🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
رها شدن #پایان تمام مشقت هایی است که گاه و بی گاه بر شاخه های زندگی #تنیده می شود و ذهن #ملتهب انسان را به هر سو می کشاند و انسان دردمند به نقطه ای می رسد که #هبوطش را نظاره گر است و #خیری را در هیچ زاویه ای از زندگی اش نمی بیند ، تنها سیاهی است که بر #جانش می نشیند و صدای نفیر #یاس بر پیکره اش طنین افکن می شود. در آنزمان که تمامی #درها بسته شده است تنها یک دوست ، یک آشنا که گذران #زمان او را برایت #غریبه ساخته آرامشت می دهد کسی مثل تو .
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د
#دل به #دلت داده ام و با تو #دل به #دل دیگری نبسته ام ، گرچه بعضی وقتها دچار #فراموشی می شوم و تو را که نهایت #عشقی از یاد می برم اما هرگز #فراموش نخواهم کرد که در گیر و دار دلتنگی های یک #عشق زمینی این تو بودی که از راه رسیدی و #الفبای دلدادگی را به من آموختی و من چه #ساده انگارانه در این فکر بودم که راه و رسم #عاشقی در کسی است که خواستن هایش را در خواستن هایم #دفن کرده و چه خوب شد که تو ، #نماد گذشتن از خواستن ها را به رویم #حلول نمودی تا دریابم که #سخت در اشتباهم . من تو را باور کرده ام و می دانم تو با هیچ کس و هیچ چیز قابل #قیاس نیستی ، خدا از تو تنها یکی #آفریده است ، یکی برای تمام فصل های #زندگی .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی_ات بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#مجید_عاطفی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
رها شدن #پایان تمام مشقت هایی است که گاه و بی گاه بر شاخه های زندگی #تنیده می شود و ذهن #ملتهب انسان را به هر سو می کشاند و انسان دردمند به نقطه ای می رسد که #هبوطش را نظاره گر است و #خیری را در هیچ زاویه ای از زندگی اش نمی بیند ، تنها سیاهی است که بر #جانش می نشیند و صدای نفیر #یاس بر پیکره اش طنین افکن می شود. در آنزمان که تمامی #درها بسته شده است تنها یک دوست ، یک آشنا که گذران #زمان او را برایت #غریبه ساخته آرامشت می دهد کسی مثل تو .
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د
#دل به #دلت داده ام و با تو #دل به #دل دیگری نبسته ام ، گرچه بعضی وقتها دچار #فراموشی می شوم و تو را که نهایت #عشقی از یاد می برم اما هرگز #فراموش نخواهم کرد که در گیر و دار دلتنگی های یک #عشق زمینی این تو بودی که از راه رسیدی و #الفبای دلدادگی را به من آموختی و من چه #ساده انگارانه در این فکر بودم که راه و رسم #عاشقی در کسی است که خواستن هایش را در خواستن هایم #دفن کرده و چه خوب شد که تو ، #نماد گذشتن از خواستن ها را به رویم #حلول نمودی تا دریابم که #سخت در اشتباهم . من تو را باور کرده ام و می دانم تو با هیچ کس و هیچ چیز قابل #قیاس نیستی ، خدا از تو تنها یکی #آفریده است ، یکی برای تمام فصل های #زندگی .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی_ات بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#اصغر_عاطفی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#اروند، آوند #دلدادگی است، دلهایی که #عقل را پیمودند و به #دشت_جنون رسیدند .
آب ، صدای #عاشقانی را فریاد می زند ، همان مردان مردی که از کالبد #انسانی خود گذشتند و در پوشش #فرشتگانی در آمدند و در اعلا علیین #سکنی گزیند و چه #سخت است درک این #عاشقی برای ما #کودکانی که به خاک بازی های زمینی #عادت کرده ایم و #ترک این بازی های کودکانه گویی پایان #زندگیمان است.
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د
اینک در #ساحت مقدست #اعتراف می کنم به تمام کاستی هایم ، به تمام #فراموش کردن هایم و به هر آنچه که مرا از یاد و راه #تو دور می کند .
من #درگیر توام ، آرامشم ، وام دار #توست ، در این عصر سُربی بی #پناه، در این کوچه هایی که پر از شبگردهای #یاغی است باز #چشم به راه #نگاهی از جنس #نورم ، #نوری که تمام #ظلمتها را #بشکافد و مرا همرنگ #آسمان کند .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی_ات بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#علی_عباسی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 #عاشقانه_شهدا #سردار_رشید_اسلام #شهید_والامقام #محسن_وزوایی ما ترس از #شهادت نداریم
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴
#خاطرات_شـهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محسن_وزوایی
او همیشه قبل از #نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی #رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم #تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، #اوضاعش بی ریخته .
کار آنقدر #سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر #آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار #خطرناک تر از ساعت های اولیة حمله شد ، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به #پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او #منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج #احمد صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم »
همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از #همت گرفت .
صدای #شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای #گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد #موجی از خون دویده است . گوشی #بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به #سعادتت ! »
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🥀 🥀
#شهید_مدافع_حرم_محسن_قطاسلو 🕊🌺
#تلاش_و_روحیه_شهید_در_آموزش_نظامی
🍁این دوره آموزشیمون #خیلی #سخت بود، و هوای #بسیار #گرم و شرجی برگزار شد. برخلاف همه ی سختی هایی که گفتم.
حاج محسن این کلاس رو طوری #آموزش #میداد که اتفاقا #بهترین و #شیرین ترین کلاس برای همه ی افسران بود، در عین حالی که #بیشترین بازدهی رو هم داشت! از بس خودش #با #روحیه پر #انرژی #بشاش #خندان و با انگیزه بود که سختی و تلخی این کلاس رو به شیرینی و لذت تبدیل میکرد...
بر خلاف اینکه هیچ وقت به خاطر سختی هاش دلِ خوشی از این آموزش نداشتیم، ولی در کلاس حاج محسن همه از انگیزه و شوق و ذوق بالایی برخوردار بودند و #لحظه #شماری میکردند که زودتر به کلاس برن و به این بهونه بیش تر در کنار این فرشته زمینی باشند. خودش هم که از با آموزش ترین تکاوران تو مبحث مشق عملیات سریع بود.
#نقل_از_همرزم_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#ارتش_کلاه_سبز
#شهادت_فرودین۹۵
#کلام_یار
خاطره کوتاه از شهید صدرزاده
ارسال توسط یکی از دوستان شهید
داشتیم برای حمله آماده میشدیم ، با سید راه افتادیم.
شب #عملیات همان چهره همیشگی اش را داشت، آرام بود.
همیشه انگار با نگاهش دنبال چیزی میگشت ، کم کم در گیری ها بالا گرفت،
منم گرم در گیری شدم، اما یک لحظه وسط در گیری انگار صدای مانند اصابت گلوله شنیدم برگشتم
سید و دیدم که #ترکش به قسمتی از پاش خورد و از قسمتی دیگه بیرون زد.😔
خودمو بالا سرش رسوندم و گفتم: سید جان بزار برگردونیمت عقب،
دیدم حالت چهره اش عوض شد گفت: چی؟ من برم عقب و بچه ها مو #تنها بذارم؟؟؟
با #چفیه زخمشو بست و بلند شد وتا آخر موند و عقب نرفت .
اینقدر بچه ها رو دوست داشت ، وقتی وارد جمع میشد تشخیص اینکه فرمانده الان تو جمع هست #سخت بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
🕊🌺🌴🌹🌴🌺🕊
#شهداء
#حجاب
#دختران_زهرایی
تویی که #شهدا را به سخره می گیری
#بدان، همه چیزت را مدیون #شهدایی
#چادر تنها "بخشی'' از دِین تو را #ادا می کند .
آن #مردان پاک خدایی #جانشان را
برای #آسایش ما دادند...
فکر نمی کنم #حجابــ تو جبران کوچڪترین #فداکاری هایشان را بکند...
خون #شهدا بیش از این ها ارزش دارد
که تو با #حرف_ها و #رفتار و #ظاهر نامناسبت #پایمالش کنی…
آنها تو را #دوست دارند
اما با #وقارت و با #چادرت ...
فقط کافی است با آنها #رفیق شوی و #رضایتشان را به دست آوری
جوری #دستت را می گیرند که #خودت هم #نمی_فهمی .
#حال_تو_بگو؟
برایت #سخت است که به همین یک #خواسته_اشان عمل کنی ؟
💐 🕊🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 #عاشقانه_شهدا #سردار_رشید_اسلام #شهید_والامقام #محسن_وزوایی ما ترس از #شهادت نداریم
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴
#خاطرات_شـهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محسن_وزوایی
او همیشه قبل از #نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی #رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم #تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، #اوضاعش بی ریخته .
کار آنقدر #سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر #آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار #خطرناک تر از ساعت های اولیة حمله شد ، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به #پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او #منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج #احمد صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم »
همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از #همت گرفت .
صدای #شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای #گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد #موجی از خون دویده است . گوشی #بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به #سعادتت ! »
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🥀 🥀
🕊🌺🌴🌹🌴🌺🕊
#شهداء
#حجاب
#دختران_زهرایی
تویی که #شهدا را به سخره می گیری
#بدان، همه چیزت را مدیون #شهدایی
#چادر تنها "بخشی'' از دِین تو را #ادا می کند .
آن #مردان پاک خدایی #جانشان را
برای #آسایش ما دادند...
فکر نمی کنم #حجابــ تو جبران کوچڪترین #فداکاری هایشان را بکند...
خون #شهدا بیش از این ها ارزش دارد
که تو با #حرف_ها و #رفتار و #ظاهر نامناسبت #پایمالش کنی…
آنها تو را #دوست دارند
اما با #وقارت و با #چادرت ...
فقط کافی است با آنها #رفیق شوی و #رضایتشان را به دست آوری
جوری #دستت را می گیرند که #خودت هم #نمی_فهمی .
#حال_تو_بگو؟
برایت #سخت است که به همین یک #خواسته_اشان عمل کنی ؟
💐 🕊🌹