روایتی شجاعانه و حیرت انگیز از هدی
بله را باز می کنم. می خواهم به دوستم پیامی بدهم، همینطور که دنبال اسمش می گردم چشمم به اخرین پیام کانالی می خورد که نوشته، سخنران ویژه هدی مقلد از لبنان…، اسمش را شنیده ام ولی کجا؟ نمی دانم. او کیست؟ برای چه به ایران امده؟چه می خواهد بگوید؟
این سوال ها و ذهن کنجکاوم باعث می شود وارد کانال شوم ،روی لینک بزنم و ببینم چه خبر است.
هنوز سخنراني شروع نشده ، كنار او مهمان ديگري نشسته كه ايراني است ،كسي از برگزار كنندگان مراسم مي ايد پرچم لبنان را جلوي خانم مقلد و پرچم ايران را جلوي مهمان كناري ، روي ميز بگذارد ، هدی مقلد با شوق مي گويد «هر دو تا را کنار من بگذار ، چون من رگ و خونم ایرانیه» و ذوق می کند . اين حرفش مرا برد به خاطره ای که از راهپيمايي اربعين دارم ، وقتي دوستي پاكستاني ، متوجه شد ايراني هستم و با موجي از شور و شوق و هيجان بغلم كرد و من در لحظه در ذهنم ياد امام خميني و شهدا و شکر نعمت انقلاب و شيريني امت واحده مرور شد، اشك شوق در چشمانم دويد و احساس عميق خوشحالي و افتخار كردم.
سخنرانی شروع می شود ، می گوید از جنوب لبنان امده، معلم تاریخ و عربی و پرورشی است ،فعال فرهنگی لبنان و کلی چیزهای دیگر.
چند دقیقه ای می نشینم پای صحبت هایش .
«در خانواده ای بزرگ شده ام که مادربزرگم عاشق اهل بیت بود به ویژه امام حسین و درس ایستادگی و مبارزه با ظلم را از او یاد گرفته ایم .از خانواده یمان ۶ شهید در راه مقاومت داده ایم . برادر بزرگم از سال ۱۹۸۴ در راه مقاومت قدم برداشت و ۴ سال بعدش یک عده از شیعیان لبنان او را شهید کردند. »
۱
۲
تعجب می کنم، چی؟!! درست شنیدم؟؟ شیعیان؟!!
ادامه مي دهد « انها نمی خواستند ما با اسراییل بجنگیم و به هر روشی از مبارزه ي ما با اسراییل جلوگیری می کردند.»
آخر چرااااا؟؟!!!
می گوید «خوب نیست از خودمان تعریف کنم اما قدری می گویم تا بدانید در چه شرایطی می جنگیدیم. ما با اسراییل می جنگیدیم و همزمان در محاصره بودیم . ما را از خانه هایمان اخراج می کردند ،بچه های حزب الله را می کشتند و دستگیر می کردند حتی خانم ها را . وسایل خانه هایمان را می دزدیدند ، به مادرم می گفتند شما بی عاطفه هستید که می گذارید بچه هایتان بروند مبارزه کنند. ما در این شرایط با اسراییل می جنگیدیم ،هر چه سعی کردند ما دست برداریم ولی ما ادامه دادیم. »
«یکبار پسر کم سن و سالی در عملیات زخمی شده بود و راه رساندن او به بیمارستان به گونه ای بود که امبولانس نمی توانست عبور کند و زن ها باید کمک می کردند تا مخفیانه از راه مال رو ، او را به بیمارستان برسانند ولی آن دسته از شیعیان مخالف مبارزه ، نگذاشتند آن پسر نوجوان را به بیمارستان برسانیم و او از شدت خونریزی شهید شد.»
علاوه بر اینکه متعجب هستم ، خیلی غمگین و ناراحت می شوم ، بچه ی خودشان بود، همین کار را می کردند؟؟
از شرايط خانواده اش و شغل پدرش مي پرسند، مي گويد
«شغل پدرم تعمیر لوازم برقی بود درامد بالایی نداشتیم ،
در تنها خانه ای که داشتیم مخفیانه از رزمنده های حزب الله پذیرایی می کردیم .برایشان غذا می پختیم و لباس هایشان را شبانه می شستیم تا کسی نفهمد .به دلیل اینکه ما مبارز بودیم گزارش خانه ی ما را دادند و دور تا دور خانه یمان ، دینامیت چینند و دار و ندارمان و کارگاه پدرم از بین رفت. »
« ۴ سال بعد از اینکه برادر بزرگم شهید شد ،سال ۱۹۸۸ انتخابات شد .عده ای از ان دسته از شیعیان که برادرم و خیلی از بچه های حزب الله را شهید کرده بودند کاندید شدند و ما به انها رای دادیم.»!!!!!
مغزم سوت می کشد ، پر از بهت و تعجب و سوال هستم.
ادامه مي دهد «ما رای دادیم، به خاطر وحدت بین شیعیان ،رای دادیم چون خیلی به رهبری سید حسن نصرالله اعتماد داریم ،ما باید رای بدهیم و باید متحد باشیم تا اهداف دشمن را شکست بدهیم ، به خاطر همین رای دادیم و هنوز می دهیم .
بیشتر مردم مقاومت را قبول نمی کردند و می گفتند چشم جلوی سوزن نمی تونه بایسته و ما نمی توانیم هزینه ی مقاومت را بدهیم .با هر عملیات که حزب الله انجام داد و پیروز شد، مردم بیدارتر شدند و متوجه شدند مسیر مقاومت سید حسن نصرالله درست است و جمله ی (چشم جلوی سوزن نمی تونه بایسته )جایش را به شعار (دست دادن به دشمن ذلت است ) داد و تفکر مردم تغییر کرد .»
هنوز از حرف هایی که شنیده ام بهت زده ام و همزمان در دلم شجاعت و جسارت و مقاومتشان را تحسین می کنم.
تاریخ برایم مرور می شود ،زمان جنگ های امام علی ،که برادر مقابل برادر قرار گرفت ، زمان صلح امام حسن ،صلحی که هدفش حفظ اسلام بود و جنگ امام حسین، جنگی که هدف آن هم حفظ اسلام بود .
هدی معلم تاریخ است، تاریخ را خوب بلد است.می گوید تاریخ انقلاب اسلامی را مطالعه کرده ، حرف از اعتماد به رهبر می زند، حرف از وحدت می زند.
من هم تا حدودی مطالعه کرده ام و اینها را می دانم، اما چقدر در صحنه هستم؟
چقدر شجاعت بودن در صحنه را دارم؟ چقدر حاضرم برای مقاومت هزینه بدهم؟ چقدر به حرف رهبرم اعتنا می کنم؟
من حاضرم رای بدهم به کسی که برادرم را شهید کرده؟؟!!
تا به حال برای چه رای داده ام؟!
از این به بعد برای چه رای می دهم؟؟
پی نوشت: در ادامه درباره ی صلاحیت کاندیداها از ایشان پرسیدند ،توضیح دادند که شرایط سیاسی و انتخابات لبنان خیلی با ایران متفاوت است. شرایط لبنان طوری نیست که به صلاحیت ها توجه داشته باشند. وحدت بیشتر از کارامدی برایشان مهم است.
✍ #حا_الف
#خط_روایت
#انتخابات
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
رای ندید!
دیشب فامیلامون که از یزد اومده بودن زیارت امام رضا(ع) مهمان ما بودن و از اون جایی که قیافه ما بچهانقلابیها بحثسیاسیبرانگیزه، طبق روال گذشته تنور انتخابات داغ شد و من ضد روال گذشته به جای تبلیغ برای رای دادن لبخندی روی صورتم پهن کردم☺️ و طنزانه گفتم اتفاقاً چه بهتر که رای ندید ۱۴۰۰ ماها بیشتر از شما مشارکت داشتیم و رئیس جمهور منتخب ما انتخاب شد. ۱۳۹۸ هم مجلس انقلابی شکل گرفت. حالا جدا از شوخی؛ دو تفکر اصلی که در کشور ما در تقابله، تفکر اسلام ناب و اسلام سکولاره. اسلام ناب میگه دین برای همه شئون زندگی برنامه داره؛ از سیاست گرفته تا بهداشت فردی. کلاً دین برنامه زندگیه اما تفکر سکولار میگه دین صرفاً یک امر شخصی و معنویه. حالا این عده که کاربرد دین را در حد یوگا🧘♂ میدونن نمیتونن باور کنن این مکتب دشمن هم میتونه داشته باشه و ناخواسته عمله دشمن میشن. هدف دشمن جز این نیست که از ایران هم یک گاو شیرده🐄 برای خودش بسازه. سازوکار اونا استثماره که بر بستر استخفاف ملتها اجرایی میشه.(قرآن در مورد فرعون میفرماید: استخف قومه) یه جورایی میشه گفت بردهداری دولتها و کشورها. در حدی اعتماد به نفس ملی را تخریب میکنند که مردم و دولتمردان گمان نمیکنن خودشون میتونن کشورشون را اداره کنن. این وسط یک کشوری بر طبل استقلال کوبیده و میگه من هیچ نیازی به شما ندارم و ۴۵ ساله رو پای خودش ایستاده. این موضوع دشمنی را تشدید میکنه چرا که برای کل مردم جهان میتونه الگو باشه. ایران میگه ارباباً من دون الله را نمیخوام، رب ما فقط خداست و خدا خودش جانشینش را انتخاب کرده. منتخب خدا که امروز غایب از دیدههای ماست دستور رجوع به فقهای شیعه را داده و این یعنی ولایت فقیه؛ نقطه اصلی خصومت دشمن.🎯 جالبه در کل جهان اول ایران حقیقت را فهمید و زیر یوغ غیرخدا نرفت.
چه حق میفرمایند پیامبر(ص) عزیزمون که اگر ایمان و علم در ثریا باشد مردمانی از سرزمین پارس به آن دست مییابند.🌸
✍ #فائزه_میرجلیلی
#خط_روایت
#انتخابات
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
شما هم یادتان میآید. همین چند روز پیش آمریکا ادعا کرد سه نیروی نظامیاش در اردن کشته شدهاند. دولت آمریکا اصرار داشت که این کار ایران است و به زودی انتقام میگیرد. چند روز هم رسانههایش را پر کرد از خبر انتقام و حمله. حتی بعضیها شروع کردند به تعیین مکانهای احتمالی در خاک ایران که آمریکا آنها را خواهد زد. اما عاقبت، انتقام خلاصه شد در زدن پایگاه در کشورهای همسایه. اینها را حتما یادتان میآید.
اما این یکی را یادتان نیست. من هم یادم نیست. خیلیهای ما اصلا آن دوران نبودیم که بخواهد یادمان باشد. ولی سپهبد آذربرزین جانشین نیروی هوایی در زمان محمدرضا پهلوی در خاطراتش میگوید وقتی که سپهبد خاتم فرماندهی نیروی هوایی، موقع کایت سواری در سد دچار سانحه شد و جانباخت از دفتر شاه با او تمام گرفتند که این سمت را به او بدهند. فردایش که برای گرفتن حکم به کاخ رفته بود هرچه انتظار کشید شاه نیامد. آخر که بالاخره توانست به دیدار شاه برود از زبان او شنید که او جانشین میماند و شخصی دیگر فرمانده میشود. سپهبد آذربرزین تعجب کرد اما چیزی نگفت. اما وقتی علت این اتفاق را از اسدالله علم پرسید فهمید سفیر آمریکا قبل دقایقی در اتاق بوده و اجازهی این حکم را نداده. دلیلش هم این بود که سپهبد آذربرزین رابطهاش با آمریکاییها خوب نیست و آنها را در جلسههایش راه نمیدهد.
امروز که داشتم در ذهنم این دو اتفاق را مقایسه میکردم فکر کردم که حتما باید رای بدهم.
✍ #سین_جیم
#خط_روایت
#انتخابات
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
دلم میخواد بخوابم
ولی خیلی کاردارم
نمیدونم بخوابم یا بلند شم
به ندای درون گوش میدم وسرمو میبرم زیر پتو😬😍
چشمام هنوز گرم نشده که صدای زنگ در میاد
چکارکنم؟😐
موندم در وباز کنم یانه!
به ندای درون گوش میدم و در رو بازنمیکنم!😬
پهلوبه پهلو میشم
صدای زنگ گوشیم بلند میشه
موندم جواب بدم یانه
به ندای درون گوش نمیدم!
تلفن رو جواب میدم
مامانمه!
میگن کجایی؟
اومدم خونتون
برات قرمه سبزی آورده بودم 😬😍
نبودی
رفتم خونه خواهرت
قرمه سبزی ها قسمت تو نبود
نزدیک ظهره
دلم میخواد بخوابم!
به ندای درون گوش میدم
ولی به حرفش گوش نمیدم
یکی هم میزنم تو سرش...
همیشه صدای ندای درون خوب نیست
قرمه سبزی رو از دست دادم😫🤦🏻♀
بلند میشم...
موندم ناهار درست کنم
خونه رو جارو کنم
یا ظرفای دیشب رو بشورم😬
هنوز کارام مونده...
شب شد😢
فردا....
دلم میخواد بخوابم
به ندای درونم گوش میدم 😬😍
باشه
فقط ۵ دقیقه!🤚
۵ دقیقه شد ۲۵ دقیقه😑
ولی بالاخره بلند شدم ...🤗
موندم اول چکارکنم
به ندای درونم گوش میدم😍😁
دلم میخواد بشینم با آرامشش...
چایی بخورم
کتری رو روشن میکنم
ولی شعله گاز رو کم میکنم😁
ندای درون پررو شده
جلوی ندای درونم رو میگیرم
میگم یه لحظه وایستا...یه دقیقه ساکت باش
این همه تو گفتی به حرفت گوش کردم حالا نوبت منه !
بیا به خودمون وقت بدیم تا کتری جوش بیاد ظرفها روبشوریم بعددد باهم چایی بخوریم باشه؟
تا میخواد شروع کنه
مشغول شستن ظرفها
حین کار به خودم فکر میکنم وندای درون!
به خودم فکر میکنم و انتخابهایی که کردم
به انتخابهای درست و غلطم
و به روزگاری که دارم!
زندگی من هرلحظه اش پر از انتخابه
زندگی غیر ازانتخاب نیست
این منم که انتخاب میکنم چکارکنم و چکارنکنم....
بیشترین چیزی که تو زندگی من تاثیر داره منم و انتخابات من!
بعدش دیگران...
صدای حبابهای ریز آب که کم کم به دیواره کتری برخورد میکنند مییاد...
تندتر ظرف میشورم...
ازفردا زودتر بلند میشم....
من تا ظهر نشده باید کارای خونه رو انجام بدم
عصر برای کارایی که دوستشون دارم
عصر برای خودم...
ظهر شده
صدای تلفن میاد
بی معطلی جواب میدم!
مامانمه!
میگن شام قرمه سبزی گذاشتم
دیروز نخوردی غذا از گلوم پایین نمیره
شام میاین خونمون؟
موندم چی جواب بدم
به ندای درون گوش میدم😍😂
بععععله حتماا
چ انتخاب خوبی!😂😍
فردا...
✍ #پروا
#خط_روایت
#انتخابات
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
ردِ نخ بادکنکها ماندهبود روی دستم.
یادم نیست کی گفته بود که نخ بادکنکها را رها نکنم.
دوتا بودند؛ بنفش با خالهای رنگی.
برف میآمد و کاپشن صورتی تنم بود.
این را از روی عکس آلبوم میگویم. عکسِ تکی در خیابانی پر از آدم.
ولی اینجا را خوب یادماست. رسیدیم خانه.
زیرزمین خوابگاه قزلقلعه. آسمانِ خانه کوتاه بود. دستم را باز کردم. بادکنکها چسبیدن به سقف. خیالم راحت بود. هرجای این اتاق اِل مانندِ کوچک که با ۳پرده به آشپزخانه، حال و اتاقخواب تقسیم شده بود میرفتم، آنها را میدیدم. باز از اینجا فیلم تاریک میشود تا اینکه یادم است بهانه گرفتم که میخواهم با بادکنکها بروم حیاط. از حال به حیاط در داشت. با بابا بیرون رفتیم. چند پله باید بالا میرفتیم تا به حیاط برسیم. و آنجا محوطه کوچکی بود که خانههای مثل ما به آن راه داشتند.
یادم نیست چطور شد ولی صحنهای که سرم بالا بود و بادکنک بنفش داشت توی هوا میچرخید خوب یادم هست. حسرتش تا الان مانده بر دلم. چرا رهایش کردم. چرا محکم نگرفتمش، یادم نیست با آن یکی بادکنک چه کردم. اما از آن روز ۲۲بهمن ۲۵ سال پیش یاد گرفتم چیزی را که دوست داری باید دو دستی بچسبی و رهایش نکنی. مثل وطن!
+عکس در آن محوطهای است که گفتم و احتمالا برای دقایقی قبل از حسرتبهدل شدنم هست🥲!
✍ #زهرا_کاشانیپور
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
@mamaa_do
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
-چرا رفتی؟
-چرا نرم؟
-چهل سال پیش انقلاب کردن
ماکه انقلاب نکردیم
این وضع گرونی
بیکاری،بدبختی
جوونا رو نمیبینی
اجاره خونه
ماشینای ....
لااله الا الله...
-میدونم بهت حق میدم بعضی جاها
منم به بعضی چیزا معترضم واز بعضی شرایط ناراضیم
ولی...
-ولی چی
هاااا ؟
ولی چی
پس چجوری بگیم آقا ناراضیم ناراحتیم؟!
-من بخاطر خودم رفتم
چون هرچی فکر میکنم به چیزی غیر از این نمیتونم فکر کنم
اگه به قول تو ۴۰ سال پیشم بودم میرفتم
۴۰سال نه و۴۵ ساااال😁
من آدمی نیستم که جلوی شاااه
خم وراست بشم
فکرش حالمو بد میکنه!
به خاطر خودم میرم
به خاطر عقیده ای که بهش ایمان دارم
به خاطر بچه هام
به خاطر طیب حاج رضایی ها
مرد بودها..
به خاطراونها که توی حرم امام رضاشهیدشدن
به خاطر اون زنهایی که چادرشونو به دندونشون گرفتن و بچه به بغل شعار دادند
به خاطر اونا که اعلامیه دست به دست کردند...
به خاطر اونا که شکنجه شدند...
به خاطر ۱۷ شهریور
به خاطر شهید رجایی
باهنر...
به خاطر شهید بهشتی
آخ که چقدرجاش خالیه ...
به خاطر اونا که هنوز تازه انقلاب شده بود ورفتند جنگ...
به خاطر تک تک شهدای انقلاب و۸سال جنگمون
به خاطر همه لحظه های تنهایی که زنها درنبود
مردشون کشیدن ومنتظر بودن یا شوهرشون بیاد یاخبری از مردشون
بخاطر اون مادری که آرزوی دامادی پسرشو داشت...ولی...
به خاطر احمدی روشن..
بخاطر مجید ومادر مجید قربانخانی...
بخاطر محسن حججی وپسرش
بخاطر بابک نوری...
بخاطر همین شهید که اسمش روی کوچمونه وما نمیشناسیمش...
پرید وسط حرفم:- باشه ولی....
گفتم: ولی نداره هنوز تموم نشده ...
انتخاب کردم پاشم هستم هرچند پشت پابخورم
بخاطر حاج قاسم...
بخاطر کاپشن صورتی...
بخاطر فائزه...
بخاطر بچه های کانال کمیل
بچه های غواص
بخاطر ابراهیم هادی که امروز روز شهادتشه...
به خاطر آرمان...
به خاطر سنگهایی که خورد...
به خاطر روح الله...
اصلا به خاطر آرمان روح الله!
بازم بگم ؟
اینا فقط دلیلهای ایرانیش بود...
بخاطر مقاومت و سید حسن و حاج عماد
وبه خاطر جهاد...
فلسطین وغزه
به خاطر عراق و مسلمونهای نیجریه ....
خیلی خاطر دارم که برم
امروز واینجا خیلی خاطر خواه داره..
نخواه که بگم به چی خاطری؟
رفتم بازم میرم
به خاطر اون الله وسط پرچم...
وهزارتا خاطر دیگه که همش به خاطرم نمیاد...
✍ #پروا
#خط_روایت
#انتخابات
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
وقتی کسی تولدش را تبریک می گوید بادی به غبغب می اندازد و پز می دهد که ؛می دونید من توی دهه فجر بدنیا آمدم ....
بعضی ها ابرو بالا می اندازند که چه خوب ، بخاطر تولدت همه جا جشنه😃
ولی خودش افتخار می کند به اینکه در این دهه مبارک بدنیا آمده است .
ومن مفتخرم به این درک فرزند دهه هشتادی انقلاب
به نوری که قلب نوجوان ایرانی انقلاب ندیده را عاشق وطن و انقلابش کرده است .🌱❤️🌱
✍ #مهتا_سلیمانی
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
پیرمرد راه می رفت و گریه می کرد، مرد میانسالی چند قدم جلوتر رفت،برگشت دستش را گرفت و در آغوشش کشید.شانه اش را بوسید،لبهای پیرمرد به خنده نشست. بی آنکه حرفی بزنند.مرد میانسال دستش را به نشانه خدانگهدار روی پیشانیش گذاشت و رفت و پیرمرد دست در جیب به تفرج اشکناکش ادامه داد....
✍ #زینب_موسی
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
به نام خدا
_ حواس شون بوده و صورتی پوشیدن؟
_ چی؟
_ اون طرف. کاپشن صورتی ها رو میگم. به نظرت می دونن فردا چهلمشه؟
_ فردا بیست و سوم؟ واقعا چهل روز شد؟
_ ولی خب خیلی هم عجیب نیست. دخترن دیگه. صورتی رنگ دم دستی شونه!
_ ولی این عجیبه برام. هر وقت از حمله تروریستی کرمان حرف میشه رنگ خون و قرمزی نیست که به ذهنم میاد. همین صورتیه!
_ قشنگه ها ولی.
_ چی؟
_ اینکه حاج قاسم همیشه یه بهونه پیدا می کنه واسه رخ نشون دادن. اصلا هیچ جوره نمیشه یادش نکرد! براش مهم نیست کدوم روز ساله یه راهی پیدا می کنه و تمام قد با اون لبخند خوشگلش ظاهر میشه.
✍ #النّور_و_النّار
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
ای همه وصیت حاج قاسم دوستت داریم....
✍ #زینب_موسی
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
دخترک با نماد ایل بختیاری آمده بود. عکس آقا و سردار را به آغوش کشیده بود. تا ببندد دهان هایی را که یاوه می بافند در توصیف بختیاری . زیر صدای تمام شعارها و الله اکبرها حتماً توی ذهن دیگران هم آهنگ «بی مریم» را تداعی میکرد این بی بی مریم کوچک بختیاری.
✍ #فاطمه_حسینی
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.