📚 #معرفی_کتاب
کتاب حاضر دربردارنده ی سه خاطره درباره ی تجربه ی مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی است که حیات پس از مرگ را تجربه کرده، به برزخ رفته و برگشته اند. مجموعه ای بسیار جالب و حیرت انگیز که ممکن است بخش هایی از آن برای بیماران قلبی و روان های آسیب پذیر، نامناسب باشد.
#آن_سوی_مرگ
#جمال_صادقی
#محمد_حسین_حاجی_ده_آبادی
⚡️ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب حاضر دربردارنده ی سه خاطره درباره ی تجربه ی مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
_مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند. شیاطین، اطرافش جمع شده بودند. شبیه زنبورهایی که اطراف لانه شان گرد می آیند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزار دهنده ای از دهان هر کدام شان خارج می شد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کُند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آن ها چه می گویند.
_ چه می گفتند؟
_ به طور کلی، داشتند حرف های وسوسه انگیزشان را به ذهن او القا می کردند. مثلا یکی از شیاطین به او می گفت:" می خواهی توبه کنی و خودت را از گناهان لذت بخش محروم سازی؟ البته که یک وقت توبه می کنی، اما حالا، آن وقت نیست. همیشه روزهای دیگری وجود دارد. تو برای توبه به قدر کافی فرصت داری. به اندازه ی همه سال های پیش رویت فرصت داری. چرا نمی فهمی؟! تو هنوز خیلی جوانی؛ و خیلی سالم. زندگی یک جوان سالم، بدون گناه، هیچ جذابیتی ندارد. گناه، نمک زندگی است.،،، وانگهی، تو خیال می کنی که با زیر پا گذاشتن چند قانون، به جهنم خواهی رفت؟! مطلقا این طور نیست. خداوند، خیلی بخشنده و مهربان است. او در نهایتِ مهربانی با بندگانش رفتار می کند. آن ها را هر قدر هم که بد باشند، می بخشد... "
خلاصه کنم: مرد جوان، مدتی با خود کلنجار رفت. عاقبت، تصمیم نهایی اش را گرفت. همان جا، در گوشه نمازخانه، به حالت سجده، خم شد و پیشانی اش را روی مُهر گذاشت؛ با بغض، با اخلاص و با شرم زیاد به خدا گفت:" خدایا، مرا ببخش. اشتباه کردم. قول شرف می دهم که دیگر تکرار نکنم. قول می دهم که دیگر (...). " ناگهان، نوری با صدای بلند، در نمازخانه ترکید. شیاطین را دیدم که نعره های مهیبی کشیدند، سپس به شکل پودر سیاهی درآمدند و رفته رفته، کاملا محو شدند.
🍂🌷🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۲):
_ در زمان دانشجویی، یک دوست تبریزی داشتم. پسر خوبی بود. او کتابی از کتابخانه دانشگاه به امانت گرفته بود. یک کتاب ارزشمند و کمیاب، و مرتبط با رشته دانشگاهی مان. یک روز،،،
سرش را با ندامت پایین انداخت:
_ یک روز، آن کتاب را از او دزدیدم و به خانه بردم.
_ چرا؟
_ چون می دانستم که همواره در طول تحصیل به آن کتاب احتیاج خواهم داشت. پس از دزدیدن کتاب، بارها گرفتار عذاب وجدان شدم؛ اما نه به حدی که باعث شود کتاب را به او پس بدهم. حتی در سال های بعد، سعی نکردم کتاب را به کتابخانه دانشگاه برگردانم. در وادی حق الناس، وکیل دوستم مرا به خاطر دزدیدن کتاب، بازخواست کرد. متاسفانه، در این مورد، او تنها بازخواست کننده من نبود. من، وکلای صدها دانشجو را دیدم که همه، مرا به خاطر عمل زشتم توبیخ می کردند. عده ای از آن وکلا، وکلای هم کلاس های خودم بودند؛ اما عده ای وکلای دانشجویانی بودند که در سال های بعد به دانشگاه رفته بودند.
🍂🌹🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۳):
_ یادتان هست امروز موقع صرف صبحانه به من چه گفتید؟ گفتید وقتی کتابتان چاپ شد، نسخه ای از کتاب را برایم می آورید. به خاطر دارید که من چه گفتم؟ عرض کردم:" اگر واقعا این کار را خواهید کرد، می توانید به من وعده بدهید. در غیر این صورت، هیچ قولی، هیچ قولی به من ندهید. " می دانید چرا این را گفتم؟ چون اگر شما به کسی وعده بدهید، درواقع، برایش حقی ایجاد کرده اید. چنانچه به وعده خود عمل نکنید، این حق را از او گرفته اید. در نتیجه، در عالم برزخ معذب خواهید بود.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#آن_سوی_مرگ
📚 @ketabekhoobam
لیست دوم ✨🌱
#دخترم_ناهید
#سرباز_کوچک_امام
#پسرک_فلافل_فروش
#جشن_حنابندان
#آسمانی_ترین_مهربانی
#نامیرا
#پادشاهان_پیاده
#بگو_راوی_بخواند
#المصارع
#الی_الحبیب
#امیر_من
#بانوی_آبی_ها
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مسافران_جاده_های_سرد
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#لبخند_مسیح
#مسافر_جمعه
#خط_تماس
#کشتی_پهلوگرفته
#تالار_پذیرایی_پایتخت
#طیب
#بچه_های_سنگان
#آنا_هنوز_هم_می_خندد
#شکار_شکارچی
#به_سپیدی_یک_رویا
#فریب
#وقت_بودن
#کلبه_عمو_تام
#خداحافظ_سالار
#شکاف
#زن_آقا
#آن_سوی_مرگ
#موسای_عیسی
#هدیه_ولنتاین
#سکوی_پنهان
#من_عشق_مخاطب_خاص
#حاء_سین_نون
#من_و_پنج_وارونه
#توجیه_المسائل_کربلا
#بینوایان
#سرگذشت_یک_سرباز
#موکب_آمستردام
#پدر
#سرزمین_نوچ
#میر_و_علمدار
#فتح_خون
#ارمیا
#از_او
#راز_درخت_کاج
#نفوذ_در_ایران
#من_زندگی_موسیقی
#آسمان_شیشه_ای_نیست
#وقتی_دلی
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
_اگر از نقش خداوند، در وادی حق الناس بپرسم، چه جوابی به من می دهید؟
_می گویم خدا در وادی حق الناس، به عنوان یک قاضی حضور داشت. یک قاضی مقتدر و در عین حال، بسیار رئوف. نمی دیدمش؛ اما احاطه مطلق او بر تمام آن محکمه کاملاً محسوس بود. با وجود این،،، با وجود این، من مستقیماً با خدا طرف نبودم تا از او درخواست عفو کنم. مقابل من، وکلایی سختگیر قرار داشتند که به موکلین شان ظلم کرده بودم. تقصیر خدا نبود که من نمی توانستم رضایت آن ها را جلب کنم.
_و چنانچه موفق به کسب رضایت شان می شدید؟
_آن وقت باید منتظر صادر شدن حکم خداوند می ماندم. حکم خداوندی که عمیقاً به رأفت و سخاوتش ایمان داشتم،،، بگذارید این مطلب را با یک مثال دنیوی روشن تر کنم: فرض کنید من آسیبی به شما می رسانم. شما نزد قاضی شکایت می برید. نزد یک قاضی که به دل رحمی و مُدارا مشهور است. خوب، قاضی، سخنان شما را می شنود؛ و بعد اظهار ندامت مرا. نهایتاً از من می خواهد که شما را راضی کنم. می گوید چنانچه موفق به این کار شوم، با رأفت پرونده را خواهد بست. دقت فرمودید؟ نکته در این است که من باید شما را راضی کنم؛ نه قاضی را.
📌 بخشی از کتاب #آن_سوی_مرگ
#جمال_صادقی
#محمدحسین_حاجی_ده_آبادی
@ketabekhoobam