eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌼🌷🍀🌷🌼🌺 بعد از چهل سال شما می‌بینید مومن مسلمان که نه را دیده است، نه را دیده است، نه دوران را دیده است، نه آن را از نزدیک دیده، امّا امروز با روحیه‌ی ، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب ، مثل و و بزرگانی از این قبیل می‌رود وسط و با ، با مسئولیت ، با تمام در دشمن می‌ایستد . اینکه من می‌گویم مومنِ امروز، از لحاظ انگیزه از اوّل انقلاب اگر جلوتر نباشند عقب‌تر نیستند، یعنی این . اینها انقلابند. این انقلاب است . این نظام جمهوری اسلامی است که می‌تواند همان روحیه‌های پُرتلاش و قوی و فولادین را بازآفرینی کند به شکل همین امروز شما ، اینها مایه‌ی افتخارند، اینها ستونهای این انقلاب و این کشورند . 1397/09/21
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 بعد از چهل سال شما می‌بینید مومن مسلمان که نه را دیده است، نه را دیده است، نه دوران را دیده است، نه آن را از نزدیک دیده، امّا امروز با روحیه‌ی ، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب ، مثل و و بزرگانی از این قبیل می‌رود وسط و با ، با مسئولیت ، با تمام در دشمن می‌ایستد . اینکه من می‌گویم مومنِ امروز، از لحاظ انگیزه از اوّل انقلاب اگر جلوتر نباشند عقب‌تر نیستند، یعنی این . اینها انقلابند. این انقلاب است . این نظام جمهوری اسلامی است که می‌تواند همان روحیه‌های پُرتلاش و قوی و فولادین را بازآفرینی کند به شکل همین امروز شما ، اینها مایه‌ی افتخارند، اینها ستونهای این انقلاب و این کشورند . 1397/09/21 💐 🇮🇷 🌹 🇮🇷 🌼 🇮🇷 🌺 🇮🇷
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 #عاشقانه_شهدا #سردار_رشید_اسلام #شهید_والامقام #محسن_وزوایی ما ترس از #شهادت نداریم
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، بی ریخته . کار آنقدر شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار تر از ساعت های اولیة حمله شد ، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از گرفت . صدای را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد از خون دویده است . گوشی را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به ! »‌ 🌹 🕊 شادی روح و 🕊🥀 🥀
📷👆 پادگان زَبَدانی- سوریه ▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ 📆 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - سالگرد ربوده شدن حاج احمدمتوسلیان و ۳ تن ازهمراهان توسط مزدوران اسرائیل در لبنان 🔶 صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱ ، ، کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان ، به پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با شد. موسوی به گفت: «نیروهای و ها ، سفارتمان را کرده اند و اگر داخل سفارت شوند، همۀ به دستشان میافتد. باید سریع برویم و منهدم شان کنیم.» بلافاصله آمادۀ رفتن شد. گروهی از نیروها از او خواستند تا این را به آنها واگذار کند؛ امّا با لحنی ملایم گفت: «نه ها! خودم باید بروم. شماها آماده باشید که هرچه زودتر برگردید تهران.» (به نقل از کتاب ،ص۷۹۶) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔶 ؛ در مورد رفتن به می گوید: . ... با شهید رفتیم پیش حاجی تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. ملبّس به لباس فرم بود. گفتم: « حاج آقا، ما کوچک شماییم، بگذار ما به جای شما به این برویم. با اینکه خیلی ناراحت بود، سعی می کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ امّا انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: «حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 دلم شده ... برای برای برای برای برای برای برای برای ...... می گویم اصلا فقط دلم برای تنگ شده... تمام نداشته هایم را؛ مےبینم در آنهایی‌که داشتند؛ شجاعت غیرت بصیرت اخلاص، پشتکار، صفا، محبت... ، ایثار و ایمان... در این بین ... و را بیشتر عاشقم ... نیز پسند است! و را استاد خود می‌داند! رفقا کجایید؟! که ببینید ما، اینجا... هر روز و هر ساعت... تیر خلاصیِ ؛ نصیبمان می‌شود... و ما در مسیرِ خداییم... : راه کاروان از میان تاریخ می گذرد؛ و هر کس در هر زمره که می‌خواهد ما را بشناسد! داستان را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودی نیست! اگر کربلایی نباشد... خدایا! این دلِ من انگار دیگر با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود... بساز بفروش کسی سراغ ندارد!؟ ... 🌹 🌹🕊
🥀🌹🕊🌴🕊🌹🥀 🌹 🌹 تا می زنیم همه، تا دمی که ما یادمون نره از روی شرمنده ایم توی قصه ی همیشه فراموش نکنیم که از شرمنده ایم شده خالی از غم و جنون توی شهر ما این روزا شده یادتون یاد و ، یاد و یاد اون بخیر، یاد و روز دشمن شب می شد تا به می زدید همه به ندای و با نوای کردید شما به از ولی ایشاالله ما هم بشیم فدای روی خشکتون شدید برای پیر 🌹 🌹 شادی روح و 🌹 🥀🕊
🌺🌼🌷🍀🌷🌼🌺 بعد از چهل سال شما می‌بینید مومن مسلمان که نه را دیده است، نه را دیده است، نه دوران را دیده است، نه آن را از نزدیک دیده، امّا امروز با روحیه‌ی ، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب ، مثل و و بزرگانی از این قبیل می‌رود وسط و با ، با مسئولیت ، با تمام در دشمن می‌ایستد . اینکه من می‌گویم مومنِ امروز، از لحاظ انگیزه از اوّل انقلاب اگر جلوتر نباشند عقب‌تر نیستند، یعنی این . اینها انقلابند. این انقلاب است . این نظام جمهوری اسلامی است که می‌تواند همان روحیه‌های پُرتلاش و قوی و فولادین را بازآفرینی کند به شکل همین امروز شما ، اینها مایه‌ی افتخارند، اینها ستونهای این انقلاب و این کشورند . 1397/09/21 🌹 🌴🥀
♥️ 🌷✨ 👌دلیل زیبایی چشم ها همسر حاج ابراهیم : یه روز نگاه کردم به چشمای حاجی گفتم حاج همت خیلی چشمات زیباست .(محبت زبانی) خدا هم که زیبا پسند، نمی گذاره چیزای زیبا تو این دنیا بمونه و اونو برای خودش برمی داره؛ حاجی اگر روزی شهید شدی مطمئنم خدا این چشمارو با خودش می بره همسر شهید همت می گفت : این چشما یکی به خاطر این زیبا بود که به بود و یکی به خاطر اینکه هر پا می شدم می دیدم این چشما در خونه خدا چه میریزن گفتم مطمئنا این چشما رو خدا خاطرخواه شده آخر در عملیات خیبر خدا این چشمارو با قابش برد.از بالای لبهاش رفت …رفت پیش خدا🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ قرارگاه شهدا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @martyrscomp
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 بعد از چهل سال شما می‌بینید مومن مسلمان که نه را دیده است، نه را دیده است، نه دوران را دیده است، نه آن را از نزدیک دیده، امّا امروز با روحیه‌ی ، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب ، مثل و و بزرگانی از این قبیل می‌رود وسط و با ، با مسئولیت ، با تمام در دشمن می‌ایستد . اینکه من می‌گویم مومنِ امروز، از لحاظ انگیزه از اوّل انقلاب اگر جلوتر نباشند عقب‌تر نیستند، یعنی این . اینها انقلابند. این انقلاب است . این نظام جمهوری اسلامی است که می‌تواند همان روحیه‌های پُرتلاش و قوی و فولادین را بازآفرینی کند به شکل همین امروز شما ، اینها مایه‌ی افتخارند، اینها ستونهای این انقلاب و این کشورند . 1397/09/21 💐 🇮🇷 🌹 🇮🇷 🌼 🇮🇷 🌺 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷🌹🕊 قرارگاه شهدا 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @martyrscomp
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 پوستری از با این جمله در اتاقش بود : « با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم » او کرد تا شبیه شد . 🥀 🕊🌹🕊 قرارگاه شهدا 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @martyrscomp
🌷 با من سخن بگو و پرده از رازي بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد... 🌹 چقدر غمگيني. آن روز سرافراز و امروز سر به زيرانداخته اي. با كسي سخن نمي گويي و سكوت پيشه كرده اي. اما سكوت تو بالاترين فرياد است و خفتگان را بيدار مي كند و بيداري را در رگهاي انسانهاي به ظاهر زنده مي ريزد... چه احساس حقيري است در من كه توان شنيدن قصه هاي پرغصه ات را ندارم... 🌺 مي گويند، اينجا جايي است كه حسين وار جنگيده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگي را در تو ديده ام و انتظار اهالي خيام را به نظاره نشسته ام اينجا، چقدر بوي حنجره هاي سوخته مي آيد و چقدر دستها تشنه وفايند... 💐 از فراز همه روزهايي كه بر تو گذشت بر من ببار و تشنگي اين دل در كوير مانده را فرونشان... مي خواهم در تو جاري شوم، مي خواهم رمز شكفتن و پرواز را از تو بياموزم و بدانم بر شانه هاي زخمي تو چه دلهايي كه آشيان نكرده اند... 🌸 مي گويند « » از همين نقطه آسماني شده است، عاشقي كه در پي ليلاي در بيابانهاي زخم خورده مجنون شد.... اينجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهايش هنوز مهرباني را منتشر مي كند... 🥀 من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام با من سخن بگو... ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 #عاشقانه_شهدا #سردار_رشید_اسلام #شهید_والامقام #محسن_وزوایی ما ترس از #شهادت نداریم
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، بی ریخته . کار آنقدر شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار تر از ساعت های اولیة حمله شد ، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از گرفت . صدای را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد از خون دویده است . گوشی را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به ! »‌ 🌹 🕊 شادی روح و 🕊🥀 🥀
🌷 با من سخن بگو و پرده از رازي بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد... 🌹 چقدر غمگيني. آن روز سرافراز و امروز سر به زيرانداخته اي. با كسي سخن نمي گويي و سكوت پيشه كرده اي. اما سكوت تو بالاترين فرياد است و خفتگان را بيدار مي كند و بيداري را در رگهاي انسانهاي به ظاهر زنده مي ريزد... چه احساس حقيري است در من كه توان شنيدن قصه هاي پرغصه ات را ندارم... 🌺 مي گويند، اينجا جايي است كه حسين وار جنگيده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگي را در تو ديده ام و انتظار اهالي خيام را به نظاره نشسته ام اينجا، چقدر بوي حنجره هاي سوخته مي آيد و چقدر دستها تشنه وفايند... 💐 از فراز همه روزهايي كه بر تو گذشت بر من ببار و تشنگي اين دل در كوير مانده را فرونشان... مي خواهم در تو جاري شوم، مي خواهم رمز شكفتن و پرواز را از تو بياموزم و بدانم بر شانه هاي زخمي تو چه دلهايي كه آشيان نكرده اند... 🌸 مي گويند « » از همين نقطه آسماني شده است، عاشقي كه در پي ليلاي در بيابانهاي زخم خورده مجنون شد.... اينجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهايش هنوز مهرباني را منتشر مي كند... 🥀 من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام با من سخن بگو... ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 دلم شده ... برای برای برای برای برای برای برای برای ...... می گویم اصلا فقط دلم برای تنگ شده... تمام نداشته هایم را؛ مےبینم در آنهایی‌که داشتند؛ شجاعت غیرت بصیرت اخلاص، پشتکار، صفا، محبت... ، ایثار و ایمان... در این بین ... و را بیشتر عاشقم ... نیز پسند است! و را استاد خود می‌داند! رفقا کجایید؟! که ببینید ما، اینجا... هر روز و هر ساعت... تیر خلاصیِ ؛ نصیبمان می‌شود... و ما در مسیرِ خداییم... : راه کاروان از میان تاریخ می گذرد؛ و هر کس در هر زمره که می‌خواهد ما را بشناسد! داستان را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودی نیست! اگر کربلایی نباشد... خدایا! این دلِ من انگار دیگر با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود... بساز بفروش کسی سراغ ندارد!؟ ... 🌹🕊🥀
🥀🌹🕊🌴🕊🌹🥀 🌹 🌹 تا می زنیم همه، تا دمی که ما یادمون نره از روی شرمنده ایم توی قصه ی همیشه فراموش نکنیم که از شرمنده ایم شده خالی از غم و جنون توی شهر ما این روزا شده یادتون یاد و ، یاد و یاد اون بخیر، یاد و روز دشمن شب می شد تا به می زدید همه به ندای و با نوای کردید شما به از ولی ایشاالله ما هم بشیم فدای روی خشکتون شدید برای پیر 🌹 🌹 شادی روح و 🌹 🥀🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 وقتی در جمع ما بود، تداعی همه زندگی‌مان را می‌کرد، هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم . چهره را در احمد می‌دیدیم ... را در احمد می‌دیدیم ... را در احمد می‌دیدیم ... را در احمد می‌دیدیم ... شما وقتی یک کسی ، یادگار همه‌ی دلبستگی‌هایت است ، یادگار بهترین دوران عمرت ، این را از دست می‌دهی ، یک از دست دادن معمولی نیست ! با رفتن خودش ... ... شادی روح و 🥀 🕊🌹
🌺🌼🌷🍀🌷🌼🌺 بعد از چهل سال شما می‌بینید مومن مسلمان که نه را دیده است، نه را دیده است، نه دوران را دیده است، نه آن را از نزدیک دیده، امّا امروز با روحیه‌ی ، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب ، مثل و و بزرگانی از این قبیل می‌رود وسط و با ، با مسئولیت ، با تمام در دشمن می‌ایستد . اینکه من می‌گویم مومنِ امروز، از لحاظ انگیزه از اوّل انقلاب اگر جلوتر نباشند عقب‌تر نیستند، یعنی این . اینها انقلابند. این انقلاب است . این نظام جمهوری اسلامی است که می‌تواند همان روحیه‌های پُرتلاش و قوی و فولادین را بازآفرینی کند به شکل همین امروز شما ، اینها مایه‌ی افتخارند، اینها ستونهای این انقلاب و این کشورند . 1397/09/21 🌹 🌴🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 پوستری از با این جمله در اتاقش بود : « با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم » او کرد تا شبیه شد . 🥀 🕊🌹
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته . کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت مجبور شده بود علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند. با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیة حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با صحبت کند .» گفت : « سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع گوشی بیسیم را از گرفت . صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا ... » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند، دیدم توی صورت سبزه موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « ، خوشا به سعادتت ! »‌ 🌹 🕊 شادی روح و 🕊🥀 🥀
🥀🌹🕊🌴🕊🌹🥀 🌹 🌹 تا می زنیم همه، تا دمی که ما یادمون نره از روی شرمنده ایم توی قصه ی همیشه فراموش نکنیم که از شرمنده ایم شده خالی از غم و جنون توی شهر ما این روزا شده یادتون یاد و ، یاد و یاد اون بخیر، یاد و روز دشمن شب می شد تا به می زدید همه به ندای و با نوای کردید شما به از ولی ایشاالله ما هم بشیم فدای روی خشکتون شدید برای پیر 🌹 🌹 شادی روح و 🌹 🥀🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 وقتی در جمع ما بود، تداعی همه زندگی‌مان را می‌کرد، هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم . چهره را در احمد می‌دیدیم ... را در احمد می‌دیدیم ... را در احمد می‌دیدیم ... را در احمد می‌دیدیم ... شما وقتی یک کسی ، یادگار همه‌ی دلبستگی‌هایت است ، یادگار بهترین دوران عمرت ، این را از دست می‌دهی ، یک از دست دادن معمولی نیست ! با رفتن خودش ... ... شادی روح و 🥀 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کو‌ و کو‌ و کو آن همه شور، شکوه، عزم و غیرت... ... «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» آوای لب ماست.