eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
ziarat_ashura_habibi-[www.Patoghu.com].mp3
6.25M
🌺 برنامه امروزتون چیه؟ 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨احترام به پدر 🌷شهید صیاد شیرازی 🍃علی واقعا خاک پای پدر و مادرش بود. وقتی پدر بازنشسته شد، علی ترتیبی داد که باهم زندگی کنیم. خودش طبقه بالا می‌نشست و ما طبقه پایین. سر یک مسئله‌ای اختلاف نظری بین علی و پدر پیش آمده بود. البته من که آن موقع چهارده سالم بود، حق را به علی می‌دادم. ☘پدرم علی را هل داد و روی زمین انداخت. علی آمد و خودش را انداخت روی پای پدر. آن قدر گریه کرد و پای پدر را بوسید تا آنکه راضی شد و بلندش کرد. 📚 خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی. نویسنده: فاطمه غفاری. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: هفتم-۱۳۹۵ صفحات ۱۶۸-۱۶۹ و ۱۸۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍همسفر 🛣جاده‌ی پر راز و رمز زندگی را با کوله‌ی عشق و عاطفه بپیماییم تا لذت بودن در کنار همدیگر را بچشیم. 🌱در تمام شرایط باید غمخوار و یار هم باشیم، چرا که در روزهای خوش همه می‌توانند ابراز وجود کنند. ❌نباشد روزی که واژه‌ی تحمل را بر زبان جاری سازیم که سمی‌ست مهلک. 💡همسرداری، یعنی آگاهی دو همسفر بر وظایف سفر خویش و ممنوع بودن توقع بی‌جا از همدیگر. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍انتخاب درست 🍃برای انتخاب و خرید کارت عروسی رفتیم. از فروشنده قیمت آ‌ن‌ها را می‌پرسم انگار به قیافه‌ام نمی‌خورد داماد باشم. می‌خندد که «واسه خودت می‌خواهی؟» خودم را جمع‌وجور می‌کنم و «بله‌ای» می‌گویم. ☘همیشه نگران بودم که شاید ده سال دیگر هم جور نشود با مینا زندگی مشترکمان را شروع کنیم. وقتی قیمت خانه، وسایل زندگی، خرج و مخارج عروسی را در چرتکه ام بالا و پایین می‌انداختم واقعا ناامید می‌شدم. ✨حتی رویم نمی‌شد در این رابطه با بابای مینا صحبت کنم از آن روزی که به خواستگاری من بله گفتند مدام احساس می‌کنم روی من حساب جدی باز کرده بودند. یکی از دوستانم همیشه می‌گفت: «تک دختر حاج آقا کشاورز را نمی‌شد حتی در خواب دید اما تو راحت توانستی قاپ حاج آقا و دخترش را بدزدی.» 🌾یک روز در اوج ناباوری مینا با دو استکان چای روبرویم نشست و گفت: «درست هست که من خانه پدرم در اوج آرامش و آسایش هستم، اما برای من چیزهای دیگری هم ملاک هست که به تو بله گفتم وگرنه از روز اول که می‌دانستم وضع مالی خوبی نداری، برای من ایمان، اخلاق و روی گشاده تو از بقیه چیزها مهم‌تر هست، من می‌توانم با تو در یک خانه کوچک اجاره ای با حداقل وسایل زندگیم را شروع کنم، مطمئنم خداوند هم خودش هوایمان را خواهد داشت.» 💫همان طور که سرم را پایین انداخته بودم به حرف هایش گوش می‌دادم، نمی‌دانستم از حرف هایش باید خجالت بکشم یا اینـکه به خودم با این انتخابم مغرور شوم. ☘مینا از ذوق بله‌ام به آقای فروشنده ریز لبخندی زد، دست روی یکی از ارزانترین و ساده ترین کارت ها گذاشت و گفت: «آقا لطفا از این کارت ۲۰۰ تا.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حفظ حُرمت‌ها 💡امام‌حسین علیه‌السلام و یارانش برای حفظ حُرمت‌ها اهمیت بسزایی قائل بودند. 🔹به طور مثال مسجدالحرام از اهمیت و قداست زیادی برخوردار است. وقتی به امام‌حسین علیه‌السلام خبر رسید، مأمورانی اجیر شدند تا در کنار خانه‌ی خدا او را به قتل برسانند. برای حفظ قداست خانه‌ی خدا و جسارت نشدن به آن، حجش را کامل نکردند. فورا از مکه خارج شدند. فرمود: «به خدا سوگند، اگر در خارج از مکه کشته شوم خیلی بهتر از آن است که در داخل مکه در کنار کعبه کشته شوم.» * ✨امام‌خمینی‌رحمه‌الله در این‌باره می فرمایند: «سیدالشهدا در مکه نماند که مبادا به ساحت قدسی مکه جسارت بشود.» 📚*کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۸. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍اهالی تپه‌ی ندبه 🤲زیارت عاشورایمان را به نیت جدا بودن از منش و روش آن دسته از انسان‌هایی بخوانیم که از عشق به امامشان فقط دست به دعا بودن را آموخته بودند و برای یاری‌ایشان کاری نکردند و نامشان در تاریخ در زمره‌ی اهالی تپه‌ی ندبه ثبت شد، یعنی همان‌هایی که فقط دعا کردند و اشک ریختند و از امام‌شان نیز ساده گذشتند. 🏴 به نیت اهل تپه‌ی ندبه نبودن، وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و با ادب و تواضع سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
🤔امروزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💫عذرخواهی مصطفی ☘آن روز مصطفی خیلی عجله داشت. با هم وارد اردوگاه شدیم. نگهبان جلوی در، جلوی ماشین را گرفت و چون ما را نمی‌شناخت، اجازه ورود نمی‌داد. 🍁مصطفی عصبانی شد و برخورد تندی کرد و وارد شد. وقتی حرکت کرد، نگاهی به مصطفی کردم و گفتم: «برای چی تند برخورد کردی؟ نگهبان تازه به جبهه اومده شما رو هم نمی‌شناخت.» 🍃مصطفی ماشین را متوقف کرده و به عقب نگاه کرد. بعد هم از ماشین پیاده شد و به سراغ جوان نگهبان رفت صورتش را بوسید و معذرت‌خواهی کرد. جوان هم که فهمیده بود ایشان از فرماندهان است، خندید و گفت طوری نیست. 🌾مصطفی ادامه داد: «می‌دانید چه کسی به من فهماند که اشتباه کردم. این حاج‌آقا که تو ماشین نشسته به من گفت که اشتباه کردم.» جوان نگاهی به من کرد و سلام کرد. مصطفی ادامه داد: «اگر ما از روحانیت جدا نشویم، همه اشکالات کار خودمان را می‌فهمیم. روحانیت متعهد حلّال مشکلات است.» ✨این رفتار آقا مصطفی بسیار درس‌آموز بود. او هم پا روی نفس خود گذاشت و عذرخواهی کرد و هم حق مرا رعایت کرد. 📚 مصطفی ؛زندگی‌نامه و خاطرات شهید مصطفی ردانی پور، ص ۱۰۰-۹۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💡تداوم در محبت ⭕️کودکان محبت مداوم والدین خود را می‌طلبند. ❌والدین عزیزی که محبت خود را سهمیه‌بندی کرده و در زمان‌های مشخص نثار کودکشان می‌کنند و هروقت نیازدارند کودکشان کاری برایشان انجام دهد و یا مثلاً چیزی از جایی برایشان بیاورد، محبتی از خود بروز می‌دهند. ❌هرگز نمی‌توانند از آن‌ها انتظار داشته‌باشند که افرادی بزرگ‌منش بار بیایند؛ چرا که بزرگترها آیینه‌ی نگاه کودک به جهان هستند، ✅کودکان هرآنچه را که می‌بینند می‌آموزند، نه هر آنچه را که به عنوان مشق زندگی به زور به آن‌ها تعلیم داده می‌شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گوهرهای گران‌بها 🍃سماور غلغل می‌جوشید. شعله آن را پایین کشید. قاشقی چای خشک با دو تا هل درون قوری ریخت. وقتی قوری از آب جوش پر شد آن را سر سماور گذاشت. ☘مقداری میوه از یخچال برداشت و آن‌ها را شست. سیب و هلوهای تمیز را داخل ظرف بلوری چید. مژگان دو تا پیش‌دستی روی میز گذاشت. مادربزرگش نگاهی به او انداخت و تشکر کرد. گلرخ از نوه‌اش پرسید: «چرا سر حال نیستی؟» ✨_عزیز! چرا میگن آب مادرشوهر و عروس تو یه جوب نمی‌ره؟ ⚡️_دخترم! وقتی دو نفر با هم ازدواج میکنن، نباید فکر کنن به میدون جنگ میرن، حالا چه پسر باشه، چه دختر. 🎋 گلرخ متوجه شد، مژگان با مادرشوهرش مشکلی دارد. برای همین با آرامش ادامه داد که این حرف‌ها باعث می‌شود؛ بنیان خانواده‌ سست شود. مادر پسر هم، برای فرزندش کلی زحمت کشیده، شب و روز برای بزرگ کردن او هر سختی‌ را به جان خریده است. ☘مژگان با اجازه‌ای گفت و از روی مبل طوسی رنگ برخاست. طولی نکشید با سینی چای به پذیرایی برگشت. مادر بزرگ مژگان، خانمی نکته سنج بود. او از مژگان چیزی نپرسید؛ اما بعد از خوردن چای و بیسکویت ادامه داد: «دخترم! اگه به مادر شوهرت احترام بذاری، علی بیشتر بهت توجه می‌کنه. اینم یادت نره؛ همونطوری که تو به مادرت علاقه داری، اونم به مادرش علاقه داره. یه کلید طلایی! این‌که تو با محبت کردن، می‌تونی دل مادرشوهرت رو به دست بیاری.» 💫مژگان لبخندی زد و به مادر بزرگش اصرار کرد تا او میوه بخورد. گلرخ کمی سیب خورد و گفت: «عزیزم! کسی که گهواره‌ی بچه‌اش رو با یه دنیا امید تکون می‌داده؛ الان هم می‌تونه با دعاش دنیاتو تکون بده! مراقب گران‌بهاترین اشخاص زندگیت باش! برای خوشبختی‌ات به دعای خیر هر دو مادرت نیاز داری.» مژگان سرش پایین بود و هیچ حرفی نزد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا امام حسین علیه‌السلام خانواده‌اش را همراه خود به کربلا برد؟ : 🔶نهضت امام حسین علیه‌السلام را می‌توان به دو قسمت تقسیم کرد: 🔸۱.شهادت: 🎯هدف امام حسین علیه‌السلام از قیام و امتناع کردن از بیعت با یزید و تسلیم نشدن و تحمل تمام مصائب، اطاعت از امر خدا یعنی همان احیای دین بود. استقامت، شهامت و شجاعت امام حسین علیه‌السلام و یارانشان در طول تاریخ نه تنها کم‌نظیر بلکه ‌بی‌نظیر بوده و سبب شد خط بطلانی بر حکومت اموی و اهدافشان کشیده شود. 🔸۲.پیام رسانی: 💡در تاریخ کربلا زن و مرد هر دو نقش دارند؛ ولی هر یک در مدار خویش و بدون خارج شدن از حریم خود. نقش زنان به خصوص حضرت زینب سلام‌الله‌ علیها از عصر عاشورا تجلی پیدا می‌کند و تمام کارها از این پس به ایشان واگذار می‌شود. حضرت زینب سلام‌الله‌ علیها از امام سجاد علیه‌السلام و زنان و کودکان پرستاری می‌کند. ایشان مقابل دروازه‌ی کوفه با خطبه‌ی خود، شجاعت علی و حیای فاطمه سلام‌الله‌ علیهما را در هم می‌آمیزد و خطابه‌های علوی را به یاد مردم می‌آورد و مردم کوفه را نسبت به کاری که انجام داده بودند، متنبه می‌سازد. این است زنی که اسلام می‌خواهد. شخصیت رشد یافته‌ی اجتماعی در عین حیا و عفت و رعایت حریم.* 📚*حماسه حسینی، ج ۱، ص ۳۹۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ذکر هر روز ✋هزاران سلام بر بنده‌ی بی‌نظیر خدا که‌ خواسته‌‌های‌ خالقش را بر تمام خواهش‌های دنیوی ترجیح داد و برگزید راه جانفشانی کردن را و قربانی ساختن نفس امّاره را. ✨درود بر عصاره‌ی خلقت که تا ابد، چراغ هدایت است و کشتی نجات. 🥀چه بزرگ است مصیبت تو ای دُرّ گرانبهای دریای معرفت و حقیقت! مبادا فراموش کنم این ماجرای غم انگیز را و غفلت کنم از یاد آوری‌‌اش. ☀️و چه‌ قدر منفورند و ملعون، آنهایی‌که تاب دیدن پرتو خورشید عالم‌تاب را نیاوردند و برای خاموش کردنش، از هیچ تلاشی دریغ ننمودند غافل از این‌که: چراغی را که ایزد برفروزد هر آن‌کس پف کند ریشش بسوزد "ابوسعیدابوالخیر" ✊و نابود شدند خاندانی که درفش ستم را برپا کرده بودند. "و لعنَ اللهُ اُمّهََ قَتَلَتکُم" 🆔 @tanha_rahe_narafte
زیارت عاشورا با صدای شهید محمدرضا تورجی زاده980725.mp3
3.59M
🌺دوست داری روزت رو با صدای شهدا شروع کنی؟ 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💫نوع پوشش شهید بابایی 🍃برش اول: عباس عادت ساده لباس پوشیدن را از دوران دانشجویی داشت. می‌گفتم: «تو دیگر مجرد نیستی. مردم نمی‌گویند این چه زنی است که این دارد؟! حداقل دکمه‌های آستینت را ببند.» می گفت: «ول کن بابا.» ☘راهپیمایی که می‌رفتیم با دمپایی می‌آمد. در یکی از راه پیمایی‌ها دمپایی‌اش در شلوغی جمعیت گم شد. گفتم: «دیدی حالا.» با پای بدون جوراب روی آسفالت داغ راه می رفت و می گفت: «اصلا کیفش به همین است که تاول بزند.» 🌾برش دوم: لباس پوشیدنش اصلا به خلبان ها نمی رفت. به شوخی می گفتم: «تو اصلا با من نیا. به من نمی آیی.» می گفت: «تو جلوتر برو من هم مثل نوکرها دنبالت می آیم.» شرمنده می شدم. فکر می کردم اگر عباس می تواند نسبت به دنیا این قدر بی تفاوت باشد من هم می توانم. می گفتم: «تو اگر کر و کور و کچل هم باشی باشی باز مرد مورد علاقه من هستی.» 🍀برش سوم: جوراب هم نمی‌پوشید. جایی که جوراب پایش دیدم، موقعی بود که با لباس خلبانی کف تابوت با لبخندی شیرین روی لبانش خوابیده بود. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صص۲۷،۳۷و۵۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍لبخندی با مهر 🌱پدر و مادر، عزیز و گرامی هستند. برای قدردانی از زحمات والدین می‌توان کارهای مختلفی را انجام داد؛ و اما ساده‌ترین راه قدردانی از والدین در بهترین زمان: 🔅۱. هنگامی که پدر یا مادر از سر کار می‌آیند. با لبخند به استقبال‌شان برویم، نه این که در اتاق خود، بی‌اعتنا به حضورشان مشغول باشیم. 🔅۲. در جمع کردن سفره یا شستن ظرف‌ها به مادرمان کمک کنیم. 🔅۳. در گرفتن خرید خانه از دست پدر عجله کنید و به او نوشیدنی خنک بدهید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روضه ی آن روز 🍃چند روزی بود که از ماه محرم می‌گذشت؛ نسترن در حال و هوای محرم بی‌قرار بود. سیاه پوش کردن اطراف خانه از یک طرف و جلسات روضه های هر روزش از طرف دیگر او را مجبور به تلاش شبانه روزی می کرد؛ نسترن همه را به عشق امام حسین(ع) تنهایی انجام می‌داد و درخواست کمک از مهرداد و علی نمی‌کرد. ☘روزها و شب‌ها‌ی ماه محرم می‌گذشت، خستگی امانش را می‌برید؛ اما به یاد حضرت زینب(س) و کودکان دشت کربلا که از این سو به آن سو تنها به اسارت برده می‌شدند؛ از خودش خجالت می‌کشید و دوباره شروع به کار می‌کرد. ⚡️آن روز عصر هم در خانه‌ی نسترن مراسم روضه بود، از صبح حیاط و اتاق‌ها را مرتب کرد، حلوا را که آماده کرد، در ظرف های جداگانه ریخت، بساط چایی هم که از قبل آماده شده بود. یکدفعه گوشی‌اش زنگ خورد. مهرداد گریه می‌کرد و می‌گفت: «مادر! خودتو برسون. » 🎋نسترن مات و مبهوت گفت: «آروم باش عزیزم! چی شده؟ کجا بیام؟» بلافاصله مهرداد آدرس بیمارستانی را داد که چند خیابان آن طرف‌تر خانه‌شان بود. 💫 نگاهی به اطرافش کرد، تقریباً همه‌ی مهمانان و مداح آمده بودند. با عجله به سمت بیمارستان رفت. هراسان به سمت ایستگاه پرستاری رفت، در مورد پسرش علی سؤال کرد. پرستار او را به سمت اتاق علی راهنمایی کرد. هنگامی که به اتاق رسید، علی را دید که بر روی تخت بستری است. و دکتر در حال گچ‌گرفتن پایِ علی‌ست که در تصادف شکسته بود. ✨ آقایی کلاه‌ایمنی به دست به طرف نسترن رفت و با التماس گفت: «باور کنید خودش با سرعت توی فرعی پیچید.» 🍁نسترن سرش را پایین انداخت و گفت: «به خاطر امام‌ حسین‌ علیه‌السلام ازتون می‌گذرم و شکایتی ندارم، می‌تونی بری.» 🍃نسترن با ناراحتی از یک طرف که بچه ها گوش به حرفش نبودند و خوشحالی از یک طرف که امام حسین(ع) مانع از اتفاق بدتری شده بود، خدا را شکر کرد و بعد تسویه به طرف خانه رفتند. 🌸مراسم شروع شده بود، همه در حال گریه و عزداری بودند نسترن علی را به اتاق زیر زمین برد، مهرداد هم به کنارش رفت. نسترن به داخل سالن رفت، بعد از عذرخواهی از مهمانان سریع به سمت آشپزخانه رفت، مقدار میوه و آب و قرص آرامبخش برای علی به زیر زمین برد، آن ها را به مهرداد تحویل داد و دوباره به بالا برگشت. 🌾نسترن دوباره با عذر خواهی به سمت آشپزخانه رفت. سرش گیج رفت، به دیوار تکیه داد. کمی آرام شد، سینی های حلوا را برداشت و یکی یکی می برد و بین مردم پخش می کرد، به سینی آخر که رسید و به داخل آشپزخانه رفت تا بیاورد، ناگهان وسط آشپزخانه افتاد و بیهوش شد. صدای افتادن سینی مهمانان را متوجه کرد، مریم که کمی نزدیک تر به آشپزخانه بود سریع به آشپزخانه رفت، هنگامی که نسترن را با آن وضع کف آشپزخانه دید، به سرش کوبید و گفت: «یا خدا! نسترن چی شد؟ نسترن بلند شو. خانما یکی بیاد کمک نسترن وسط آشپزخونه بی‌هوش افتاده.» ☘دو سه نفر از خانم ها سریع به آشپزخانه رفتند، کمی آب قند به او دادند آرام تر شد خواست بلند شود، اما دوباره افتاد. به اورژانس زنگ زدند. مریم هم سریع به زیر زمین رفت و به بچه ها گفت: «مادرتون حالش خوب نیست، می خوام ببرمش بیمارستان.» 💫مهرداد گفت: «منم میام.» 🍃مریم به گل بهار همسایه نسترن خانم گفت: «پس تو حواست به خانه و علی باشد تا ما برگردیم. » نزدیکی های غروب شد که مهرداد و مادرش از بیمارستان آمدند. علی با دیدن رنگ و روی پریده مادرش، شروع به گریه کرد، دست او را بوسید و معذرت‌خواهی کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم 🔍چرا امام حسین علیه‌السلام خانواده‌اش را همراه خود به کربلا برد؟ : 💡همراهی خانواده‌ی امام حسین علیه‌السلام از این جهت حائز اهمیت بود که زنان و کودکان توانایی تبلیغ و پیام رسانی را داشتند. 🥀حضرت زینب سلام‌الله‌ علیها هنگام عبور از قتلگاه فرمود: «... یا حزنا! یا کربا! امروز جدم رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله از دنیا رفت، ای اصحاب محمد صلی‌الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر مصطفی هستند که مانند اسیران به اسارت می‌برند.» ۱ ✨حضرت در جمع مردم کوفه خطبه‌ خود را این گونه آغاز نمود: «الحمدُ لله و الصَّلوه علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبینَ الأخیار»؛ «حمد مختص خداست و درود بر محمد صلی‌الله علیه و آله و خاندان برگزیدۀ او.»۲ مقصودشان این بود که ما فرزندان پیامبر هستیم و من دختر رسول‌خدا صلی‌الله علیه و آله هستم تا مردم خیال نکنند، او زنی اسیر است و این قافله، قافله‌ی اسراست. 🔸حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین علیه‌السلام و خطبه‌های حضرت زینب سلام‌الله‌ علیها پوچی تحریفات بنی‌امیه را که حیله‌گرانه بود، برای مردم آشکار و خنثی کرد؛ زیرا تبلیغات حکام اموی باعث شده بود مردم کوفه خاندان نبوت را اسیرانی خارجی قلمداد کنند. 📚۱. اشک‌های خونین در سوگ امام حسین علیه‌السلام، ص ۳۳۷ ۲.اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۷۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محیا 💡اللهم اجعل محیای محیا محمد وال محمد یعنی: خدایا مرا در زندگانی ، مثل‌آل‌پیامبر پاک، معصوم، دور اندیش، با تقوا دارای قدرت فرقان، مورد رضایت خدا قرار بده و مرگی از جنس شهادت و در حال وظیفه داشته باشیم‌. 💢کم دعایی نیست‌ شاید بتوان آن را از با برکت ترین دعاها دانست‌... دعاهای زیارت عاشورا را جدی بگیریم‌ 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔امروزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شرط لازم برای احراز مشاغل 🍃عباس عاشق پرواز بود. پدرم همیشه به او می گفت: «عباس! بیا از این شغل خلبانی دست بردار. شغل خطرناکیه. بیا توی همین بازار حجره‌ای بگیر و دست به کار شو.» ☘عباس می گفت: «من مرد آسمون‌هام. روی زمین بلد نیستم کاری بکنم.» وقتی از پرواز صحبت می‌کرد، طوری صحبت می‌کرد که آدم بهش حسودیش می‌شد؛ حتی به آن هواپیمای بزرگ و بی‌ریخت با این همه وقتی رحیم؛ برادرش دانشکده خلبانی قبول شد، عباس نگذاشت برود خلبانی. 🌾گفتم: «تو که عاشق پروازی؛ چرا می‌خواهی برادرت را از این عشق محرومش کنی؟» گفت: «رحیم به خاطر مطالبی که از من درباره خلبانی شنیده علاقه مندش شده. الان هم با خودش فکر می‌کند که با یک تیر دو نشان بزند؛ هم می‌رود دوره خدمت سربازی و هم خلبانی یاد می‌گیرد. اما به این نکته توجه ندارد که سربازی عمرش کوتاه است؛ اما نمی‌داند که اگر خلبان بشود باید تا آخر عمر سرباز بماند.» 🍃می‌خواست بگوید باید پای هزینه‌های شغل بمانی. در کنار نوش‌هایش، از نیش‌هایش هم استقبال کنی. راوی: نرگس خاتون دلیری روی فرد؛ همسر شهید 📚آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق،صفحه ۲۲ و ۳۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍انتظار سبز 💡انتظار فرج یعنی چشم به راه ظهور آخرین ذخیره‌ی الهی باشیم چرا که با ظهور امام زمان (عج) حکومت عدل و قسط در سراسر گیتی گسترده می‌شود. ✨منتظر واقعی همواره بر این باور است که کارهایش از دیدگاه امام، پنهان نیست. این گونه اندیشیدن در اصلاح رفتار منتظر بسیار مؤثر است زیرا: 🔹سبب اصلاح رفتار فردی می‌شود. 🔹به سلامت اخلاقی جامعه کمک می‌کند و همچنین در زمینه‌سازی ظهور، نقش مهمی دارد. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍لطف نگار 🍃نیمه شب سرش را به دیوار تکیه داد. سری که پر بود از افکار. فکر باز شدن مدارس، فکر مقنعه و مانتویی که شیدا برای مدرسه نداشت. فکر چادری که بور شده بود و برای سال جدید مناسب نبود. فکر شلوار و پیراهن قدیمی يوسف. چراغ را روشن نکرد تا بچه‌ها خواب زده نشوند. روشن نکرد و در دریای تاریک افکار غرق بود. 🌾غرق به سمت حیاط رفت. ناصر که وضو گرفت؛ متوجه ماه‌گل شد و صدایش زد: «ماه‌گل! چرا بیداری؟» ☘_فکر و خیال ... خودت چرا نخوابیدی؟ 💫_منم فکر و خیال! ولی دارم به این فکر میکنم که ما بی‌صاحب نیستیم، بلند شدم باهاش درد و دل کنم. 🌾_با کی؟ ✨_امام زمان (عج). 🍃قطره‌ی اشک ماه‌گل، او را از دریای افکار رهایی داد: «ای دل غافل! گذاشتم ناامیدی به قلبم راه پیدا کنه. من که میدونستم شما صاحب مایید. نه که فکر کنید روتون حساب نمیکنم ها! قلبم گرفته. نمیتونستم ببینم.» 🍀صدای اذان از مسجد محل به گوش رسید. ماه‌گل از جایش برخاست. وضو گرفت. سجاده‌ها را گشودند و هر دو برای اقامه‌ی نماز صبح‌ ایستادند. 🌾محل کار ناصر، میدان محله بود! هر روز صبح، او و چند کارگر دیگر می‌ایستادند تا بلکه قرعه‌ی کار به اسم یکی‌شان زده شود. آن روز ناصر به ظاهر بی‌بهره از این قرعه، بدون دشت، به خانه برگشت. ⚡️صبح جمعه شد. کنار خیابان ایستاده بود که ماشین دنا پلاس متالیک رنگی مقابلش توقف کرد. ناصر سریع به سمت ماشین رفت. راننده مردی میانسال با موهای جوگندمی بود. با ناصر صحبت کرد. برای تعمیر خانه کارگر می‌خواست و او هم سوار ماشین شد. 🎋غروب ناصر دست از کار کشید. لباسش را عوض کرد؛ خواست از در خانه خارج شود که صاحب‌خانه صدایش زد: «آقا ناصر! صبر کن.» ✨ناصر جلوی در منتظر ماند. حاج علی با کیسه‌های پلاستیکی آمد و آن‌ها را به ناصر داد: «نذریه. برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج). راستی فردا هفت صبح این‌جا باش. یه وقت یادت نره!» 🍃بعداز تشکر ناصر گفت: «نه، ان‌شاءالله میام. نذرتون هم قبول حق.» 🌾ناصر از او خدافظی کرد. در مسیر با خود نجوا کرد: «آقاجان! کمکم کن شرمنده‌ی زن و بچه نشم ... ماها خیلی غافلیم ... میدونم که هوامو همیشه داری؛ ولی بعضی وقتا یادم میره. حتی اگه من دستم رو از دستت کشیدم، تو ولم نکن! اللهم عجل لولیک الفرج. » 💫با وارد شدن ناصر به‌ خانه، صدای کودکانه‌‌ی زینب، جانی دوباره شد برایش : «آخ‌جون، بابا اومد.» زینبی که با دیدن کیسه‌های مواد غذایی لبخند روی لبانش نشسته بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍لباس اربعینی 👕در بازار چرخ می‌خوردند تا برای رفتن به کربلا و سفر اربعین لباسی مناسب پیدا کنند. نزدیک اذان ظهر بود و هنوز مشغول گشتن و وارسی اجناس رنگارنگ مغازه‌ها. 🔥در دلش ناراضی بود که چرا یک‌ساعت مانده به اذان از خانه بيرون آمده بود. لباس خریدن که کار پنج دقیقه‌ و ربع‌ساعت نیست. خود خوری می‌کرد و به خواهرش نق می‌زد که برگردیم. صدای اذان آمد. رو به خواهرش کرد و گفت: «بیا. اذان هم گفتن. زودتر بخر بریم.» 🔻_ببین منم دوست‌دارم نمازمو اول وقت بخونم اما چاره‌ای نیست. می‌بینی که بازاریم! ❗️چشمانش گرد شد. برای اربعین کسی لباس می‌خرید که حتی جنگ و داغ عزیزانش مانع از برپایی نماز اول وقتش نشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍۴۰ روز گذشت 🍁۴۰ روز از روز واقعه گذشت. روز پر درد و پر مصیبت عاشورا. ۴۰‌روز است که زینب بدون حسینش روزگار می‌گذارند. حتی ۴۰ روز است خبری از تازیانه‌های پر درد نیست. 🥀۴۰ روز است که علی اصغر دیگر برای طلب شیر گریه نمی‌کند. ۴۰ روز است که رباب فقط لالالالایی می‌خواند. ✊در این ۴۰ روز یزیدیان گمان کردند حسین فراموش خواهد شد ولی نمی‌دانست که او فراموش شدنی نیست و آتش عشق و محبت به حسین در قلبها شعله‌ورتر می‌شود. نمی‌دانست هر سال بیشتر از سال قبل به عاشقان و دلسوختگان حسین علیه السلام اضافه می‌شود . 🏴فرا رسیدن اربعین تسلیت‌باد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
✍دیدار نور 💞عزمِ دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده باز گردد یا بر آید چیست فرمان شما؟ (حافظ) 🌱شوق دیدار یار و تجلّی عشق،تک تک سلول‌های وجودت را سرِ حال می‌آورد و دلت را جلا می‌‌بخشد. به گفته‌ی حضرت حافظ،جان خسته از فراقِ دوست،عزم وصال دارد،پذیرایی از این دل بی‌قرار با اوست. 🌹با وضوی عشق،دست بر دعا به آستان یار می‌گویم: "الّلهُمَّ ارزقنی شَفاعه الحُسَینِ یَومَ الورود" ✨برای گرفتن مُهر تائیدم واسطه‌ی معتبر و وَجیهاً عِندَالله می‌جویم که هوایم را داشته باشد،هرچند گرفتن نشان لیاقتم،در گرو کرده‌های منِ عصیانگر است و کسی را بهتر و لایق‌تر از فرزند عُصاره‌ی‌آفرینش،سراغ ندارم. 🤲سرور دو عالم!دستان خالی و پر از گناهمان‌ را بگیر و پیش معبود بی‌همتایت،شفیع‌مان باش. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte