🤔بهترین زنان به چه اموری می پردازند؟
✨ پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
☘«ان من خیر نساءکم . . . المتبرجة من زوجها الحصان عن غیره؛
💐بهترین زنان شما آن زنی است که برای شوهرش آرایش و زینت می کند، اما از بیگانگان خود را می پوشاند .»
📚بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۲۳۵
#حدیث
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کتلت
🌸پروانه لقمه ی کوچکی از کتلت و نان سنگک تازه و ریحان را به دهانش گذاشت و با تردید به شوهرش نگاه کرد. آرام آرام آن را جوید و قورت داد . بهروز سرفه ای کرد و قاشق از دستش افتاد. پروانه سریع لیوان شیشه ای را از پارچ کوچک روی میز غذاخوری پرکرد و مقابل صورت شوهرش گرفت و گفت: چیشد بهروز؟
🍃بهروز آب را سر کشید و نفسی بیرون داد. ساکت بود و به کتلت های سرخ شده ی روبه رویش نگاه میکرد. پروانه رد نگاه را از مژه های کوتاه بهروز گرفت و به کتلت ها رسید. آشوبی در دلش احساس کرد. آرام پرسید: خوشمزه نشده عزیزم؟ چرا نمیخوری؟ آخ اگه بدونی از کی پای اجاق بودم.
🌺بهروز با بی توجهی لقمه دیگری را آماده کرد، تکه ای از تربچه های قرمز تزیین شده را برداشت و همه را در دهانش چپاند. پروانه نگاهش را از او گرفت و لقمه ی دیگری را برای خودش گرفت.
🍃موبایل بهروز زنگ خورد. دهان ها از حرکت ایستاد و با تعجب به همدیگه نگاه کردند. بهروز لقمه را سریع قورت داد و با پشت دستش، ریش و سبیل کوتاهش را تمیز کرد و به سرعت بلند شد تا موبایلش را بردارد. پروانه نیم خیز شده بود و حرکات او را زیر نظر داشت و صدای شوهرش را میشنید.
🌸_سلام مامان.. خوب هستید؟ نه خواب نبودیم داشتیم شام میخوردیم.
🍃_چه نوش جانی مادر... کتلت نبود که آجر بود...
🌺پروانه روی صندلیاش وا رفت. هنوز صدای بهروز در هال خانه میپیچید.
🍃_مادر واقعا قدر نمیدونستیم. دلم لک زده برای اون کتلت هاتون. همیشه سرش دعوا میکردیم.
🌸پروانه ابروهایش درهم بود و گوشه چنگال را به داخل نان فشار میداد.
🍃_چمیدونم. مامان شما چکار میکردید که خوب در میاومد؟ یا اون چلو مرغا ... چکار میکردید که اینقدر خوش طعم بود؟
🌺_اصلا بذارید گوشی رو بدم به خودش.. بهش دستور پخت رو بگید.
🍃پروانه عصبانی از جایش بلند شد. دستهایش را در هوا تکان داد تا بهروز را متوجه خود کند.
🌸_مامان من که سر در نمیارم. خسته شدم. خودتون بگید بهش پروانه سوزشی در معده اش احساس کرد. زیر لبش غر میزد. اصلا آمادگی صحبت را نداشت.
🍃_عه ...حتما باید برید؟ خب باشه پس من قطع میکنم. خداحافظ مادر. مواظب خودتون باشید.
🌺نفس راحتی کشید. مشتهای گره شدهاش را باز کرد. به بغض در گلویش توجهی نکرد. عصبانی به بهروز خیره بود تا او را نگاه کند. بهروز گوشی اش را روی اپن گذاشت و به پروانه نگاه کرد. کلمات با حرارت از دهان پروانه خارج شد.
🍃_خب اگه عیب و ایرادی داره اول به خودم بگو... تو مثلا شوهرمی که سریع میری بدی آدم رو همه جا جار میزنی؟! اگرچه بنظرم اون کتلت هیچ عیب و ایرادی نداشت.
🌸دیگر لحظهای نایستاد. به سمت اتاق خواب رفت و در را محکم بست. بهروز بی تفاوت به سرجایش برگشت و لقمهی دیگری گرفت.
#همسرداری
#داستان
#بهقلمشاهد
🆔 @tanh_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: روزه داری منتظر🌷
به:منجی بشریت🌼
✨سلام ای صاحب عصر و زمان
🌏دنیا، تشنه وجود نجات دهنده بشریت است؛ اما منجی خود را گم کرده است و در لابلای صفحههای پی در پی زمانه متمسک به هر کسی میشود .
🌿آیا او دستش را میگیرد و از کوچه پس کوچههای مشکلات رنگارنگ زمانه به سمت آفتاب حقیقت راهنمایش می کند و یا او را سر درگمتر رها خواهد کرد؟
🌱ای غایب از انظار خلائق همه تو را دوست دارند و برای آمدنت روز شماری میکنند تا بیایی و از کید و کینها و شرارتهای شیاطین انسی و جنی نجاتشان دهی و به ساحل آرامش الهی برسانیشان.
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨مولای من
🌺دوست دارم آینه ای باشم پر از تو و نگاهت.
🌸می شود در قلب من هم مثل این تجلی زیبای گنبد طلایی در آب، تجلی کنی؟
🌼تا پر شوم از تو و نگاهت؟
#صبح_طلوع
#بهقلمترنم
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠نگاه معصومانه
🔘وقت هایی که کلافه و خسته می شوید یا احساس می کنید، نمی شود فرزندتان را مدیریت کرد و یا فکر می کنید، هیچ روشی از روشهای تربیت فرزند روی او اثری ندارد برای لحظاتی، هیچ کاری انجام ندهید. کمی صبر کنید و تفکر نمائید، که این صبر، گرهگشای بزرگی برایتان خواهد شد.
🔘زمانهایی که از دست فرزندتان عصبانی هستید به عمق چشمان معصومش نگاه کنید، نگاه معصومانهاش آرامتان میکند.
🔘یادتان باشد هیچ کدام از رفتارهای او از روی عمد و برای اذیت کردن شما نیست.
✅فرزندان برای رشد و تکامل به محبت و مهربانی و صبر و کودک درون ما نیاز دارند. محرومشان نکنیم.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نان و ماست
🌸هی میرفت و میآمد. برايی رفتن به خانه دو دل بود. يادش رفته بود نان بگيرد. بهش گفتم: «سهميهی امروز یک عدد نان و ماست پاكتی است، همین را بردار و برو.»
🌹گفت «این را دادهاند اينجا بخورم، نمی دانم زنم میتواند بخورد یا نه؟»
☘گفتم: «اين سهم توست. میتونی دور بريزی، يا بخوری.»
🌿يكي دوباري رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.
📚یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی،خاطره شماره ۳۶
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🦋فضیلت شب قدر🦋
🔹 امام صادق علیه السّلام فرمودند: «قَلبُ شَهرِ رَمَضانَ لَيلَةُ القَدرِ ؛
قلب ماه رمضان ، شب قدر است.»
📚بحار الأنوار ، ج۵۸ ، ص۳۷۶
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#عکس_نوشته_تبسم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍برجی از آجرک
🌸مادر غرق در افکارش مشغول شستن ظرف ها بود؛ صدای جیغ زهرا، رشته افکارش را پاره کرد. ضربان قلبش بالا رفت. رنگش پرید. سراسیمه خودش را به اتاق زهرا رساند.
🍃_ زهرا جون مامان چی شده چرا جیغ میکشی؟
🌺زهرا صدای گریهاش را بالاتر برد. دست کوچک مشت کردهاش را محکم روی سرش کوبید. مادر که از گریه بیدلیل زهرا کلافه شده بود، او را در آغوش گرفت.
🍃_زهرا مامانی نمیخوای بگی چی شده؟
🌸زهرا نفس عمیقی کشید. دستی روی صورت اشک آلودش کشید و هق هق کنان گفت: «من نمیتونم آجرکام رو روی هم بچینم، همش میفتن روی زمین. دیروز هم اصلا نتونستم خونهسازی کنم. من هیچی بلد نیستم.»
🍃مادر، زهرا را محکمتر در بغل گرفت. گفت: خوب اشکال نداره دختر گلم دوباره سعی کن.
🌺_ نه، چند بار هم سعی کردم، اما نشد من اصلا نمیخوام دیگه بازی کنم.
🍃_اشکال نداره. دوست داری برات یه قصه قشنگ بگم؟
🌸_آخ جون، قصه.
🍃_یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه روزی یه مورچه کوچولو داشت بیرون خونشون برای خودش بازی میکرد. یدفعه چشمش به دو تا دونه گندم افتاد. پیش خودش گفت: «آخ جون بهتر از این نمیشه.» رفت تا دونهها رو برداره و ببره خونشون، اما هر کاری کرد زورش نرسید. اومد بشینه یه جایی گریه کنه که یدفعه یاد حرف مامانش افتاد. همیشه بهش میگفت:« بچه گلم هیچ وقت دست از تلاش برندار، خودت رو قبول داشته باش. مطمئن باش با یه کم فکر، حتما موفق میشی.»
پیش خودش نشست فکر کرد؛ من چکار کنم که بتونم دونهها رو به خونه برسونم یدفعه فکری به ذهنش اومد: من دونهها رو یکی یکی می برم. اینجوری زورم میرسه . خیلی خوشحال شد که کم کم و با فکر و تلاش تونست موفق بشه. دونه ها رو برداشت و یکی یکی به خونشون برد. قصه ما به سر رسید. امیدواریم خانم کلاغه هم به خونش رسیده باشه.
🌸تو هم زهرا جون باید اول ببینی چرا آجرکات روی هم چیده نمیشن، شاید ترتیبشون درست نمیزاری باید فکر کنی تا مشکلت رو حل کنی نباید زود بگی من نمیتونم. مطمئنم دختر مامان خیلی تواناست. حالا برو بچین توانای مامان.
🍃زهرا از ذوق برقی در چشمانش دیده شد. احساس بهتری نسبت به خودش پیدا کرده بود. مادر در کنارش نشست و با تشویق و راهنمایی او برجی بزرگ چید.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: آسیه🌺
به: منجی عالم بشریت🌼
✨سلام بر امام زمانم
☘آقا و فرمانده عزیز
🍃کوتاهی این سرباز کوچکت
را ببخش و دستم را بگیر
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
💫خدایا سیرابم کن
🌺خدایا! ببین لب های #تشنه مرا.
🌸ببین #چشم و گوش بسته مرا.
🍀معبودا مرا در #برکات این ماه غرق کن.
🤲 از شراب ناب غفران خودت #سیراب کن.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠تمام عمر و جوانی
✅همیشه از احوال پدر و مادرت باخبر باش، همانطور که آنان در رسیدگی به احوالت هیچ وقت کوتاهی نکردند.
🔘اگر راهت دور یا سرت شلوغ است، حداقل با تماس تلفنی دل آنان را شاد کن.
🔘هیچ بهانه ای برای فراموشی آنان وجود ندارد.
🔘 آنان تمام امیدشان بعد از خداوند به فرزندانشان است.
✅یادمان باشد، آنان تمام عمر و جوانیشان را به پای ما گذاشتهاند، درست نیست که ما حداقل مقداری از عمرمان را برای آنان نگذاریم.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_بهاردلها
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آیا حرف و حدیث مردم، مهم است؟
برای مراسم عروسی یک لباس عروس سه هزار تومانی خریده بودیم. ساده آستین بلند و یقه کیپ. مادر آقا ولی تا دید، گفت: چرا اینقدر ساده؟! آقا ولی هم یک شلوار قهوهای پوشیده بود و کتی که مادرش به زور تنش کرده بود.
🌟وقتی آمد، ناراحتی را از نگاهش خواندم. او نه این لباس را ساده میدید و نه از لباسهای تنش راضی بود. او در لباس سبز و شلوار منطقه اش راحت بود.
🌺وقتی هم مادرم به هر زور و زحمتی بود، جهیزیه را فراهم کرده بود و برای اتاق مان پرده خریده بود، آقا ولی ناراحت شد.
🌿گفته بود: این کارها چیست؟
مامان گفته بود: همه این کارها برای این است که فامیل ها درباره جهیزیه حرف و حدیث درست نکنند.
🌱ولی الله گفت: حساب آن ها با من.
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۰
#سیره_شهدا
#شهید_چراغچی
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte