.
#ز_موسوی
(مامان #سیدرضا ۱۵ساله، #سیدعلی ۱۲ساله، #ریحانهسادات ۷ساله، #معصومهسادات ۱سالو۱۰ماهه)
وقتی همسرم گفت باید خونه رو بفروشیم تا بتونم بدهی رو بدم، نه خوشحال شدم نه ناراحت.
اصلاً از آپارتماننشینی خوشم نمیاومد! اونم آپارتمان ۲۰ واحدی که خیلی شلوغ بود و قوانین مسخرهای داشت. (با اینکه واحدمون ۱۰۰متر بود)
ولی بیشتر نگرانیام این بود که با ۴ تا بچه کجا بریم؟!
اصلاً کسی قبول میکنه خونه بهمون بده؟ با این مشغلهی همسرم، کی بریم دنبال خونه؟! چطور با وجود بدهی رهن و اجاره بپردازیم؟!😔
تصمیمم رو گرفتم و به همسرم گفتم که بهترین جا برامون، خونهی پدرشونه. ولی همسرم به خاطر کوچیک بودن خونه قبول نمیکردن. (حدود ۵۰ متر!) اما من اصرار کردم تا اینکه قبول کردن و پدر و مادر همسرم هم راضی بودن.
تو این مدت تا خونه از مستاجر خالی بشه، منم بچهها رو آماده میکردم و با آبوتاب از خوبیهای خونه تعریف میکردم. طوریکه با اینکه پسرها اونجا رو دیده بودن و میدونستن خیلی کوچیکه، راضی بودن و دختر کوچولوم هر روز میپرسید کی میریم خونهی جدید؟😊
بالاخره خونه خالی شد و قرآن و آینه و یه متر برداشتم و همراه مامانم رفتیم به خونهی جدید.
وقتی دخترم اونجا رو دید گفت: وای مامان اینجا که خیلی کوچیکه. این همه اثاث رو کجا بذاریم؟ شب چهجوری بخوابیم؟ تختهامون چی میشن؟ همین طوری پشت سرهم سوال میپرسید و خیلی نگران شده بود.
منم دستشو گرفتم و بردم تو حیاط نقلیای که داشت و گفتم:
عوضش حیاط داره هر موقع دلت خواست میتونی بیای تو حیاط.
گلدون گل یاسمنمون رو میتونیم بذاریم تو حیاط.
باغچه و گل داره که تو خیلی دوست داری.
میتونی تو هوای گرم با معصومه آببازی کنی یا وقتی بارون و برف اومد تو حیاط خودمون بازی کنی و...
خلاصه اینقدر نکات مثبت خونه رو گفتم که متراژ خونه یادش رفت.😉
طوری که از اون به بعد یهجوری با اشتیاق از خونهی جدید حرف میزد که همسرم گفتن مطمئنی درست رفتین؟ البته این رو هم گفتن که مطمئنم کار خودته که بچهها رو راضی کردی و کلی ازم تشکر کردن.🙃
الان بعد از گذشت یکسال، فرزندانم با وجود نقصهای خونهی جدید راضی و خوشحالن.☺️
حس رضایت از زندگی یا حس نارضایتی ما مستقیم به بچههامون منتقل میشه. پس بهتره با وجود همهی مشکلات، اون حس رضایت از زندگی و تلاش برای بهترشدن رو توی وجود خودمون پررنگ کنیم.👌🏻
پ.ن: برای جا شدن وسایل مجبور شدیم زیرزمین رو هم که در اختیار مستاجر بود خالی کنیم. اینطوری یه اتاق خواب هم برای پسرها جور شد.
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ ساله)
آاااااااااایییییی..دستم برید.
عمیقم برید.😢
به کی بد و بیراه بگم؟!!
آخه چاقو هم انقدر تیز؟
نه خالی نشدم!
وایسا دیوارکوتاهیابم رو روشن کنم ببینم رو کی زوم میکنه!🧐
آها خودشه.
- محمد حسییییییییییین... دستم برید، تقصیر توئه!
+ مااااااااااماااااان من چیکاره بیدم؟!!!
- چاقو تیزکنی که تو واسهم ساختی چاقوهه رو انقدر تیز کرده که دستم عمیق برید.
+ واقعا؟!!😃😃
برق خوشحالی تو چشماش یورتمه رفت.
شیطونه میگه یک فروند دمپایی بالستیک از نوع نقطهزن، شلیک کنم طرف کلهی پر از ایده و فکرش!!
- خوشحالی دست مامان بریده!؟ ها؟
+ نه مامان.😅
- حیف پول که بهت دادم همچین چیزی بسازی... آلت قتاله!😁 (اینم یک مدل تشویقه 😉)
بله، بعد از کلی وسیلهی دلی ساختنِ آقا محمد حسین برای خودش و آباد و البته عاصی کردن فروشگاههای ابزار آلات نزدیک خونهمون، من و همسرم بهش پیشنهاد دادیم یه چیزی بسازه که قابل فروش باشه.
و چون همیشه چاقوهام با گوشت و مرغ کشتی میگرفتن😒، به فکرش رسید برام چاقو تیز کن بسازه.😃
بعد از ساخت و کلی پت و مت بازی که موتورش چقد قوی باشه، آداپتورش چند ولت باشه یا سمبادهش نرم یا سفت باشه، بالاخره چاقو تیزکن سفارشی حاضر شد و بعد از برآورد هزینه و اضافه شدن سود و حقالزحمه، به مبلغ صدو پنجاه تومن ازش خریدم.👌🏻
الان همهی چاقوهای خونهمون تیزه الحمدلله.
و از نزدیکان از جمله مامان جونها و عمهها و خالهها کلی سفارش دریافت کرده.😊
خیلی خوشحاله که برای خودش درآمد داره.
برای پسر خودم و همهی فرزندان این سرزمین دعا میکنم که در آینده از جهاد گران عرصهی تولید کشور باشن و آیندهی مملکت رو بسازن.
💚الهی آمین💛
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
📣خبر 🔥#داغ و خوشحال کننده! 🎉🎁 یه عیدی ناب تو #دهه_کرامت! 🎊
✅همزمان با افتتاح #تربیت_کده_آیین_فطرت،
ثبت نام دوره مجازی «#چلّه_مادری» شروع شد
🔸دوره ای برای مادران، مربیان، معلّمان و مبلغان با موضوع مادری و همسری در #سبک_زندگی و #تربیت_دینی
👤 استاد دوره:
حجة الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
💯کاملاً رایگان
💯محتوای جذاب، جدید وکاربردی
💯 تهیّه کتب دوره با ۳۰٪ تخفیف ویژه
💯 صدور گواهی
📌 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:
ktft.ir/chm8
📢 مهلت ثبت نام: شنبه ۲۱ خرداد
✍🏻 پشتیبانی و راهنمای دوره:
🆔 @Madari40 ☎️ 09910036141
🔰کانون فرهنگی آیین فطرت
https://eitaa.com/abbasivaladi
سلام 🌹
به کتاب خیلی خوب براتون آوردیم ♥️
📚 کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است
خاطرات فروغ منهی
مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی پور
📝 نویسنده: زینب عرفانیان
🔸 روایت صبوری و ایثار یه مادر قهرمان
که ناراحت بود چرا بیشتر پسر نداره که برای دفاع از اسلام بفرسته...
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
#مادر_شهیدان
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
اپلکیشن طاقچه هم نسخه صوتی و هم نسخه متنی این کتاب رو داره👌
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بخشی از کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است 👆
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بخشی از کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است 👆
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بخشی از کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است 👆
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🟩 از سایت کتابرسان میتونید با تخفیف ویژهی ۲۰ درصدی کتاب رو تهیه کنید.
کد تخفیف ۲۰ درصدی: madaran
۱. این کد تخفیف روی کل سبد خریدتون اعمال میشه.
۲. هزینهی ارسال کتابرسان هنوزم از بقیه جاها ارزونتره. 👌
لینک سفارش کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است:
https://ketabresan.net/w/GkGJk
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
چند صباحی قبل، امر نُمودیم جارچیان را که ندا در دهند:
ایتها الامهات الشریفات!
در اسرع وقت دوربین به دست شده از فسقلکان تازه قدم به دنیا نهادهٔ قرن جدیدی خود، تماثیلی تهیه و سوی ما روانه کنید تا درشادی ولادتشان جملگی شریک شویم.
ماهم تماثیل مذکور را با کبوتر و چاپار و... به مصوّرالممالک خود (آیندگان وی را گرافیست گویند! چه سوسول!😁) فوروارد نُمودیم تا نماهنگی در خور، تهیه و عیونمان به جمالشان منور و قلوبمان مشعشع گردد.😍
حال این شما و این تمثال خواتین و خوانین قرن جدید.🤩
اخطار مینُماییم قبل از دیدن روی ماه این طفلکان خوردنی،😋 هرگونه احتمال انفارکتوس تنفسی، قلبی، کلیوی، قلوَوی و... را در نظر داشته و تمهیدات لازم را بیندیشید.😄
#عکس_نینی_۱۴۰۱
#نماهنگ_تبریک_تولد
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
ولادت قُرَّةُ عَینِ المُؤمِنین، نورُ الْهُدی، امام رضا (علیه السلام) مبارک.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_اول
سال ۷۲ به دنیا اومدم.😌
کجا؟
مشهدالرضا.❤️
پدرم پرستار و مادرم ماما هستند و فقط یه برادر دارم، که سه سال از من کوچیکترن.
رابطهم با برادرم خوب بود.
گاهی دعواهای اساسی با هم داشتیم ولی خیلی زود با هم خیلی رفیق میشدیم.
هر چند فکر میکنم اگه خواهر داشتم رابطهم باهاش خیلی بهتر بود.😉
با مادرم خیلی صمیمی بودم. هر اتفاقی که برام تو مدرسه یا بعدها تو دانشگاه می افتاد، براشون تعریف میکردم.
رفتارشون طوری بود که خیلی باهاشون راحت بودم.💚
این یه ویژگی خاص و بعضاً نجاتدهندهی مامان گلم بود.
چون ممکن بود یه جاهایی در آستانهی خطا قرار بگیرم.
از بچگی عاشق ادبیات بودم؛ عاشق خوندن کتابهای شعر و داستان و نوشتن.
دبیرستان رو مدرسهی نمونه دولتی فرهنگ قبول شدم که خاصّ رشته انسانی بود.👌🏻
احساس میکردم با چیزی محشورم که عاشقشم.😍
دوست داشتم توی دانشگاه هم ادبیات بخونم و همیشه میگفتم حتی اگه رتبه یک کنکور هم بشم انتخاب من ادبیاته!
سال سوم دبیرستان تو المپیاد ادبیات شرکت کردم و الحمدالله مدال طلای کشوری رو کسب کردم.
حالا میتونستم بدون کنکور وارد دانشگاه بشم.
همونطور که حدس زدید رشتهی ادبیات فارسی؛ دانشگاه شهر خودمون، فردوسی مشهد.😊
سال ۸۹ دانشجویی من شروع شد.
۱۷ ساله بودم.
(تابستان همون سالی که المپیاد مدال آوردم، پیش دانشگاهی رو جهشی خوندم.)
دانشگاه هم این امکان رو داشتم که دو رشته رو با هم بخونم.
رشتهی دوم رو زبان و ادبیات فرانسه انتخاب کردم.
از قبل، خیلی اوقات رمانهای ترجمه شده از فرانسه رو میخوندم و نویسندههاشون رو دوست داشتم.😊
به خاطر دو رشتهای بودن، هر ترم حدود ۳۰ واحد درس داشتم و کلا تو کتاب و دفتر بودم.
برای همین فعالیتی جز درس خوندن نداشتم. فقط هرازگاهی برای نشریهی دانشگاه مطلبی مینوشتم.
کارشناسی رو ۷ ترمه تموم کردم و اواخر تابستان سال ۹۲ که آخرین سال کارشناسیم بود، ازدواج کردم.❤️
آشنایی ما از طریق معرفی یکی از آشنایان بود.
همسرم وقتی به خواستگاری من اومدن، تازه استخدام شده بودن و شرایط مالی خیلی خوبی نداشتن. ولی ما چندان نگران نبودیم.
با یه جشن عقد ساده، ۹ ماه دوران عقدمون شروع شد.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
لایو اینستاگرامی صفحه مادران شریف
سلام✋
امروز ساعت 18 گفتگوی زنده داریم با سرکار خانم حائری شیرازی🤩
به علت مسدود شدن لایو صفحه توسط اینستاگرام 👊😶
لایو در پیج زیر برگزار میشود 👇
https://instagram.com/madaran_sharif_live?igshid=YmMyMTA2M2Y=
پیام رو برای همه خانوم ها بفرستید 🥳
تجربه های مادرانه یک بانوی فعال رو میخوایم بشنویم.😍
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_دوم
روزها میگذشت و من همچنان گرم درس بودم.
همسرم هم تشویقم میکردن و میگفتن نباید با ازدواج محدودیتی برای درس خوندنت ایجاد بشه.👌🏻
ترم آخر کارشناسی بودم و چون نمرهی الف و شاگرد اول شدم، امتیاز ورود به ارشد، بدون کنکور رو به دست آوردم.🤩
بازم همونطور که حدس زدید همون رشتهی ادبیات فارسی و همون دانشگاه فردوسی.😁
تیر ۹۳، با یه سفر حج و یه مهمونی کوچیک، زندگی مشترکمون رو تو یه خونهی اجارهای، شروع کردیم.❤️
همون اوایل، متوجه شدیم یکی از دوستان همسرم که تقریبا همزمان با ما ازدواج کرده بودن، خونهای دارن که میخوان بفروشن و خونهی بهتری بخرن.
خونه کوچیک بود و دور، ولی قیمت کمی داشت. ما به این فکر افتادیم که این خونه رو بخریم. یه جورایی جزء ارزونترین خونههایی بود که میشد پیدا کرد.
اما پول کافی نداشتیم.
خونه ۷۰ میلیون هزینه میخواست و ما فقط ۳۰ میلیون پول داشتیم.
یکی دوماه از عروسیمون گذشته بود که من به لطف خدا باردار شدم.
به فاصلهی چند ماه از من، خانم اون دوست همسرم هم باردار شد.😍
و به فاصلهی کمی از اون، روزی این دو تا کوچولو رسید.🤩
به لطف خدا وامی با مبلغ حدود ۴۰ میلیونی از محل کار همسرم بهشون تعلق گرفت و ما تونستیم خونهی اونها رو بخریم.
اونها هم خونهی بهتری خریدن.🙂
ما هم خونهای رو که خریده بودیم، اجاره دادیم. (و خودمون همون خونهای که اجاره کرده بودیم، موندیم)
آخرین روزهای فروردین ۹۴، وقتی که ترم دوم ارشد بودم فاطمه خانم تشریف آورد و خونهمون رو گرمتر کرد.💛
اون زمان، بیشتر وقتها خونهی مامانم بودیم. (تو یه اتاق از خونهشون)
همسرم هم شبها از سرکار میاومدن اونجا و چون نامحرم هم نداشتن راحت بودن.
از طرفی خونهی مامانم اینا به دانشگاهمون نزدیک بود و برای وقتهایی که میخواستم برم دانشگاه راحتتر بودم.
از اولین روزهای به دنیا اومدن دخترم، مادرم تو نگهداریش کمکم میکردن.
ایشون همیشه میگفتن چون خودشون نتونستن بچهی زیادی داشته باشن، بهم کمک میکنن هرچند تا بچه که دوست دارم، داشته باشم.☺️
دخترم تا ۳ ماه شبها بیقراری میکرد و ما از پسش بر نمیاومدیم.
آخر سر مامانم میاومدن اتاق ما و بچه رو آروم میکردن.
همهش میگفتم خب آخه چرا خودم بلد نیستم؟!
حالا یا واقعا خود بچه بدقلقتر بود یا من بیتجربه بودم.
شما میگید گزینهی ۲؟😁
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_سوم
شبهای سختی داشتم.😢
بیقراریهای شبانه اونم تا ۳ ماه...
اما از طرف دیگه، من وااااقعا بچه دوست داشتم.
از بچگی همیشه دلم میخواست که نینی تو خونهمون باشه ولی در حد آرزو موند!
به همین خاطر تولد فاطمه برام خیلی هیجانانگیز بود.😍
دخترم که بهدنیا اومد، دو ماه از ترم دانشگاهم باقی مونده بود.
خوشبختانه تعداد کلاسهام کم بود و نیازی نبود بیشتر از دو ساعت بچه رو از خودم جدا کنم؛ و اون مدت رو هم پیش مامانم میذاشتم.
گهگاهی هم نینیمون دانشجو میشد و با هم میرفتیم دانشگاه.😁
استادها هم با من کنار اومدن و گذشت.
۶ ماههش بود که خونهی کوچیکی رو که خریده بودیم، فروختیم و به لطف خدا خونهی فعلیمون رو خریدیم.
هر چند چون قرض داشتیم، ۱.۵ سال اون رو رهن دادیم و خودمون طبقه پایین خونهی پدر شوهرم ساکن شدیم.
اون روزا ترم جدید دانشگاهم شروع شده بود و اوضاع برام سختتر از نوزادیش شد.❗️
میگید چرا؟
خب دیگه منو میشناخت!
و وقتایی که نبودم بهونه میگرفت.😢
دیگه کمکم ورق برگشت!
از اون دانشجویی که هیچ کلاسی رو از دست نمیداد و جزوه هاش همیشه مرجع بود،
تبدیل شدم به کلاس بپیچون!
غیبتهام زیاد شد.😕
استادها هم چندان همکاری نمیکردن.😐
کم آوردم و به فکر انصراف افتادم.
با خودم گفتم نکنه وقتی که برای درس میذارم اجحاف در حق بچهم باشه.
اما هم مادرم و هم همسرم بهم قوت قلب دادن که ادامه بدم.❤️
همسرم گفتن تو استعدادشو داری و با همهی سختیها، بازم میتونی ادامه بدی.
درس خوندن و حضور توی اجتماع، باعث تقویت روحیه و انگیزهت میشه.👌🏻
در آینده هم میتونی به جامعه خدمت کنی و مفید باشی.😉
دخترمون هم بعداً که بزرگ بشه، به مادرش افتخار میکنه که با وجود همهی سختیها، تلاش خودش رو کرده تا به هدفش برسه.🙂
ادامه دادم.
اما دیگه نمرهها درخشان نبود و تو دانشگاه، نگاهی که قبلاً به من داشتن، دیگه نبود.
میشنیدم که گاهی استادها میگفتن:
اینکه دیگه باید بره بچهش رو نگه داره. درس بخون نیست و از این، محقق در نمیاد.😐
این زمانها خودم هم یکم مأیوس بودم و میگفتم تو هم دیگه دورهت تموم شد.
تمام تلاشمو میکردم تا دخترم کمتر اذیت شه.
خلاصه این دوران رو، بعضی وقتا با جیم شدن و دیر رفتن و زود بیرون اومدن، گذروندم.🤪
الحمدالله کمکهای مادرم هم بود و ایشونم خونهشون به دانشگاه نزدیک بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_چهارم
فاطمه حدودا ۱.۵ ساله بود که رسیدم به فاز پایاننامه!
روزای پایاننامه روزای سختی بود.
باید چند ساعت پای لپتاپ مینشستم؛ ولی تا میخواستم روشن کنم، دخترم سر میرسید.😁
اینجا هم باز مامانم به کمکم اومدن.😘
مثلاً چند ساعت بچه رو میبردن بیرون تا من بتونم به کارم برسم.
گاهی هم من میذاشتمش خونهی اونها و چند ساعت میرفتم کتابخونه.
گاهی شبها هم ناچار میشدم بیدار بمونم. خیلی هم برام سخت بود!
آخه خواب سرآمد نیازهامه؛😅
ولی واقعا باید این کارو میکردم و موفق شدم.
یه روز که برای کارهای پایاننامهم رفته بودم پیش استاد راهنمام، ایشون گفتن چرا دکتری شرکت نمیکنی؟ خیلیا از تو سطحشون پایینتره، میان و قبول میشن و حیفه تو ادامه ندی.
با خودم فکر کردم.
راستش خودم از وقتی یادم میاد همیشه هدفم این بوده که تا دکترا ادامه بدم.
حتی همیشه میگفتم من اگه سر کار هم بخوام برم، میخوام با دکترا برم.
اما بعد بچهدار شدن کمی امیدم رو از دست داده بودم...
هر چند مادرم هم همیشه مشوق من برای ادامه تحصیل و دکترا خوندن بودن و میگفتن هر کمکی از دستشون بیاد انجام میدن.😍
با این حرف استادم، انگیزهم بیشتر شد و تصمیم گرفتم برای محک زدن خودم هم که شده، کنکور رو بدم.
با اینکه هنوز پایاننامهم رو دفاع نکرده بودم.
اون سال در کمال تعجب، تونستم هم آزمون و هم مصاحبه رو قبول بشم؛ درحالیکه چندان هم درس نخونده بودم.
بعد قبولی به فکر افتادم که زودتر پایان نامهی ارشدم رو تموم کنم و دفاع کنم؛ ولی نتونستم تا قبل از شروع سال تحصیلی برسونم و در نتیجه نتونستم دکتری ثبت نام کنم.😞
اون روزا خیلی غصه خوردم و گریه میکردم.😭
برام ضربهی خیلی سنگینی بود که به چه راحتی شرکت کردم و قبول شدم و به چه راحتی از دستش دادم.😢
اما بعد،
گفتم خب دیگه اتفاقیه که افتاده.
حتماً خیر و مصلحتی توش بوده من خبر ندارم.
به هر حال باید بپذیرم.👌🏻
و البته چون قبول شده بودم و نرفته بودم، تا دو سال محروم بودم از آزمون سراسری.😐
گذشت و اون سال از پایاننامهم دفاع کردم.
همون روزا دخترم رو که ۲ ساله شده بود، از شیر گرفتم.
از اونجایی که همیشه دوست داشتم فاصله سنی بچهها کم باشه، دومی رو به لطف خدا باردار شدم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
۲۵ خرداد، روز گل و گیاه را چگونه گرامی بداریم؟؟!! 😳🤨
با پرورش گیاهان مُثْمِر🌱
پدران ما گیاه و درخت رو برای تولید غذا کشت میکردند. اما با سیاستهای استعماری در یک قرن گذشته باغهای میوه و مزارع نابود شده و به جای آن در «پارک» و «فضای سبز» درختان بیثمر و گیاهان غیر خوراکی کاشته میشه.
حالا چی کار کنیم؟
خوبه به جای نگهداری یا هدیه دادن گل و گیاهان زینتی و بیثمر❌، سبزیجات🌿، صیفیجات🍅🍆🌶️یا گل محمّدی🌸 پرورش و هدیه بدیم. اینطوری هم خونه با طراوت میشه، هم از ثمره گلدانها بهره میبریم.
منبع:
کتاب اقتصاد مقاومتر محیط سالمتر
@basamar ایتا
امیرمؤمنان دربارهٔ اهتمام پیامبر (ص) به گل و گیاه فرمود: رسول خدا با دو دستش گل محمدی به من هدیه کرد، چون آن را بوییدم فرمود: این گل پس از برگ و گل درخت مُورد، بهترین گل بهشتی است.
حَبانی رسول الله ص بالوَرْدِ بِکِلْتا یَدَیْهِ، فَلَمّا أدنَیْتُهُ إلی أنْفي قالَ: إنَّهُ سَیِّدُ رَیحانِ الجَنَّة بعدَ الآس.
(مفاتیح الحیاة، ص۷۱۶)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_پنجم
روزهای بارداری میگذشت.
هنوز به خاطر از دست دادن دکترا ناراحت بودم.
همین روزها بود که از طرف بنیاد ملی نخبگان تماس گرفتند.
به خاطر مدال طلای المپیاد، عضوش شده بودم.☺️
و حالا داشتن به من خبر میدادن که یک بورس تحصیلی به من تعلق گرفته و میتونم دکترا ثبت نام کنم!😮😍
از طرفی همسرم هم تو مقطع ارشد قبول شدن.
وای خدای من!🤩
این هم یه روزیِ تپل...
به قدم گل دختر دومم!
راستش رو بخواید، من بارها اینو تو بارداریهام تجربه کردم که به طرز عجیبی مسائل رو ریل افتادن و آسون شدن...
انگار اون زمان به آسمون وصلم.😄
همهش به خاطر اون طفل معصومی که دارم با سختی حملش میکنم.💛
حتی دعاهام حس میکنم سریع مستجاب میشه.
دوستانی داشتم که باردار نمیشدن و همیشه دعاشون میکردم ولی...
تو هر بارداری برای هر کدوم دعا کردم به طرز معجزهآسایی باردار شد.😍
همیشه به اطرافیانم میگم نگید که خونه یا ماشین بخریم، بعد بچهدار شیم.
بر عکسش رو بگین.
بچهدار بشیم، انشاالله خونه هم خواهیم خرید.
چون واقعاً یه چیزایی روزیِ اون بچهاست.
یادمه یکی از دوستام میگفت من بچهی اولم رو خیلی سخت از پوشک گرفتم. هم خودم هم بچه خیلی اذیت شدیم.🤪
ولی دومی رو خیلی راحت گرفتم،
شاید بخاطر این بود که باردار بودم و خدا خواست سر یه هفته جمع بشه.👌🏻
خود من هم دقیقا همین رو تجربه کردم.
هر دو بچهای که از پوشک گرفتم در شرایط بارداری بود، و دقیقا ۳ روزه ختم شد.
اینا هم امداد الهی هستن.
فقط تاب دادن گهواره به دستان جبرئیل که امداد غیبی نیست.😉
داشتم میگفتم!
با بورس دکترا، در دانشگاه خودمون (دانشگاه فردوسی مشهد) و همون رشتهی ادبیات فارسی ثبت نام کردم و آذر ماه همون پاییزی که سر کلاس دکترا نشستم (سال ۹۶)، دختر دومم به دنیا اومد.
کلاسهای دکترا کم بود؛
ترمی ۴ تا ۶ واحد، که یکی دو روز در هفته بیشتر نمیشد.
این زمانها رو هم بچهها پیش مامانم میموندن.
البته دیگه خونهی مامانم نزدیک دانشگاه نبود و اومده بودن محلهی ما.😍
از کلاسها که میرسیدم خونه، هر بار میدیدم مامانم برای سرگرم کردن گل دخترا یه ابتکار جدیدی زدن.😄
مثلاً یه روسری رو به دستهی یه دیگ بزرگ گره میزدن بچهها رو سوارش میکردن و میکشوندن رو زمین!😃
یا دختر بزرگه رو میفرستادن تو باغچه سبزی و فلفل و... بچینه، بعد عکس میگرفتن و به من نشون میدادن.
یه ننو هم درست کرده بودن و بچهها رو نوبتی سوارش میکردن.
خدا خیرشون بده.❤️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_ششم
رسیدم به انتخاب موضوع پایاننامه!
موضوعی رو انتخاب کردم که از دانشم در زمینهی ادبیات فرانسه هم استفاده کرده باشم.
یادتون باشه در مقطع کارشناسی، ادبیات فرانسه رو هم در کنار ادبیات فارسی خونده بودم.
موضوعم بررسی تصویر ایرانیان، در سفرنامهی رافائل دومان بود.
(رافائل دومان یه کشیش فرانسوی بود که در عصر صفوی برای تبلیغ مسیحیت به ایران اومده بود.)
دخترک دومم ۲ ساله شده و از آب و گل دراومده بود.
واحدهای دکترا هم تموم شده بود.
میخواستم کمکم برم تو کار پایاننامه که استادم بهم پیشنهاد دادن از یه فرصت مطالعاتی که دانشگاه فراهم کرده، استفاده کنم!🤩
دانشگاه با یکی دو تا از دانشگاههای خوب فرانسه در تعامل بود و دانشجو رد و بدل میکرد.
و در قالب بورسیه (دو دورهی شش ماهه) دانشجو میفرستادن فرانسه.👌🏻
استادم گفتن برای پایاننامهت به منابع فرانسوی نیاز داری،. این فرصت خیلی خوبیه!
از شما چه پنهون این پیشنهاد، همون چیزی بود که همیشه آرزوش رو داشتم.😁
با چندین نفر مشورت کردم، برآورد هزینه کردم ولی میدونستم با دو تا بچه خیلی سخته کارم.
البته با همسرم و بچهها نمیشد با هم بریم.
درکنار هزینهی زیادش، محل کار همسرم اجازه نمیداد یه سال غایب باشه!
مامانم مثل همیشه حمایتم کردن.😍
گفتن من حاضرم این چند ماه مراقب بچهها باشم. خیالت راحت.😉
به طور جدی بهش فکر میکردم؛
البته یه کوچولو هم تردید داشتم!
مخصوصاً که دختر دومیم دو ساله شده بود و تو فکر بچهی بعدی هم بودم.
تا این که با یکی از دوستام که خیلی مومن و حافظ قرآن بود و روانشناسی هم خونده بود صحبت کردم.
نظراتش رو همیشه خیلی قبول دارم.
وقتی که در مورد این مسئله ازش سوال کردم، گفت که اصلاً تو چطور به این فکر کردی؟!
آسیبهاش خیلی زیاده!
گفتم آخه این چند ماه توی اون ۲۰، ۳٠ سال که با هم هستیم تا سن ازدواجشون که چیز خاصی نیست!
گفت چرا!
تو این سنی که بچههای تو هستن خیلی هم خاصه!
اصلا آسیبهاش قابل جبران نیست.😞
با حرف ایشون، من کلا قضیه رو از ذهنم بیرون کردم!
با این که خیلی دلم دنبالش بود.
استادم اصرار داشتن که خیلی فرصت خوبیهها!
از دستش نده.
اما من گفتم نمیتونم بچههام رو ششماه بذارم برم.
گفت چقدر میتونی؟ سه ماه؟ دو ماه؟ هر چقدر میتونی برو. حیفه!
ولی من تصمیمم رو گرفته بودم.😊
همین موقعها بود که با یه مرکز حفظ غیرحضوری قرآن آشنا شدم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_هفتم
مدتها بود که حفظ قرآن رو شروع میکردم و ول میکردم؛ شاید از ۱۵ سالگی!
دو سه جزء اول قرآن رو صد بار حفظ کردم و فراموش کردم و دوباره از اول.😅
یه مدت کلاسهای حفظ دانشگاه رو شرکت کردم و تا جزء ۵ ۶ رفتم ولی بازم رها کردم.
همین حول و حوش انصراف از فرصت مطالعاتی بود که متوجه شدم از محل کار همسرم، برای خانواده کارکنان کلاسهای غیرحضوری حفظ میذارن.
این رو یه جور توفیق دونستم و رو هوا زدمش!😃
دوست داشتم خودمو ملزم کنم هر روز حداقل یک جزء قرآن بخونم و مرتب قرآن گوش بدم.
با اینکه اون موقع در حال نوشتن پایاننامه بودم، ولی اعتقاد داشتم با وقت گذاشتن برای قرآن، وقتم برای پایاننامه تنگتر نمیشه! بلکه برکت پیدا میکنه.
و اطمینان داشتم اگه حفظ قرآن رو شروع کنم، اتفاقات خوبی به دنبالش میافته.
و البته که ناگفته نمونه من کلاً پایاننامه رو خیلی تفریحی و از روی خاطرجمعی پیش میبردم!😁
خیلی بیعجله! جوری که صدای همه در اومد.😄
چون واقعا دوست داشتم این دو تا پروژه رو پایاپای پیش ببرم و پایان هر دوتاش رو برای خودم جشن بگیرم.🥳
از اینکه چند تا کار رو با هم بکنم و ذره ذره پیشرفتشونو ببینم لذت میبردم.
اولین استاد حفظی که داشتم، هفتهای یه بار باهام تماس میگرفتن.
منم گاهی شب قبلش یه نگاهی مینداختم، گاهی همونقدر هم نه!
یک ترم اینجوری گذشت و چیز خاصی بهم اضافه نشد.
باید یکی با دمپایی میافتاد دنبالم تا پیشرفت کنم.😄
این استاد، بعد یه ترم رفت مرخصی.
همون زمان من تو فکر فرزند سوم بودم و تقریباً همزمان با بارداری سوم بود که ترم جدید رو با استاد جدید شروع کردیم.
یه استاد جدی و خیلی پیگیر!
که هر روز ازم گزارش میخواستن.
تا اون موقع، من باور کرده بودم که با دو تا بچه، حفظ قرآن کار من نیست و همینقدر که یه ارتباط نیمبندی با قرآن داشته باشم، کافیه.
ولی ایشون خیلی به من انگیزه داد.😍
اول ترم تو گروه مجازی کلاس گفت همه بگید که میخواین تا آخر ترم چقدر حفظ کنید.
گفتم هفتهای دو صفحه (و تو رودربایستی اینو گفتم، اصلش مدنظرم یه صفحه بود و همونم تازه شک داشتم 😁)
ایشون جواب داد: ولی من خیلی بیشتر از اینا در توان شما میبینم!
این جمله رو گفت و منو جوگیر کرد!
گفتم واقعا؟
باشه پس هفتهای پنج صفحه!
از جزء ۵ شروع کردم.
محفوظات قبلیم رو تثبیت کردم.
۴ جزء هم حفظ کردم و به لطف خدا، در پایان ۹ ماه بارداری، ۹ جزء حفظ بودم.🙂
اینم رزق فرزند سومم.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif