هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نَکَشَد، وز سرِ پیمان نرود
هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
آن چُنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است
درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود
هرکه خواهدکهچوحافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود
#حافظ
#علامه_طباطبائی
قال مولانا الخمینی (ره):
لکن روایتی هست ؛ از حضرت امیر- سلام الله علیه- که: انَا النُّقطَةُ الَّتی تَحتَ الباءِ، اگر این وارد شده باشد، تعبیرش این است که «باء» به معنای ظهور مطلق است، تعین اول، عبارت از مقام ولایت است. ممکن است مقصود امیر- علیه السلام- این معنا باشد که مقام ولایت، به معنای واقعی ولایت، ولایت کلی، این تعین اول است. اسم، تجلی مطلق است؛ اولین تعین، ولایت احمدی علوی است؛ و اگر هم وارد نشده باشد، مسئله این طور هست که تجلی مطلق، تعین اولش عبارت از مرتبه اعلای وجود است، که مرتبه ولایت مطلقه باشد.
تفسیر سوره حمد
🔹ان شاء اللّه از هفته آینده، بحث کتاب نهایة الحكمة ، از ابتدای احکام کلی وجود آغاز می گردد.
🔳یکشنبه ها دوازده ظهر
🔸مدخل این کتاب سال گذشته به همت دوستان انجمن علمی دانشگاه تهران تدریس شد.
➖صوت ، اطلاعیه و مشخصات کلاس در کانال انجمن علمی به آدرس زیر در تلگرام است.
https://t.me/anjoman_elmi_falsafeh_elh
#فلسفه
#ملاصدرا
صدرالدین محمد الشیرازی:
في وجدانه[وجود]
الوجود لا يمكن تصوره بالحد ولا بالرسم ولا بصورة مساوية له إذ تصور الشيء العيني عبارة عن حصول معناه وانتقاله من حد العين إلى حد الذهن فهذا يجري في غير الوجود وأما في الوجود فلا يمكن ذلك إلا بصريح المشاهدة وعين العيان دون إشارة الحد والبرهان وتفهيم العبارة والبيان .
وإذ ليس له وجود ذهني فليس بكلي ولا جزئي ولا عام ولا خاص ولا مطلق ولا مقيد بل يلزمه هذه الأشياء بحسب الدرجات وما يوجد به من الماهيات وعوارضها
الشواهد الربوبیه
#یازینب_سلام_الله_علیها
مدعی(۱) هرگز مزن ، بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم ، زینب است
در اینجا بجای کلمه مدعی در اصل شعر کلمه منزوی نامخانوادگی و تخلص شاعر این شعر است.
مرحوم رحیم منزوی اردبیلی
صلی اللّه علیک یا فاطمه الزهرا(س)
اهل مدینه فاطمهام را نظر زدند
با برق چشم، خرمن جان را شرر زدند
در اول ربیع، خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
بهر تسلّی دلِ زهرا یهودیان
با هیزم و لگد به عزاخانه سر زدند
از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
دیدند که با تو راه به جایی نمیبرند
نزدیکتر شدند و سرت را به در زدند
زهرا نبود آنکه بیافتد به روی خاک
سیلی به صورت زن من بیخبر زدند
تا آمدم به خویش، جمالش کبود شد
بدسیرتان جمال مرا بیخبر زدند
هر قدر گفت دختر پیغمبرم نزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند
این جای دستهای فلانی فقط نبود
این نقش را مُسَلّم چندیننفر زدند
معنی ورشکسته چو خواهی مرا ببین
سرمایهی امیدِ مرا از کمر زدند
مردی که هیچ ضربه به پشتِ کسی نزد
زهراش را جماعتی از پشتِ سر زدند
افتاد روی جفت علی لنگهی دری
از بس که جفتجفت و فُرادی به در زدند
اهل مدینه با همهی کینههای خود
سرو رشید باغ مرا با تبر زدند
#معنی
#عرفان
#جامی
#ابن_عربی
الانسان عالم الصغیر و العالم انسان الکبیر
قال جامی فی النصوص : و لهذا، أی لکون العالم بمنزله الجسد و کون الإنسان الکامل بمثابه روحه، یقال فی حق العالم، «انه الإنسان الکبیر»، فانّه کما أنّ الإنسان عباره عن جسد و روح یدبّره، کذلک العالم عباره عنهما مع أنّه أکبر منه صوره. و لکن هذا القول إنّما یصحّ و یصدق بوجود الإنسان الکامل فیه، أی فی العالم، فانّه لو لم یکن موجودا فیه، کان کجسد ملقى، لا روح فیه. و لا شک أنّ إطلاق «الإنسان» على الجسد الذی لا روح فیه لا یصحّ إلّا مجازا.
و کمال یقال للعالم، «الإنسان الکبیر»، کذلک یقال للإنسان، «العالم الصغیر». و کل من هذین القولین إنّما یصحّ بحسب الصوره. و أمّا بحسب المرتبه، فالعالم هو الإنسان الصغیر، و الإنسان هو العالم الکبیر.
ترجمه: به همین دلیل ؛ یعنی به این دلیل که عالم به منزله کالبد و انسان کامل همچون روح آن است درباره عالم گفته می شود که انسان کبیر است، (اما تنها با وجود انسان در آن).
زیرا همان گونه که انسان، شامل کالبد و روحی است که آن را تدبیر می کند ، عالم نیز از این دو تشکیل شده است البته از نظر شکلی بزرگ تر است. ولی این بیان، تنها وقتی صادق است که انسان کامل در آن باشد یعنی در عالم. پس اگر او در عالم موجود نباشد، عالم همچون کالبدی بدون روح است و بی تردید اطلاق عنوان انسان بر کالبدی که روح ندارد درست نیست؛ مگر به طریق مجاز. همان گونه که عالم انسان کبیر گفته می شود، به انسان نیز عالم صغیر گفته می شود و هر کدام از این دو عنوان، تنها به حسب صورت درست است، ولی بنا بر مرتبه، عالم همان انسان صغیر و انسان، همان عالم کبیر است.
نقدالنصوص ، جامی ، ۹۲
#روایت
#رجال
در مصحف شریف اصول کافی ، در کتاب إیمان و کفر - أبواب تفسير الكفر و الشرك و ما يتعلق بهما ، به سند صحیح ، و تصحیح [قبول] مرحوم فیضِ کاشانی در وافی اینچنین نقل شده است :
عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أُمِرَ اَلنَّاسُ بِمَعْرِفَتِنَا وَ اَلرَّدِّ إِلَيْنَا وَ اَلتَّسْلِيمِ لَنَا ثُمَّ قَالَ وَ إِنْ صَامُوا وَ صَلَّوْا وَ شَهِدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ جَعَلُوا فِي أَنْفُسِهِمْ أَنْ لاَ يَرُدُّوا إِلَيْنَا كَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ .
ترجمه : مردم به شناختن ما و مراجعهء به ما و تسليم شدن براى ما مأمورند. سپس فرمود: و اگر چه روزه بگيرند و نماز بخوانند و گواهى دهند: كه معبودى جز خداى يگانه نيست ، ولى پيش خود بنایِ مراجعه به ما را نداشته باشند ، به همان سبب [ عدم مراجعه] مشرک میگردند.
مسجود
امروز سالگرد شهادت مرحوم شهید آیت اللّه سیّد عبدالحسین دستغیب رحمة اللّه عليه است و یادآوار خاطرات خ
#آیت_الله_دستغیب
بعضی کتاب ها و سخنرانی ها اینچنین اند که در حین خواندن و یا شنیدن آنها گویی تمامِ خطاب آن کتاب یا تمامِ خطاب سخنران ، مُنفرداََ ، منحصراََ و متمرکزاََ بر روی خواننده و شنونده آن است. گویی اصلا این کتاب را برای خود شخص[ مثلا : بنده ] نوشته است و گویی در مجلسی وعظی به تنهایی نشسته ام و واعظ تنها مرا مخاطب قرار داده است. حال اگر این تخاطبِ متفرِّد و منحصِر ، یک تخاطب اخلاقی ، همراه با تندی و تَشَر باشد ، شاید سبب خیراتی گردد. خاصیت تخاطب همراه با ترس و لرزِ مفید [ مرتبهء پائین تر از خوف و خشیّت ] در بعضی ، سبب حرکت های کمالی می گردد.
یادم هست ، قبل از طلبگی به لطفِ شخصی با آثار شهید آیت اللّه دستغیب رحمة اللّه آشنا شدم . شب های بسیاری از شدت تخاطب سخنان او بر خودم ، بهتان زده گشتم و ساعت ها به فکر فرو میرفتم. تا کم کم علاقهء به ایشان درون من ایجاد شد ، و تمام یا بسیاری از آثار اخلاقی ایشان را ، در همان دوران راهنمایی-دبیرستان مطالعه کردم . تا جایی که وقتی تصمیم به طلبه شدن گرفتم ، یکی از آمال من ، شباهت به ایشان بود! زهی خیال باطل!
بخاطر دارم ، ممتحن و مصاحبهگرِ آزمونِ ورودی حوزه وقتی از من پرسید ، به کدام شخصیت از علمای انقلاب علاقهمند هستی؟ بیدرنگ پاسخ دادم ؛ شهید دستغیب! بعد که پرسید اورا از شهید مطهری رحمة اللّه بالاتر میدانی یا خیر ، با آنکه جوِّ آن مرکز حوزوی ، محوریت آثار شهید مطهری بود ، بنده با کمی تأمل و البته دلهره پاسخ دادم: بله! و به زعم خویش ، تأکید داشتم که جامعه امروز ما ، معلّم اخلاق میخواهد.
بعدها که با آثار مرحوم إمام خمینی رحمة اللّه مانند : چهل حدیث ، آداب الصّلاه و خصوصا نامههای عرفانی ایشان آشنا شدم ، در فهم بالاتری از ارتباط با سخنان و کتاب های تخاطبی قرار گرفتم ، کُتُبی که علاوه بر تخاطب و رُشد ، یک ترسیم جهانبینانه از راه انسان نیز در طرحریزی اخلاق در خود جای داده بود. حرفهایی که قرار نبود أخلاقِ صرف باشند و نهایتا ترک گناه ساده ، بلکه به دنبال هدفی بودند ، که علاوه بر ایجاد أخلاق ، شخص را در مسیر عبودیت و شناخت در افق اهل بیت علیهم السلام و انسان کامل قرار دهند. تا نظامِ اخلاقی و عملی ، بر أساس و مطابق با نظام أخلاق و عرفانِ نظری پیریزی شود ! رزقنا اللّه و ایّاکم الموت فی سبیل المستبین.
مسعودرحمانی
#فلسفه
#اخلاق
#ارسطو
« اخلاق نیکوماخوس ، سعادت و فضیلت »
ارسطاطالیس [ ۳۳۲ قبل از میلاد ] مشهور به ارسطو ، آثار مختلفی در زمینه اخلاق دارد . معروف ترین آنها «أخلاق نیکوماخوس[ بعضی نیکوماخُس نیز نوشته اند] » است. او مباحث مختلفی در خصوص تقسیم حکمت به نظری و عملی ، و تقسیم حکمت عملی بر اساس ساحات مختلف بشری ، فرد ، خانوده[ اجتماع ] و جامعه به أخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مُدُن مطرح کرده است. و اخلاق عملی را در این سه بخش تسرّی داده و از آن سخن گفته است.
ارسطو دال مرکزی اخلاق خود را « سعادت » میداند و برای دستیابی به سعادت به دنبالِ تعریف « فضیلت » می رود ، تا به وسیله آن ، بتواند راههای وصول به سعادت را بیابد . این طرح تا قرون بسیاری ، حرف اوّل نگاه اخلاق گرایانه به فرد ، خانواده و جامعه بود . تا جایی که در حکمت اسلامی نیز جا خوش کرد . فارابی و بوعلی به تبعیت از او ، سعادت را [ البته با گستره بیشتری ] دالّ مرکزی مدینهء فاضله میدانستند.
ارسطاطالیس معتقد است؛ سعادت از جمله گزاره هایی است ، که جمیع ابنای بشر آن را می دانند و به آن اعتقاد دارند ، اما تمام اختلاف آنها بر سر مصداق و البته مفهوم فلسفی آن است. او شاید اولین نفری باشد ، که بعضی مسائل دخیل در سعادت را به نحوی « بذات » ، برای انسان ثابت می داند و سیرِ او در اخلاق را به سوی مطلوبی میبیند که « فینفسه » مطلوب باشد ، نه آن که به دلیل چیزی دیگر مطلوب شده باشد .
او در نیکوماخوس می گوید: « در نامِ این خیر، بیشتر مردم اتّفاق نظر دارند و همه، اعم از عوامالنّاس و نخبگان و تربیت یافتگان، آن را « سعادت » مینامند. و زندگی نیک و رفتار نیک را با سعادت برابر میشمارند. امّا در اینکه سعادت چیست، عقاید گوناگونی وجود دارد و میان تودهی مردم و تربیت یافتگان اختلاف نظر حکم فرماست. »
اگر چه انسان فضیلتمند ، خود حظِّی وافر از سعادتمندی برده است ؛ اما ، همین فضیلت میتواند مسیر را برای دستیابی به دیگر سعادات و استواری در آن هموار و بلکه ایمن کند : « فضیلت ، ملکهای است که حد وَسَطی را انتخاب میکند ، که برای ما درست، و با موازین عقلی سازگار است . حد وسط، میان دو عیب، یعنی افراط و تفریط قرار دارد. و در حالی که رذیلت، در حوزهی عواطف و اعمال از آنچه درست است و باید باشد ، عقب میماند یا از آن تجاوز میکند . [اما] فضیلت، حد وسط را مییابد و میگزیند . بدین جهت، فضیلت از لحاظ ماهیّت و تعریف، حد وسط است و از حیث نیکی و کمال، والاترین ارزشها».
مسعودرحمانی
مسجود
موضوع أحکام و مدخلیت علم در آنها از منظر صاحب حدائق (ره)
#فقه
#حدائق_ناضره
#صاحب_حدائق
موضوع أحکام و مدخلیت علم در آنها از منظر صاحب حدائق (ره)
در لسان فقها هرگاه از واژهی موضوع استفاده می شود منظور آن ها ؛ موضوعِ احکامِ واقعی ،[ اعم از تکلیفی و وضعی ] ذاتِ عمل است و علم و جهل مکلّف تأثیر و البته مدخلیّت در موضوع آن در ثبوت حکم ندارد . این مسأله متفقٌ علیه است ؛ به نحوی که اگر در نظام منطقی و أصولی رایج ، اندک تأملی به این مطلب شود ، واضح و صریح است.
اگرچه ادله عقلی [ مانند : «جعل احکام» ، متوقف بر فرض موضوع است و اگر بخواهد؛ «علم به حکم» ، در «موضوعِ حکم» اخذ شود ، به نحوی که بدون علم ، حکمی در خارج موجود نباشد، ثمره آن توقف الحکم علی موضوعه می شود . از طرف دیگر علم به حکم ، متوقف بر وجودِ حکم است و این دور می باشد.] و ادله نقلی_لفظی [ اطلاقات ادله و وجوب تعلم ] نیز بر این خصوص اقامه شده است.
أما در این میان ، مرحوم یوسف ابن احمد بحرانی ( قرن۱۲) مشهور به «صاحب حدائق » در کتاب حدائق الناضرة قولی مهم و شگرف ، بر خلاف مشهور علما بیان می کند. او می نویسد: « المستفاد من الأخبار ان النجس ليس عبارة عما ذكروا بل هو عبارة عما علم المكلف بملاقاة النجاسة له، كما ان الطاهر ليس عبارة عما لم تلاقه النجاسة بل عما لم يعلم ملاقاتها له ».
ایشان معتقد است : حکمِ واقعیِ وجوبِ اجتناب ، از نجاسات در عالم واقع ، مقید به علم به حکم (جعل) می باشد. از این رو وجوب تکلیفیِ اجتناب از نجس ، نسبی بوده و مقید به علم به آن خواهد بود . یعنی موضوعِ احکام از منظر ایشان ؛ مرکب از [ موضوع خارجی + علم به آن ] است . درحالیست که جمیع علما معتقدند ، صرفا « فعلیتِ » احکام واقعی ، متوقف بر علم به جعل بوده است و در مقام جعل ، حکم مطلق است و جهل به وجوب اجتناب ، مانع از جعل آن نخواهد بود .
و من هنا یظهر : مطابق نظر صاحب حدائق علم ، جزءِ موضوعِ حکم واقعی به وجوب اجتناب از نجس میباشد و بنابراین ثبوت حکم « نسبی » است ، به این معنا که همراه با علم و یقین به نجاست ، حکم واقعی لزومِ اجتناب ، برای او ثابت شده و کسی که جاهل است ، چنین حکمی بر وی نیست.
ثمره بحث صاحب حدائق ، تغییر معنای اصطلاحیِ طهارت و نجاست و تغییر سعه و ضیق آن ها است. زیرا طهارت از منظر ایشان ؛ شاملِ عدم علم به نجاست می شود . در نتیجه اگر شیءِ طاهری با عینِ نجس ملاقات نماید و مکلّف ، علم به نجاست آن نداشته باشد ، شیء طبق نظر مشهور نجس است ، زیرا صرف ملاقات کفایت می کند ، هر چند وجوب اجتناب ندارد . اما مطابق نظر محقق بحرانی در ما نحن فیه ، شیء واقعا طهارت داشته! و نیازی به اجتاب از آن نیست ، بلکه أساسا اجتناب واجب نیست . ثمره جالب تر آنجایی مشخص می شود که اگر فرد دوّمی نسبت به همین شیء ، علم به نجاست داشته باشد ؛ در حق آن فرد دوم ، شیء نجس بوده و در نتیجه واقعا وجوب اجتناب دارد.
مسعودرحمانی
صلی اللّه علیک یا فاطمه الزهراء
از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
صلی الله علیک یا مولاتی یا فاطمه الزهرا
مردی که هیچ ضربه به پشتِ کس نزد
زهراش را جماعتی از پشتِ سر زدند
May 11
#امام_خمینی
«مسأله قطع نزد عوام و علمای کفّار از منظر امام خمینی»
این نوشتار دارای نکات بسیار مهمّی در تبیین نظریه کثرت گرایی با محوریت قطع در عالم اثبات [ در مقابل ثبوت ] است.
قال مولانا الخمینی (ره) :
أنّ أکثرهم[ کفّار] ـ إلاّ ما قلّ وندر ـ جهّال قاصرون لامقصرون:
أمّا عوامّهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ماهم علیه من المذاهب فی أذهانهم، بل هم قاطعون بصحّة مذهبهم وبطلان سائر المذاهب، نظیر عوامّ المسلمین؛ فکما أنّ عوامّنا عالمون بصحّة مذهبهم وبطلان سائر المذاهب، من غیر انقداح خلاف فی أذهانهم لأجل التلقین والنشو فی محیط الإسلام، کذلک عوامّهم من غیر فرق بینهما من هذه الجهة، والقاطع معذور فی متابعة قطعه ولایکون عاصیاً وآثماً ولاتصحّ عقوبته فی متابعته.
وأمّا غیرعوامّهم فالغالب فیهم أ نّه بواسطة التلقینات من أوّل الطفولیّة والنشوء فی محیط الکفر صاروا جازمین ومعتقدین بمذاهبهم الباطلة، بحیث کلّ ما ورد علی خلافها ردّوها بعقولهم المجبولة علی خلاف الحقّ من بدو نشوئهم.
فالعالم الیهودی و النصرانی کالعالم المسلم لایری حجّة الغیر صحیحة وصار بطلانها کالضروری له، لکون صحّة مذهبه ضروریة لدیه لایحتمل خلافه.
نعم فیهم من یکون مقصّراً لو احتمل خلاف مذهبه وترک النظر إلی حجّته عناداً أو تعصّباً، کما کان فی بدو الإسلام فی علماء الیهود والنصاری من کان کذلک.
وبالجملة، إنّ الکفّار کجهّال المسلمین منهم قاصر، وهم الغالب، ومنهم مقصّر.
جلد ۱ مکاسب ، صفحه ۲۰۰
هدایت شده از مسجود
#داستانک
توبه با طمع گس شراب!
دم دمایِ ظهر بودکه به زور از خواب بلند شد،هنوز سر گیجه پارتی دیشب را حس میکرد!خسته ی خسته!بنگ بنگ!نور آفتاب بدطوری ایوان ویلارا روشن کرده،حتی کمی هوای خنک هم محض رضای خدا نمیوزد،حیاط پر از آت و آشغالای مهمونی شب گذشته شده بود! مهمونیِ که تِمش سِتِ مشکی بود! عرق، ورق، زر ورق! بوی گسِ شراب، بوی ترشِ ویسکی، بوی مونده ی مَعسل های دوسیب،صدها برابر از بوی گند بدنش بود..!اصلا بوی خودش را حس نمیکرد، انگار سالهاست مرده!بی بی خشت جوری آن طرف افتاده گویی سرباز گیشنیز سالهاست اورافتح کرده! تک و شاه هم همان حوالی!خمیازه ای کشید و دور اطرافش را نگاهی کرد!همه رفته بودند!هیچکس از رفقایی که دیشب، بسلامتی یکدیگر پیک هاشان را بهم میکوبیدن نیستند! اصلا انگار هیچ کس، هیچ گاه اینجا نبوده! انگار عمری آشغال دونیِ معتاد هایی بوده که از نئشه های دورِ ترمینال جنوب پیشی گرفته اند! وای... باز هم خمیازه!
پاهایش را کشید با هزار زور بلند شد و نشست!پاکت آبمیوه سان استار که ته مانده ی مزه ی دیشب بود را تکان داد! تَهش چیزایی پیدا میشد! دهانی تر کرد! لبی آغشته به آب انار غیر طبیعی! پاکت سیگار را باز کرد، فقط یک نخ داشت و دردی که در دلش بود را هیچ چیز جز ده ها نخ جواب نمیداد! هوووفی کشید! حالش از نمکِ عرقِ خشک شده ی بدنش بهم میخورد! لباس مشکی، ساعت ها رقصِ دیشب و بوی گند عرق و شراب و هزاران مواد مخدر از او، یک موجودی ساخته که حتی حوصله ی روشن کردن سیگار هم نداشت! چندین سالی میشُد که نماز نمیخواند! بابا را فقط برای پول و ویلای دزفول میخواست! احترام به مادر هم یادگار دوران خوش هیئت بود! تویِ همین فکر و خیالها سیر میکرد که سوالی ذهنش را بهم ریخت، اصلا چرا تمِ پارتی دیشب مشکی بود!؟ به آرمان زنگ زد! آرمان؛ بابا اوسکُل خب محرم بود، ماهم گفتیم مشکی بپوشیم بخندیم! گوشی را قطع کرد! دوباره هووووفی کشید... دستانش را بلند کرد و بالشت را زیر سرش گذاشت و دراز کشید! فشارش افتاده، رنگش پریده! انگار ویلا با تمام وسائلش، باغ با تمام مرکباتش دور سرش میچرخید! پرتقال های باغ از زمین به سمت آسمان آویزان بودند و نارنج ها مرده ی مرده بدون هیچ بویی! گیج گیج! حتی از گُل و اسید های دیشب هم بدتر! صدایی خیلی آرام از دور دست آمد! بیشتر و بیشتر میشد! ضبط ماشین است یا تلویزیون،نمیداند! از همسایه بغل است یا مسجد محل، نمیداند! صدای دسته عزاداری یا صدای مَلَک وحی، نمیداند! اصلا مهم نبود، فقط آرام به گوشش آشنا آمد؛《 یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من! یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من!》
اشکهایش سرازیر و غم عالم بر سرش آوار گشت! پیراهن مشکی پارتی دیشب، رختِ عزای حسین شد!خاطرش به دوران کودکی اش افتاد! دسته های عزاداری! موکب ها! تعزیه ها! گریه، گریه و گریه! پاکت سیگار را باز کرد؛ زیر لب الحمدللهی گفت! و با کبریت روشنش کرد! گوگرد در هوا پخش شد، باز هم هووووفی کشید و دود را بیرون داد! اشک گونه هایش را تر کرده بود! درون دلش یاد سید جواد گذشت! دهه هفتادی که هیچگاه نه سید را دیده بود و نه در جلسه اش شرکت کرده! فاتحه ای برایش فرستاد...! گِلی از باغچه حیاط درست کرد و بر روی سر و لباسش مالید..!سینه زد! سینه زد! انقدر سینه زد انگار همه ی ملائک با او سینه زدند! همه آمده بودند! جبریل ، میکائیل، همه حتی خدا...