#المیزان
#جامعه
#مدنیت
سوره بقره
علّامه طباطبائی رحمه اللّه علیه:
غير أن الإنسان لما وجد سائر الأفراد من نوعه، و هم أمثاله، يريدون منه ما يريده منهم، صالحهم و رضي منهم أن ينتفعوا منه وزان ما ينتفع منهم، و هذا حكمه بوجوب اتخاذ المدنية، و الاجتماع التعاوني، و يلزمه الحكم بلزوم استقرار الاجتماع بنحو ينال كل ذي حق حقه، و يتعادل النسب و الروابط، و هو العدل الاجتماعي.
فهذا الحكم أعني حكمه بالاجتماع المدني، و العدل الاجتماعي إنما هو حكم دعا إليه الاضطرار، و لو لا الاضطرار المذكور لم يقض به الإنسان أبدا، و هذا معنى ما يقال: إن الإنسان مدني بالطبع، و إنه يحكم بالعدل الاجتماعي.
المیزان، جلد دو، آیه ۲۱۳
#فلسفه_غرب
#ریاضیات
#هندسه
#دکارت
تاثیرگذاری علوم بر یکدیگر بر اساس «رُشدِ عُقلائی»
یکی از تغییرات اساسی که در فلسفه دکارت رخ داد، جایگزینی نگرشِ «کمی»، بجای نگرشِ «کیفی» است. نگرش کیفی از شاخصههای فلسفهی یونان تا دوره قرون وسطاست. آنها ترکیب بین «هیولی» و «اپدوس» را مساوی با «سوما» میپنداشتند، بعد ها همین نظر با تغییر لغت در فلسفه مشاء و حتی فلسفهی صدرایی با عنوان «ماده اولی» ، «صورت» و «جسم» ثبت شد. ترکیب فوق را صورت نوعیه میگویند. صورت نوعیه یکی از مقولاتِ «کیف» است.
حکما و فیلسوفان گذشتهیِ علم ریاضی و هندسه در دوران یونان، براساس نگرش فلسفی که در اشیاء داشته اند، بین صورت های هر شکل هندسی قائل به تفاوت و تغایر بوده اند. مثلا آنها صورتِ دایره را غیر از صورت مثلث دانسته و تکتکِ آن صُوَر را ماهیات مستقلّه و متباینه بهتمامِ ذات میخواندند.
یوهانِس کِپلِر (به آلمانی: Johannes Kepler- قرن ۱۶ میلادی) از بزرگترین، ریاضی دانان آلمانی بود. کپلر با نظریات و نقدهایِ مختلفش، سبب تغییر نگرش در هندسه و ریاضیات گشت. او در مخالفت با ریاضیات یونانی معتقد بود اشکال هندسی مرتبط با یکدیگرند و ماهیات متباینه ندارند. کپلر یک دایره را تشکیل شده از بینهایت مثلثی میدانست که قاعده آن روی محیط دایره و راس آن بر مرکز شعاع دایره قرار داشت. این نظریه معروف به « دایره مثلثاتی» گشت. از اینجا مساله بینهایت در ریاضیات وارد شد و بر تفاوت ماهوی میان اَشکال و صُوَر خدشه وارد کرد.
بعدها آنچه دکارت در ذهن خود به عنوان «وحدت علم» و « درختوارهی علوم» پرورش داد، سبب شد روش ریاضیات به دلیل آنکه تنها راه یقینی است، در جمیع علوم ساری شود. از اینجا رنهدکارت مساله بینهایتِ کِپلر را وارد فلسفهاش کرد و فلسفه خود را از کیفیت به کمیت انتقال دارد. او ذاتِ اولیهیِ اجزای جهان را بر خلاف یونانیان کیفیت نمیدانست و ذاترا چیزی جز امتداد(extension) یعنی طول، عرض و ارتفاع نمیدید.
و قد تبیّن مما تقدم: یکی از ویژگی هایی که بر اساس «رُشدِ عقلائی» علوم، به وجود می آید، ترابط و تاثیرگذاری علوم بر یکدیگرند؛ همانطور که نظریهیِ بینهایت و کمیت در ریاضیاتِ کِپلر بر فلسفهیِ دکارت تاثیر گذاشت. بعدها نظریه «امتدادی بودنِ ذاتِ اولیهیِ جهان»، سبب تاثیرات فراوانی بر علومِ زیستی و دانش های محیطی شد، زیرا گسترش این نظریه سبب بیروح دانستنِ طبیعت، سپس اجازهیِ انسان به خود برای دستیابی و دستبُرد به آن گشت.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
قال الاِْمامُ الْعَسْكَرىّ عليهالسلام :
خِـصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَـهُما شَيْءٌ: أَلايمـانُ بِاللّهِ وَ نَفـْعُ الإخـوانِ.
دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست: ايمان به خدا و سود رسانى به برادران دينى.
بحارالانوار 78: 374 ح 26
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#قم
تصدُّقت گردم!
تمامِ شالوده توحیدِ افعالی و تجلِّی صفاتی در این بیتِ شریفه آمدهاست؛
این همه آوازهها از شَه بُوَد
گرچه از حلقومِ عبدللّه بُوَد
جمیعِ این شئون الهی، برای انسان کامل نیز صادق است. مگر نمیبینی که این همه آوازههای عِلمِ عالمانِ قوم إنّاً به صاحبِ قُم بازمیگردد؟!
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#قم
ملّاصدرایِ شیرازی مینویسد:
مسأله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است که تا کنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود. دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد.
«کنت حین تسوید هذا المقام بکهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر(س) مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر»؛
هنگام نوشتن این بحث ، من درقریه کهکِ قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر علیهما السلام مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مسأله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید.
تصدُّقت گردم!
تمام عمّامهها و صاحبانشان از مفیدها و صدوقها تا خمینیها و دگران ، فدای آن لحظه که در قتلگاه ، عمّامهیِرسول اللّه از سرتان اُفتاد...
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نَکَشَد، وز سرِ پیمان نرود
هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
آن چُنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است
درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود
هرکه خواهدکهچوحافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود
#حافظ
#علامه_طباطبائی
قال مولانا الخمینی (ره):
لکن روایتی هست ؛ از حضرت امیر- سلام الله علیه- که: انَا النُّقطَةُ الَّتی تَحتَ الباءِ، اگر این وارد شده باشد، تعبیرش این است که «باء» به معنای ظهور مطلق است، تعین اول، عبارت از مقام ولایت است. ممکن است مقصود امیر- علیه السلام- این معنا باشد که مقام ولایت، به معنای واقعی ولایت، ولایت کلی، این تعین اول است. اسم، تجلی مطلق است؛ اولین تعین، ولایت احمدی علوی است؛ و اگر هم وارد نشده باشد، مسئله این طور هست که تجلی مطلق، تعین اولش عبارت از مرتبه اعلای وجود است، که مرتبه ولایت مطلقه باشد.
تفسیر سوره حمد
🔹ان شاء اللّه از هفته آینده، بحث کتاب نهایة الحكمة ، از ابتدای احکام کلی وجود آغاز می گردد.
🔳یکشنبه ها دوازده ظهر
🔸مدخل این کتاب سال گذشته به همت دوستان انجمن علمی دانشگاه تهران تدریس شد.
➖صوت ، اطلاعیه و مشخصات کلاس در کانال انجمن علمی به آدرس زیر در تلگرام است.
https://t.me/anjoman_elmi_falsafeh_elh
#فلسفه
#ملاصدرا
صدرالدین محمد الشیرازی:
في وجدانه[وجود]
الوجود لا يمكن تصوره بالحد ولا بالرسم ولا بصورة مساوية له إذ تصور الشيء العيني عبارة عن حصول معناه وانتقاله من حد العين إلى حد الذهن فهذا يجري في غير الوجود وأما في الوجود فلا يمكن ذلك إلا بصريح المشاهدة وعين العيان دون إشارة الحد والبرهان وتفهيم العبارة والبيان .
وإذ ليس له وجود ذهني فليس بكلي ولا جزئي ولا عام ولا خاص ولا مطلق ولا مقيد بل يلزمه هذه الأشياء بحسب الدرجات وما يوجد به من الماهيات وعوارضها
الشواهد الربوبیه
#یازینب_سلام_الله_علیها
مدعی(۱) هرگز مزن ، بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم ، زینب است
در اینجا بجای کلمه مدعی در اصل شعر کلمه منزوی نامخانوادگی و تخلص شاعر این شعر است.
مرحوم رحیم منزوی اردبیلی
صلی اللّه علیک یا فاطمه الزهرا(س)
اهل مدینه فاطمهام را نظر زدند
با برق چشم، خرمن جان را شرر زدند
در اول ربیع، خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
بهر تسلّی دلِ زهرا یهودیان
با هیزم و لگد به عزاخانه سر زدند
از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
دیدند که با تو راه به جایی نمیبرند
نزدیکتر شدند و سرت را به در زدند
زهرا نبود آنکه بیافتد به روی خاک
سیلی به صورت زن من بیخبر زدند
تا آمدم به خویش، جمالش کبود شد
بدسیرتان جمال مرا بیخبر زدند
هر قدر گفت دختر پیغمبرم نزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند
این جای دستهای فلانی فقط نبود
این نقش را مُسَلّم چندیننفر زدند
معنی ورشکسته چو خواهی مرا ببین
سرمایهی امیدِ مرا از کمر زدند
مردی که هیچ ضربه به پشتِ کسی نزد
زهراش را جماعتی از پشتِ سر زدند
افتاد روی جفت علی لنگهی دری
از بس که جفتجفت و فُرادی به در زدند
اهل مدینه با همهی کینههای خود
سرو رشید باغ مرا با تبر زدند
#معنی
#عرفان
#جامی
#ابن_عربی
الانسان عالم الصغیر و العالم انسان الکبیر
قال جامی فی النصوص : و لهذا، أی لکون العالم بمنزله الجسد و کون الإنسان الکامل بمثابه روحه، یقال فی حق العالم، «انه الإنسان الکبیر»، فانّه کما أنّ الإنسان عباره عن جسد و روح یدبّره، کذلک العالم عباره عنهما مع أنّه أکبر منه صوره. و لکن هذا القول إنّما یصحّ و یصدق بوجود الإنسان الکامل فیه، أی فی العالم، فانّه لو لم یکن موجودا فیه، کان کجسد ملقى، لا روح فیه. و لا شک أنّ إطلاق «الإنسان» على الجسد الذی لا روح فیه لا یصحّ إلّا مجازا.
و کمال یقال للعالم، «الإنسان الکبیر»، کذلک یقال للإنسان، «العالم الصغیر». و کل من هذین القولین إنّما یصحّ بحسب الصوره. و أمّا بحسب المرتبه، فالعالم هو الإنسان الصغیر، و الإنسان هو العالم الکبیر.
ترجمه: به همین دلیل ؛ یعنی به این دلیل که عالم به منزله کالبد و انسان کامل همچون روح آن است درباره عالم گفته می شود که انسان کبیر است، (اما تنها با وجود انسان در آن).
زیرا همان گونه که انسان، شامل کالبد و روحی است که آن را تدبیر می کند ، عالم نیز از این دو تشکیل شده است البته از نظر شکلی بزرگ تر است. ولی این بیان، تنها وقتی صادق است که انسان کامل در آن باشد یعنی در عالم. پس اگر او در عالم موجود نباشد، عالم همچون کالبدی بدون روح است و بی تردید اطلاق عنوان انسان بر کالبدی که روح ندارد درست نیست؛ مگر به طریق مجاز. همان گونه که عالم انسان کبیر گفته می شود، به انسان نیز عالم صغیر گفته می شود و هر کدام از این دو عنوان، تنها به حسب صورت درست است، ولی بنا بر مرتبه، عالم همان انسان صغیر و انسان، همان عالم کبیر است.
نقدالنصوص ، جامی ، ۹۲
#روایت
#رجال
در مصحف شریف اصول کافی ، در کتاب إیمان و کفر - أبواب تفسير الكفر و الشرك و ما يتعلق بهما ، به سند صحیح ، و تصحیح [قبول] مرحوم فیضِ کاشانی در وافی اینچنین نقل شده است :
عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أُمِرَ اَلنَّاسُ بِمَعْرِفَتِنَا وَ اَلرَّدِّ إِلَيْنَا وَ اَلتَّسْلِيمِ لَنَا ثُمَّ قَالَ وَ إِنْ صَامُوا وَ صَلَّوْا وَ شَهِدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ جَعَلُوا فِي أَنْفُسِهِمْ أَنْ لاَ يَرُدُّوا إِلَيْنَا كَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ .
ترجمه : مردم به شناختن ما و مراجعهء به ما و تسليم شدن براى ما مأمورند. سپس فرمود: و اگر چه روزه بگيرند و نماز بخوانند و گواهى دهند: كه معبودى جز خداى يگانه نيست ، ولى پيش خود بنایِ مراجعه به ما را نداشته باشند ، به همان سبب [ عدم مراجعه] مشرک میگردند.
مسجود
امروز سالگرد شهادت مرحوم شهید آیت اللّه سیّد عبدالحسین دستغیب رحمة اللّه عليه است و یادآوار خاطرات خ
#آیت_الله_دستغیب
بعضی کتاب ها و سخنرانی ها اینچنین اند که در حین خواندن و یا شنیدن آنها گویی تمامِ خطاب آن کتاب یا تمامِ خطاب سخنران ، مُنفرداََ ، منحصراََ و متمرکزاََ بر روی خواننده و شنونده آن است. گویی اصلا این کتاب را برای خود شخص[ مثلا : بنده ] نوشته است و گویی در مجلسی وعظی به تنهایی نشسته ام و واعظ تنها مرا مخاطب قرار داده است. حال اگر این تخاطبِ متفرِّد و منحصِر ، یک تخاطب اخلاقی ، همراه با تندی و تَشَر باشد ، شاید سبب خیراتی گردد. خاصیت تخاطب همراه با ترس و لرزِ مفید [ مرتبهء پائین تر از خوف و خشیّت ] در بعضی ، سبب حرکت های کمالی می گردد.
یادم هست ، قبل از طلبگی به لطفِ شخصی با آثار شهید آیت اللّه دستغیب رحمة اللّه آشنا شدم . شب های بسیاری از شدت تخاطب سخنان او بر خودم ، بهتان زده گشتم و ساعت ها به فکر فرو میرفتم. تا کم کم علاقهء به ایشان درون من ایجاد شد ، و تمام یا بسیاری از آثار اخلاقی ایشان را ، در همان دوران راهنمایی-دبیرستان مطالعه کردم . تا جایی که وقتی تصمیم به طلبه شدن گرفتم ، یکی از آمال من ، شباهت به ایشان بود! زهی خیال باطل!
بخاطر دارم ، ممتحن و مصاحبهگرِ آزمونِ ورودی حوزه وقتی از من پرسید ، به کدام شخصیت از علمای انقلاب علاقهمند هستی؟ بیدرنگ پاسخ دادم ؛ شهید دستغیب! بعد که پرسید اورا از شهید مطهری رحمة اللّه بالاتر میدانی یا خیر ، با آنکه جوِّ آن مرکز حوزوی ، محوریت آثار شهید مطهری بود ، بنده با کمی تأمل و البته دلهره پاسخ دادم: بله! و به زعم خویش ، تأکید داشتم که جامعه امروز ما ، معلّم اخلاق میخواهد.
بعدها که با آثار مرحوم إمام خمینی رحمة اللّه مانند : چهل حدیث ، آداب الصّلاه و خصوصا نامههای عرفانی ایشان آشنا شدم ، در فهم بالاتری از ارتباط با سخنان و کتاب های تخاطبی قرار گرفتم ، کُتُبی که علاوه بر تخاطب و رُشد ، یک ترسیم جهانبینانه از راه انسان نیز در طرحریزی اخلاق در خود جای داده بود. حرفهایی که قرار نبود أخلاقِ صرف باشند و نهایتا ترک گناه ساده ، بلکه به دنبال هدفی بودند ، که علاوه بر ایجاد أخلاق ، شخص را در مسیر عبودیت و شناخت در افق اهل بیت علیهم السلام و انسان کامل قرار دهند. تا نظامِ اخلاقی و عملی ، بر أساس و مطابق با نظام أخلاق و عرفانِ نظری پیریزی شود ! رزقنا اللّه و ایّاکم الموت فی سبیل المستبین.
مسعودرحمانی
#فلسفه
#اخلاق
#ارسطو
« اخلاق نیکوماخوس ، سعادت و فضیلت »
ارسطاطالیس [ ۳۳۲ قبل از میلاد ] مشهور به ارسطو ، آثار مختلفی در زمینه اخلاق دارد . معروف ترین آنها «أخلاق نیکوماخوس[ بعضی نیکوماخُس نیز نوشته اند] » است. او مباحث مختلفی در خصوص تقسیم حکمت به نظری و عملی ، و تقسیم حکمت عملی بر اساس ساحات مختلف بشری ، فرد ، خانوده[ اجتماع ] و جامعه به أخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مُدُن مطرح کرده است. و اخلاق عملی را در این سه بخش تسرّی داده و از آن سخن گفته است.
ارسطو دال مرکزی اخلاق خود را « سعادت » میداند و برای دستیابی به سعادت به دنبالِ تعریف « فضیلت » می رود ، تا به وسیله آن ، بتواند راههای وصول به سعادت را بیابد . این طرح تا قرون بسیاری ، حرف اوّل نگاه اخلاق گرایانه به فرد ، خانواده و جامعه بود . تا جایی که در حکمت اسلامی نیز جا خوش کرد . فارابی و بوعلی به تبعیت از او ، سعادت را [ البته با گستره بیشتری ] دالّ مرکزی مدینهء فاضله میدانستند.
ارسطاطالیس معتقد است؛ سعادت از جمله گزاره هایی است ، که جمیع ابنای بشر آن را می دانند و به آن اعتقاد دارند ، اما تمام اختلاف آنها بر سر مصداق و البته مفهوم فلسفی آن است. او شاید اولین نفری باشد ، که بعضی مسائل دخیل در سعادت را به نحوی « بذات » ، برای انسان ثابت می داند و سیرِ او در اخلاق را به سوی مطلوبی میبیند که « فینفسه » مطلوب باشد ، نه آن که به دلیل چیزی دیگر مطلوب شده باشد .
او در نیکوماخوس می گوید: « در نامِ این خیر، بیشتر مردم اتّفاق نظر دارند و همه، اعم از عوامالنّاس و نخبگان و تربیت یافتگان، آن را « سعادت » مینامند. و زندگی نیک و رفتار نیک را با سعادت برابر میشمارند. امّا در اینکه سعادت چیست، عقاید گوناگونی وجود دارد و میان تودهی مردم و تربیت یافتگان اختلاف نظر حکم فرماست. »
اگر چه انسان فضیلتمند ، خود حظِّی وافر از سعادتمندی برده است ؛ اما ، همین فضیلت میتواند مسیر را برای دستیابی به دیگر سعادات و استواری در آن هموار و بلکه ایمن کند : « فضیلت ، ملکهای است که حد وَسَطی را انتخاب میکند ، که برای ما درست، و با موازین عقلی سازگار است . حد وسط، میان دو عیب، یعنی افراط و تفریط قرار دارد. و در حالی که رذیلت، در حوزهی عواطف و اعمال از آنچه درست است و باید باشد ، عقب میماند یا از آن تجاوز میکند . [اما] فضیلت، حد وسط را مییابد و میگزیند . بدین جهت، فضیلت از لحاظ ماهیّت و تعریف، حد وسط است و از حیث نیکی و کمال، والاترین ارزشها».
مسعودرحمانی