✍همسفر
🛣جادهی پر راز و رمز زندگی را با کولهی عشق و عاطفه بپیماییم تا لذت بودن در کنار همدیگر را بچشیم.
🌱در تمام شرایط باید غمخوار و یار هم باشیم، چرا که در روزهای خوش همه میتوانند ابراز وجود کنند.
❌نباشد روزی که واژهی تحمل را بر زبان جاری سازیم که سمیست مهلک.
💡همسرداری، یعنی آگاهی دو همسفر بر وظایف سفر خویش و ممنوع بودن توقع بیجا از همدیگر.
#ایستگاه_فکر
#همسر_داری
#_به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔@tanha_rahe_narafte
✍انتخاب درست
🍃برای انتخاب و خرید کارت عروسی رفتیم. از فروشنده قیمت آنها را میپرسم انگار به قیافهام نمیخورد داماد باشم. میخندد که «واسه خودت میخواهی؟» خودم را جمعوجور میکنم و «بلهای» میگویم.
☘همیشه نگران بودم که شاید ده سال دیگر هم جور نشود با مینا زندگی مشترکمان را شروع کنیم. وقتی قیمت خانه، وسایل زندگی، خرج و مخارج عروسی را در چرتکه ام بالا و پایین میانداختم واقعا ناامید میشدم.
✨حتی رویم نمیشد در این رابطه با بابای مینا صحبت کنم از آن روزی که به خواستگاری من بله گفتند مدام احساس میکنم روی من حساب جدی باز کرده بودند. یکی از دوستانم همیشه میگفت: «تک دختر حاج آقا کشاورز را نمیشد حتی در خواب دید اما تو راحت توانستی قاپ حاج آقا و دخترش را بدزدی.»
🌾یک روز در اوج ناباوری مینا با دو استکان چای روبرویم نشست و گفت: «درست هست که من خانه پدرم در اوج آرامش و آسایش هستم، اما برای من چیزهای دیگری هم ملاک هست که به تو بله گفتم وگرنه از روز اول که میدانستم وضع مالی خوبی نداری، برای من ایمان، اخلاق و روی گشاده تو از بقیه چیزها مهمتر هست، من میتوانم با تو در یک خانه کوچک اجاره ای با حداقل وسایل زندگیم را شروع کنم، مطمئنم خداوند هم خودش هوایمان را خواهد داشت.»
💫همان طور که سرم را پایین انداخته بودم به حرف هایش گوش میدادم، نمیدانستم از حرف هایش باید خجالت بکشم یا اینـکه به خودم با این انتخابم مغرور شوم.
☘مینا از ذوق بلهام به آقای فروشنده ریز لبخندی زد، دست روی یکی از ارزانترین و ساده ترین کارت ها گذاشت و گفت: «آقا لطفا از این کارت ۲۰۰ تا.»
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حفظ حُرمتها
💡امامحسین علیهالسلام و یارانش برای حفظ حُرمتها اهمیت بسزایی قائل بودند.
🔹به طور مثال مسجدالحرام از اهمیت و قداست زیادی برخوردار است.
وقتی به امامحسین علیهالسلام خبر رسید، مأمورانی اجیر شدند تا در کنار خانهی خدا او را به قتل برسانند. برای حفظ قداست خانهی خدا و جسارت نشدن به آن، حجش را کامل نکردند. فورا از مکه خارج شدند.
فرمود: «به خدا سوگند، اگر در خارج از مکه کشته شوم خیلی بهتر از آن است که در داخل مکه در کنار کعبه کشته شوم.» *
✨امامخمینیرحمهالله در اینباره می فرمایند: «سیدالشهدا در مکه نماند که مبادا به ساحت قدسی مکه جسارت بشود.»
📚*کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۸.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔@tanha_rahe_narafte
✍اهالی تپهی ندبه
🤲زیارت عاشورایمان را به نیت جدا بودن از منش و روش آن دسته از انسانهایی بخوانیم که از عشق به امامشان فقط دست به دعا بودن را آموخته بودند و برای یاریایشان کاری نکردند و نامشان در تاریخ در زمرهی اهالی تپهی ندبه ثبت شد، یعنی همانهایی که فقط دعا کردند و اشک ریختند و از امامشان نیز ساده گذشتند.
🏴 به نیت اهل تپهی ندبه نبودن، وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و با ادب و تواضع سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_قاصدک
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
🤔امروزت رو چطور شروع میکنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#کربلایی
🆔 @tanha_rahe_narafte
💫عذرخواهی مصطفی
☘آن روز مصطفی خیلی عجله داشت. با هم وارد اردوگاه شدیم. نگهبان جلوی در، جلوی ماشین را گرفت و چون ما را نمیشناخت، اجازه ورود نمیداد.
🍁مصطفی عصبانی شد و برخورد تندی کرد و وارد شد. وقتی حرکت کرد، نگاهی به مصطفی کردم و گفتم: «برای چی تند برخورد کردی؟ نگهبان تازه به جبهه اومده شما رو هم نمیشناخت.»
🍃مصطفی ماشین را متوقف کرده و به عقب نگاه کرد. بعد هم از ماشین پیاده شد و به سراغ جوان نگهبان رفت صورتش را بوسید و معذرتخواهی کرد. جوان هم که فهمیده بود ایشان از فرماندهان است، خندید و گفت طوری نیست.
🌾مصطفی ادامه داد: «میدانید چه کسی به من فهماند که اشتباه کردم. این حاجآقا که تو ماشین نشسته به من گفت که اشتباه کردم.» جوان نگاهی به من کرد و سلام کرد. مصطفی ادامه داد: «اگر ما از روحانیت جدا نشویم، همه اشکالات کار خودمان را میفهمیم. روحانیت متعهد حلّال مشکلات است.»
✨این رفتار آقا مصطفی بسیار درسآموز بود. او هم پا روی نفس خود گذاشت و عذرخواهی کرد و هم حق مرا رعایت کرد.
📚 مصطفی ؛زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی ردانی پور، ص ۱۰۰-۹۹
#سیره_شهدا
#شهید_ردانیپور
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💡تداوم در محبت
⭕️کودکان محبت مداوم والدین خود را میطلبند.
❌والدین عزیزی که محبت خود را سهمیهبندی کرده و در زمانهای مشخص نثار کودکشان میکنند و هروقت نیازدارند کودکشان کاری برایشان انجام دهد و یا مثلاً چیزی از جایی برایشان بیاورد، محبتی از خود بروز میدهند.
❌هرگز نمیتوانند از آنها انتظار داشتهباشند که افرادی بزرگمنش بار بیایند؛ چرا که بزرگترها آیینهی نگاه کودک به جهان هستند،
✅کودکان هرآنچه را که میبینند میآموزند، نه هر آنچه را که به عنوان مشق زندگی به زور به آنها تعلیم داده میشود.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_بافرزندان
#به_قلم_قاصدک
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گوهرهای گرانبها
🍃سماور غلغل میجوشید. شعله آن را پایین کشید. قاشقی چای خشک با دو تا هل درون قوری ریخت. وقتی قوری از آب جوش پر شد آن را سر سماور گذاشت.
☘مقداری میوه از یخچال برداشت و آنها را شست. سیب و هلوهای تمیز را داخل ظرف بلوری چید. مژگان دو تا پیشدستی روی میز گذاشت. مادربزرگش نگاهی به او انداخت و تشکر کرد. گلرخ از نوهاش پرسید: «چرا سر حال نیستی؟»
✨_عزیز! چرا میگن آب مادرشوهر و عروس تو یه جوب نمیره؟
⚡️_دخترم! وقتی دو نفر با هم ازدواج میکنن، نباید فکر کنن به میدون جنگ میرن، حالا چه پسر باشه، چه دختر.
🎋 گلرخ متوجه شد، مژگان با مادرشوهرش مشکلی دارد. برای همین با آرامش ادامه داد که این حرفها باعث میشود؛ بنیان خانواده سست شود. مادر پسر هم، برای فرزندش کلی زحمت کشیده، شب و روز برای بزرگ کردن او هر سختی را به جان خریده است.
☘مژگان با اجازهای گفت و از روی مبل طوسی رنگ برخاست. طولی نکشید با سینی چای به پذیرایی برگشت. مادر بزرگ مژگان، خانمی نکته سنج بود. او از مژگان چیزی نپرسید؛ اما بعد از خوردن چای و بیسکویت ادامه داد: «دخترم! اگه به مادر شوهرت احترام بذاری، علی بیشتر بهت توجه میکنه.
اینم یادت نره؛ همونطوری که تو به مادرت علاقه داری، اونم به مادرش علاقه داره.
یه کلید طلایی! اینکه تو با محبت کردن، میتونی دل مادرشوهرت رو به دست بیاری.»
💫مژگان لبخندی زد و به مادر بزرگش اصرار کرد تا او میوه بخورد. گلرخ کمی سیب خورد و گفت: «عزیزم! کسی که گهوارهی بچهاش رو با یه دنیا امید تکون میداده؛ الان هم میتونه با دعاش دنیاتو تکون بده! مراقب گرانبهاترین اشخاص زندگیت باش! برای خوشبختیات به دعای خیر هر دو مادرت نیاز داری.»
مژگان سرش پایین بود و هیچ حرفی نزد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_رخساره
🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم
#پرسش
🔍چرا امام حسین علیهالسلام خانوادهاش را همراه خود به کربلا برد؟
#پاسخ:
#قسمتاول
🔶نهضت امام حسین علیهالسلام را میتوان به دو قسمت تقسیم کرد:
🔸۱.شهادت:
🎯هدف امام حسین علیهالسلام از قیام و امتناع کردن از بیعت با یزید و تسلیم نشدن و تحمل تمام مصائب، اطاعت از امر خدا یعنی همان احیای دین بود.
استقامت، شهامت و شجاعت امام حسین علیهالسلام و یارانشان در طول تاریخ نه تنها کمنظیر بلکه بینظیر بوده و سبب شد خط بطلانی بر حکومت اموی و اهدافشان کشیده شود.
🔸۲.پیام رسانی:
💡در تاریخ کربلا زن و مرد هر دو نقش دارند؛ ولی هر یک در مدار خویش و بدون خارج شدن از حریم خود.
نقش زنان به خصوص حضرت زینب سلامالله علیها از عصر عاشورا تجلی پیدا میکند و تمام کارها از این پس به ایشان واگذار میشود.
حضرت زینب سلامالله علیها از امام سجاد علیهالسلام و زنان و کودکان پرستاری میکند. ایشان مقابل دروازهی کوفه با خطبهی خود، شجاعت علی و حیای فاطمه سلامالله علیهما را در هم میآمیزد و خطابههای علوی را به یاد مردم میآورد و مردم کوفه را نسبت به کاری که انجام داده بودند، متنبه میسازد.
این است زنی که اسلام میخواهد. شخصیت رشد یافتهی اجتماعی در عین حیا و عفت و رعایت حریم.*
📚*حماسه حسینی، ج ۱، ص ۳۹۷
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ذکر هر روز
✋هزاران سلام بر بندهی بینظیر خدا که خواستههای خالقش را بر تمام خواهشهای دنیوی ترجیح داد و برگزید راه جانفشانی کردن را و قربانی ساختن نفس امّاره را.
✨درود بر عصارهی خلقت که تا ابد، چراغ هدایت است و کشتی نجات.
🥀چه بزرگ است مصیبت تو ای دُرّ گرانبهای دریای معرفت و حقیقت! مبادا فراموش کنم این ماجرای غم انگیز را و غفلت کنم از یاد آوریاش.
☀️و چه قدر منفورند و ملعون، آنهاییکه تاب دیدن پرتو خورشید عالمتاب را نیاوردند و برای خاموش کردنش، از هیچ تلاشی دریغ ننمودند غافل از اینکه:
چراغی را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
"ابوسعیدابوالخیر"
✊و نابود شدند خاندانی که درفش ستم را برپا کرده بودند.
"و لعنَ اللهُ اُمّهََ قَتَلَتکُم"
#زیارت_عاشورا
#_به_قلم_پرواز
🆔 @tanha_rahe_narafte
زیارت عاشورا با صدای شهید محمدرضا تورجی زاده980725.mp3
3.59M
🌺دوست داری روزت رو با صدای شهدا شروع کنی؟
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#شهید_تورجی_زاده
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
💫نوع پوشش شهید بابایی
🍃برش اول:
عباس عادت ساده لباس پوشیدن را از دوران دانشجویی داشت. میگفتم: «تو دیگر مجرد نیستی. مردم نمیگویند این چه زنی است که این دارد؟! حداقل دکمههای آستینت را ببند.» می گفت: «ول کن بابا.»
☘راهپیمایی که میرفتیم با دمپایی میآمد. در یکی از راه پیماییها دمپاییاش در شلوغی جمعیت گم شد. گفتم: «دیدی حالا.» با پای بدون جوراب روی آسفالت داغ راه می رفت و می گفت: «اصلا کیفش به همین است که تاول بزند.»
🌾برش دوم:
لباس پوشیدنش اصلا به خلبان ها نمی رفت. به شوخی می گفتم: «تو اصلا با من نیا. به من نمی آیی.» می گفت: «تو جلوتر برو من هم مثل نوکرها دنبالت می آیم.» شرمنده می شدم. فکر می کردم اگر عباس می تواند نسبت به دنیا این قدر بی تفاوت باشد من هم می توانم. می گفتم: «تو اگر کر و کور و کچل هم باشی باشی باز مرد مورد علاقه من هستی.»
🍀برش سوم:
جوراب هم نمیپوشید. جایی که جوراب پایش دیدم، موقعی بود که با لباس خلبانی کف تابوت با لبخندی شیرین روی لبانش خوابیده بود.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صص۲۷،۳۷و۵۰
#سیره_شهدا
#شهید_بابایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte