eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
83 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
بینوایان نام رمان معروفی نوشته ویکتور هوگو نویسنده سرشناس فرانسوی است. وی در این کتاب به تشریح بی عدالتی های اجتماعی و فقر و فلاکت مردم کشورش می پردازد، همان عوامل و محرک های اجتماعی که منجر به انقلاب کبیر فرانسه شد. انحصار توزیع قدرت و ثروت در دست خانواده فاسد سلطنتی که از مشکلات جامعه فرانسه کاملاً بی اطلاع بودند، سبب ایجاد معضلات اقتصادی و اجتماعی در جامعه فقیر فرانسه شد و انقلاب فرانسه ناشی از همین تحولات زیرساخت های اجتماعی جامعه فرانسه بود. ویکتور هوگو در خلال پردازش شخصیت های داستان و روانشناسی آنها، نحوه درگیری و دخالت آنان را در این نهضت اجتماعی و توده ای نشان می دهد. قهرمان داستان، مرد فقیری به نام ژان والژان است که بر اثر یک ملاقات تصادفی با یک کشیش خیّر، دچار تحول می شود و از فردی درمانده و منفعل و خلافکار، به انسانی نوع دوست تبدیل می شود. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
۲۰ مهر ۱۳۹۹
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب بینوایان نام رمان معروفی نوشته ویکتور هوگو نویسنده سرشناس فرانسوی است. وی در این کتاب
📚 (۱) چیز تازه ای قدم در روح ژان والژان گذاشته بود. ژان والژان هرگز پدر، عاشق، شوهر یا دوست کسی نشده بود. بیست و پنج سال بود که در این دنیا تنهای تنها بود.در حبس، بداخلاق و عبوس، پارسا، نادان و سرکش بود. از خواهر و بچه های خواهرش هم جز خاطره ای مبهم، چیزی در ذهنش باقی نمانده بود که آن هم کم کم محو شده بود. وقتی کوزت را دید و او را نجات داد، احساس کرد قلبش تحت تاثیر قرار گرفته است. با تمام احساسات و علاقه اش شیفته ی این بچه شده بود. اما او پنجاه و پنج ساله و کوزت هشت ساله بود. و این بعد از عشقش نسبت به اسقف، دومین جلوه ی روحانی ای بود که می دید. 📚 برشی از کتاب (۲) مرد میانسالی همراه با دختری جوان در اتاق ظاهر شدند. ماریوس که هنوز جایش را ترک نکرده بود، ناگهان به خود لرزید. او بود. واقعا خودش بود! همان دختر نازنین غایب، همان ستاره ای که شش ماه زندگی اش را روشن کرده بود. همان چهره ی زیبایی که با رفتارش روز او را شام کرد بود. . حالا ناگهان در اتاق دلگیر زیر شیروانی، در این بیغوله ی ترسناک ظاهر شده بود. 📚 برشی از کتاب (۳) همه ی سربازهای گارد ملی و شهری و افسرها که در طرف دیگر سنگر جمع شده بودند،بهت زده به ماریوس خیره شده بودند. ماریوس پایش را روی سنگ ها گذاشته بود و با عزمی ویرانگر شعله ی مشعلی را که در دست داشت پایین آورده و به بشکه ی باروت نزدیک کرده بود و از ته دل فریاد می زد:" بروید، وگرنه سنگر را منفجر می کنم." گروهبانی گفت:" سنگر و خودت را با هم منفجر می کنی؟" ماریوس گفت:" بله، خودم را هم منفجر می کنم." و مشعل را به شعله ی باروت نزدیک کرد. اما دیگر کسی بالای سنگر نبود. مهاجمان که کشته ها و زخمی هایشان را رها کرده بودند، سراسیمه و در هم ریخته دوان دوان به طرف سر خیابان سرازیر شدند و به زودی دوباره در تاریکی شب غیب شان زد. سنگر نجات پیدا کرده بود. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
۲۰ مهر ۱۳۹۹