[#صبحتون_شهدایی💌]
•{بِسْمِ اللّٰهِ الرَحْمٰنِ الرَحيٖمْ}•
شهید اکبر ملکشاهی:
خدایا مرا به عنوان کوچکترین سرباز در
صف جانبرکفان امام زمان علیهالسلام
قرار بده، و شما را به خدا و به اولیای خدا
قسم میدهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید.
⸢تاریخ:پنجشنبه۱۰/۸🗓⸥
⸢ذکر روز :«لاالهالااللهالملکالحقالمبین»📿⸥
💐🌸🌺🌼🌺🌸💐
#جانم_بہ_فدایٺ_رهبرم
تنها نہ فقط بہ ڪشورما آقاسٺ
این سید ما براےدنیا آقاسٺ
پس ختم ڪلام ماست، این یڪ مصرع
از هرطرفے بخوانے #آقا آقاسٺ
#فدای_زیباترین_لبخندهایت
#روزت_بخیر_حضرت_ماه
سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان_عج
و سلامتی نائب بر حقش #امام_خامنه_ای
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌼 🌺💐
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
سلام بر آنهایے ڪہ
بياد مـادر بےنشانشان
حتے براے مادرانشان
هم نشـانے نگذاشتنــد ...
#سلام_بر_گمنامان_خوشنام
#شهدا_را_یاد_کنیم
با ذڪر #صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🌹 🌹🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_دوم 🍁اوايل بهم
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_سوم
🍁موقع وردی #امام به ایران نزدیک میشد . براي گروه انتظامات #شــاهرخ و دوستانش انتخاب شده بودند . بعد از ورود #امام_شاهرخ هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت . این چند ماه مدام #شاهرخ در فضای کمیته و #مسجد و ... بود .
🍁حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید . خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده . #امام پيامي صادر کرد : به ياري #رزمندگان_در_کردستان برويد . #شاهرخ با شنیدن پیام #امام ديگر ســر از پا نميشناخت . ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام #امام) #شاهرخ با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل #مسجد ايستاد . بعد هم داد ميزد : #کردستان ، بيا بالا ، #کردستان ...!!!
🍁ساعت چهار عصر ماشين پر شد . و به سمت #سنندج حرکت کردیم . نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود . فرمانده پادگان #سنندج وقتي بچه هاي ما را ديد گفت : فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم : آقاي #شاهرخ_ضرغام . اما #شاهرخ گفت : چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم . من كه فرماندهي بلد نيستم . بعد با صحبت هایی که شد #شاهرخ را به عنوان #فرمانده انتخاب کردند .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
سلام بر آنهایے ڪہ
بياد مـادر بےنشانشان
حتے براے مادرانشان
هم نشـانے نگذاشتنــد ...
#سلام_بر_گمنامان_خوشنام
#شهدا_را_یاد_کنیم
با ذڪر #صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🌹 🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#رفاقت_تا_شهادت
#شهدای_والامقام
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حاج_حسین_پورجعفرے
روزی در منطقهای در سوریه #حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود .
من #بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین #استتار بشه.
همین که گذاشتمش بالا، تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما.
حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار،
#گلولهای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانهای شدیم برای #تجدیدوضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛
به اصرار زیاد #حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا #منفجر شد و حدود هفده تَن #شهید شدند.
بعداز این اتفاق حاجی به من گفت:
#حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف...
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🌴 🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
همراه دوست عزیزش
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#حاج_ناصر_توبئیها
#جانباز_شهید، #حاج_ناصر_توبئیها در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بو که در آن زمان #سردار_شهید ، #حاج_قاسم_سلیمانی فرماندهی این لشکر را به عهده داشت .
#سردار_شهید ، #حاج_قاسم_سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار #والدین خود برود به خانواده این #جانباز_معزز زنگ می زد و می گفت من دو روز به خانه شما می آیم.
به خانه او می رفت.
جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر #جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است ، دو روز خدمت گذاری این #جانباز_معزز را داشت و بعد به سمت کرمان میرفت .
#جانباز_شهید
#حاج_ناصر_توبئیها
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌴🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#خاطران_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
حکایت عکسی که
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
در تفریح خانوادگی
#سردار_شهید
#حاج_ناصر_توبئیها
را جهت انتقال به قایق بغل کرده است .
راوی خاطره
#همسر_شهید
🥀 🌹🌴
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهدا
#حضرت_زهرا_س
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
روضه که تمام شد ، غیبش زد .
خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته سراغ شستن سرویس های بهداشتی . نگذاشت کسی کمکش کند .
می گفت :
افتخارم این است که خادم روضه ی
#حضرت_زهرا_س باشم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 #عاشقانه_های_شهدا #سردار_دلها #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی همراه دوست عزیزش #سردار_رشید_
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_ناصر_توبئیها
وقتي ازدواج کرديم من پانزده ساله و اول دبيرستان بودم. او هم بيست و هشت ساله و تا اول دبيرستان درس خوانده بود. سال ۱۳۷۳ يا ۱۳۷۴ بود، که درس خواندن را به صورت جدي شروع کرديم؛ ولي چون مشکل تشنج داشت خانواده اش مخالف ادامۀ تحصيل او بودند.
خيلي اين طرف و آن طرف رفتم، از پزشکهاي مختلفي سؤال کردم و همه گفتند: «نه مشکلي پيش نمي آيد.»
به او گفتم: «تو هر چقدر هم که به خانوده ات بگويي باز هم حساسند و مخالفت مي کنند، بيا و مخفيانه درس بخوان.»
با معلمها هماهنگ کرديم. به خانۀ ما مي آمدند و با او کار مي کردند، هيچکس هم اطلاعي نداشت. بعدازظهرها معلم مي آمد خانه و صبحها هم براي فيزيوتراپي به بيمارستان شهيد رجايي مي رفت؛ البته فيزيوتراپي به دلخواه خودش بود. وقتهايي که من خانه بودم ، نميرفت؛ اما اگر کلاس داشتم او هم مي رفت.
وقتي دانشگاه قبول شد، همه مخالفت کردند.
من گفتم: «چطور چهار سال دبيرستان را توانست تمام کند، اين را هم مي تواند.»
و بالاخره در رشتۀ ادبيات فارسي در مقطع ليسانس شروع به تحصيل کرد.
راوی :
#همسر_شهید
#اراده
#مقاومت
#تلاش
#موفقیت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌴🌹