eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غم‌زده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد گفتند: غاضریه و گفتند: نینواست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست! طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست یحیای اهل‌بیت در آن روشنای خون بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش شمشیر بود و حنجره و دید در مناست باران تیر بود که می‌آمد از کمان بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست افتاد پرده، دید به تاراج آمده‌ست مردی كه فكر غارت انگشتر و عباست برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
"به جز مهر علی در دل ندارم دلبر دیگر نباشد عاشقان را غیر دلبر ، دل برِ دیگر   من از پیمانۀ شاه ولایت آنچنان مستم که از ساقیّ سیمین بر نخواهم ساغر دیگر   رُخش مرآت حق ، آئینه دارش مهر عالمتاب بدین آئینۀ روشن نزیبد زیور دیگر   بلندای آسمان در برزخ مهر جهان آرا که از سطح زمین پیداست مهر انور دیگر   اگر باد صبا آرد شمیم جانفزایش را چه حاجت بر مشام جان شمیم عنبر   ز پیر عقل پرسیدم خداوند است علی ، گفتا : مگو این نکته جز داور نداری داور دیگر   خدا خود خودنمایی کرده در خلقت حیدر عقیمند امّهات اربعه بر حیدر دیگر   نبودی گر به دستش ذوالفقار ، اسلام کی بودی؟ نیاید بر صف هیجابه جز وی صفدردیگر   زبان قاصر ، قلم عاجز به وصفش زانکه در قرآن نهاده بر سرش از «إنّما»حق افسر دیگر   پیمبر گفت : من چون موسیم تو همچو هارونی و لیکن نیست بعد از من علی پیغمبر دیگر   به روز بیست و چهارم در مدینه ماه ذی الحجّه به مسجد سائلی بود از نفوس کشور دیگر   سؤال از حاضرین کرد کسی چیزی نبخشیدش شرار یأس زد اندر دل وی آذر دیگر   علی آن رکن ایمان بود راکع در خور یزدان نبود اندر دلش جز حیّ داور منظر دیگر   به سائل خاتَمی بخشید در حال نماز آن شه چه خاتَم مثل آن چشمی ندیده گوهر دیگر   امین وحی از یزدان پیام آورد بر طاها ندارد مسلمین جز ابن عمّت سرور دیگر   ز خاتم بخشی حیدر حسین افتاد بر یادم به «بجدل» داد آن سلطان دین انگشتر دیگر   پیِ انگشتری اهریمن انگشت سلیمان را به یغما بر و بر زهرا عیان شد محشر دیگر   یکی از تن قبا و آن دگر پیراهنش بر کَند ولی ناید چو بجدل بر جهان غارتگر دیگر   به سر شور «حسینی» بر زبان نام حسین دارم به (سعدیّ زمان) مشهورم اندر دفتر دیگر   ز بیداد مخالف در جوانی پیر گردیدم چو من شور حسینی کی بیفتد بر سر دیگر   مرحوم حسینی سعدی زمان
چشمه‌چشمه می‌جوشد خون اطهرت این‌جا کور می‌کند شب را، برق خنجرت این‌جا چشمه‌چشمه می‌جوشد، از دل زمین هر شب خون اصغرت آن‌جا، خون اکبرت این‌جا می‏‌رسد به گوشم گرم، بانگ خطبه‏‌ای پُرشور خطبه‌ای که بعد از تو، خواند خواهرت این‌جا از فرات می‏‌جوشد موج و می‌زند بوسه بر کرانۀ خشکِ حلق و حنجرت این‌جا این فرشتۀ وحی است، وحیِ تازه آیا چیست؟! روی نیزه می‌خواند، آیه‌ای سرت این‌جا کیست این‌که ناآرام، در خرابه می‌گرید؟ موج می‌زند در خون، چشم دخترت این‌جا کربلا چه پیوندی با فدک مگر دارد؟ غصب می‏‌شود از نو، سهم مادرت این‌جا حجِّ ناتمام تو، راز دیگری دارد در غدیر خم جاری‌ست، حجّ آخرت این‌جا این ضریح شش‌گوشه، حجّ پاک‌بازان است آب می‏‌شوم از شرم، در برابرت این‌جا
ای از خدايت بهترين تمثال ! برگرد چشمم شده از اشك ، مالامال برگرد ای كعبه ی زينب ! به دورت در طوافم بشنو ز من ، ای كعبه ی آمال ! برگرد بعد از تو ماندن ، مرگِ تدريجی است ، امّا با تو گذشته روز و ماه و سال برگرد ای ميهمان كربلا ! من با تو گويم : يك تن نمی آيد به استقبال برگرد برگرد تا سيلی نخورده دخترِ تو جانِ همان طفلِ پريشان حال برگرد خَم می شود از داغِ اكبر ، پيکرِ تو تا اين الف را كس نکرده دال برگرد ای كاش برگرديم ما ، سوی مدينه تا كس نکرده پيکرت پامال برگرد برگرد تا من سُمّ مركب را نبينم تا برنگشتی در تَه گودال برگرد
کاروان ستارگان سحر کاروانی ز روز روشن تر به زلالی آب و آیینه به لطیفی برگ نیلوفر صاحبان جلالت توحید وارثان لطافت کوثر اهل تسلیم و اهل اعطینا تا فصل لربک وانحر یک به یک این تبار معروفند به نبردی همیشه با منکر حیدرانی که میرسند از راه در پی فتح صد جهان خیبر پسران قبیله‌ی‌ کوهند دختران عشیره‌ی گوهر مردهاشان مقلدان علی بانوان پای منبر مادر در عبورند با طمأنینه چون نسیم از کویر پهناور آری آزادگان سبک‌بالند نیست باری به دوششان جز سر عاشقانند و می‌شوند مدام همگی‌شان فدای یکدیگر گوییا می‌روند سوی منا گوییا آمدند از مشعر روشنایی راه از ازلند تا رسیدن به عرصه‌ی محشر حوریان حوالی زهرا شیرهایی ز تیره‌ی حیدر همه‌ی پیرهایشان عاشق همه‌ی کودکان جگرآور مرگ بازیچه‌‌است در نظر کودکانی چنان علی اصغر مرحبا از اذان بلند شود گر موذن شود علی اکبر آخر کاروانشان ساقی اول کاروانشان ساغر مثل پروانه‌اند گرد حسین همه جمعند حول این محور دختر مرتضی‌ست بر ناقه در حجابی ز نور چون معجر در زمان نزول اجلالش پای عباس پله‌ی آخر حق نگهدار این همه دلدار حق نگهدار این همه دلبر
این جاکجاست ای گل زهرا به مابگو گـرکـربـلاست، بامن غم مبتلابگو سـرتاسـروجـودمرا غم گرفته است ازاین زمیـن محنت ودردو بـلابگو داری دعـا بـه زیـرلب وآه می کشی زیـن آه سینـه سـوز برایم بیابگو درگوش ذوالجناح چه گفتی که شدملول من که غریبـه نیستم ای آشنا بگو این جا اگرکه وعـده گه توست باخدا بامـن زوصل دوست برای خدابگو با آن که گفته اند برایم زماجرا من صبرمی کنم توازاین ماجرابگو صف بستـه انـد دربرمـا نیـزه دارها یحیـای اهل بیت ازاین نیـزه هابگو یک باغ لاله این همه گلچین دگـرچـرا ای باغبـان برای من ازلالـه هابگو کردی اشاره ای به من ازقتلگاه خویش دیگرنگفتـه بودمت ازایـن منابگو تنهاامیـدو دلخوشیم درجهـان تویی بی توچگـونـه زنـده بمانم بیابگو بااشک وآه ونـاله «وفایی» تمام عمر از زینب وحسیـن وغـم کـربـلابگو
چه بلایی قراره سرم بیاد؟ نمیخوام اشک برادرم بیاد! چرا باید وسط خیمه زدن صدای ناله مادرم بیاد؟ نگا کن بچه ها ترسیدن حسین همشون تو شک و تردیدن حسین اینا از برگ گلم لطیف ترن تا حالا رو خاک نخوابیدن حسین هنوزم دیر نشده بیا بریم هر جایی به غیر کربلا بریم با تو از اینجا بریم درست تره؟ یا با نامحرما از اینجا بریم خودتم میدونی پا به پات میام مثه سایه دنبال عبات میام مگه زینب میتونه رهات کنه؟ قتلگاهم که بری باهات میام حاضرم سرم بره سر تو نه پیکرم کبود شه پیکر تو نه مگه ترسی دارم از تازیونه بزنن ولی برابر تو نه خاک اینجا بوی خون میده حسین آخر کارو نشون میده حسین نمیخوام تو باشی اون کشته ای که زیر سم اسبا جون میده حسین
با اشک غمت خون دل آمیخته شد بر فرق فلک خاک عزا ریخته شد این صیحه‌ی فاطمه است یعنی از عرش پیراهن خونین تو آویخته شد
«چه کربلاست! که عالم به هوش می‌آید هنوز نالهٔ زینب به گوش می‌آید» چه موقفی‌ست؟ که برتر ز کعبه می‌دانند ملائک‌اند، که اذن دخول می‌خوانند چه کعبه‌ای‌ست؟ که حاجی شکسته است اینجا به سوی قبله‌اش احرام بسته‌ است اینجا چه عرصه‌ای‌ست؟ که دل، تَرک خواب می‌گوید هنوز، تشنه لبی آب آب می‌گوید... چه چشمه‌ای‌ست؟ که خون، جای اشک می‌جوشد هنوز، اشک ز چشمان مشک می‌جوشد.. چه محشری‌ست؟ که هر دل، ز سینه آواره‌ست هنوز، مادر اصغر کنار گهواره‌ست چه منزلی‌ست؟ که هر گوشه بیت‌الاحزان است هنوز، موی همه نخل‌ها پریشان است چه مَضجَعی‌ست؟ که آید مَلَک به سوی زمین هنوز، ناطق قرآن فتاده روی زمین تو گویی اشک، ز چشمان ماه می‌آید صدای مادری از قتلگاه می‌آید ز خاک، لاله و از سینه ناله می‌آید هنوز، خون ز دو پای سه‌ساله می‌آید چه ساعتی‌ست؟ فلق با سپیده می‌گوید چرا اذان، سرِ از تن بریده می‌گوید؟ سری به نیزه به خواهر نظاره‌ای دارد به طفلِ مانده به صحرا اشاره‌ای دارد
۱۱۱۶ السلام ای سر پر خون و خاکستری خاکی هستی اما از همه زیباتری کی رگای گردنتو این‌جور بریده معلومه رو حنجرت خیلی تیغ کشیده(بد بریده) با دیدن سرت جا داره بمیره دخترت چجوری بریده که هنوز داره خون میاد از حنجرت سوخته موهات چرا تنور روشن بود انگار بابا تقصیر کی بوده که رگات اینقد کوچیک بزرگه حالا **** هیچ خبر داری بابا بردن مارو کجا چی بگم از کوچه و بازار شامیا رفتی و دادن ناموستو خیلی عذاب عمه گفت ندیده بودم تا حالا شراب(وای از رباب) قلبمون شد کباب چشممون از غصه شد پُرآب به بچه‌ی کوچیکش یه زن شیر میداد پیش چشم رباب شامیا با عصا می‌زدن عمه رو بی‌هوا چی بگم از اون که میشه مست ناموس نمی‌فهمه بی حیا @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۷ از رو نیزه تماشا کن دردو غربتم خون حلقومت چکیده رویِ صورتم از روی نیزه بیا پایین لای لای علی کُشتی مادر رو ای نازنین لای لای علی (لای لای علی) خوردم یه جرعه آب شیردارم ای عزیز رباب موقع شیرخوردنت شده بیا توو آغوش من بخواب خونه کنج لبات دلتنگتم واسه‌ی خنده هات از چرخوندن نیزه نترس هرجا بری مادره باهات **** مگه یادم میره بیل دارا پشت حرم تورو از خاک درآوردن ای خاک برسرم سر تو مثل جوجه کندن نامحرما تن بی سرو توو بیابون کردن رها(کردن رها) اشک شرمه علی خونت هنوزم گرمه علی سپردم اسبا روت راه نرن که استخوونات نرمه علی @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۸ از پس داغ تو دل من بر نمیاد از تنی که می‌بینم اکبر در نمیاد هر کی اومد نیزه رو جسمت کاشت بی هوا قسمتی از جسمتو دیدم رو نیزه ها (رونیزه ها) حال من رو ببین راه میرم‌و می خورم زمین عصای پیری من حالا صدو تیکه‌ست روی زمین بغض دشمن فقط بوده تنها سر اسم‌تو برا گندم ری کوفیا قدّ گندم کردن جسمتو **** با تماشای تو خون دل خوردم علی تورو از بس که شمرده‌ام مُردم علی بجونت افتادن با مقراض زنها علی اینجا بود که جسمت شد ارباً اربا علی(ای وای علی) لرزید اعضای من پیکرته جلو پای من برای زدنت کوفیا یه کوچه واکردن، وای من بابات از پا فتاد به دلم کوفی داغی نهاد پسر سعد با خنده همش پسراشو نشونم میداد @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۹ پاشو از جا ای علمدارم، آب آورم تا نرفته نامحرمی به سوی حرم ای فدای سرت امیر سپاه من من به فکر سر بازارم، ای ماه من(ای ماه من) خم شد از من کمر افتاده خیمه ها در خطر غیرت الله پاشو و ببین بی تو زینب مونده بی سپر زینب منتظره دلواپسیش برا معجره تو اگه باشی توی حرم از هیچ گوشی گوشواره نره **** همه‌ی تیراندازا به بندت می‌کنن دیدم از دور با نیزه بلندت می‌کنن دیدم از دور شدی اسیر تیغای تیز بدنت توو اون شلوغیا شد ریزِ ریز( شد ریز ریز) چه جوری از زمین بردارم تو رو ای نازنین شبیه طفل شیرخواره شد قامت یل ام البنین در نمیاد صداش عالم بمیره واسه غماش مغز سرت افتاده رو خاک کاش کسی پا نذاره داداش **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۲۰ اومده با چکمه رو سینت شمر لعین سرتو دائماً می‌کوبه روی زمین بی حیا می کشید خنجر رو، رو حنجرت ناله می‌زنه یا بُنیَّ هی مادرت(هی مادرت) بی جوهر شد صدات خیلی نامرتبه رگات چادر مادرت خاکی شد از طرز دست و پا زدنات سرتو بد برید باز دوباره مادرت خمید از رگهات معلومه ای غریب خیلی ذبح گلو طول کشید **** جونم از دیدنت اومده بر لب حسین سینه ات شد زیارتگاه مرکب حسین ته گودال جسمتو دیدم عریان شده بدنت با خاک توو صحرا یکسان شده(یکسان شده) حال من بد شده راه سینه‌ی تو سد شده کاش کور بودم نمی‌دیدمت رو جسمت رفت و آمد شده رو خاکا دیدنت توو کُلّ صحرا پاشیدنت تا اسبو نعل تازه زدن پاشو محکم کوبید رو تنت **** @mahmud_asadi_shaegh135
. آن قوم که خواستند پرپر بشوی بر دست پدر شهیدِ بی سر بشوی ای کودک شیرخواره می‌ترسیدند از اینکه تو هم علیِ اکبر بشوی .
کاروان، کاروان شورآور کاروان، اشتیاق، سرتاسر همه در حالت سفر از خود همه بی‌تاب چون نسیم سحر همه دل‌باخته چو پروانه همه بر پای شمع، خاکستر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهٔ هاجر عارفانِ قبیلهٔ عرفات شاعران عشیرهٔ مشعر.. سروهایی به قامت طوبی چشمه‌هایی به پاکی کوثر در دل و جانِ كاروان اکنون می‌تپد این نهیب، این باور: نكند شوكران شود معروف! نكند نردبان شود منكر! مرحبا بر سلالهٔ زهرا هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر» :: می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر وقت وصف عقیله شد آخر در نزولش ز منبر ناقه خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر پای عباس، پلهٔ منبر سرزمین، سرزمین گل‌ها بود پهنهٔ عشق! وه چه پهناور! :: شد پدیدار صحنه‌ای دیگر کشتی نوح بود و موج خطر ناگهان در هجوم باد خزان كنده شد برگه‌هایی از دفتر! کاش دستان باد می‌شد خشک کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر! كیست مردی كه می‌رود میدان كه ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسم این داغ شعله‌ور گردد مثل آتش که زیر خاکستر... آه! از زین، روی زمین افتاد پارهٔ جان احمد و حیدر و زنی روی تل برای نبی صحنه را می‌شود گزارش‌گر كه ببین جای بوسه‌های شما شده سرشار بوسهٔ خنجر! می‌بَرَند از تن عزیز تو جان می‌بُرَند از تن حسین تو سر آن طرف صحنهٔ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم‌آور رفته از پای دختران خلخال! رفته از دست مادران زیور! :: كاروان می‌رود به كوفه و شام کاروان می‌رود به مرز خطر كاروان می‌رود ولی خالی‌ست جای عباس و قاسم و اكبر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر...
🖤😭 به ساحت ............. آه، بازار فروش دین و آیین، کوفه است شهر ایمان های بی روح و نمادین، کوفه است غربت از دیوار و در بارید و جان دادم حسین کربلا دیگر چه خواهد بود اگر این کوفه است!؟ ............... خشت خشت کوفه را با نفرت از دین چیده اند مردمانی با دعاهای دروغین چیده اند تا که سرها را به مُشتی سیم و زر اهدا کنند از همین حالا میان کوچه، خورجین چیده اند از ضرب سیلی دید من، مابین کوچه، تار بود خوردم زمین و آسمان ها بر سرم آوار بود جسمم میان کوفه و روحم میان کوچه ای آنجا که خون مادری بر سینه ی دیوار بود قم المقدسه
🖤😭 (ع) .............. سخت است پیام آور باران باشی اما دم مرگِ خویش عطشان باشی سخت است سفیرِ صلح باشی اما مجبور شوی غریوِ طوفان باشی! سخت است مسلمان شدن و سخت تر است تا آخر عمر خود، مسلمان باشی! سخت است که دستِ رد به مستی بزنی با جام بلا، بر سر پیمان باشی آنقدر شهادت از تو جان گیرد که قربانیِ قربِ عید قربان باشی از پنج تن آل عبا دم بزنی در آتش نمرود، گلستان باشی هنگام نماز شام، بی یار شوی اما سر حرف خود کماکان باشی! در شهرِ هزار توو بجنگی با کفر در خانه ی غم، شبانه پنهان باشی در کوفه ی شک، یقین ببخشی بر خلق آواره ترین جلوه ی ایمان باشی با پرچمِ «زیر بار ظلمی نروم!» شمشیرزنان، میان میدان باشی بر هم بزنی قاعده ی بازی را در کاخِ ستم، سلسله جنبان باشی تصویر حسین را ببینی در آب در آینه ی زلال، حیران باشی بر دار کِشند سوره ی جسمت را تا ناب ترین آیه قرآن باشی اینها همهْ سخت است به ویژه که اگر در شهرِ فریب و قهر، مهمان باشی قم المقدسه
🖤😭 برای (س) ................. سه سال با پدرش بود همدم و همراه سه سال، زهرا بود و کشید از دل، آه عمو به بالینش می رسید هر جا بود - صدا که می زد او را به هر زبان، هر گاه شبی که رفت به بازار و گوشواره خرید - بغل گرفت عمو را... به ماه کرد نگاه خبر نداشت به بازار می رود یک روز خبر نداشت تنش می شود به کوفه، سیاه خبر نداشت که آتش به خیمه می افتد خبر نداشت که موهاش می شود کوتاه گذشت و... همسفرِ کاروان غربت شد گذشت و... آمد ظهر دهم به قربانگاه چگونه شمر، دلش آمد از قفا ببُرد!؟ گناه داشت رقیه، گناه داشت... گناه از اینکه در دل گودال، او چه ها دیده فقط خبر دارد عمه جان و ثارالله سوار ناقه ی عریان شد و زمین افتاد در آن شبی که تو میدانی و منِ مداح چگونه زجر، دلش آمد آنچنان بزند!؟ مگر که او را نشناخت...! اوست دخترِ شاه برای اینکه خرابه، شبی شود روشن به خاک، نقاشی کرد مهر را با ماه قم المقدسه
🙏🏻🌺 به ساحت حضرت رقیه (س) ............ دردانه هست و می رود دلها برایش بابا به قربانش شود، عمه فدایش! وقتی علی اکبر بغل می گیرد او را حس می کند هفت آسمان را زیر پایش عباس می اندازدش بالا و پایین در دشت می پیچد صدای خنده هایش خواهر برایش قصه می گوید ولی او مادام می پرسد سوال از هر کجایش تا مکه حالش خوب بود اما پس از آن انگار که ابری شده حال و هوایش افتاده از خواب و خوراک... او چند روزی ست! ای وای از شام غریبان و بلایش ده روز در کرب و بلا بی تاب بود و آن بغض، یک لحظه نکرد اما رهایش تا اینکه روز جنگ آمد پشت خیمه سجاد، پنهان کرد او را در عبایش اما جهنم در بهشتِ خیمه گل کرد آتش گرفت آیات والشمس و الضُّحایش از کربلا تا شام را آمد... ولی سخت از شام را تا کربلا... عمه به جایش شاعر چرا باید بگوید معجر افتاد وقتی که راوی گفته از حجب و حیایش! بغض رقیه در خرابه تا که ترکید کر کرد گوش آسمان ها را صدایش او رازِ هستی بود، زهراها چنینند رازی که خواهد کرد دنیا برملایش او چیزی از باب الحوائج کم ندارد بالاتر از عرش است فرش ربنایش موکب به موکب، اربعین... مال رقیه ست برپا شده در هر ستون، مهمانسرایش قم المقدسه
✍🏻 به سفارش یکی از ذاکران سنتی خوان 😭✋🏻 ............... از ما سلام جانا، از ما سلام یارا اول سلام گرمی، ذوالمنّ کبریا را دوم به مصطفایش، پیغمبر اولوالعزم سوم به نوح آنکه، فریاد زد خدا را باشد سلام دیگر تقدیم آن نبی که در مکه کرده برپا، زیباترین بنا را موسی سلام بر تو، ما نیلی از گناهیم ما را گشاده دل کن، بر ما بزن عصا را عیسی سلام بر تو، پژمرده روح در ما یکدم بدم به ما و، جانی ببخش ما را بر مرتضی سلام و بر فاطمه تحیت آنها که قلبشان بود، سرشار از مدارا بر مجتبی سلام و بر آن بقیع خاکی بر او که دیده سیلی، در بین کوچه ها را حالا سلام بر عشق، حالا سلام بر عقل بر شاه کربلا که، سر داده نینوا را او که اقامه کرده، هر ساله با محرم گلبانگ یاغریب و، حیّ علیَ العزا را من از تمام عالم، دلخوش به شاه خویشم شاهی که گریه کرده، اندوه این گدا را مِهرش به سینه من، تابیده؛ بارالها... از دل جدا نفرما، خورشیدِ سر جدا را ای صاحب کرامت، ماییم و یک زیارت امشب تفقدی کن، احوال بینوا را باید که پر بگیری، از میله های نفست تا حُر دهد به دستت، ویزای کربلا را در کوی نیکنامی، حرف از شهادتت نیست گر تو نمی پسندی، تغییر ده قضا را قم المقدسه
گفتم حسینُ، ناله کشیدم با اذن زهرا، مشکی پوشیدم گریه شد کارم، سینه زنِ یارم با زینب می خوانم، با زهرا می بارم لبیک ثارالله ، یا اباعبدالله .. با چشم گریان، بر روی دارم با کام عطشان، جان می سپارم چشمم به راهت، کو آقا سپاهت یابن الزهرا گشته، کوفه قتلگاهم لبیک ثارالله ، یا اباعبدالله .. کوفه هم آقا مثلِ مدینه بغض علی را دارد به سینه آمده لشکر بهرِ علی اصغر میریزد در صحرا جسم علی اکبر .. لبیک ثارالله ، یا اباعبدالله شب دوم آید از اینجا . بوی جدایی حاجی زهرا . شد کربلایی می رسد از راه . باسینه ای پر آه دلنگران زینب . همراه ثارالله حسین ثارالله یا اباعبدالله آید به گوشم . بادیده تر از این حوالی . صدای مادر جان عباسم . می دانی احساسم من روی گیسوی . تو خیلی حساسم حسین ثارالله یا اباعبدالله با چه شکوهی . حجابم کامل پایین آمدم . ز عرش محمل واویلا آن دم . که با قامتی خم محمل نشین گردم . همراه نامحرم حسین ثارالله یا اباعبدالله نوحه شب سوم کنج خرابه . شد عرش اعلا خوش آمدی ای عزیز زهرا ای قرار من . چشمم شده روشن سر تو بگذارم . آهسته بر دامن مهربان بابا یا اباعبدالله کردم نوازش . با گریه مویت چیزی نمانده از ماه ِ رویت شکل هلالی . دارم یک سوالی بدون گوشواره . گوشم شده خالی مهربان بابا یا اباعبدالله گم شدم آن شب . تا در بیابان گفتم یا زهرا . با چشم گریان دیدم یک بانو . دستش روی پهلو مرا بغل می کرد . با ورم بازو مهربان بابا یااباعبداله نوحه شب چهارم دو‌بچه شیر از ‌. اولاد جعفر قربانی های . دختر حیدر این دو رزمنده . دل ز عالم کنده تانشود مادر . یک لحظه شرمنده یا ذبیح الله یا اباعبدالله بر دوش اینها . کرده حمایل شمشیری مادر . با ابوفاضل آبرودارند . چون حیدر تبارند جای زینب اینها . راهی پیکارند یاذبیح الله یااباعبدالله ز میدان آمد. تا حسین دلخون زینب نیامد . از خیمه بیرون یعنی برادر . گریه نکن دیگر این دو جوان من . قربانی اکبر یاذبیح الله یااباعبدالله نوحه شب پنجم بوی مدینه . دارد شمیمم عبدالله هم من . ابن الکریمم من جگردارم . ارث جمل دارم ده ساله ام اما . شیر هر پیکارم جانم حسن جان . جانم حسن جانم بودم اسیر دستان عمه تا مرکب آمد . جانب خیمه دستم کشیدم . سوی تو دویدم گیسویت را دست . یک بی حیا دیدم یاذبیح الله یااباعبدالله دستم سپر شد. بر حنجر تو افتادم بی دست . بر پیکر تو گشتم در غوغا . دست و‌پاگیر اینجا از تو جدا کردند . بانیزه جسمم را یاذبیح الله یااباعبدالله نوحه شب ششم ماه حرم شد . از خیمه عازم سقا صدا زد. جانم به قاسم بت شکن آمد. کفن به تن آمد باسربند سبزِ . جانم حسن آمد جانم حسن جان . جانم حسن جانم نقش بازویش. ذکر جاء الحق با یک ضربه زد . گردن ز ازرق بر پا شد طوفان . شد فاتح میدان نعره کشید عباس . ایوالله عموجان جانم حسن جان جانم حسن شادی سر آمد . بی بال پر گشت کوته رفت اما . کشیده برگشت می زد دست و پا . روی خاک صحرا سینه شکسته شد . چون مادرش زهرا یا ذبیح الله یا اباعبدالله شب هفتم ششماه یارِ نارک گلویم خون گلویت . شد آبرویم ای علی جانم . می لرزد دستانم آهسته برایت . لالایی بخوانم لای لای علی جان . لالایی علی جان یکی دوتا نیست . این لحظه دردم با چه رویی من . خیمه برگردم درخیمه مادر . منتظرت اصغر روی سینه من . پاره شده حنجر لای لای علی جان لالایی علی جان آماده کردم . یک قبر کوچک می آید از راه . مادر کودک تو سربلندی . حق داری می خندی مهلت نشد بابا . چشمت را ببندی لای لای علی جان لالایی علی جان شب هشتم با چه وقاری . مانند حیدر روی به میدان .علی اکبر ای همه هستم . محاسن بر دستم حرز یا زهرا بر . بازوی تو بستم یاعلی اکبر جانم علی اکبر تا ناله کردی . خود را ساندم بهتر بگویم . خودرا کشاندم بگو کجایی . تو‌پخشِ صحرایی پیش نگاه من . تو اربااربایی یاعلی اکبر جانم علی اکبر نیزه کشیدم . از پهلوی تو افتاده بودم . بی جان روی تو ای نامرتب. جانم شده برلب از تو جدایم کرد . گریه کنان زینب شب تاسوعا برخیز علمدار . پشتم شکسته تیر سه شعبه . چشم تو بسته ای علمدارم . بی کس و بی یارم بارفتنت عباس . خورده گره کارم یاابوفاضل جانم ابوفاضل افتاده دستت در بین راهم خیره به جسمت . مانده نگاهم خوش قد و بالا . پاشیده ای حالا گوید کنار تو . یاولدی زهرا یا ابوفاضل جانم ابوفاضل بعد تو زینب . در اوج غربت آماده گردد. بهر اسارت خیمه بلوا شد . روی دشمن وا شد برخیز و کاری کن . خواهرم تنها شد
بعد بسم‌اللهِ ما هست تعالی زینب آیت‌اللهِ علی  آیتِ عُظمی زینب هاجر و آسیه نه  مریم و حوا هرگز بنویسید فقط حضرت زهرا زینب خرج یک صفحه از اوصافِ بلندش شده است که فقط نقش کند جوهرِ دریا زینب زینتی داشت اگر ، نام علی نامش بود خوب گفتند که ای اُم‌ِابیها زینب هرچه گفتیم از او در خورِ شأنش ، هیهات هرچه خواندیم خدا گفت که حاشا زینب کربلا کرب و بلا نیست فقط بی زینب کربلا کرب و بلا هست فقط با زینب ذوالفقار علوی پیش دَمَش کم آورد آنکه زد ریشه‌ی هر کاخ ستم را زینب مرتضی گفت: تویی فاطمه  یا اینکه منی نفست گرم به هر خطبه‌ی غرا زینب کس ندیده‌است تو را  خاصیتِ نورِ شماست هست هر جلوه‌ی حق دیدنی  الّا زینب نور که سایه ندارد که به آن دیده شود چشم محجوب کجا  نورِ معلا زینب ظلمتی هم اگر آمد که شما جلوه کنید که ببینند چه کرده است به دنیا زینب قدم اول خود را سرِ دنیا زدی و... ...قدم بعد روی زانوی سقا زینب نسل در نسل همه  نسل حسینیم اگر هفت پُشتم همه گفتند فقط یا زینب سینه‌ی ماست حسینیه‌ی غمهای دلش نفسِ ما جگرِ ما تپشِ ما زینب
آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد غربت نا باور تو خواهرت را میکشد آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد هم جوان،هم نوجوان،هم کودک‌ و هم پیرمرد سن و سال لشکر تو خواهرت را میکشد من خودم غمگینم و لبریزم از دلشوره‌ها اضطراب دختر تو خواهرت را میکشد چشم‌های اشکبارم خیره مانده بر رباب تشنگی ِ اصغر تو خواهرت را میکشد شد رکابم پای او هنگام پایین آمدن غیرت آب آور تو خواهرت را میکشد کرد اسفندی برایم دود و دستم را گرفت "عمه جانِ" اکبر تو خواهرت را میکشد باورش سخت‌است پایان قرار ما دوتاست روزهای آخر تو خواهرت را میکشد بیگمان این خاک تعبیر همان خواب منست بر فراز نی سر تو خواهرت را میکشد با سلاح تیزشان سهمی به جسمت میرسد پاره های پیکر تو خواهرت را میکشد روزگاری بوسه‌اش میزد پیمبر - وای من سرنوشت حنجر تو خواهرت را میکشد واقعا سختست فکرش را نمیخواهم کنم ناله های مادر تو خواهرت را میکشد
آورده به عرش روضه خوانش را حق انداخته است سایبانش را حق پیراهن پاره پاره آویزان شد پرچم زده است آسمانش را حق
زینب رسید کرببلا اقتدار داشت ... او نیز  با خدای حسینش قرار داست آیینه بود و دور خود آیینه دار داشت زانوی اکبراست گواهم ، وقار داشت آمد حسین فاطمه را ماندگار کرد آن شب خدا به خلقت او افتخار کرد راه وصال را به خداوند ساده کرد از جلوه های فاطمی اش استفاده کرد بر یاری امام غریبش اراده کرد ... از ناقه ها سه ساله ی خود را پیاده کرد نام خیام محترمش را حرم گذاشت بر چشم خاک زینب کبری قدم گذاشت بر روی عرش سایه ی او‌مستدام بود او را قمر ترین دو عالم غلام بود پرده نشین خیمه به دور از عوام بود حتی ملک ندیده که زینب کدام بود مانند مادرش که ز کوران حجاب داشت در پرده بود محمل او هم نقاب داشت در خیمه نه ، که در دل ارباب جا گرفت از خاک پای دوست شدن شد بها گرفت جای همه ز میکده جام بلا گرفت تنها نبود ، دور و برش را خدا گرفت از بس اصیل بود چو ایل و تبار خویش چون او کسی نرفت به قربان یار خویش از بین روضه های مجسم عبور کرد تا خاطرات غربت خود را مرور کرد دلشوره را گرفت و ازآن خیمه دور کرد گویا دوباره حضرت زهرا ظهور کرد مادر که هست قافله ای هست پایدار تاریخ ، زن ندیده به خود با چنین وقار آه از دمی که سوخت پناه پیمبران آن خیمه ای که سوخت دل مادری در آن فرمود:  گوشواره درآرند گوهران پای برهنه ، خار مغیلان و دختران آتش به جان ما زد علیکن بالفرار آه از دمی که پرده نشین شد شترسوار بند دل امام زمانش گسسته بود او دست بسته نیست ولی دست بسته بود حتما دلیل داشت نمازش نشسته بود با شمر همسفرشدن او‌را شکسته بود با یک لباس کهنه که شد پاره پاره رفت با گوشواره آمد و بی گوشواره رفت می رفت سوی شام به همراهی سران گرما زده ،شکسته شکسته نفس زنان دورش کسی نبود به جز خولی وسنان از صبح تا غروب معطل شد عمه جان قلبش شکست از غم زخم زبان شهر ... زینب کجا و مجلس نامحرمان شهر
دراین جا کرده ای منزل برادر نشاندی برزمین محمل برادر دلم دراین بیابان غرق غم شد چه آهی می کشی از دل برادر درون سینه ام توفان به پا شد دل غم دیده ام ماتم‌ سرا شد شنیدم منزل آخر رسیدم میان کربلا دل پربلاشد
کوفیان! راه نبندید عذابش نکنید پسر فاطمه را تند خطابش نکنید مثل او هیچ کسی سر به بیابان نگذاشت طرد کردید بیایید عتابش نکنید وسط کرب و بلا خیمه زد از ناچاری به زور نیزه و شمشیر مجابش نکنید تیشه بر ریشه ی این شهر زند نفرینش کوفه را این همه خوش رنگ و لعابش نکنید   طلب آب اگر کرد برایش ببرید و خجالت زده از روی ربابش نکنید به علی اصغر او هم که شده رحم کنید عاطفه داشته باشید جوابش نکنید او عزیز است نباید تنش عریان گردد دیگر از زمره ی کفار حسابش نکنید سرِ بر روی نی اش هم به حیا ماخوذ است وارد مجلس ننگین شرابش نکنید نکند زینب کبری به اسیری برود کوفه تا شام گرفتار طنابش نکنید
رسید قافله در کربلا و ثارالله به ماه طایفه‌اش رو نمود: بسم الله بزن به خاک علَم را که کربلا اینجاست بگو به خواهرمان که قرار ما اینجاست نگاه کن به حرم...با تو عالمی دارند تو پیششان که بمانی، مگر غمی دارند؟ رقیه پیش تو دلخوش‌ترینِ دوران است به روی دوش تو بر مَسند سلیمان است علَم به دست تو تا هست، ساقی لشکر سکینه را چه خیالی زِ غارت معجر؟ رُباب خیره به دریا و حال شیدایی تمام دشت شده مات صوت لالایی بِنَفسی‌اَنت عزیزم..تو تکیه‌گاه منی به روزِ بی کسی‌ام  ملجاء و پناه منی ته مسیر همینجا و این بیابان است و ظهر روز دهم روز عید قربان است علیِ اکبر من روی خاک می‌اُفتد به برگ‌های تنش جای چاک می‌اُفتد امانت حسنم می‌شود چو گُل پرپر دوباره زنده شود روضه‌ی در و مادر گلوی طفل مرا، تیر می‌شود همدم چگونه بعدِ علی تا به خیمه برگردم؟ کنار علقمه خون می‌شود به پا عباس و دست‌های تو از تَن شود جدا عباس تو بر زمین که فتادی، حرم به هم ریزد کنار پیکر تو مادرم به هم ریزد به حال و روز من و تو بلند می‌خندند به روی تک تک اعضات شرط می‌بندند تو نیستی که ببینی چقدر بدحالم تو نیستی که ببینی اسیر گودالم برای ذبح سرم استخاره می‌گیرند و جان محتضرم، چند باره می‌گیرند