eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ✅ بانوی محدِّثه ~~~~🔆🔅~~~~~~~~~~ ☑️ حضرت فاطمه سلام الله علیها از بانوان محدثه به شمار می رود. ایشان از روات هستند. دو مورد از روایاتی که از این بانوی مکرمه از فاطمه دختر امام صادق علیه‌السلام، از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام ، از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام ، از فاطمه و سکينه دختران امام حسين علیه السلام، از ام کلثوم، از فاطمه زهرا سلام الله علیها، نقل شده است عبارتند از: ☑️ و 👈 انسيتم قول رسول الله يوم غدير خمٍّ: من کنتُ مولاهُ فعلي مولاه و قوله: انت منّي بمنزلة هارون من موسي 📚 الغدير في الكتاب والسنّة والأدب، العلامة الأمينی، ج1 ص19 ☑️ روایتی بسیار زیبا با این معنا: . 👈 حضرت فاطمه معصومه (عليهاالسلام) از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام با سند فاطميات نقل مي کند از فاطمه زهرا عليهماالسلام ‌نقل مي کند که پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله در یکی از احادیث فرمودند: 🔹هنگامی که مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم، در آنجا قصری از دُرّ سفيد ميان خالی ديدم که دارای دَری بود زينت شده با دُرّ و ياقوت و روي آن پرده‌ای آويخته بود. وقتی سر بلند کردم ديدم بر بالاي آن نوشته اند: لا اله الّا الله، محمد رسولُ الله، عليّ ولي القوم؛ خدايي جز خداي يگانه نيست، محمد رسول خداست، علي وليّ و صاحب اختيار مردم است و بر پرده نوشته شده بود: بخٍ بخٍ مَن مثل شيعة عليٍّ؛ به به چه کسی مانند شيعه علی است. وقتی داخل شدم قصری از عقيق سرخ در آن ديدم که وسط آن خالی بود اين خانه نيز دری داشت که پرده‌ای مزيّن به زبرجد بر آن آويخته بود. وقتی سرم را بلند کردم ديدم بر او نوشته: محمّد رسول الله، علي وصيّ المصطفي؛ محمد رسول خدا، علی وصی مصطفی است. و بر پرده نوشته بود : بشّر شيعةَ عليٍّ بطيب المولد؛ به شيعه علی بشارت بده به وقتی وارد شدم به قصری از زمرّد سبز رسيدم که زيباتر از آن را هرگز نديده بودم. دری از ياقوت قرمز داشت که با انواع لؤلؤ زينت شده بود. بر پرده آن نوشته بود: شيعة عليّ هم الفائزون؛ شيعيان علی رستگارانند. پرسيدم: دوست من جبرئيل، اين کاخ از آن کيست؟ پاسخ داد: يا محمّد، لابن عمّک و وصيّک عليّ بن ابي طالب(عليه السلام) يحشر النّاس کلّهم يوم القيامة حفاةٌ عراة الّا شيعة عليّ ... ؛ اي محمد! اين خانه پسرعمو و جانشين تو علي بن ابي طالب است، در روز قيامت همه مردم پا برهنه و عريان محشور می‌شوند، جز شيعيان علی، و همه مردم با نام مادرشان صدا می‌شوند جز شيعيان علی که با نام پدرانشان خوانده می‌شوند. درباره راز اين مسئله پرسيدم، پاسخ داد: لانّهم احبّوا عليّاً فطاب مولدهم؛ چون علی را دوست داشتند ولادتشان پاک (و حلال) گرديد. 📚مستدرک سفینة البحار، علامه شیخ نمازی شاهرودی، ج6، ص 11 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مسلمان برادر خويش است؛ هرگاه خطايى از برادر خود ديديد، همگى او را مورد حمله قرار ندهيد؛ بلكه او را راهنمايى و نصيحت نماييد، و با او مدارا كنيد. _امیرمومنان‌عليه‌السلام میفرمود؛ |تحف‌العقول،صفحه۱۰۸ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام است حکایت کند: روزی حضرت صادق علیه السلام کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه کسی ارسال شده است. خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم، پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است؟ و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه، هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم، ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد، توجّهی به ما ندارد!!! و چیزی برای ما نمی فرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست!! (امالی شیخ طوسی: ج2 ص290)🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سلام ما به تو ای آفتاب پرده‌نشین یگانه دختر اسلام ای ملیکه‌ی دین سلام دختر باران، بهار آوردی بهار را وسط شوره‌زار آوردی علی شدی مس این خاک را طلا کردی برای ما نجف دیگری بنا کردی به یُمْنِ تو حرم اهل بيت شد وَالله به قم خوش آمدی ای دختر رسولَ‌الله 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ تسبیح چکاوک چیست؟ 1)عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ علیهماالسلام قَالَ: لا تَأْكُلُوا الْقُنْبُرَةَ، وَ لا تَسُبُّوهَا، وَ لا تُعْطُوهَا الصِّبْيَانَ يَلْعَبُونَ بِهَا، فَإِنَّهَا كَثِيرَةُ التَّسْبِيحِ لِلَّهِ تَعَالَى، وَ تَسْبِيحُهَا: «لَعَنَ اللَّهُ مُبْغِضِي آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام». (الكافي، ج‏6، ص225) حضرت رضا علیه السلام از پدر گرامی از جدّ بزرگوارش علیهماالسلام نقل می کند که فرمود: (گوشت) چکاوک را نخورید و به این پرنده اهانت نکنید و در اختیار کودکان قرار ندهید که با آن بازی کنند، زیرا این پرنده، به مقدار زیاد، تسبیح خداوند متعال می کند، و ذکر تسبیح این پرنده، چنین است: « لَعَنَ اللَّهُ مُبْغِضِي آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام» 2)قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله:‏ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً لَيْسَ مِنْ وُلْدِ آدَمَ وَ لَا مِنْ وُلْدِ إِبْلِيسَ يَلْعَنُونَ مُبْغِضِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام. قَالُوا: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: هُمُ‏ الْقَنَابِرُ، يُنَادُونَ فِي السَّحَرِ عَلَى رُءُوسِ الشَّجَرِ: «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى مُبْغِضِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام،‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى».‏ (كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام، ص429) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: خداوند مخلوقی دارد که از فرزندان آدم علیه السلام و از فرزندان ابلیس نمی باشد، و این مخلوقات، بر مبغضین امیرالمؤمنین علیه السلام لعنت می کنند. سؤال کردند: ای رسول خدا! این مخلوقات چه کسانی هستند؟ فرمود: آنها پرندگان چکاوک هستند که در سحرها بر بالای درختان، ذکرشان چنین است: «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى مُبْغِضِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام،‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى» ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فروش بهترین و با کیفیت ترین لوازم خانگی اصل و اورجینال. اگر قصد خرید محصولی برای خانه و منزل‌تان دارید،دخترتون جهیزیه لازم داره ،وسیله های خونه دیگه قدیمی شدن و قصد نو کردن اونارو دارین حتما ی سربه پیج ما بزنید👇 https://eitaa.com/ashpazchooneh وبعدازانتخاب چه خوبه که همون موقع با ما تماس گرفته و در مورد محصول‌ مورد نظرتان مشاوره دریافت کنید و با بهترین قیمت آن را خریداری نمایید @منتظرتون هستیم در👇👇 فروشگاه خانه وآشپزخانه نورا 🌺 https://eitaa.com/ashpazchooneh
♥️🍃 ❣رویای شما تاریخ انقضا ندارد . . . نفسی عمیق بکشید و دوباره تلاش کنید..! کوچه ی بن بست انتهای راه نیست کوچه بن بست، یعنی : از یک جای قصه به بعد پرواز کنی.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️🍃 میگفت از لحاظ روانشناسی وقتی کسی رو دوست داری پیش اون بچه تر میشی گاهی خنگ تر میشی چون زبونت توانایی ابراز احساسات قلبت رو نداره ولی همون‌قدرم روی تمام حرفاش و رفتاراش حساس و زودرنج‌ میشی؛ و چقدر درست میگفت. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️🍃 ▪️بغل کردن باعث انبساط ماهیچه‌ها میشه ▪️بغل کردن ترشح هورمون‌های شادی رو افزایش میده ▪️بغل کردن باعث احساس امنیت و اعتماد میشه ▪️بغل کردن اعتماد به نفس رو افزایش میده ▪️بغل کردن باعث کاهش فشار عصبی و کاهش فشارخون میشه ▪️بغل کردن باعث غلبه بر ترس میشه بغل کردن خیلی عجیبه! دستتو میپیچی دور بدن یه موجود زنده و انگار که یه سرنگ پر از مورفین وارد پوست تنت شده، شناور میشی تو آرامش. پس تا میتونی اونی که دوسش داری رو محکم بغل کن♥️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️🍃 *برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش* 1_ کار سختی که تو داری : 🌱آرزوی هر بیکاری است . 2_ فرزند لجبازی که تو داری: 🌱آرزوی هر کسی است که بچه دار نمیشوند 3_ خانه ی کوچکی که تو داری: 🌱آرزوی هر کرایه نشینی است .. . 4_ و دارایی کم تو: 🌱آرزوی هر قرض داری  است 5_ سلامتی تو: 🌱آرزوی هر مریضی است . 6_ لبخند تو: 🌱آرزوی هر مصیبت دیده ای است و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند !! بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️ هفت نشونه که میگه برای هم ساخته شدید: ۱-درک متقابل دارید بهم احترام میزارید و اشتباهات جزئی همدیگه رو میبخشید ۲-هر دو به یه اندازه واسه رابطتون تلاش میکنید و مجبور به اثبات چیزی نیستید ۳-تمام خبرهای خوب و بد رو به هم میگید و نیازی به مخفی کاری نیست ۴-از بودن با هم لذت میبرید ۵-با هم دعوا میکنید ولی اجازه نمیدید دعوا باعث تغییر احساستون بشه ۶-همدیگر رو تو آینده هم تصور می کنید ۷-ترفندهای خوشحال کردن همدیگه رو بلدید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
AUD-20231010-WA0018.
9.72M
🎵 ایهام • دختر خان ♥ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ✨خدایا 🍂همیشه دلتنگی ام را 💫در دریای آغوش تو ریختم 🍂عجیب این 💫دریا معجزه میکند ✨مهربانا 🍂این معجزه را 💫برای عزیزانم مقرر فرما 🍂تا تمام غمهایشان 💫در دریای 🍂بیکران آغوشت 💫به آرامش بدل شود شبتون بخیر🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_بیستو_نه گوشکوبو برداشتم و رفتم شیشه در تراسو خورد کردم به بدبختی خودمو از توش رد کردم
سهیل داد زد طلاقش نمیدم، اگه به فکر اینه که بخواد طلاق بگیره، بگو بیاد بریم خونه. به زور از توی اتاق اومدم بیرون، شقایق هولم داد و گفت برو دفاع کن از خودت. سهیل اومد سمتم بغلم کنه هولش دادم گفتم برو عقب کثافت، دیگه نمیخوامت، گریه کردم اشک ریختم گفتم من اهلش نیستم اهل خیانت نیستم، خودشو ولو کرد روی مبل و رو به مادرم گفت حاج خانوم بخدا من مرد بد دلی نیستم، کی به ستاره شک دارم ولی حضرت عباسی بیا گوش بده به حرفم.. مامانم منطقی نشست گفت خب بگو، گفت اگه پسرعمه حسین آقا بیاد بگه زنت امروز فلان لباسو تو خونه پوشیده بود حسین آقا به تو شک نمیکنه؟ مامانم حرفی نداشت نمیدونست چی بگه گفت شاید شک کنه ولی این دلیل نمیشه من خراب باشم. سهیل زد توی سرش گفت چرا یکی به من این وسط حق نمیده؟ بابا شک داره مثه خوره جونمو میبلعه، شما حقو به دخترت میدی، معلومه چون دخترته، مامانم گفت یبار شد بری خونتون بگردی شاید دوربینی چیزی توش باشه؟ یبار گوشی زنتو زیر و رو کردی شاید هکش کردن؟ گفت باشه پس اون صدای عاشقتم چی؟ مامانم دستشو گذاشت روی صورتش و گفت نمیدونم بخدا نمیدونم فقط میدونم دختر من اهلش نیست، سهیل اومد نزدیکم دستمو گرفت و گفت باشه هر کاری که توی گذشتم حتی کردی به خودت مربوطه بیا از نو بسازیم بیا بریم خونمون، مامانم گفت نه آقا سهیل میترسم بلایی سرش بیاری، هنوز جای چنگات روی بدنش هست، ما به این دختر از گل نازک تر نگفتیم. به مامانم گفت غلط کردم بزار ببرمش، بخدا دیگه تکرار نمیشه ، بخدا آزادیشو بهش برمیگردونم دیگم گذشته رو به روش نمیارم. گفتم مگه من چیکار کردم که به روم نمیاری؟ گفت ببین من نمیتونم فکر کنم اونا الکیه، حرفای بهنام الکیه، فکر میکنم احمق گیر آوردی، اینجوری راحت ترم که فکر کنم گذشته ای بوده ولی بخشیدمت، نفسمو دادم بیرون و گفتم باشه میام.. موقعی که از در میومدم بیرون مامانم گفت برو ولی هرچی شد من پشت و پناهتم.. بغلش کردم و زدم بیرون… https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سیو_یک سهیل داد زد طلاقش نمیدم، اگه به فکر اینه که بخواد طلاق بگیره، بگو بیاد بریم خونه. ب
سهیل تا خونه غر زد آخه این چه کار احمقانه ایه؟ چرا قرص خوردی؟ حالا من یه چیزیم به تو بگم تو باید ورداری قرص بخوری؟ گفتم باید به قولات عمل کنی، گوشیمو پس بده آزادیمو برگردون وگرنه زندگی ای که توش آرامش نباشه بهتره جدا شیم، حرف های شقایقو طوطی وار گفتم، گفت باشه گوشیتم بهت میدم بریم خونه، برگشتیم خونه، درو قفل کرد، پرده ها رو کشید پرتم کرد روی تخت و گفت حالا دیگه میخوای منو توی دردسر بندازی آره؟ حالا دیگه من میرم سفر میخوای ننه باباتو بندازی به جون من؟ میخوای منو از سفر هرجور شده بکشونی آره؟ فکر کردی من باور میکنم قرص خورده باشی هان؟ اینکارارو میکنی که راحت تر به بهنام جونت برسی؟ آزادی میخوای میخوای که راحت بگی بیا خونه من؟ نشست روی قفسه سینم و دستشو انداخت دور گردنم هرچی تقلا میکردم نمیتونستم نجات پیدا کنم میخواستم جیغ بزنم نفسم بالا نمی اومد، گفت مامانت کجاست که نجاتت بده؟ هان؟ صداش کن… دستمو انداختم روی دستاشو چنگ انداختم انقدر چنگ انداختم که خون سرازیر شد ولی ول کن نبود، نفس آخرم بود دیگه، دستمو آوردم جلو و با مشت زدم وسط پاهاش دردش گرفت آخ بلندی گفت و ولو شد روی تخت، سلانه سلانه دستمو به دیوار گرفتم رفتم توی آشپزخونه آب بخورم، اومد دنبالم دستمو گرفت و کشوندم دوباره توی اتاق و درو روم قفل کرد، گفت تو لیاقت این پذیرایی رو نداری لیاقتت اینه که توی اتاق حبست کنم، درو روم بست، پشت در نشسته بود، گفت میدونی امروز بهنام چه پیامی داده؟ سکوت کرده بودم و اشک میریختم، گوشیشو از زیر در داد داخل، پیام بهنام بود که نوشته بود داداش زنت از خونه ننش بهم زنگ زده و قول داده دیگه از تو طلاق بگیره مهرشم تا قرون آخر بگیره با مهرش بریم عشق و حال، مخم سوت کشید نمیدونستم چی بگم گفتم بخدا من اینارو نگفتم گفت بهنام که دروغ نمیگه گفتم آره همه راست میگن غیر من. گوشیشو از زیر در بهش دادم، گفت ببین اگه این زندگیو میخوای اگه میخوای باور کنم بهنام داره دروغ میگه و نقشتون باهاش این نیست بیا مهرتو تمام و کمال ببخش تا منم ببخشمت باور کنم با بهنام نریختی رو هم و جفتتون چشم به مال من ندارین، چشم به مال من که با خون جیگر خوردن و بدبختی جمع کردم، بهنام از اولشم به من حسادت میکرد، من میدونم هدفش تو نبودی هدفش مال و منال من بوده، بهنام خیلی عوضیه... کلی اشک ریختم و بهش گفتم چه تضمینی وجود داره بعدش دوباره حبسم نکنی؟ چه تضمینی وجود داره این بلاها رو سرم نیاری؟ گفت ببین بخدا قسم وقتی رفتیم محضر حق طلاق بهت میدم حق خروج از کشور هرچیزی که بخوای، که نتونم حبست کنم، تعهد کتبی میدم که اگه بخوام حبست کنم یا هرچیزی مهریه دوباره شامل حالت بشه، خوبه؟ فقط تو به من ثابت کن هدفت این نبوده که مهر از من بگیری و با بهنام خوش بگذرونی، تا دل من آروم بگیره، فقط توی این حاله که دل من آروم میگیره. گفتم باشه باشه هرچی تو بگی فردا نرو سرکار تا بریم محضر. گفت باریکلا قربون خانوم خوب و خوشگلم بشم. گفتم پس کی آزادیمو بهم میدی؟ گفت همین فردا بخدا قسم همین فردا بعد محضر تلفنو وصل میکنم بعدشم میریم یه گوشی بهتر میخرم برات… https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سیو_دو سهیل تا خونه غر زد آخه این چه کار احمقانه ایه؟ چرا قرص خوردی؟ حالا من یه چیزیم به تو ب
فردای اون روز سهیل مرخصی گرفت، صبح حدودا ساعت ۸ بود که بهم گفت پاشو خانمم پاشو بریم که قراره یه زندگی جدید رو شروع کنیم، تو مهریتو میبخشی و به من ثابت میکنی نیت بدی نداشتی، سندی که بابت بخشش مهریه رو بدن میبرم و میزنم توی صورت بهنام و میگم اگه زن من خطاییم کرده باشه چشم به اموال من نداره، نمیخواد منو تلکه کنه، تو اشتباه میکنی، گلومو بوسید و گفت ببخشید خانم خوشگلم درد داری؟ از ذوق اینکه سهیل مهربون شده لبخند زدم بهم گفت عجله نکن آرایش کن خوشگل و خوب بریم محضر. من کم کم خودم هم باورم شده بود که با بهنام دوست بودم، با این همه سند و مدرک انگار راست راسی من با بهنام دوست بودم، دستمو آروم گرفت و از پله ها آوردم پایین، حالم بد بود، دوباره بوسیدم و حتی اصرار کرد که مثل قدیم سوار پشتش شم، امتناع کردم، در ماشینو برام باز کرد، درو بست و گفت راستی شناسنامتو آوردی؟ گفتم ای دل غافل نه شناسنامم بالاست.. با محبت بدون اینکه غر بزنه رفت که شناسناممو بیاره، در داشبورد رو باز کردم که دستمال کاغذی بردارم، یه فندک توی داشبورد بود، من اینو خوب میشناختم، رنگ طلایی براقش چندباری توی ذهنم عبور کرد این مال بهنام بود، مگه اینا با هم دشمن نبودن پس این اینجا چیکار میکرد؟ شروع کردم تجسس ماشینش، یه رسید پول هم به مبلغ چند میلیون زیر خز جلوی ماشین بود که به حساب بهنام ریخته شده بود، با بهت به جفتش نگاه کردم، سهیل رو دیدم که از پله ها با دو داره میاد پایین و لبخند روی لبشه... سریع جفتشو انداختم توی داشبورد… با کلافگی گفت بعد این ماجرا خونه رو عوض میکنیم، بدون آسانسور سخته نه؟ پس فردا تو باردار میشی نمیتونی بری و بیای. ماشینشو روشن کرد و حرکت کردیم، توی مغزم تمام قضایا رو چیدم کنار هم… سهیل خیلی تند رانندگی میکرد برای اینکه وقتو تلف کنم و بیشتر فکر کنم گفتم حالم خیلی بده تو رو خدا یواش الان بالا میارم.. سرعتشو آورد پایین، اون فیلمی که از خودم گرفته بودم رو سهیل برای بهنام فرستاده، اون ویسهام…. جوابی برای ویسها نداشتم ولی فیلم رو اینجور حدس میزدم چه معنی داشت کسی به حساب دشمنش این همه پول بریزه؟ اصلا برای چی بوده؟ برای چه کاری؟ آروم به سهیل گفتم سهیل من تشنمه حالم خیلی بده برام از اون طرف خیابون آب بخر. گفت بذار بریم و بیایم بعد، گفتم خب من که تلف میشم تو رو خدا برو بخر. شناسناممو برداشتم و از ماشین اومدم پایین، پشتش به من بود و داشت میرفت اون طرف خیابون که دوتا پا داشتم دوتام قرض کردم و هرچی جون داشتم گذاشتم توی پاهام و تا تونستم دویدم، فقط میدویدم پشت سرمم نگاه نکردم، انقدر دویدم که دیگه نا نداشتم، خوردم زمین سر زانوم پاره شد و خون از زانوم میریخت پول نداشتم که تاکسی بگیرم، به یه خانم گفتم میشه گوشیتو بدی زنگ بزنم جایی؟ یه نگاهی به سر و ریختم کرد و وحشت زده گفت من که گوشی ندارم و رفت. خونه مادرم تا اینجا خیلی راه بود پیاده حداقل دو سه ساعتی توی راه میبودم و هر لحظه حس میکردم الانه که ولو شم روی زمین.. پشت سرم یه ماشین بوق زد نگاه کردم سهیل بود،.. توی کوچه شروع کردم دویدن و رفتم توی یه کوچه خیلی باریک طوری بود که ماشین نمیتونست واردش بشه،.. یه خونه قدیمی کلنگی درش باز بود خودمو انداختم توی حیاطش …. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سیو_سه فردای اون روز سهیل مرخصی گرفت، صبح حدودا ساعت ۸ بود که بهم گفت پاشو خانمم پاشو بریم که
🌱 ❤️ یه خونه قدیمی کلنگی درش باز بود خودمو انداختم توی حیاطش و از گوشه در بیرونو نگاه کردم استرس اینکه نکنه کسی اینجا بلایی سرم بیاره و استرس سهیل که پیاده شد و اومد توی کوچه ببینه من کجا رفتم، صداش میومد که با خودش حرف میزد بسم الله! غیب شد؟ یهو یه پسر بچه از پشت اومد گفت خانم اینجا چیکار میکنی؟ دستپاچه شده بودم گفتم تو چیزی از آدم دزدا میدونی؟ یکیشون میخواد منو ببره.. و زدم زیر گریه.. گفتم تو ازم محافظت کن نذار منو ببره، بذار قایم شم میرم باشه؟ بچه هه گفت باشه و سهیلم یکم بعد از کوچه رفت بیرون، میترسیدم سر کوچه کمین کرده باشه که بالاخره از یه خونه بیام بیرون. به بچه گفتم بره ببینه کسی سر کوچست یا نه، رفت و برگشت گفت آره سه ۲۰۶ سفید سر کوچست، درست حدس زده بودم اون فهمیده بود من توی یکی از خونه هام و ول کن نبود، پسر بچه که خیلی جوگیر بود گفت ببین اینجا راه مخفیم داره هااا، اون پشت بومو نگاه کن… پشت بوم طویلست اگه بتونی از اون طرفش بری و بپری پایین میری توی کوچه اون طرفی. نگاه پشت بوم طویله کردم، از این طرف خیلی بالا بود گفتم چجوری بپرم؟ گفت نترس بیا من کمکت میکنم، برو خداروشکر کن داداش اسدم نیست وگرنه نمیذاشت بریم رو پشت بوم.. از این طرف نردبوم گذاشتیم ولی از اون طرف دیوار کوتاه بود پریدم پایین و تا تونستم دویدم، خودمو به خیابون اصلی رسوندم، این موقع روز مامانم قطعا مدرسه بود، آدرس مدرسه رو دادم، اومدم بیام پایین راننده گفت خانم پول ما چی شد؟ هر چی بهش گفتم بذار برم تو مدرسه بگیرم و بیام نذاشت، بهم گوشیشو داد و به مامانم زنگ زدم و گفتم بیاد دم در و پول راننده رو حساب کنه، وضعیتمو که دید شروع کرد گریه کردن، بردم تو نمازخونه مدرسه و درو قفل کرد و گفت راحت بخواب تا مرخصی بگیرم و بریم خونمون، ولی چه خوابی؟ چطور میتونستم بخوابم؟ هزار فکر توی سرم به گردش دراومده بود، این همه مدت یعنی بازی بوده؟ یعنی نقشه ی سهیل و بهنام بوده؟ اون جمله ی تا کی صبر کنم کارد به استخونش برسه چی؟ اون مال کدوم بی شرفی بود؟ حتما دوست دختر سهیل بوده که سهیل بهش وعده وعید می داده که میام ازدواج میکنیم… 💐💐💐💐 این فکرا توی سرم میپیچید، مامانم اومد در نمازخونه و گفت جمع کن بریم خونه. از جام نمیتونستم تکون بخورم گریه کردم گفتم مامان پاهام تکون نمیخوره… و شروع کردم جیغ و داد کردن، مامانم نمیتونست بیارتم چندتا از شاگرداشو صدا کرد زیر بغلمو گرفتن و بردنم دم آژانس مثل یه تیکه گوشت انداختنم توی ماشین، تا خونه برسیم همه چیزو براش گفتم، دم در که رسیدیم ماشین سهیلو دیدم، گریه کنان گفتم مامان سهیل، سهیله من میترسم.. و زدم زیر گریه، مامانم گفت بشین برم ببینم چی میگه.. راننده رو از کوچه فرستادیم بیرون و مامانم رفت، باهاش حرف زده بود و یکی به دو کرده بود که دخترمو چیکار کردی؟ اومدی دنبالش میگردی، باید بری پیداش کنی، و کلا اظهار بی اطلاعی کرده بود، سهیلم برا اینکه دست پیشو بگیره پس نیفته گفته بود فکر کنم با بهنامه آره دیگه اون عشقشه، خلاصه سهیل از کوچه اومد بیرون بعد من جرات کردم برگشتم خونمون. خواهرم زیر بغلمو گرفت و به زور از پله ها کشوندنم بالا، گریه میکردم و میگفتم دیگه نمیتونم راه برم برا همیشه فلج شدم، بدبخت شدم، درد نداشتم پاهام بی حس و بی جون بود، از فشار عصبی شدید بود. یادمه ذوق تنها چیزیو که داشتم این بود که پدرم بعد مدت طولانی داره از کویت برمیگرده، تمام پشت و پناهم بود، سالهای زیادی مارو آزار داده بود، حتی توی بچگی، مامانم بهش پول میداد مواد بخره و من شده بودم ساقی بابام، من میرفتم براش موادشو تو پارک میگرفتم ولی بعد به زور ترک کرد و با بدبختی و این آشنا اون آشنا رفت کویت کار کرد و وضعمون از این رو به اون شده بود. مادرم خیلی مهربون بود، ما همیشه از اون پول گرفته بودیم، خرجی داده بود اما مظلوم بود اگه یکی مارو تیکه تیکه هم میکرد اکثر وقتا سکوت میکرد و میخواست فرار کنه، برعکس بابام خیلی پشتمون بود، یادمه چون پسرعمم تو بازی هولم داده بود بابام یه کشیده بهش زد و رابطشو باهاشون قطع کرد و گفته بود ستاره رو این ایکبیری اذیت میکنه، خلاصه کسی جرات نداشت بهمون چپ نگاه کنه... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_سیو_چهار یه خونه قدیمی کلنگی درش باز بود خودمو انداختم توی حیاطش و از گوشه در بیرونو ن
🌱 ❤️ حالا قرار بود که بابام بیاد، هم خوشحال بودم که پشتیبانم داره میاد هم ناراحت چون مطمئنا هرجور بود حکم میکرد باید جدا شم، شاید احمقانه به نظر بیاد ولی من اون موقع هنوز عاشق سهیل بودم، از طرفی مهسا تند تند پیام میداد آره رفتی با بهنام داری چه غلطی میکنی؟ کجایی؟ حتی یبار پیام داد سهیل رفت که بهنامو بکشه… و چقدر خوبه که تو میدونی طرفت داره دروغ میگه، این یعنی مهسا تو این نقشه ها دخیل بوده اونم میدونسته، ولی مادرم گفت جوابشو نده بهتره. همون روز رفتم پزشک قانونی تا جای خفه شدن و جای چنگای سهیلو نشون بدم و بگم که منو میزنه، رفتم ازش شکایت کردم تا ببینم بعدش چی میشه، خلاصه که تو همین مابین ها بابامم اومد، وضعیتمو دید، فکر کرد نرفتم دکتر واسه پاهام و کلی غر زد، اولش روم نمیشد ولی آروم آروم کل قضیه رو به بابام گفتم، انقدر عصبی شد که گوشی تو دستشو محکم زد تو دیوار و گفت چرا زنگ نزدید من خودمو میرسوندم، من به تو اعتماد دارم مثه دسته گل بزرگت کردم به من میگفتی یه راهی جلو پات میذاشتم، دختر خودسر فکر کردی خیلی حالیته میخوای مشکلاتتو خودت حل کنی؟.. کاش دستشو گرفته بودم و نمیذاشتم بره بیرون ولی از خونه با عصبانیت شدید زد بیرون… مامانم تا وسط کوچه دنبالش دوید ولی نتونست حریفش بشه و برش گردونه، میدونستم اتفاق بدی در انتظار تک تکمونه، تر و خشک قراره با هم بسوزن، دل مادرم شور میزد، آخرش گفت بذار زنگ بزنیم سهیل بگیم هرچی بابات در زد درو باز نکنه. سهیل خیلی ترسو بود و مطمئن بودم بهش بگم بابام داره میاد سراغت درو باز نمیکنه، اما هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد، هرچی پیام دادم که بحث مهمیه بخدا بحث مرگ و زندگیه فایده نداشت اصلا جواب نمیداد، شقایق اونجا بود آخرش گفت به درک که جواب نمیده همون بهتر که بابات بکشتش بی لیاقتو، یه نگاه به پاهای افلیجت بکن.. بهش چشم غره ای رفتم و گفتم شقایق بخدا نگرانی من بخاطر بابامه نه اون الدنگ بی همه چیز، اگه بابام بلایی سرش بیاره باید تاوانشو بده، نمیخوام تاوان بده. گفت اها از اون لحاظ… یک ساعتی شده بود مامانم گفت دلم طاقت نمیاره، شقایق پاشو باهم بریم دنبالش ببینیم چی شده؟؟... 💐💐💐💐💐 تو همین بحثا بودیم که بابام کلیدو توی در چرخوند و اومد بالا گفت کجا کجا؟ گفتن والا دنبال تو با عصبانیت داد زد میبینید که اینجامو سالمم، مامانم گفت چیکارش کردی مرد؟ بلایی سرش آوردی؟ کاری باهاش کردی؟ بابام داد زد ستاره بابا طلاقتو سریع میگیرم رفتم فقط با مرتیکه حرف زدم، کاریش نداشتم، من نمیتونم حرف بزنم؟ به من نمیاد حرف بزنم؟ چیه؟ چتونه اینجوری نگام میکنید؟ مامانم خیلی از بابام حساب میبرد گفت چی بگم خب ترسیدم. هیچکدوم باور نکردیم که بابام با سهیل حرف زده باشه، فردا صبحش دیدیم یکی در میزنه، بعله کلانتری بود، با یه مامور، گفتن آقای سهیل فلانی ازتون شکایت کرده، الان توی بیمارستانه حالش به شدت وخیمه، به زور میتونه نفس بکشه. مامانم پهن زمین شد و محکم زد توی سرش، من گریه میکردم مامانم و خواهرم همه اشک میریختیم، بابام اومد دم در گفت چی شده؟ دستبند زدن و بردنش، همسایه های فوضولم دم در جمع شده بودن و نگاه میکردن، من هنوز خوب نمیتونستم راه برم، مامانم و شقایق میخواستن منو بذارن توی خونه و برن که با داد و التماس من زیر بغلمو گرفتن و پشت سر بابام بردنم، مادر سهیل و مهسا دم در کلانتری بودن، مامانم حسابی ترسیده بود گفت یا خدا حالا چجوری تو روی اینا نگاه کنم بگم شوهرم با پسرتون چیکار کرد و دستاش میلرزید، شقایق داد کشید خاله بس کن یه نگاه به پاهای علیل دخترت بنداز بعد بگو چجوری جواب بدم، شما سکوت کن حرفم نزن معذرت خواهی نکن من خودم بلدم چجوری جواب بدم. شقایق کلا از مهسا متنفر بود، مهسا چندباری بهش تیکه انداخته بود که هیچیت به زنا نرفته زنانگی نداری لاتی لاابالی ای، شقایقم به قصد لج دویست و شیشی که تازه خریده بود و چندتا خط گنده انداخته بود و یه نامم نوشته بود براش که حق با توعه من لات بی مصرفم اینم سندش! چند باری مادرش به قصد گله و گله گذاری اومده بود خونمون و گفته بود این چه کاریه شقایق کرده، و مادر بیچاره من از جیب خودش خسارت داده بود که دهنش بسته بمونه و یه وقت به من چیزی نگن یا اذیتم نکنن، مادر سهیلم عذرخواهی کرد که دخترش این حرفارو زده و همه چیز تموم شد، ولی شقایق و مهسا هنوز که هنوزه با هم دشمن بودن، شقایق گفت اولش گارد بگیرید هرچی گفتن چیزی نگید سکوت کنیم،
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_سیو_چهار یه خونه قدیمی کلنگی درش باز بود خودمو انداختم توی حیاطش و از گوشه در بیرونو ن
شقایق پیاده شد و ویلچری از پشت ماشین درآوردن و انداختنم رو ویلچر، با عصا میتونستم راه برم آروم آروم ولی شقایق گفت ویلیچر بهتره، مادر سهیل که انگار پسر خودش یادش رفته بود اومد جلو و گفت چت شده ستاره؟ مامانم لبخندی زد و گفت والا حاج خانوم بخاطر فشار عصبیه، مادر سهیل ابروهاشو داد بالا و گفت چه فشار عصبی ای؟ که شقایق اومد جلو و گفت از سهیل بپرس حاج خانوم و از دخترت مهسا که مسبب تمام این قضایان، مهسا گریه کنان اشک و بینیشو پاک کرد و با داد اومد جلو گفت خوب شد؟ داداشم یه خراش رو صورتش افتاده که هشت تا بخیه خورده خوبتون شد؟ گفتم مهسا تو خفه شو پس دیگه حالا با بهنام نقشه میریزی زندگی منو نابود کنی؟ چیه هان؟؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شقایق پیاده شد و ویلچری از پشت ماشین درآوردن و انداختنم رو ویلچر، با عصا میتونستم راه برم آروم آروم
🌱 ❤️ مادرش که بی خبر و بی اطلاع از همه چیز بود گفت چی شده؟ یکی به من بگه، مامانم گفت الان جاش نیست مهسا به مامانم حمله کرد که آره جاش نیست بگی دخترت با بهنام رو هم ریخته بوده آره جاش نیست؟ مامان من بهت نگفتم ناراحت نشی ستاره عروست با بهنام رو هم ریخته بوده عشق و عاشقی بده بستون برو بیا میفهمی؟ که مادر سهیل دستشو گذاشت روی قلبش و ول شد روی زمین و گفت یا جد سادات چی میشنوم.. بعدم بیهوش شد، مامانم بالای سرش وایساده بود و داد و فریاد میکرد که شقایق دستشو گرفت کشید و گفت بیا بریم خاله بعدم به مهسا گفت میبینی با آتیشی که روشن کردی مامانتم به کشتن دادی اگه مرد تو مقصری بدرکم که بمیره. مردم جمع شدن زنگ زدن آمبولانس و ما وارد کلانتری شدیم، بابا بازداشتگاه بود، بهمون گفتن میتونید با وصیغه ببریدش خونه اون أقا شکایت داره بعد برید دادگاه، همون موقع شقایقو فرستادیم بره خونه که سند رو بیاره، سندو آورد، پدرم آزاد شد. مادرم نگران مادر سهیل بود گفت نکنه راس راسی بلایی سرش بیاد؟ گفتم مرد که مرد، مگه من مقصرم؟ دختر و پسرش باید یه عمر پشیمونی بکشن که مادرشون رو کشتن، مگه تقصیر منه؟ اصلا بمیره با این بچه تربیت کردنش اینا بچه ان جفتشون؟ بابام همون روز وکیل گرفت گفت پول به وکیل خوب میدم ولی به اینا باج نمیدم از دم دادگاه تا تهش رشوه میدم ولی حال این شوهر بی همه چیزتو میگیرم ، مدام توی ماشین داد میزد اون صورتش بخیه خورده مهمه دختر من فلج شده مهم نیست؟… مامانم ساکت بود، برگشتیم خونه، همون روز برام پیش یه پزشک دیگه نوبت گرفتن که خیلی کار درست تر از قبلی بود، شش ماه ایران و شش ماه خارج از ایران بود، برام جلسات فیزیو تراپی زیاد نوشت و گفت که فقط بخاطر فشار روحی و عصبیه اگه نتونی فشار عصبیتو کنترل کنی ازین بدترم میشه و همه چیز به روحیه خودت بستگی داره. یکم بابام آروم تر شد، اون روز توی حیاط به صد نفر زنگ زد نمیشنیدم چی میگه فقط میدیدم که زنگ میزنه و سیگار میکشه تا شب کارش فقط همین بود، بعد که اومد بالا آروم تر شده بود. جلسات فیزیوتراپیم شروع شد بابام مدام بهم امید میداد که خوب شی طلاقتو میگیرم یه لحظم نمیذارم ایران بمونی میفرستمت اونور… 💐💐💐💐 بابام مدام امید میداد حرف میزد که رو زبانت کار کن، بعد که پات بهتر شد برو کلاس زبان و از این جور حرفای دلداری دهنده و امید بخش، یک هفته بعدش گفت میرم جهازتو بیارم ببینم کی جلو دارمه، میخوام اون مرتیکه یه تیکشم استفاده نکنه مامانم اومد جلو و قسمش داد بیخیال شه، یا به شرطی که باهم برن، که بابام از من پرسید کلید خونتو داری؟ گفتم نه ندارم گفت درستش میکنم منو برداشت برد دم خونه در زدیم ولی کسی باز نکرد، زنگ زدیم قفل ساز، قفل سازه در خونه دوتا همسایه هارو زد تا مطمئن شه که ما دزد نیستیم و قفل درو باز کرد، زنگ زدیم کامیون و چندتا کارگر تیکه بزرگارو بردن تیکه کوچیکامم بابام گفت خورد خورد میریزم تو ماشینو میارمشون خونه، تیکه بزرگارو برده بودن که یکی از همسایه ها زنگ زده بود سهیل، سهیلم اومد و دادو بیداد راه انداخت که نمیذارم ببری.. بابام داد زد مگه مال توان خودم خریدم خودمم میبرم.. خلاصه گلاویز شدن، بابام گفت دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه، و سهیلو بیرون کرد درو قفل کرد و تمااام چینی بلور بوفه رو… همه ی همشونو خورد و خاکشیر کرد هیچی دیگه قابل استفاده نبود و تا قبل از اینکه پلیسی چیزی سر برسه زدیم بیرون. قبلش بابام به سهیل گفت روزی که اومدی خواستگاری بهت هشدار داده بودم این دختر خط قرمز منه، بهت گفتم جهاز خوب میدم، بهت گفتم کمکت میکنم، بهت گفتم اگه یه روز به توافق نرسیدید دیدی زندگیت نمیشه بیا و به خودم بگو مگه نگفتم؟ گفتم نمیذارم دخترم آویزونت باشه، طلاقشو میگیرم جفتتونو راحت میکنم، این بازیا چیه با پسرعمت درآوردید؟ به بهنامم هشدار بده که حالشو بد میگیرم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_سیو_هشت مادرش که بی خبر و بی اطلاع از همه چیز بود گفت چی شده؟ یکی به من بگه، مامانم گف
🌱 ❤️ ترس رو از تو چشمای سهیل میتونستم بخونم از سکوتی که کرده بود رسما خودشو کثیف کرده بود، بهنام حرفارو شنیده بود و همون شب انقدر ترسیده بود که به خواهرم پیام داده بود با ستاره کار واجب دارم گوشی رو بده بهش، سارام نوشته بود باز چه کلکی تو کارته باز چه پاپوشی؟ که گفته بود بخدا هیچی التماست میکنم فقط گوشی رو بده بهش اون حرف نزنه من حرف میزنم، خلاصه خودم زنگ زدم گفتم چته؟ باز چه نقشه ای داری؟ گفت ببین سهیل نمیدونه بهت زنگ زدم گفتم باشه منم باور میکنم گفت بخدا نمیدونه گفتم زر نزن و قطع کردم، دوباره و سه باره زنگ زد برداشتم گفتم چی میخوای؟ گفت میخوام راستشو بگم، ببین به بابات بگو به من کاری نداشته باشه، من از بی پولی مجبور شدم، من بابت تک تک این بلاهایی که سرت اومد و آوردم پول گرفتم، ولی بد بازی ای شد، عمم که اون روز تو کلانتری بیهوش شد تازه الان آوردنش بخش ولی حالش زیاد جالب نیست، سهیلم که اینجور کتک خورده ولی بخدا من بی گناهم، گفتم این حرفارو حاضری بیای دادگاه بگی؟ گفت بخدا من این وسط گیر کردم از سهیل میترسم، میترسم پای خودم گیر بشه، ولی بذار از اولش بهت بگم که چی به چیه، تازه نقشه های بدتر از اینم بود همه رو برات میگم بخدا، به شرطی که قول بدی بابات به من کاری نداشته باشه، همین امروز دیدم شیشه های ماشینمو یکی خورد کرده مطمئنم از طرف بابای توعه، گفتم اهان پس میخوای از زیر زبون من حرف بکشی وگرنه به فکر منم نیستی صدامو داری ضبط میکنی که من بگم آره و بعدم بری شکایت کنی؟ بابای من از صبح تا حالا با من بوده! تهمت نزن بهش… 💐💐💐💐 از اون التماس که نه دیگه نقشه نیست و از من فحش و انکار... موضوعو سریع به بابام گفتم، گفت بهش زنگ بزن بگو بیاد حضوری خونمون تا ببینم حرف حسابش چیه؟ گفتم فکر نکنم جرات کنه بیاد اینجا، گفت از این بی همه چیز برمیاد بخواد صدایی چیزی ضبط کنه باباجون ما ساده ایم ما فقط لب و دهنیم اینا خیلی ترسناک و گرگ تر از این حرفان بهش فقط یه پیام بده و بگو به نفعشه که پاشه بیاد اینجا بدون گوشی بدون هیچی بدون صدا ضبط کن فهمیدی؟ خلاصه همه رو بهش گفتم، گفت از جونم میترسم گفتم خیالت جمع تو بیا نترس. خلاصه طرفای پنج غروب بود که آیفون صدا کرد، در حیاطو باز کردیم، بهنام تو حیاط وایساده بود و جرات نمیکرد بیاد بالا، بابام خودش رفت توی حیاط، بهنام انقدر ترسیده بود که دوتا از دوستاش رو توی کوچه به بابام نشون داد گفت ببین آقا دوستامن اگه برنگشتم از این خونه بیرون نیومدم به پلیس زنگ بزنن. کلی به این رفتارش خندیدیم، من نمیدونم با این میزان جرات چجور تونسته بود این بازی رو بخاطر پول شروع کنه؟.. بابام تعرفش کرد اومد بالا، نشست رو صندلی، بابام گفت جیبتو خالی کن. جیبشو خالی کرد گوشیش و سوییچ همراهش بود، بابام گفت مگه بهت نگفتم بدون گوشی بیا؟ گوشی و سوییچو داد به مامانم که بذاره توی اون اتاق، گفت معلوم نیست جای دیگتم شنود باشه، نقشه نداشته باشی ولی بنال ببینم چی میگی. بهنام گفت ببینید بخدا قسم من فقط پول گرفتم از سهیل، شش ماه بعد عروسی دخترتون با سهیل، دوس دختر قبلی سهیل که همکار مهسا بود سرو کلش پیدا شد، دختره دیوونه بود، سهیلو تعقیب میکرد، مدام گریه میکرد، انقد گریه کرد و حتی یبار خودکشی کرد که به سهیل ثابت کرد خودش بهتر از دختر شماست. سهیلو پشیمون کرد از اینکه سریع بعد اتمام رابطشون با دختر شما ازدواج کرده، این وسط مهسا هم به دختره خیلی کمک میکرد، که بعدا کاشف به عمل اومد مهسا عاشق و شیفته برادر دختره ست!! برای همین انقدر داره کمکش میکنه خودشو تو خانواده جا کنه، اما داداشه محل سگ به مهسا نمیده.. خلاصه که سهیل به من گفت میخوام مهریه ندم از زنم جداشم بیام این دختره رو بگیرم. من کلی نصیحتش کردم بخدا گفتم نکن این کارو، بابام گفت زر نزن لازم نکرده خودتو بی گناه و آدم خوبه جلوه بدی فقط حرفای مهمو به من بزن، بهنام گفت تو رو خدا کاری به کار من نداشته باش، من تازه به بدبختی این ماشینو خریدم که شما روش خط انداختی و شیشه شو آوردی پایین… https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_چهل ترس رو از تو چشمای سهیل میتونستم بخونم از سکوتی که کرده بود رسما خودشو کثیف کرده ب
🌱 ❤️ بابام گفت من اینکارو نکردم نمیدونمم کی کرده… وقتی بابام دروغ میگفت شروع میکرد خاروندن گوشش، و حالا هم تند تند گوششو میخاروند، به هرحال همه مطمئن بودیم کار خودشه، بهنامم از ترسش اینجا بود، ولی بابا کتمان کرد، بهنام گفت آخه تو ماشینم یه نامه بود که نوشته بود بخاطر تک تک بلاهایی که سر دخترم آوردی بلای بدترشو سرت میارم، پس کی نوشته؟ بابام گفت برو بشین فکر کن شاید فقط دختر من نبوده، سر کس دیگم بلایی آوردی. خلاصه که بهنام ادامه داد به هرحال این بازی کثیفو سهیل شروع کرد، بهم پول داد، مهر دخترت سنگینه، پولی که سهیل قرار شد بهم بده دو درصد مهر دخترتم نیست تازه سهیل میگفت واقعا حال دادگاه و اینور و اونور رفتن برای دادن مهریه م نداره، عکسای دخترتونو میفرستاد میگفت تهدید کن، خودش میگفت چیکار کن، اونم بیشتر نقشه هاش زیر سر مهسا بود وگرنه این کارا به عقل یه مرد نمیرسه، رو به من گفت حتی کلید خونتونم به من داد… براش چشم و ابرو اومدم که قضیه اون روز رو که اومده توی خونمون رو نگه وگرنه بابام خیلی عصبی میشد و ممکن بود واقعا یه بلایی سرش بیاره، اونم حرفشو قطع کرد و گفت اون ویسام اینجور بود چندباری که تو به سهیل گفته بودی دوستت دارم اون یه تیکشو برش زده بود و من در جوابش گفته بودم منم همینطور، این مدت خانواده سهیل خیلی در جریان نبودن و نمیدونستن قضیه چیه، سهیل الکی به تو میگفت خانوادم میدونن و مایه آبروریزیه، تمام مسافرتاشم با اون دختره بود، همش همین بود اگه سوالی هست جوابتون رو میدم. بابام گفت اسم و آدرس و شماره ی دختره رو بده و گورتو گم کن، همه رو روی یه برگه نوشت و رفت. تا صبح گریه کردم، سهیل توی تمام این مدت به من خیانت میکرد، شبایی که من با قرص به زور میخوابیدم و میترسیدم نکنه بهنام بیاد بالای سرم بلایی سرم بیاره، سهیل توی مسافرت کنار اون دختره ی بی همه چیز بوده. دادگاه مهریم نزدیک بود، بهترین وکیل رو گرفته بودیم، که یک روز قبلش به پدرم زنگ زد و گفت استعلام گرفتم دامادت هیچی به نام خودش نداره… بابام گفت مگه میشه؟ پس خونه و ماشینش چی؟ گفت اون خونه ای که توشه ۵،۶ ماه پیش زده به نام مهسا فلانی… زده بود به اسم خواهرش، ماشینشم همینطور، یعنی دقیقا از زمانی که داشتن نقشه میکشیدن فکر همچین روزیم کردن… 💐💐💐💐 زمانی که من سعی میکردم توی آشپزخونه بهترین شام رو برای سهیل بپزم، اون مهسا و دوست بی همه چیزش در حال نقشه کشیدن بودن که چطوری منو به زمین بزنن، سهیل تقریبا موفق هم شده بود، چیزی نداشت که به عنوان مهریه بده، پیغام فرستاده بود که بهنام از شماها ترسیده فکر کردید منم ازتون میترسم؟.. هرکار میخواید بکنید من از شما سرتق ترم. هنوزم پرونده شکایتش از بابام در جریان بود و دادگاه های من برای مهریه شروع شده بود، یه روز شقایق اومد بهم گفت ستاره من این دختره رو از روی شمارش پیدا کردم. تازه تونسته بودم راه بیفتم، گفتم نمیخوام ببینمش میترسم حالم بد شه دوباره افلیج شم. گفت هرجور راحتی.. ولی من از فکرش هیچجوره نتونستم بیام بیرون، کاش شقایق هرگز بهم نگفته بود که نمی افتادم توی فکرش. خلاصه نیمه شب بود بهش زنگ زدم و گفتم فردا بیا دنبالم بریم ببینیمش، ببینم این دختری که دل سهیل رو برده کیه. شقایق گفت ولش کن میترسم بلایی سرت بیاد اصلا پشیمون شدم که بهت گفتم، اما حالا این من بودم که داشتم التماس میکردم. نمیدونم چرا ولی فرداش که قرار بود شقایق بیاد دنبالم سه خروار آرایش کردم انگار که مثلا با دختره قرار داشته باشم، یه مانتوی کوتاه و قرمز تو چشم و شلوار سفید پوشیدم، شقایق که ریختمو دید گفت بیا تو از همین الان انگار داری میری به مصافش که اینجور تیپ زدی، بیا بیخیالش شو بلایی سرت بیاد بابات ول کن من نیست. ولی کلی التماسش کردم، دستشو محکم کوبوند رو فرمون و گفت عجب غلطی کردیما.. توی راه برام توضیح داد از شماره ای که تو دادی و بهنام داده بود عکسای پروفایلشو دیدم، توی اینستام پیداش کردم، فهمیدم همکار مهساست توی یه بیمارستانن، گفتم خب؟ عکس یه پسو خوشتیپ رو بهم نشون داد و گفت فکر میکنی این کیه؟… https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_چهلو_دو بابام گفت من اینکارو نکردم نمیدونمم کی کرده… وقتی بابام دروغ میگفت شروع میکرد
🌱 ❤️ عکس یه پسر خوشتیپ رو بهم نشون داد و گفت فکر میکنی این کیه؟ گفتم نمیدونم! گفت این داداش دختره اس، از اینستاش برداشتم. ابروهامو دادم بالا و گفتم خیلی لقمه ی گنده ایه برای مهسا، پس بگو هرکاری میکنه که سهیل و دختره بهم برسن میخواد به این برسه. گفت آره. عکس دختره رو هم بهم نشون داد به شقایق گفتم چقد زشته ولی داداشش واقعا خوشگل بود. خلاصه رسیدیم در بیمارستان، شقایق حتی آمار شیفت دختره که الان میدونستم اسمش صباست رو هم درآورده بود. دم در راهرو ایستادم تا بیاد، نمیدونستم چی میخواستم بهش بگم یا چیکار کنم فقط منتظر ایستادم. سر ساعت دو بود که دیدم داره به سرعت وارد بیمارستان میشه، با اینکه مشخص بود خیلی عجله داره ولی یه لحظه ایستاد و آروم پشت سرشو نگاه کرد و به من خیره شد، ترسیده بود انگار، رفتم سمتش و گفتم صبا خانوم؟ همون که میخواست کارد به استخونم برسه؟ گفت به جا نمیارم! گفتم به جا میاری عکسمم دیدی که الان خیره بهم نگاه کردی. گفت من عجله دارم وقت منو نگیر کارتو بگو و برو. یه لحظه به خودم گفتم من اینجا چیکار میکنم؟ میخوام به این دختر چی بگم؟ بگم شوهرمو بر زدی؟ اصلا سهیل ارزششو داره که من با این دهن به دهن شم؟ گفتم هیچی برو! خواستم فقط ترسونده باشمش، گفتم فقط وقتی از خیابون رد میشی مواظب باش موتوریا تند میرن، ماشینیا تند میرن، رو صورت سهیلم که هشت تا بخیه خورده موتوری بهش زده! ترسو توی تمام چهرش دیدم، این برام کافی بود و زدم بیرون.. دوید دنبالم گفت منظورت چیه؟ گفتم شیفتت دیر نشه یه وقت. گفت خب بگو منظورت چیه؟ گفتم سهیل بهت میگفت مراقب خودت باش منظوری داشته؟ میگم مراقب خودت باش، چه منظور بدی میتونم داشته باشم هووی عزیزم و لپشو گرفتم کشیدم، دستمو داد عقب و گفت به من دست نزن، بیا باهم حرف بزنیم. ولی بدون توجه به حرفاش رفتم تو ماشین پیش شقایق و هوف بلندی کشیدم... 💐💐💐💐💐 شقایق گفت یا خدا ستاره باز بلایی سرت نیاد؟ گفتم نه اتفاقا خیلی قدرت دارم… احساس میکنم میتونم دنیارو فتح کنم حس انتقام داره دیوونم میکنه خیلی پرزوره پرقدرته.. شقایق گفت به نظرت داداش دختره میدونه خواهرش چه کارایی کرده؟ یا مهسا چه کارایی کرده که به اون برسه؟ گفتم واقعا نمیدونم گفت دلم میخواد با این پسر قرار بزاریم بهش بگیم… که لااقل مهسا رو بشناسه اگه رابطه ای باهم دارن بهم بخوره. گفتم اینم یه عقده ای مثل خواهرشه فکر کردی اگه با مهسا باشه میاد رابطشو بخاطر حرف ما دوتا بهم بزنه؟ شقایق گفت تیریه توی تاریکی، تو پول نمیتونی از اینا بگیری مهریتو نمیتونی بگیری اما میتونی که از نظر احساسی به مهسا ضربه بزنی، به خاک سیاه بنشونیش. گفتم نمیدونم چیکار میشه کرد.. خلاصه اون شب به پسره که فقط فامیلیش رو پیجش بود و حتی اسمشم نمیدونستیم پیام دادیم، شقایق بدون مقدمه گفت باید باهاتون حرف بزنیم.. پسره گفت چه حرفی؟ شما کی هستی؟ من میشناسمتون؟ انگار بدش نمی اومد از اینکه با دوتا خانم قرار بزاره ولی میترسید که مثلا ما از طرف کسی باشیم و بخوایم امتحانش کنیم تند تند میگفت خانما من خودم نامزد دارم. خلاصه که آدرس همون بیمارستان مهسا رو داد و گفت توی آزمایشگاه اینجا کار میکنه جایی قرار نمیزاره اگه کاری باهام دارید بیاید این أدرس در خدمتتون هستم. فردا صبح زود رفتیم آزمایشگاه و دم آزمایشگاه فامیلیشو صدا کردیم، جا خورد فکر نمیکرد بخوایم بیایم. گیج و منگ گفت شما کی هستید؟ چیکار با من دارید؟ شقایقم دست پاچه شده بود نمیدونست چی باید بگه، تو گوش من گفت عجب غلطی کردیمااا… من گفتم ببین آقایی که اسمتو نمیدونم.. گفت پرهامم گفتم توروخدا برو مهسا رو بگیر! ابروهاشو داد بالا و گفت هان؟ چی؟ خانما من نمیفهمم چی میگید.. شقایق گفت بیا بریم کارت دارم. گفت کجا بابا من شیفتمه، یه لحظه وایسید پس.. خلاصه پسره رو بردیم توی ماشین، بهش گفتم بخاطر تو زندگی من داره نابود میشه، آقای محترم بخاطر تو من فلج شدم نتونستم تا مدت ها حرکت کنم.. با تعجب نگام میکرد گفت آخه بخاطر من؟ چرا؟ از سیر تا پیاز ماجرا رو براش گفتم… https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✴️ چهارشنبه 👈19 مهر/ میزان 1402 👈25 ربیع الاول 1445 👈11 اکتبر 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. ان شاءالله 👶 برای زایمان خوب و نوزاد دانا و مبارک و روزی دار باشد. 🚖مسافرت: از سفر اکیدا حذر شود و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه و ایه الکرسی باشد. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️خرید زمین کشاورزی. ✳️و اغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است. 📛ولی امور ازدواجی شایسته نیست. 📛و همچنین آغاز درمان و معالجات. 📛و امور زرگری (ساخت طلا و جواهرات)خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله. 💉💉 حجامت. خون دادن فصد باعث صفای خاطر می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت: اصلاح سر و صورت خوب است. 😴😴 تعبیر خواب : تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 26 سوره مبارکه "شعراء " است. قال ربکم و رب آبائکم... و از معنای آن استفاده می شود که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال بر خصم خود غالب گردد و شاد شود .ان شالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن ❇️ چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز. چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون امام رضایی باشه 🤲 خدایا🙏 در این شب زیبا پاییزی سلامتی، دل خوشی آرامش، امنیت،ایمان ثروت و عاقبت بخیری را به دوستانم عطا فرما🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 شب_زیباتون_بخیر🌸 همگی خسته نباشید التماس دعا برا ظهور آقا امام زمان سلامتی رهبرمون آرامش کشورمون وسلامتی خانواده وخودتون دعا کنید حاجت روا بشین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🕊 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا