _بخداچون تولدم بوداومدم هنوزحرفم تموم نشده بودکه پیام چندباربادست توی صورتم زد هرکاری کردم توانایی گرفتن دست مردونه ش ومهارکردن ضربه هاش رونداشتم دست خودمم همراه دست پیام به صورتم خورد پیام باحرص وعصبانیت سویچ روچرخوندوگفت _من توروآدمت میکنم بزار برسیم خونه. از این به بعد میدونم چی کار کنم که جرئت نداشته باشی از این غلط ها بکنی چپ چپ نگاهم کرد _ باآبروی من بازی میکنی؛ اره؟ فقط ببین چکارت کنم ماشین رو روشن کرد بابدترین شکل ممکن وپخش شدن صدای لاستیک ها توی فضا حرکت کرد جرات حرف زدن واعتراض کردن برای سرعت زیادش رونداشتم خودم روجمع کردم به درماشین تکیه دادم. حتم دارم اگر در باز بشه به بیرون پرتاب میشم. 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتباه⚡️ پیام هرلحظه سرعتشروبیشتر میکرد هر چند دقیقه بادست محکم روی فرمان میزدباصدای بلندمیگفت _درستت میکنم بزاربرسیم خونه، میدونم چکارت کنم از ضربه زدنش به فرمون ماشین بلندشدن صداش غالب تهی کردم. جلوی درخونه رسیدیم پیام روی ترمز زد. چند ثانیه و خیره وعصبی بهم ذل زد. از بین دندون های بهم کلید شدش غرید: _پیاده شو سریع درماشین بازکردم با سرعت سمت خونه رفتم. اما قبل ازاینکه به دربرسم پیام باقدم های بلندش خودش روبهم رسوند.‌ از پشت لباسم رو کشید و مچ دستم روگرفت بافشاری که باانگشتاش به مچ دستم واردکرده بود گریه م گرفت وگفتم _پیام توروخدادستم روول کن ازشدت دردصدای گریه م بلندشد _ آی پیام... مچم داره میشکنه توروخدا اروم... دستم داره میشکنه پیام بدونه اینکه به حرفم توجه کنه درخونه روبازکرد هولم دادبه داخل هال: _فک میکنی میتونی ازدستم فرارکنی! پریا ببین فقط چکارت میکنم دختره خیره سر مامان همزمان باواردشدنمون به داخل هال اومد سراسیمه گفت _چه خبرتونه؟ نگاهی به من انداخت و با دست توی صورت خودش رد _بچه‌م رو چرا رو زدی! باگریه گفتم _ مچ دستم روشکوند پیام عصبانی به سمتم اومد _یه باردیگه پات روازخونه بزاری بیرون قلم جفت پات رومیشکنم یا نه، یه کاری میکنم آرزوی راه رفتن توی دلت بمونه عقب عقب خودم رو روی زمین سُر دادم به گوشه دیوار تکیه دادم صدای گریه بلندترشد پیام دوباره بهم حمله کرد تلاش مامان برای جلوگرفتن وآروم کردنش بی فایده بود پیام باعصبانیت مامان رو کنار زد دستش روزیرچونه م گذشت و سرم روبالا اورد به چشمام زل زد وگفت _ازفردا حق نداری پات روازتوی خونه بیرون بزاری . دور این دوستای ولگردتم خط میکشی وگرنه کاری میکنم اونام مثل تو زار بزنن دوتادستم روروی دست پیام گذاشتم تموم قدرتم روبرای برداشتن دستش اززیرچونه م بی فایده بود باگریه والتماس نگاهش کردم مامان هم گریه‌ش گرفت وسمتمون اومد _خداچرامن رونمیکشه ازدستتون راحت بشم بس کن پیام بچه روکشتیش. حالا یه غلطی کرده. قول میده دیگه تکرارنکنه پیام باگریه مامان دستش رواززیرچونه م برداشتم به سمت مامان رفت همین که پیام ازم دورشد باگریه روی زمین نشستم شروع به ماساژدادن چونه م کردم پیام کنارمامان وایساد _مامان مگه باراولشه ازاین غلط هامیکنه هزارباقول داده ولی روزازنو روزی ازنو مامان باگوشه روسریش اشکش روپاک کرد باچشم ابروبهم اشاره کردبه اتاقم برم روبه پیام کردوگفت _دیگه تکرارنمیکنه.‌پریاهم قول میده. ابروبرام نذاشتید ازهفت روز هفته پنج روزش توی خونه ما ارامش نیست. همش عین خروس جنگی درحال دعوا هستیدبسه دیگه خسته شدم پیام چپ چپ نگاهم کرد مامان ردنگاه پیام روگرفت باچشم و ابرو دوباره به دراتاق اشاره کرد سریع ازسرجام بلندشدم به اتاقم رفتم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌ای قدس ای شهر خدا ✨ آزاد می خواهم تو را 🕌 معـراج گاه مصطفی ✨آزاد می خواهـم تو را 🕌ای قبلـه گاه اولیــن ✨بهر رسـول آخـریـن 🕌از سلطه صهیونیان آزاد ✨می خواهــم تو را روزجهانی گرامی باد🌷
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️ براساس واقعیت ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ •اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷 •اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛 قسمت اول👇 https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سریع دراتاق روبستم قفل کردم و پشت درنشستم. با اینکه حسابی ازش میترسم ولی اگر بهش اعتراض نکنم خفه میشم. الان دستش بهم نمیرسه بهترین موقعیتِ. باصدای بلند دادزدم _پیام خان برا بارچندمه داری دست روم بلند میکنی. فکرکردی چون یتیمم هررکاری دوست داری میتونی بکنی؟ هرطوری بخوای میتونی باهام رفتارکنی؟ بزار عموبیاد خونه مون، بهش میگم من رو مظلوم پیداکردی با داد زدن پیام و ضربه محکمی که به در خورد از جام پریدم به سمت تختم فرارم کردم ازترس اینکه نکنه پیام در بشکنه بیاد داخل ساکت شدم دیگه چیزی نگفتم _تو مظلومی؟! تو رو ول کنن کلِ تهران رو میپیچونی. اتفاقا خیلی موافقم. به عمو بگو. فقط بگو چه غلطی کردی که کتک خوردی مامان با التماس گفت _آروم باش تو رو خدا. آبرومون رفت پیمان دوباره مشتش رو به در کوبید _پریا تا کی میخوای توی اون اتاق بمونی؟ بلاخره که میایی بیرون از ترس توی خودم جمع شدم. _پیام جان مادر فکر قلب من رو هم بکن. این جمله‌ی مامان باعث شد تا صدای پیام دیگه بلند نشه و چند لحظه‌ی بعد صدای کوبیده شدن در خونه بیاد. انقدر در رو محکم بست که شیشه‌های پنجره‌ی اتاقمم تکون خورد چند ضربه به در خورد و مامان گفت _بیا بیرون، رفت. قفل در باز کردم. با اینکه میدونم رفته اما برای اطمینان سرکی به داخل هال کشیدم و بیرون رفتم. حالا نوبت مامانِ، متاسف سرش رو تکون داد وگفت _تو خجالت نمیکشی‌؟ بی اهمیت دستم رو تکون دادم و روی مبل نشستم. _چرا دست از این کارات برنمیداری؟ چطور دلت میاد انقدر داداشت رو اذیت کنی؟ کی میخوای عاقل بشی. طلبکار ایستادم و سمتش چرخیدم. دستم رو روی کمرم گذاشتم _مگه من چکارکردم؟ شما و پیام دارید من رواذیت می‌کنید، من تفکراتم با تفکرات عهد دقیانوستون همخوانی نداره، من میخوام بروز باشم؛ توی پوششم توی رفتارم وازدواجم نمیخوام مثل خانواده‌م توی پنجاه سال پیش زندگی کنم. مادر من، دنیا عوض شده بجای گیردادن به من وصبح تاشب روضه و نصحیتِ من، چشم هاتون رو باز کنید، ببینید جامعه چطورشده. بجای اینکه هوام روداشته باشید خوب رشد کنم همش پاپیچم می‌شید جلوی شکوفاشدنم رومیگیرید. مامان از حرفام شوکه شده بود با تعجب واخم نگاهم میکرد _خانم بروز، فرمایشاتت تموم شد؟ تو بروز بودن رو توی چی میبینی؟ به بی بندباری میگی بروز بودن! با محرم نامحرم کردن و خودت رو توی منجلاب انداختن میخوای شکوفا بشی! میدونی مشکل توچیه توخواب نیستی خودت روبخواب زدی کسی که خواب باشه رو میشه بیدارکرد ولی کسی که خودش روبخواب بزنه بیداربشو نیست 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
خدایا به هر که دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست ‌تر میداری، بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است ... دکتر‌ علی شریعتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ صبح باصدای حرف زدن مامان وسمیه ازخواب بیدارم روی تختم نشستم کش وقوسی به بدنم دادم موهام رو جلوی آینه مرتب کردم. جای دست پیام روی چند جای صورتم‌ خیلی ریز کبود شده. اهی کشیدم و بیرون رفتم سمیه مثل همیشه بالبخند نگاهم کرد ولی با دیدن صورتم از نشاط چهره‌ش کم شد. سلام کرد جوابش رو دادم به شوخی به سمیه گفتم _راه گم کردی اومدی این ورها سمیه چشماش رو ریز کرد _پریا! من که هر روز پایین هستم! عزیزم شما افتخارنمیدی دوقدم راه بری بیایی طبقه بالا ازحضورت فیض ببریم کنارش نشستم _اخه کسی میاد پیش اون شوهر بداخلاقت که من بیام؟ دیروز مامان نبود زنده از زیر دستش بیرون نمی اومدم. الانم تحریمم کرده. امروز قبل ازاینکه بره سرکار اومده به مامان میگه برنگردم ببینم پریا رفته مدرسه، اون وقت من میدونم چکارش کنم. به صورتم‌ اشاره کردم _میتونی هنرنمایی شوهر دیونه‌ت رو توی صورتم ببینی سمیه ناراحت دستم رو گرفت وگفت _پریا خودت خوب میدونی من چقد دوستت دارم پیام هم بیشتر از هرکسی دوست داره. نگرانته بهش حق بده ازدستت عصبانی و دلخور باشه قبول کن اشتباه کردی اگر برای پیام مهم نبودی انقد حرص وجوشت رونمیخورد. پیام بد میگه ولی حرفش بد نیست. به‌جان خودت به‌جان مامان پیام اگر چیزی میگه اگر دعوات میکنه خیرصلاحت رومیخواد _نه سمیه اصلا اینطوری نیست پیام چون داره خرج ما رو میده فکر میکنه هرطوری بخواد میتونه رفتارکنه زور بگه داد بزنه تنبیه کنه کتک بزنه اگر بابا بیمه داشت میتونستیم حقوق بگیریم ولی ازکل دارای بابا همین خونه دوطبقه وپس انداز بانکی که داریم برامون جامونده دیگه پیام شده صاحب اختیار همه چی من ومامان. اینه که راه و بیراه دستش رو روی من بلند میکنه مامان وسط حرف زدنم بااخم نگاهی بهم انداخت وگفت _پریا خجالت بکش پیام کم خوبی درحقت کرده که یادت نمیاد بعدشم حتی اگر بابات هم حقوق داشت بازم پیام مرد خونه واختیاردارمیشد الانم بجا این حرفا بلندشو دست وصورتت روبشور صبحانه ت روبخور سمیه به آشپزخونه رفت وگفت _من چایی برات میریزم زود بیا باهم بخوریم به طرف سرویس رفتم وگفتم _کاش مامان و پیام هم مثل تومهربون بودن سمیه ابروش روبالا انداخت _ عه مگه کسی مهربون تر از مامانت و پیام هست _من که مهربونی ندیدم آبی به دست وصورتم زدم به آشپز خونه رفتم کنار سمیه نشستم بعداز خوردن صبحانه سمیه نگاهی بهم کرد وگفت _میشه یه لحظه به حرفام گوش بدی سرم روبه نشونه تایید تکون دادم وگفتم _باشه _ببین امشب من پیام رو میارم پایین اومد هرچی من ومامان گفتیم توچیزی نگو فقط ازش پیام معذرت خواهی کن قول بده بهش دیگه تکرارنشه من ومامان هم سعی میکنیم راضیش کنیم شاید کوتاه اومد اجازه بده بری مدرسه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندهای مهربون همیشگیش نگاهم کرد وگفت _ببین پریا این حرفای که میخوام بهت بزنم نه حرف مامان نه پیام حرف خودمه گفتم بعنوان یه خواهر بهت بگم پریا توهیچ چیزی اززیبایی کم نداری هم خیلی خوشگلی هم تیپت خوبه هیچ عیب ونقصی توی ظاهرت نیست که فکرکنی باارایش یابعضی لباس های عجق وجق پوشیدن اون نقص رو بپوشنی اگر پیام یامامان بهت میگن ارایش نکن یالباس تنگ وکوتاه نپوش برای اینکه واقعا بدون آرایش هم فوق العاده ای وحیف لباسی که پوشش درشان تو وخانواده ت نیست بپوشیش پریاجان خیلی ازمردم عقلشون به چشمشونه از روی ظاهر آدم هاروقضاوت میکنن تودوست داری بدقضاوتت کنن یاوقتی میری بیرون یامهمانی یاهرجایی همه نگاه ها به سمتت باشه؟ ازحرفای سمیه خنده م گرفت بلند خندید سمیه ابروش روبالا انداخت وگفت _کدوم ازحرفای من خنده داشت خوشگل خانم _ببین سمیه خدا خوشگلی به آدم داده که دیده بشه اگرقرارباشه اون خوشگلی پوشیده بشه به چشم نیاد دیگه به دردنمیخوره سمیه باتعجب نگاهم کرد وپرسید _یعنی توهروقت کسی نگاهت میکنه معذب نمیشی ،اذیت نمیشه چراکسی روت زوم کرده ؟ یه لبخند ژکوندبه سمیه زدم وگفتم _نه آخه چراباید ناراحت یامعذب بشم ! ادمی که دیده میشه وقتی به چشم میاد موفق تر از کسی که اصلا به چشم نیاد نبیننش و کسی برای دیدنش ذوق نکنه سمیه لبخند زد و اروم به شوخی ضربه ای به کتفم زد وگفت _پریا جان دیده شدن باخودمون رودرمعرض دید همه گذاشتن فرق داره ها دیده شدنی قشنگه برای موفقیت هاباشه نه اینطورچیزی که توفکرمیکنی _بنظرم فرقی نداره من وقتی کسی نگاهم میکنه لبخند میزنه اعتمادبنفسم بالا میره خوشحالم که به چشم میام همه برام ذوق میکنن _من فعلا برم نهاردرست کنم یه روز دیگه درمورد ش حرف میزنیم شب باپیام میایم پایین یادت نره چی بهت گفتم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت6🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندها
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ بعد از خوردن شام روی مبل جلوی تلوزیون کنارکشیدم باچند ضربه ای که به درخورد سریع روی مبل نشستم لباسم رومرتب کردم مامان به سمت در رفت با بازشدن در سمیه وپیام پشت سرهم به داخل اومدن پیام با اخم سلامی وکرد سمیه باچشم ابرو بهم اشاره کرد جواب بدم زیرلب خیلی آروم جواب دادم پیام وسمیه روی مبلی که رو بروی من بود نشستن سمیه طوری که پیام نبینه صداش بلند نشه آروم لب زد وگفت _عذرخواهی کن آروم گفتم _نمیبینی چه اخمی کرده میترسم بدترعصبانی بشه سمیه دوباره گفت _پریابگو باحرص نفسم روبیرون دادم وکشیده گفتم _داداش پیام باشنیدن صدام سریع سرش روبلند کرد بااخم بهم زل زد یهوضربان قلبم بالا رفت با مِن‌و‌مِن گفتم _داداش... ببخشید... اشتباه کردم عصبی ولی خونسرد گفت _ من رو مسخره کردی یا خودت رو چندباربخاطر مامان وسمیه کوتاه اومدم الان دیگه کوتاه نمیام حرفمم عوض نمیشه بغض راه گلوم رو بست و اشک توی چشمام جمع شد و با التماس نگاهش کردم _اشتباه کردم، ببخش. اگر تکرارکردم دیگه نزار ازخونه بیرون برم. سه روز ازکلاسام جاموندم _نخیر همین که گفتم شمامدرسه نمیری درسم میخوای بخونی غیرحضوری ثبت نامت میکنم برای امتحان میبرمت. البته اگرخیلی نگران سوادت هستی که بعیدمیدونم ازجواب پیام حرصم گرفت وبابغض گفتم _مامان توروخدا شما چی چیزی بهش بگو خیال داره من رومدرسه بزرگسال ثبت نام کنه اونم بخاطر یه کوه رفتن مامان خواهش میکنم بهش بگو ببخشه پیام ازشنیدن جمله اخرتیز سرش روبه سمتم چرخوند قبل ازاینکه چیزی بگه گفتم _غلط کردم اشتباه کردم همین یه باروهم بخاطر مامان وسمیه ببخش قول میدم دیگه تکرارنکنم پیام محکم گفت _گفتم نه سمیه دستش رو روی دست پیام گذاشت چندلحظه ای باهاش حرف زد مامان بعدازتموم شدن حرف سمیه گفت _پیام جان این یه بار روهم ببخشش اگر تکرارشد دیگه هرکاری صلاح دونستی بکن من وسمیه هم دیگه حرفی نمیزنیم پیام نگاهی به انداخت انگشت اشاره روبه سمتم گرفت وگفت _پریا خانم این یه بار روهم میبخشم ولی به روح بابا قسم آخرین باره. دفعه بعدی بخشیدنی درکارنیست. فهمیدی؟ لبخندکم رنگی روی لبم نشست وسرم روتکون دادم _به خدا قول میدم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
4_6017324150350154916.mp3
7.38M
💢 شب عیدفطر ، می‌تواند معادلِ تمام آنچه در رمضان از دست داده‌ایم را، جبران کند! بشرط آنکه بدانیم در این شب، چه چیز را، و چگونه بخواهیم. 🌠 ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گدای کوی توأم نزدیک است به جای فطریه یک کربلا به من بده آقا جان...