eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
81 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #معرفی_کتاب سفرنامه ای جذاب و پر ماجرا از یک زوج جوان #زن_آقا #زهرا_کاردانی 🌼 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب سفرنامه ای جذاب و پر ماجرا از یک زوج جوان #زن_آقا #زهرا_کاردانی 🌼 @ketabekhoobam
📌 (۱): بچه های نه ده ساله دور هم جمع شده بودند. چادرهای سفیدشان شبیه هم بود با گل های صورتی پارچه ای روی سرشان تِل درست کرده بودند. با هم پچ پچ می کردند وگاهی مرا می پاییدند. -خانم، ما خیلی قرآن دوست داریم.برامون کلاس می ذارید؟ کارهای خانه و دو سه وعده غذا پختن، حضور سید علی و اضافه شدن نبات سادات اجازه نمی داد کلاسی تشکیل بدهم. گفتم: نمیتوانم از پسش بربیایم. تصمیم گرفتم کمی سر بگردانمشان تا منصرف شوند. گفتم بروند اسم حداقل ده نفر را بنویسند وقتی جمع شدند، بیایند ببینم چه می شود… …در می زدند، دویدم و قبل از آنکه نبات سادات بیدار شود، در را باز کردم. همان بچه ها ایستاده بودند پشت در و دوست هایشان صف کشیده بودند پشت سرشان. تعدادشان زیادتر شده بود. کاغذی را به طرفم گرفتند. اسم هاشان را باهمان خط کودکانه ی خرچنگ قورباغه ای نوشته بودند. پرسیدند کی می آیم وکلاس را شروع می کنم؟ نگاهشان کردم. بعضی هاشان چادر رنگی وبعضی چادر سیاه به سر کرده بودند. لبخند می زدند ومشتاقانه نگاهم می کردند! به آن ده تا فرشته می توانستم نه بگویم؟ 🍃🌸🍃 📌 (۲): کاسه ی آشی را که برای خودمان نگه داشته بودم با دو تا قاشق گذاشتم توی سینی و آوردم. سید کتابش را کنار گذاشت و سینی را جلو کشید. کمی کشک ریخت و یک قاشق گذاشت توی دهانش. _ یه چیزی می خوام بهت بگم. اخم هایش توی هم رفت. به سرفه افتاد. قاشق را توی سینی انداخت و به سمت دستشویی دوید. من هاج و واج نگاهش کردم. فکر کردم شوخی اش گرفته، اما صدای سرفه هایش در دستشویی قطع نمی شد. بیرون که آمد، پرسید:"توی غذا نمک ریخته بودی؟" جوابم مثبت بود. اما مطمئن بودم که مقدارش زیاد نبود. با کف دست زد روی پیشانی اش: _ روز اول اهالی گفتن که به شما بگم اگه با آبِ شیر غذا پختی توش نمک نریزی. یادم رفت که بهت بگم. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam