eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 🌓 ❤️ ، آوند است، دلهایی که را پیمودند و به رسیدند . آب ، صدای را فریاد می زند ، همان مردان مردی که از کالبد خود گذشتند و در پوشش در آمدند و در اعلا علیین گزیند و چه است درک این برای ما که به خاک بازی های زمینی کرده ایم و این بازی های کودکانه گویی پایان است. 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د اینک در مقدست می کنم به تمام کاستی هایم ، به تمام کردن هایم و به هر آنچه که مرا از یاد و راه دور می کند . من توام ، آرامشم ، وام دار ، در این عصر سُربی بی ، در این کوچه هایی که پر از شبگردهای است باز به راه از جنس ، که تمام را و مرا همرنگ کند . من می گویم 🌴 شب بخیر تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 🌓 ❤️ امروز پا به جایی گذاشتم که نمی دانم با تو چیست اما به یاد تو می اندازد، نمی دانم چرا می کنم در آن سالها که تو راهی سرنوشت خود شدی از آنجا را کردی ، وقتی پا به آنجا گذاشتم صدای بود که را می شکافت و به می رسید و که تو را می کرد انگار همین دیروز بود ، خیلی خیلی ، شاید حس خوب امروز هم بخاطر من باشد با زمان تو ، که هیچ گاه کهنه نمی شود و گذشت زمان آنرا تغییر نمی کند. 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د با تو پا به دوباره گذاشتن ، کردن همه ی سختی هایی که امروز شده اند، شاید را همرنگ کند ، شاید طراوت سرزمینت ، تیره ی دنیای مرا باریدن کند و سرزمینم را پر از کند، امروز باز هم تلخی ها جلوی خودنمایی کردند، اما چون تمام عرض را به یاد تو و به فضای تو بودم ، تلخی ها زود شدند و و بی صدا خود را به دست سپردند . ایکاش تمام شهرم بوی تو را می گرفت ، ایکاش همه ی ، تو بود ، ایکاش همه شبیه تو بودند. من می گویم 🌴 شب بخیر تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷
🌹🕊💐🌴💐🕊🌹 دلتنگ که می شوم هم دلش به درد می آید چه کنم؟ دلم هوای دارد اما با بال شکسته ام چه کنم ؟! دهید به وسعت هفت آسمان مرا من هر چه می دَوم به نمی رسم 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🥀🕊🌹
💐🕊💐🌺💐🕊💐 می خواهم با سخن بگویم که رسم را بجای آورد و دامان پاکش پرورشگاهی شد برای عروج مردی از جنس خدا. وطنم ، خوشا به سعادتت که سر بر بالین کسی نهادی که حب علی و اهل بیت از او مدافع حرم عمه جانم ساخت و هرگز اجازه نداد که به تجاوز شود. به و به پرکشید و تو با صبر به ما آموختی که باید در این راه پای بایستیم و مولایمان را تنها نگذاریم. تو همان زُهیر زمان هستی که وقتی صدای هل من ناصر ینصرنی اماممان را شنیدی را تا درِ خیمه ی عشق بدرقه کردی و دلت بی تاب شد و آرام نگرفتی تا لبیک بگویی . دل شکسته وطنم ، مرهم درد های تو شادی دل است و چه معامله ی پر سودی نصیبت شد . چه خوبی بودی و چه تقدیر خوبی برایت تا ابد نوشته شد و نامت جاودانه شد . 💐 🌺💐
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 از معبر حرفهایش درهای را باز میکند بہ روی کہ در ملکوتِ او آمادهٔ گرفتن هـستند سلام بر کہ راههای را به نشان دادند شادی روح و ، بالاَخص 🌹🌴🌹
ساده نگذر از کنار پوتین های بی پا که پاهایشان بدن ها را بردند تا تو آسوده قدم برداری... 💙☁️ 🕊️🌱
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 همان سال ۶۱، تیرماه، ماه بود. من و خان‌جون طبقه‌ی پایین بودیم. خان‌جون برایشان می‌گذاشت و بچه‌ها خودشان می‌آمدند و می‌بردند بالا و می‌انداختند. کارشان که تمام می‌شد، دایم صدای و می‌آمد. سربه‌سر هم می‌گذاشتند و آن‌قدر بگو و بخند می‌کردند که شک می‌کردیم این‌ها همان بچه‌های یک ساعت قبل باشند. بعد خودشان رخت‌خواب‌ها را از راه پشت‌بام می‌کشیدند و می‌بردند روی بام و زیر می‌خوابیدند. گاهی می‌رفتند بیرون؛ به هوای کله‌پاچه. اگر برای مسجد نمی‌رفتند، نزدیک صدای صوت دعا و قرآن سعید می‌آمد، گوش می‌کردیم و لذت می‌بردیم. بقیه‌ی بچه‌ها پشت سرش می‌ایستادند و را می‌خواندند. راوی : 🌹 🥀🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 زل زده ام به سیاهی شب زمین گویی شده است و آسمان چرا آسمان نمی بارد تا غم را از دل من بزداید چرا نمی بارد تا من هم ببارم زندگی ام سراسر شده است به می نگرم حس می کنم از همیشه است دیگر برایم جلوه ای ندارند در بالاتر رامی بینم که چشم را میزند همانند که در دل شب تیرگی را می شکافند ولی خیلی کوتاه است نمی شوند خیلی نمی شوند ولی هر گاه دیده شوند وصف ناپذیر وجود فرد را در بر می گیرد این ستارگان مثل سنگند این ستارگان جنس فرق میکند یک ناب این ستارگان آرزویشان بوده است بی و را دوست دارند خداوندا من هم بی و را دوست دارم پروردگارا من هم دوست دارم همچون سنگ های زیبا عمرم کوتاه باشد پروردگارا به من هم نصیب کن پرودگارا نصیبم کن شادی روح و 🌹🥀🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 #خاطره_آخرین_پرواز #سرلشگر_خلبان #شهید_حسین_لشگری #قسمت_دوم هر اندازه گرمای #شهریور فزو
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 بامداد روز با صدای زنگ ساعت از برخاست و پس از اقامه ، لباس بر تن کرد و به رفت. او همراه برگه را باز کرده و هر دو برای هماهنگی به اتاق رفتند. پیشنهاد کرد که هنگام ورود به خاک در ارتفاع پایین کنند و با فاصله را رد کرده و هنگام بازگشت به خاک اهداف مورد نظر را مورد قرار دهند. ولی که فرماندهی را به عهده داشت این پیشنهاد را نپذیرفت و قرار شد در ارتفاع و با سرعتی حدود #۹۰۰_کیلومتر در ساعت آغاز شود. هر دو پس از توجیه لازم به اتاق رفتند، و خود را برای آماده کردند . فانتوم مسلح به بود و او بمب رها می کرد. پس از بازدید از از نظر فنی، فرم صحت دو را امضا کرده و به پرواز دادند و لحظاتی بعد هر دو سینه را شکافتند. ... 🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 #خاطره_آخرین_پرواز #سرلشگر_خلبان #شهید_حسین_لشگری #قسمت_چهارم در آن بامداد #لشکری و #سر
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 وقتی چشمانش را کرد همه چیز بود. به زحمت می دید که سربازان عراقی به صورت او را کرده اند. دست ها را بالابرد تا دشمن بفهمد که ندارد و است. ستوانی به او نزدیک شد و را گرفت و کمک کرد تا و جی سوت را از خودش کند. (جی سوت، لباس مخصوصی است که نوسانات فشار هوا را برای خلبان کنترل می کند). دود همراه از پشت تپه بلند بود و دقیقاً روی افتاده بود و با زیادی که داشت را به کشیده بود. این عراقی ها بود که در می شد. با نگاه به این صحنه رضایتی به آورد و به خیره شد. گویی از خود برای این تشکر می کرد. اولین را گرفته بودند و با هوایی و ابراز شادی می کردند. سربازان چشمان را بسته و سوار خودروی نظامی کردند. کم کم می شد و درد ناشی از پریدن از آشکار می شد. بند چتر در حال پوست گردن او را کنده بود. باز شد. وقتی باز کرد، یک دکتر را در بیمارستان دید . به به او می گوید: تو سالم هستی، ما با بدنت را آزمایش کردیم، فقط دارید که آن هم خوب می شود. 🌹 🕊 🌹 🕊🥀
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 که هیچ آمدن نداشت آمد بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد بلند شد سر خود را به بخشید که بر تن خود خویشتن نداشت آمد . هفته و یاد و خاطره و گرامی باد . 🇮🇷 🕊🌹
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌹 🌹 چشمانم را باز میکنم و به مینگرم سلام ! سالها گذشت از و امروز چه قدر دل تنگ بودن توست این را آسمان به من گفت او که سوزانش صورتت را نوازش میداد همان ای که روزها در دل خاکش را جستجو میکردی و فریاد سر میدادی سالها از نبودنت و من دارم دستان را که این فراق را تحمل میکند گذشت اما حتی ذره ای یادت در کمرنگ نشد من! از که به ما مینگری دعایمان کن که این غبار گناه را آلوده کرده 🕊 🌴🌹
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء البقره/۱۴۴ وقتی که دلت تنگ می شود به نگاه کن ... نگريستنت را به اطراف آسمان می بينيم همین که مرا می بینی همین که حواست هست همین مرا آرام می کند ...
‌🍃‍قرار شد از تو، برای تو بنویسم. تقویم را که ورق زدم، فاصله چهار روزه زمینی و آسمانی‌ات، دلم را لرزاند. 🍃هشتمین روز قدم به زمین گذاشتی و چهارمین روز بهار قدم به . پروازی به فاصله بیست و اندی سال🕊 🍃می‌گویند نام‌ها روی افراد تاثیر گذارند! مثلا خودِ تو؛ نامت سعید، یعنی و سعادت‌مند. عاقبتت هم ختم به شد. خوشبخت شدی🌹 🍃مادرت می‌گوید عاشق جان بودی. وقتی به پابوسی حضرت می‌رفت، سفارش دعای شهادت دادی. 🍃عشق را که جز به بها لمس نمی‌توان کرد! به قول آ سِد مرتضی، شهادت هم لباس تک سایزی است که اندازه شدنش شرط و شروط‌ ها دارد! 🍃پس بگو بهای لمس عشقت چه بود؟ خون؟ جان؟ جوانی؟ 🍃یا اصلا بهای دیدن چیست؟ همین‌که از دست بشوییم کافیست؟ این‌که خاک به کام بکشیم سایز شهادت می‌شویم؟ 🍃یا نه، باید مثل تو و امثال تو شد؟ اصلا مگر شما چگونه‌اید؟! اصلا می‌شود مثل شما شد؟! مثل شما بودن چه شکلیست؟! 🍃این روزها دلمان عجیب شکل شما بودن می‌خواهد. فقط تازه کاریم، نابلد راهیم، دستی بلند کن و دست‌گیرمان شو.‌ می‌گویند جز از آسمانیان، برای زمین کاری بر نمی‌آید. 🍃دعا کن برای‌مان، دعا کن با بهانه‌ها، را از دست ندهیم برای دعا کن😔 ♡بهای وصل تو، گر جان بود خریدارم.♡ 🌺به مناسبت سالروز شهادت ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۸ فروردین ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت: ۴ فروردین ۱۳۹۶ حماء سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای پاکدشت
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 از معبر حرفهایش درهای را باز میکند بہ روی کہ در ملکوتِ او آمادهٔ گرفتن هـستند سلام بر کہ راههای را به نشان دادند شادی روح و ، بالاَخص 🌹 🌴🌹
... می دانی!! تنها شباهت ما بودن ماست.. !! که آن هم تا فاصله دارد .‌‌.! ____|🇮🇷|________
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 همان سال ۶۱، تیرماه، ماه بود. من و خان‌جون طبقه‌ی پایین بودیم. خان‌جون برایشان می‌گذاشت و بچه‌ها خودشان می‌آمدند و می‌بردند بالا و می‌انداختند. کارشان که تمام می‌شد، دایم صدای و می‌آمد. سربه‌سر هم می‌گذاشتند و آن‌قدر بگو و بخند می‌کردند که شک می‌کردیم این‌ها همان بچه‌های یک ساعت قبل باشند. بعد خودشان رخت‌خواب‌ها را از راه پشت‌بام می‌کشیدند و می‌بردند روی بام و زیر می‌خوابیدند. گاهی می‌رفتند بیرون؛ به هوای کله‌پاچه. اگر برای مسجد نمی‌رفتند، نزدیک صدای صوت دعا و قرآن سعید می‌آمد، گوش می‌کردیم و لذت می‌بردیم. بقیه‌ی بچه‌ها پشت سرش می‌ایستادند و را می‌خواندند. راوی : 🌹 🥀🕊
را برای ما جا گذاشتن تا روزی بدانیم از ما بودن هویتشان بود اما دلشان را به زدن راستی خوبی بوده ایم؟ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 که هیچ آمدن نداشت آمد بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد بلند شد سر خود را به بخشید که بر تن خود خویشتن نداشت آمد . هفته و یاد و خاطره و گرامی باد . 🇮🇷 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جز وصلِ‌تو دل‌به‌هرچه‌بستم،توبه... اینجا،نگین‌فکه‌سرزمین‌راهیان‌نور یادمان شهدای‌عملیات‌سیدالشهدا موقعیت‌فرمانده‌شهیدحاج‌حسین‌اسکندرلو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 از معبر حرفهایش درهای را باز میکند بہ روی کہ در ملکوتِ او آمادهٔ گرفتن هـستند سلام بر کہ راههای را به نشان دادند شادی روح و ، بالاَخص 🌹 🌴🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 همان سال ۶۱، تیرماه، ماه بود. من و خان‌جون طبقه‌ی پایین بودیم. خان‌جون برایشان می‌گذاشت و بچه‌ها خودشان می‌آمدند و می‌بردند بالا و می‌انداختند. کارشان که تمام می‌شد، دایم صدای و می‌آمد. سربه‌سر هم می‌گذاشتند و آن‌قدر بگو و بخند می‌کردند که شک می‌کردیم این‌ها همان بچه‌های یک ساعت قبل باشند. بعد خودشان رخت‌خواب‌ها را از راه پشت‌بام می‌کشیدند و می‌بردند روی بام و زیر می‌خوابیدند. گاهی می‌رفتند بیرون؛ به هوای کله‌پاچه. اگر برای مسجد نمی‌رفتند، نزدیک صدای صوت دعا و قرآن سعید می‌آمد، گوش می‌کردیم و لذت می‌بردیم. بقیه‌ی بچه‌ها پشت سرش می‌ایستادند و را می‌خواندند. راوی : 🌹🥀🕊
را برای ما جا گذاشتن تا روزی بدانیم از ما بودن هویتشان بود اما دلشان را به زدن راستی خوبی بوده ایم؟
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 که هیچ آمدن نداشت آمد بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد بلند شد سر خود را به بخشید که بر تن خود خویشتن نداشت آمد . هفته و یاد و خاطره و گرامی باد . 🇮🇷 🕊🌹