💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تست روانشناسی بسیار جالب👍
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
طراحی و نورپردازی فضایی یک ایستگاه مترو در شانگهای چین
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این ترتیب رو یادتون بمونه
نوشابههای سفید حداقل از بقیه بهتره چون رنگدانه نداره، بعد نوشابه سیاه چون کاراملش بیضرره و در آخر و از همه بدتر نوشابه نارنجی چون رنگدهنده مصنوعی داره
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تاحالا به این فکر کرده بودید ، غبغبک مرغها و خروسها به چه دردی میخوره براشون ؟ 😐☝️
👈 پرندگان غدهی عرق ندارند و نمیتوانند با عرق کردن بدن شان را خنک کنند به همین دلیل وقتی دمای بدن این پرندگان بالا میرود، خون درون بدن شان وارد غبغبک که دمای پایین تری دارد میشود و به این ترتیب، دمای خون هم کاهش پیدا میکند. با گردش این خون در بدن، دمای کل بدن پرنده پایین میآید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این عکس را بچرخانید تا خلاقیت در نقاشی را ببینید و به خود بیایم که شاید گاهی وارونه نگاه کردن به عالم هستی؛ همان باشد که ما میخواستیم!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بهترین زمان برای غذاخوردن که باعث لاغری و کاهش وزن شود چه ساعتی از روز است؟
جدیدترین تحقیقات نشان می دهد که خوردن و نخوردن غذا در ساعتی از روز می تواند سرعت لاغری و کاهش وزن را دوبرابر تغییر دهد. بر اساس این مطالعات شما می توانید اینگونه سریع وزن کم کنید: می توانید هر نوع خوردنی و مواد غذایی سالم که دوست دارید بخورید اما فقط از ساعت ۸ صبح تا ۲ بعدازظهر.
غذاهای سبک و کم کالری را نیز بین ساعت ۲ تا ۶ بعد از ظهر قرار دهید و به هیچ وجه بعد از این ساعت یعنی ۶ عصر چیزی نخورید. این نتیجه تحقیقات جدیدی است که توسط دکتر کورتنی پیترسون در دیلی میل منتشر شده است.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍁🍂❤
❤
🍂
#مفید_ترین نکاتی که هر زنی باید انجامش بده!
🏷به خواهرشوهر و مادرشوهرتون به چشم یه زن نگاه کنید و بدونید اونا هم سختی های یه زن رو دارن. همیشه یادتون باشه اونم خانواده داره
🏷 از همسرتون پیش کسی بدگویی نکنی!
🏷وسایل سنگین و خودتون بلند نکنید و همیشه حس مرد بودن و بهش بدید
به همه صریح بگید شوهر و زندگیتون و دوس دارید.
🏷 مردا دوس دارن باهاشون مث پادشاه رفتار شه.
مردا دوس دارن شکارچی باشن و شما شکار
🏷 انتقاد مستقیم نکنید . مثلا بگید فلانی این کار و کرد به نظرت بد نیست؟
🏷 وقتی از شوهرتون راضی هستین به این فک کنید که پدر و مادرشون اون و تربیت کردن پس با خانوادش خوب باشید
خونه مادر شوهر اروم آروم کار کنید
🏷 پیش همسرت از هیچچچچ زنی تعریف نکنید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤
🍂
❤🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین دخترباحجاب ایرانی
درمسابقات اسکی روی یخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کادوی زن اصفهانی برای روز مرد،حتما ببین سرشارازخنده ست😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای پایان سال گل ممد😄😄😄
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_55 _ ميدونم ناراحتى ولى بزارم برى ميترسم عصبى تر شه ببينه نيستى بيا چند دقيقه
#این_مرد_امشب_میمیرد_56
فقط آقام پشتم در اومد ديگه همه چى داشت درست ميشد داشتم با اون زخم ها بدبختى ها زندگيمو درمون ميكردم اما یه زخم عميق تر زد و رفت قيمت من و عشقم براش فقط ٥١
ميليون و یه ماشين و چند تا تيكه جواهر بود نميدونست كه اين مبلغ يك هزارم دارايي خاندان من نيست ..به شب گفت ٥١ ميليون مادرم لازم داره دادم فرداش غيب شد بعدا
فهميدم نقشه بوده من براش فقط وسيله رسيدن به نداشته هاش بودم ولى اون واسه من همه چى بود رفت و نفهميد ..!
دلم براى بابا گفتناى دخترش تنگ ميشه حس ميكردم واقعا بچه امو ازم گرفته به اينجاى حرفش كه رسيد سكوت كرد شايد هم بغض !!! اشك هايم بند نمى آمد ,با تعجب نگاهم كرد :
_ معلومه خوب روضه خوندم بغضت باز شدا
خنديد اما تلخ و غمگين، سيگارمان كه تمام شد در كمال ناباورى ديدم خم شد و پشت من كه خاكى شده بود را تكاند و اين پسر چه قدر خاكى بود و خواستنى!!!!
به اتاقم كه برگشتم متوجه شدم معين دوبار از داخلى اش زنگ زده است واقعادلم نميخواست با او همكالم شوم ديگر زنگ نزد حتى وقت نهار ، نه خودم چيزى خوردم نه چيزى براى او سفارش دادم ..
،، وقتى زنگ نزده بگه واسه چى خودمو سبك كنم؟
كارم كه تمام شد سرم را روى ميز گزاشتم كه كمى استراحت كنم ياد آورى ميهمانى آن شب مثل جرقه اى در ذهنم بود بايد ميرفتم بايد قدرى سبك ميشدم و رها...
بالاخره ساعت رفتن رسيد نميخواستم ببينمش با داخلى اتاقش تماس گرفتم...
بله؟ صدايش گرفته بود؟! از بس فرياد زده!!!!
_ ميتونم برم ؟
سكوت كرد و من معنى سكوت اين موجود را نميفهميدم .
_ رئيس ميتونم برم؟
_ آره
و بعد گوشى را قطع كرد مثل هميشه؟!!
از خودم كلافه بودم از احساسم ...
از اينكه يك روز به خيال خودم با معين قهر بوديم و يك روز آشتى ...
معين مرا در حد قهر و آشتى نميديد نه قهر ميكرد و نه آشتى هميشه يك طور بود
لعنت به من و اين قهر كه اميدوارم آشتى نداشته باشد!!!
دلم نميخواست به خانه بروم سر راهم يك پيراهن سبز تيره دكلته كوتاه براى ميهمانى آن
شب خريدم و به خانه افى رفتم
افى تنها زندگى ميكرد و آنجا راحت بودم با ديدنم متوجه حالم شد ولى مثه مثل عمه گير
نميداد... با هم حاضر شديم و آرايش كرديم موبايلم را هم خاموش كردم حوصله عمه را هم
نداشتم !!
وقتى به سالن ميهمانى رسيديم نورهاى رنگى در تاريكى و بوى دود و صداى موزيك كمى اذيتم كرد چرا كه ياد آن شب كزايى افتادم ولى با چند نوشيدنى همه چيز را فراموش
كردم افى هم مثل هميشه تا خرخره خورد و بعد بالا آورد
دلم براى دنياى هرچند كثيف خودم تنگ شده بود من كه عمرى در كثافت گذراندم كلاس و ابهت آن خانه و شركت و آن سبك زندگى با مزاجم سازگار نبود...
تمام شب بى هيچ فكرى رقصيدم و پا كوبيدم در صداى قه قهه مستانه خودم غرق بودم ...
افى كه زياد نوشيده بود تعادل و قدرت رانندگى نداشت من هم وضعيتم بهتر از او
نبود ...
ميلاد اصرار كرد كه مارا برساند و من ترجيح دادم آن شب را در خانه افى صبح كنم تا عمه خوشى ام را از دماغم بيرون نياورد جلوى در آپارتمان افى كه از ماشين پياده شدم
نور چراغ هاى يك ماشين مستقيم رو به رويم در چشمانم خورد ...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_56 فقط آقام پشتم در اومد ديگه همه چى داشت درست ميشد داشتم با اون زخم ها بدبخت
#این_مرد_امشب_میمیرد_57
به ناچار چشمانم را بستم ، ذهنم هوشيار بود اما تعادل راه رفتن و ايستادن را نداشتم و منحرف ميشدم ميلاد كه براى كمك به ما پياده شده بود فرياد زد:
_ هوى ياروو چراغتو خاموش كن كورمون كردى نصف شبى ،،من مستم يا هوشيار؟ اين كه از ماشين پياده شد معين است؟ اين زن كه ميدود و گريه ميكند عمه است؟
در آنى يقه ميلاد در دستانش بود و به ديوار چسباندش ...!!!نه توهم نبود كابوس نبود ...
افى افتاده بود و باز بالا مى آورد .
عمه گريه ميكرد و به صورتش ميزد
_ الهى منو خدا ور داره كه از دست تو بلای جونم راحت شم الهى خير نبينى تن منو از سر شب لرزوندى اى خدا تو ميدونى من نون حروم ندادم اين بخوره پس چرا اين جورى چموش شده ؟؟
ميلاد التماس ميكرد معين كه رهايش كرد روى زمين افتاد !!
_ آقا به خدا من صنمى ندارم با زيدت ؟ من خودم تك پرم دلم سوخت حالش بد بود رسوندمش بد كردم نزاشتم تو مستى گير آدم بد پيله بيوفته ...
معين دوباره به سمتش هجوم برد كه عمه جلودارش شد ..
_ بزار بره اين بدبخت كاره اى نيست اين ذليل مرده خودش نزده ميرقصه.
در آنى ميلاد پريد داخل ماشين و گازش را گرفت دستم را به ديوار گزاشتم كه زمين نيوفتم و اينبار نوبت من بود. همان سيلى اول آنقدر قوى بود كه نقش زمينم كند خودش خم شد و كتفم را گرفت و بلندم كرد و به سمت ماشين كشيد در همين بين با صداى بلند افى را مخاطب قرار داد :
_ يكبار ديگه نزديك خونوادم ببينمت بلايى كه سر اشكان اومد سر تو هم مياد ..:
افى هم در بين مستى قه قهه زد
عمه هراسان دنبال ما دويد. در صندلى عقب را باز كرد و من را انداخت داخلش و در را بست ، خودش و عمه هم جلو سوار شدند معين عصبى رانندگى ميكرد و باز مدام پنجه بين موهايش ميكشيد عمه هم نگران نگاهى به او ميكرد و نگاهى به من ، انگار تا آن لحظه لال شده بودم ولى يكباره ياد رفتار امروزش در شركت افتادم و باز افسار گسيختم .....
_ آهاى منو كجا ميبرين؟ شما دوتا چرا دست از سر من بر نميدارين ازتون متنفرم زندگى خودمه ميخوام حال كنم به شماها چه ناگهان جورى ترمز كرد كه عمه اگر كمربند نبسته بود به گمانم از شيشه جلو مى افتاد چند كيلومتر آن طرف تر !!! وقتى به عقب برگشت از ديدن رگ هاى متورم گردنش كمى عقب نشينى كردم:
_ فعلا زر نزن تا به من چه و حال كردن و نشونت بدم
عمه هم باز به صورتش زد :_ اى لال شى يلدا
هوا پس بود بهتر بود ساكت بمانم به خانه كه رسيديم در پاركينگ دعا ميكردم همينجا دنيا تمام شود.. در آسانسور نگاهم نميكرد با پاهايش روى زمين ضرب گرفته بود خيره به شماره طبقات بود به طبقه ٢٩ كه رسيديم در آسانسور باز شد و زن چاق جوانى با عشوه جلو آمد :
_ سالم معين عزيز جانم امرت خيلى وقته منتظرم ...معين سلام كوتاهى داد و روبه عمه گفت ولى به زن گفت: عمه ى خانمم چندساعت مهمونت باشه اوكى؟
؛؛ چى ؟! داره واسه حفظ آبرو جلو همسايه اش منو زنش جا ميزنه؟؟!!!
زن كه از شنيدن كلمه خانمم انگار زياد خوشحال نبود گفت: چشم قدمشون روى
چشم ..عمه هراسان به معين چشم دوخت:
نه نه مادر منم ميام شما عصبانى ...
معين چشمهايش را بست و گفت: برو پرى ما بگو چشم امشب رو اعصاب من نباش ميخوام باهاش صحبت كنم زن هم بازوى عمه را گرفت و گفت: آره حاج خانوم بيا منم تنهام اينام جوونن زن وشوهر بحث ميكنن ديگه بهتره بزرگترا دخالت نكنن حالا شما باشى ميخواى طرف عروس خانومو بگيرى دلخورى پيش مياد
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_57 به ناچار چشمانم را بستم ، ذهنم هوشيار بود اما تعادل راه رفتن و ايستادن را
#این_مرد_امشب_میمیرد_58
گيج و منگ مانده بودم عمه رفت!!!! من را باز در دهن شير گذاشت و رفت ..به واحد خودمان كه رسيديم نگاهش آنقدر عجيب بود كه ميترسيدم قدمى بردارم ..
باز كتفم را گرفت و كشيد در را باز كرد و من را به سمت داخل هول داد ،،،واى بدبخت شدم هيچ كسم نيست به دادم برسه.. ولى خوب من خيلى پر رو بودم،،،،
_ چيه همش عين سگ هار به من ميپرى تو كى زندگى منى ؟ فضول اصلا برو اون عمه آشمالمو بنداز زندان ديگه به من ربط نداره ميرم از اينجا و از تو حالم به هم ميخوره
_ تو هيچ جا نميرى
به سمتم كه قدم برداشت نفسم در سينه حبس شد
_ خوب منشى كوچولوى من تو كه اينقدر اهل عشق و حالى خوب كى بهتر از رئيست تازه هم حال ميكنى هم پول توشه ..!!!!
خداى من اين معين بود؟! انگار به يكباره تمام مستى از سرم پريد. در حال باز كردن دكمه هاى پيراهنش بود نفسم به سختى بالا مى آمد نزديك تر شد.. بلندم كرد عقب رفتم جلو آمد به ديوار كه خوردم ما بين حصار دستهايش كه به ديوار زد ،اسير شدم لبش با لبم ٢ سانتى متر فاصله داشت و من چه قدر حقير بودم.. وسيله عشرت شبانه اش كه كرايه ام را هم ميپردازد!!
جام نفرتم از هوس هاى مردانه باز لبريز شد در اين لحظات از اينكه عاشق چنين موجودى شده بودم از خودم حالم به هم ميخورد ؛؛
_ ولم كن ولم كن برو عقب
نيشخند بلندى زد
_ مگه دوست نداشتى حال كنى؟ خودت گفتى، من بهتر از اون مفنگی هاى پارتى نيستم ؟
دستش كه به سمت سگك كمربندش رفت همه تنم لرزيد بالا تنه اش كه عريان بود حتما...
_ نكن ،،تو رو قرآن نكن تو رو خدا اگه ميپرستى نكن
دستم را روى دستش گذاشتم و باز التماس كردم:
_ گوه خوردم ولى اشتباه ميكنى من اهلش نيستم من ته خلافم یه نخ سيگاره و خوردن اين زهر مارى..... باز زهر خند زد
_ لاى اون همه مرد يعنى خوش نميگذره؟
_ برو از تك تكشون بپرس با من عين پسرا همه رفتار ميكنن همه ميدونن اهلش نيستم به خدا كسى جرات نداره دست بهم بزنه
_ زر مفت ميزنى
و بعد پرتم كرد روى كاناپه سرم را بين كوسن ها فرو بردم و جيغ كشيدم
_ كثافت آشغال هرزه.. ازت متنفرم معين نامدار ازت متنفرممممم.. دوباره كه دست به كمربندش برد از وحشت و ناتوانى نتوانستم حتى فرياد بزنم باز سرم را ميان كوسن ها فرو بردم تا نبينم چه بلایى سرم مى آيد زانوانم را در شكمم جمع كردم چون كودك ناتوانى كه از سرما به خود جمع شده است مى لرزيدم تمام تنم آشكار ميلرزيد فردا خودم را ميكشتم اگر به حريمم دست درازى ميكرد پس نميخواستم قبل از مرگم اندام برهنه پر از هوس يك مرد آن هم معينى كه روزى عاشقش بودم را ببينم سرم را بيشتر فرو بردم و به هق هق افتادم صداى بمش اينبار لرزان بود:
_ آره همنجورى خوبه ، تكون نخور هم به نفعه خودته!!!خدايا تو كجايى ؟صداى ناله دلم را ميشنوى؟
با سوز ضربه اى كه به ران پايم خورد از جا پريدم
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_58 گيج و منگ مانده بودم عمه رفت!!!! من را باز در دهن شير گذاشت و رفت ..به واح
#این_مرد_امشب_میمیرد_59
معين برهنه نبود فقط دكمه هاى پيراهنش باز بود و كمربندش در دستش !!!مات و مبهوت مانده بودم چه اتفاقى در حال وقوع بود..
_ مگه نگفتم تكون نميخورى ؟! نميخوام جايى بخوره كه كسى بفهمه عين یه بچه بايد كتك بخورى تا آدم شى نميخوام همه بفهمنن حيوونى و زبون سرت نميشه برگرد. نميخوام ريختتو ببينم ..!
_ ولى تو... نگذاشت حرفم تمام شود
_ خدا بهت رحم كرد ميخواستم ببينم اگه اهل اينجور كثافت كاريام هستى و تو اون مهمونى اين مدلى هم حال كردى استخوناتو خورد كنم به حال خودت بميرى فكر كردى من با هركسى ميخوابم؟! من با اينكه مردم تنم حرمت داره الانم نه حرف بزن نه با صداى بلند گريه كن!!
بايد خوشحال ميبودم كه فقط امتحانم كرده بود و يا وحشت زده از كمربند دستش كه قرار بود تنم را نوازش دهد؟! پس قدرتم كجا رفته بود فلج شده بودم از ترس چند دقيقه پيش قدرت ايستادن هم نداشتم و فقط خدا ميدانست كه من در مقابل اين مرد چرا ضعيف ميشدم؟؟
سرم را باز غرق كوسن ها كردم هر ضربه اى كه روى تنم فرود مى آمد پنجه اى به يك كوسن ميكشيدم و اگر با ضربه اى تكان ميخوردم سرم فرياد ميكشيد،جايى از تمام پشت بدنم از گردن تا زانوانم از ضربه هاى كمربند چرمى اش در امان نماند كم كم بى حس شده بودم حتى چند ضربه آخر آخ هم نگفتم و جيغ نكشيدم بالاخره دست كشيد و كمر بند را پرت كرد باز هم نميخواستم نگاهش كنم اين ميهمانى ارزش اين همه ترس و بعد اينهمه درد را نداشت
حس كردم پايين كاناپه اى كه من رويش در حال جان دادن بودم روى زمين نشست صداى نفس هاى تندش را ميشنيدم و نجواى التماس وارش را كه اصال به شخصيتش نمى آمد ...
_ آدم شو دختر آدم شو تو رو هركى ميپرستى آدم شو!!!! دلم براى شكنجه گرم لحظه اى سوخت ...
حق داشت من آن روزها اصلا آدم نبودم...
عمه با التماس به در ميكوفت دلش طاقت نياورده بود و آمده بود .....دير رسيدى عمه ،
يلدايى كه دلت نيامد هيچ وقت دست رويش بلند كنى زير كمربند آقايت داشت جان ميداد.
متوجه شدم كه معين در را باز كرد عمه كه حتما كمربند و مرا در آن حالت ديده بود سمتم دويد و بغلم كرد سرم را بلند كرد و كمك كرد بنشينم وقتى كه نشستم از درد جاى كمربند فرياد زدم..
معين انگار دلش به رحم آمده بود: _ نميتونه بشينه كمكش كن بره اتاقش بخوابه
_ آقا بچمو كشتى ؟ دستت درد نكنه
بی تفاوت به جمله عمه گفت :
_ مواظب باش روى شكم بايد بخوابه لباساشم در بيار .
_ آقا اين بچه داره ميميره
معين كه كلافه شده بود گفت:
_ نه نترس اون قدر نزدم كه بميره اگه دخترمون. چند بار تنبيه ميشد الان اينقدر
وقيح نبود ببرش تو اتاقش ،،طورى حرف ميزد كه انگار در مورد يك بچه ١ ساله حرف ميزند لنگ لنگان به كمك عمه به اتاق رفتم روى شكم افتادم روى تخت ناله كردم عمه لباس هايم را در آورد ،،ملحفه نازك نخى.رويم انداخت ،مدام گريه ميكرد ...
_ ببين با خودت چى كار كردى دختر؟ الهى پروينت بميره كه نبينه درد كشيدنتو نا نداشتم جوابش را بدهم واگرنه ميگفتم خودت خبرش كردى كه اين بلا را سرم بياورد در دلم فقط به معين فحش ميدادم
،، خير سرش دكتره و ميزنه يه آدمو لت و پار ميكنه؟!! وحشى !!! واى تنبيه اولش بدتر از كمربند بود
چند ضربه كه به در خورد عمه به سمت در دويد،،
_ پرى ما اينو بده بخوره اين پمادم بزن روى رد كمربند كه نمونه ،،، خاك تو سرت !!! زده حالا ميخواد رفع اثر جرم كنه
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_59 معين برهنه نبود فقط دكمه هاى پيراهنش باز بود و كمربندش در دستش !!!مات و مبه
#این_مرد_امشب_میمیرد_60
عمه اطاعت كرد به زور قرص را همراه آب ميوه اى كه آورده بود بلعيدم و واى از درد وسوزش پماد كه تا تمام شدنش هزاربار جيغ كشيدم و خود عمه در حال ماليدن ٢١ ليتر اشك ريخت ....
مادرم برهنه روی تخت لم داده بود و سیگار میکشید، دست کریه و زمخت یک مرد اندامش را به صورت چندش آوری نوازش میکرد، من یلدای کوچک ، با آن خرمن بلند موهای خرمایی ام گوشه اتاق ایستاده ام هر دو مرا میبینند ولی سعی میکنند نادیده ام بگیرند میخواهم جیغ بزنم و عمه ام را صدا بزنم ولی هرچه دهانم را باز میکنم صدایی از حنجره خشکم بیرون نمی آید پدرم را میبینم که خون آلود از پشت پنجره اتاق به آن دو می نگرد او هم مرا میبیند ولی نادیده میگیرد، در آنی میشوم همين یلدای كنونى ،بزرگ شده ام با همان موهای کوتاه! من روی تخت جای مادرم دراز کشیدم.... دست کریه مرد اینبار به سمت من می آید باز هم صدایی برای جیغ زدن ندارم، لب هایش که به صورتم میخورد با صدای جیغ خودم از خواب میپرم، عمه که بالای سرم به خواب رفته هم بیدار میشود. اولین بار است که میبینم معینش را نفرین میکند به زور چند قطره آب در دهانم میچکاند... چند لحظه بعد صدای چند ضربه به در من و عمه را میترساند، خودم را در آغوش عمه پنهان میکنم ...
- پری ما چی شده؟
چه شده؟ معین نامدار چه شده؟! تازه میپرسی چه شده؟ تمام هویت و شخصیتم ر ا زير خشمت نابود کردی....
عمه- هیچی هیچی برو خواهش میکنم یلدا حالش خوب نیست
- میشه بیام داخل؟
عمه با صدای محکم گفت:
- نه لباس تنش نیست شمارو هم ببینه بدتر میشه ...دیگر هیچ نگفت و گمان کردم که رفته است. دوباره خوابیدم و با صدای اذان صبح
بیدار شدم عمه برای نماز به اتاقش رفته بود ، تشنه بودم گلویم خشک بود به سختی از جایم بلند شدم و پیراهن گشاد و کوتاه نخی ام را تن کردم لنگ لنگان و دست به دیوار از اتاق خارج شدم چیزی که میدیدم باور کردنی نبود معین بر روی زمین نشسته بود و سر به دیوار نهاده بود نمیدانم خواب بود یا بیدار؟ سریع از جایش بلند شد چشمهایش ورم کرده بود و سرخ بود طاقت نگاه کردن به چهره اش را نداشتم، دیگر عاشقش نبودم...
اصلا شاید از اول هم عاشقش نبودم و یه حس گذرای مسخره اشتباه بود !!! رو برگرداندم و به سمت آشپزخانه رفتم. دنبالم می آمد ولی سکوت کرده بود در میان ر اه نزدیک بود به زمین بیوفتم که زیر بغلم را گرفت، چشمهایم را بستم. - یلدا؟
و این بار چندم بود که خطابم میکردی ؟ اما دیگر مثل سابق برایم مهم نیست... جواب نمیدهم.
- تو خودت شروع کردی ......باز هم سکوت
- یلدا من با اینکه تو خیلی بد کردینمیخواستم اینطوری بشه.... حرفی برای گفتن با تو ندارم معین نامدار...
- من اون آدمی که دیشب دیدی نیستم... یعنی خیلی ساله سعی کردم همچین وضع و حالی رو توی وجودم از بین ببرم...
برای چه انقدر با من راحت حرف میزنی حالا که دیگر نمیخواهمت؟!
- لعنتی حرف بزن با توام، بهت هشدار داده بودم خودت خواستی، خودت اون روی سگ منو بالا آوردی، من طاقت ندارم کسی که میدونم خیلی ازم ضعیفتره باهام بجنگه و
شکستم بده....
میدانستی که ضعیفم؟ پس میدانستی و چنین بی رحمانه آتش به خرمن جان دخترک یتیم کشیدی؟!
- با همه اشتباه و بدی که کردی حقت این نبود، این نبود .....چنان کودک مستأصل سعی میکرد اشتباهش را توجیه کند .
- خدا لعنتم کنه، لعنت به من، لعنت به من
معینی که در این چند دقیقه کنارم ایستاد و صحبت کرد چقدر واقعی تر از آن غول
وحشی بود که در این مدت در کنارش زندگی گذرانده بودم ،،از خانه خارج شد و در راهم بست، دیدم که در سرما تنها با یک پیراهن نازک از خانه خارج شد. دیدم! اما آیا دیگر برایم مهم بود؟ باز باید نگرانش میشدم؟
تا نزدیکی های ظهر خواب بودم وقتی که بیدار شدم هنوز درد داشتم، سوپ عمه کمی حالم را جا آورد، موقع نشستن اذیت میشدم و مجبور بودم مدام دراز بکشم، به فرشید پیام دادم که امشب نمیتوانم به باشگاه بیایم وقتی جویای حالم شد به دروغ گفتم سرما خوردم .
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_60 عمه اطاعت كرد به زور قرص را همراه آب ميوه اى كه آورده بود بلعيدم و واى از
#این_مرد_امشب_میمیرد_61
افی که زنگ زد جرأت نکردم جوابش را بدهم معین روانی و وحشی که من دیده بودم قدرت این را داشت که این بیچاره را هم طبق تهدیدش نابود کند. با بغض به او پیام
دادم: به خاطر صلاح جفتمون فعلا به من زنگ نزن! افی را هم از دست دادم!! و چقدر تنها بودم. عمه چرا برایم فداکاری نمیکرد، چرا
نجاتم نمیداد؟ من جای او بودم زندان میرفتم ولی اجازه نمیدادم تنها برادرزاده ام زیر دست
این آدم جان دهد...
معین قطعا قابلیت کشتن من را هم داشت!
سیگاری آتش زدم و دلم چقدر هوای عماد را داشت هوای همان درد و دل کردن دو نفره و سیگار کشیدن بی ترس و بی واهمه، بی آلایش و قطعا معین میدانست هرکسی که عماد واقعی را بشناسد به وحشتناک بودن موجودی چون معین پی میبرد، که مرا از او دور میکرد. میدانست او یکبار برای کسی که ارزشش را نداشته است زندگی اش را فدا کرده است و میتواند برای من هم تکیه گاهی محکم باشد، من دلم برای عماد تنگ شده بود و معین را در دلم کشته بودم شماره موبایل عماد را نداشتم به ناچار شماره شرکت را گرفتم ،منشی عماد که من را شناخت سریع پرسید که چرا من و رییس به شرکت نیامده ایم و من باز هم سرما خوردگی را بهانه کردم و گفتم از رییس بی خبرم و کار فوری با عماد دارم، منتظر ماندم که تماس به اتاقش وصل شد...
- بله یلدا جان
چقدر صمیمی چقدر خالص چقدر...
- مزاحم شدم؟
- نه جان دلم، خوبی؟ هنوز ناراحت دیروزی؟
،،،دیروز؟ اگر بدانی پسرعمویت دیشب چه بلایی سرم آورده است...،،
نه دیروز رو کامل فراموش کردم
- دروغگو صدات خیلی غمگینه
- آره خیلی
- چته؟ چرا نیومدی؟
- دیشب با داداشم دعوام شد کتک کاری کردیم.
دروغ گفتم ....
- چی؟! الان خوبی؟
- نه همه تنم درد میکنه
- میشه بیام ببینمت؟ یا شرایط خونتون این مدلی نیست؟
- نه نمیشه ولی میخوام ببینمت کارت کی تموم میشه؟
-همین الان که شنیدم چی سرت اومده تموم شد
- نه عماد نمیخوام ،بعدا بیاد بهت گیر بده
- نیومده شرکت، زنگ زده گفته بیرون شهر کار داره، تو به اینا فکر نکن، آدرست کدوم سمته؟
- فرشته
- خوب پس نزدیکه، ۰۱ دقیقه دیگه سر کوچتونم آماده باش آدرس دقیقم واسم
بفرست ..چقدر آدمها متفاوت بودند چقدر مهم بودن برای چون عمادی برای من که از عالم و
آدم خورده و محبت ندیده لذت بخش بود. به سختی مانتوی گشادی پوشیدم و شال پهنم را
روی سرم انداختم چهره ام دقیق شبیه روح سرگردان شده بود عمه نتوانست مانع رفتنم
شود قسم خوردم که زود برگردم، سر کوچه عماد به مازراتی مشکی اش تکیه زده را دیدم،
سریع به سمتم آمد:
- وای دختر تو خودتی؟!
دختر خطاب نکن من را دختر خطاب نکنید...
لبخند تلخی زدم و نمیدانم چرا بی اختیار زدم زیر گریه، سرم را سینه مردانه اش
فشرد و بوسه ای به سرم زد:
- هیش!! عزیزم تموم شد گریه نکن
سرم را که از سینه اش برداشتم اشک هایم پیراهنش را خیس کرده بود در ماشین را
برایم باز کرد و سوار شدم و بعد هم خودش سوار شد.
ما کی و کجا اینقدر بهم نزدیک شده بودیم؟!
این سوالی بود که جوابی برایش نداشتم....
از درد تنم که میگفتم عماد سریع بغض میکرد و اشک در چشمانش جمع میشد و به برادر خیالی من ناسزا میگفت هرچند که برای پارتی رفتن او هم مرا شماتت کرد ولی این شماتت برایم شیرین بود خیلی شیرین،.... با هم بستنی خوردیم، سر به سرم گذاشت موهایم را کشید، بازویش را نیشگون گرفتم. دماغم را فشار داد موهایش را بهم ریختم... با همه درد جسم چرا تا این حد با او بودن مرا خوشحال میکرد؟ در آخر هم از پشت چراغ قرمز یك تل سر چراغ دار که شبیه گوشهای میکی موس بود برایم خرید و باهم عکس سلفی انداختیم ،عماد همه دردهایم را یکجا برداشت و به دریا ریخت
و چقدر آدمها با هم متفاوت بودند و یک زن جز عشق و احترام چه توقعی از دنیای شما مردها داشت؟!
هنگام پیاده شدن بیشتر شگفت زده ام کرد:
- یلدایی بابت امروز ممنون خیلی وقت بود يادم رفته بود من هم از خوشحالی دنیا و
خیابونای این شهر سهم دارم
قبل از اینکه تشکر کنم این پسر باز هم مرا شرمنده کرد بوسه ای روی گونه ام نهاد و گفت:
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_61 افی که زنگ زد جرأت نکردم جوابش را بدهم معین روانی و وحشی که من دیده بودم ق
#این_مرد_امشب_میمیرد_62
دیگه گریه نکنیا زشت میشی فنچ کوچولوی خوشگل،،من در چشم عماد زشت نبودم و این یعنی...
به خانه که رسیدم عمه ی نگران با دیدن لبخند بکرم از اعماق وجود شاد شد، هنوز با هر حرکتم همه زخم هایی که معین برایم به یادگار گذاشته بود میسوخت و اما امان از زخم قلبم که مطمئن بودم هیچ علاج و درمانی ندارد، عمه برایم اسپند دود کرد واقعا کجای زندگی من قابل چشم خوردن بود؟ عماد که برایم عکس دو نفریمان را فرستاد حتی با دیدن
آن عکس هم تا ساعت ها مشعوف بودم خنده جفتمان رنگ هم بود چشمانی با تن قهوه ای روشن پر از غم ولی لبخند به لب،عکس را سریع در صفحه اینستاگرامم گذاشتم و زیر
عکس را با جمله ،،بهترین روز بدترین روزهای زندگی ام با بهترین،، آذین بستم و اولین نفر
که لایکش کرد خودش بود...
متوجه شدم چند ساعت قبل هم پیامی از ناشناس همیشگی داشتم ولی اینبار
متفاوت تر از همیشه:
مترسک به گندم گفت: به یاد داشته باش که مرا برای ترساندن آفریده اند اما من عاشق آن پرنده ای بودم که همیشه سهم او از من تنها گرسنگی بود...
عجیب بود چند بار خواندم تا کمی معنی ثقیلش را درک کنم. از احواالت عمه مشخص بود که نگران معینش است و سعی میکند در مقابل من خودش را کنترل کند یک لحظه در فکر فرو رفتم،،واقعا کجا بود حتما پیش ژاله جانش!!!عمه را صدا کردم با تلفن خانه شماره همراه معین را گرفتم و گوشی را کنار گوشش
گذاشتم ؛
_بیا از نگرانی داری میمیری و دم نمیزنی..
خاموشه یلدا از صبح خاموشه نگیر؛کاش لال شده بودم اون شب که اومد نمیگفتم گم شدی بچه ام جیگر خریده بود با یه دسته گل خوشگل وقتی گفتم گم شدی به هم
ریخت یهو انگار جنی شد انگار به کلمه گم شدن حساسیت داشت مثل مرغ پرکنده دور
اتاق راه میرفت فکر میکردم اصلا انگار یه آدم دیگه شده بود..
-عمه دیگه گذشت فکرشم داغونم میکنه میخوام فراموش کنم حالا دیگه یه دل خوشی و دل گرمی بزرگ دارم اولین روزی بود که واسه یتیم بودنم غصه نخوردم...
-ایشاال هیچ وقت دیگه غصه نخوری تنت سالمت باشه مادر، دعا خواند و و روی صورتم فوت کرد و گاهی حس میکردم این زن با همه شکستگی اش هنوز زیبا و گیراست...
دم دم های اذان با صدای ساعت کوک شده اذان گوی عمه بیدار شدم هرچه منتظر ماندم عمه صدایش را قطع نکرد کلافه وارد اتاقش شدم و متوجه شدم باز اول ماه است و
نماز صبح به مسجد رفته است ساعت را خاموش کردم و خواستم به اتاقم بروم که نور
کمرنگ سبز چراغ خواب اتاق معین از بین در نیمه بازش توجهم را جلب کرد .حتما عمه
اینجا بوده است و فراموش کرده چراغو خاموش کنه در اتاق را که باز کردم قامت به سجده در امده مردی من را وادار به تماشا کرد ؛پشت به من و رو به قبله سر بر مهر نهاده و ذکری را نجوا میکرد و چه قدر با شکوه است با تمام هیبتت در مقابل خالقت به خاک بیفتی.. باورم نمیشد این که چنین خود شکسته در مقابل حق سجده کرده است، معین پریشان احوال شب قبل باشد و من به داشتن خدا هم به او حسادت کردم سر از سجده که برداشت از
لرزش شانه هایش فهمیدم هق هقش را میسراید دستانش رو به آسمان بلند شد و
نفهمیدم از خدایش چه خواست؟!
اگر قدری بیشتر میماندم انقدر شیفته میشدم که بتوانم ببخشمش اما نماندم و از ترس دلم به اتاقم پناه بردم...
سعی کردم بخوابم اما مگر میشد؟!
از آن شب دیگر معین را ندیدم به شرکت نمیرفتم و عماد هم خبر داده بود که معین یک خط در میان به شرکت سر میزند و همه حجم کاری برای عماد دست تنها مانده است، کم کم زخم هایم خوب شد در این یک هفته تنها دل خوشی ام چت های اخر شب دوستانه ام با عماد بود وقتی صدایم میکرد:جان دلم حس میکردم درخت وجودم کم کم شکوفه هایش نمایان میشود و من این جنس دوست داشتن عجیب و خاص را میپرستیدم ..
آن شب تصمیم گرفتم برای عمه لازانیا درست کنم همیشه میگفت تنها غذاییه که بلدی! خیلی خوب درست میکنی و من به این سرگرمی های هرچند کوتاه نیاز داشتم...
عماد که زنگ زد وقتی متوجه شد مشغول آشپزی ام مصر شد که یا باید در خانه
بپذیرمش یا سهمش را تا ساعتی دیگر برایش سر کوچه ببرم و با جان دل پذیرفتم حاضر
شدم لازانیای با وسواس تزیین شده را همراه خودم سر کوچه بردم. مثل همیشه آرام و
خواستنی بود سوار که شدم طبق معمولم بینی ام را کشید و گفت:
-فنچ کوچولو دستپختت خوردن داره ها
- نه بابا این تنها غذاییه که بلدم
لبخند شیرینی زد
-هرچه از دوست رسد نیکوست بدو باز کن بخورم
-عماد اینجا؟
-میخوای بریم خونتون در جوار خانوادت؟ پیش بابا و داداشت؟
از دروغم شرمنده بودم عماد آنقدر عزیز بود که حقش بود همه چیز را بداند
خواستم بگویم که یتیمم که باز با شیرین زبانی هایش مانع شد
-بابا نترس نمیام باز کن مردم از گشنگی دستات تمیزه؟
-اوهوم
-تو دماغت که نکردی
-چرا ولی فقط یکبار
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_62 دیگه گریه نکنیا زشت میشی فنچ کوچولوی خوشگل،،من در چشم عماد زشت نبودم و این
#این_مرد_امشب_میمیرد_63
با صدای بلند خندید
-ای جونم که دختر بی افاده و باحال عین تو دیگه پیدا نمیشه میزاری دهنم خودت؟
- وا عماد مگه چلاغ شدی؟
-گشنمه دستامم وقت نکردم بشورم لطفا
با جان دل پذیرفتم لقمه لقمه در دهانش گذاشتم یا چنگال را گاز میگرفت یا روی دستم را ...!
او میخورد و من جان میگرفتم مثل حس غذا دادن مادر به فرزند یا حسی از همان جنس...
غرق پاکی های رفاقت بینمان بودیم که با صدای چند ضربه به شیشه ماشین به خود
آمدیم...
با ديدن لباس فرم مامور باز آن اتفاق لعنتى در ذهنم مرور شد عماد خيلى ريلكس شيشه ماشين را پايين كشيد: _ بله؟
مامور كه لهجه غليظ آذرى داشت با لحن تندى گفت:
_ شما خونه زندگى نداريد كثافت كارياتونو آوردين توى ملا عام ؟؟! خجالت نميكشين؟
در آنى عماد از ماشين پياده شد
_ اين چه طرز حرف زدنه آقا ؟ مثال تو نماينده قانونى ..مامور ضربه اى به سينه عماد زد و گفت:بچه پولدار بابات اين ماشينو انداخته زير پات واسه همين كثافت كاريا ديگه, خانم چه نسبتى باهات داره؟
_ اول درست حرف بزن تا جوابتو بدم
_ تو ميدونى من كى ام؟
_ آره يه آدم خيلى بى فرهنگ
مامور دستش را بلند كه سيلى به صورت عماد بزند كه عماد مچ دستش را در هوا گرفت عصبى رو به من كرد و گفت: هوى دختر تو صاحاب ندارى اين وقت شب؟ دخترايى
مثل تو رو بايد از گيس آويزون كرد و...
هنوز جمله اش تمام نشده بود كه عماد با كله توى صورتش كوبيد ...
يك ساعت بعد دستبند زده در كلانترى بود و من هم بازداشت شده بودم از اين فضا و تمام خاطره هايش متنفر بودم باز لرزش و سرگيجه سراغم آمد وضعيت حاد بود وكيل عماد كه رسيد انگار دلم كمى قرص شد ولى وقتى گفت به معين خبر داده است بند دلم به ناگاه فرو ريخت...
خدا ميداند آن چند دقيقه تا آمدن معين بر من چه گذشت در راهرو كنار يك مامور زن نشسته بودم و عماد را داخل اتاق برده بودند و نميدانستم داخل چه ميگذرد ؟!
صداى قدم هاى پايى با گروپ گروپ قلبم هم نوا شد و من صداى صاحب اين قدم ها را از همين عجيب نواختن قلب بى عقلم ميشناسم كه براى هيچ كس چنين نواخته است..
سرم را بالا آوردم معين بود؟! مردى كه چنين چشم هايش بى فروغ و گود زده شده بود؟
مردى كه صورت هميشه اصلاح شده اش حالا با مخمل ريش هايش مزين شده و خبرى از
آراستگى هميشگى موهايش نيست ؟!
اعتراف ميكنم باز هم جذاب حتى براى من كه ادعاى تنفر از او را داشتم...همراه دو نفر از زير دستانش بود به من كه رسيد ايست كرد رسم ادب نبود جلوى آدم هايش سلام ندهم .....
_ سلام
توقع داشتم مثل همان شب شرمنده از گناهش از من دلجويى كند ولى خوب معين است ديگر، بدون جواب سلام ولى با نه با آن غلظت خشم هميشه گفت:
_ گفته بودم از عماد فاصله بگير ، اين از جنس مردهاى ديگه كه ميشناسى نيست واسه دهن تو زيادى لقمه بزرگيه.
سرم پايين بود دستش را از جيبش كه به قصد پنجه كشيدن بين موهايش در آورد
باند سفيدى كه تمام روى دست و انگشتاتش را گرفته بود توجهم را جلب كرد!
با اعلام ورود معين افسر نگهبان و رئيس كلانترى با هم به استقبالش آمدند و معين با وجاهت تمام با آنها برخورد كرد
_ آقا شما چرا خودتون تشريف آوردين نيازى نبود وكيلتون كه اومدن ما تازه عماد جانو شناختيم باور كنيد اول آشنايى نداده و زود عصبى شده ...
_ بالاخره پيش مياد مهم نيست ، تشكيل پرونده كه نشده؟
_ نه نه خيالتون راحت ..عماد پريشان كه از اتاق بيرون آمد با ديدن معين سر پايين انداخت و بالاخره بعد از كلى خوش و بش سرهنگ نجم با معين از كلانترى خارج شديم سامى سريع به سمتمان دويد:
_ آقا عماد حالتون خوبه؟
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_63 با صدای بلند خندید -ای جونم که دختر بی افاده و باحال عین تو دیگه پیدا نمی
#این_مرد_امشب_میمیرد_64
عماد هم سرى به علامت مثبت تكان داد و به شانه سامى زد ، معين به يكى از آدم هايش دستور داد كه برود و ماشين عماد را بياورد سپس بعد از باز كردن در توسط سامى خودش كنار راننده در ماشين نشست و اين يعنى كه ما دو نفر عقب بنشينيم.. در تمام طول مسيركسى جرات نكرد كلمه اى حرف بزند فقط خود معين به سامى دستور داد كه به رستوران برود متوجه شدم منظورش رستوران خانوادگى اختصاصيشان است كه قبلا تعريفش را خيلى شنيده بودم كه خارج شهر است ، از استرس تمام پوست كنار ناخن هايم را ميكندم و عماد كه متوجه شده بود دستش را طورى كه كسى متوجه نشود روى دستم گزاشت و سپس مشغول گوشى اش شد كه با صداى لرزش گوشى ام فهميدم به من پيام داده است ...
_ كوچولوى من نگران نباش با تو كارى نداره
،، عماد ساده تو چه ميدونى اين مرد با من چه كرده،،،
به رستوران كه رسيديم بعد از گذشتن از باغ نسبتا بزرگش معين به همه جز سامى دستور خروج داد واقعا جاى لوكس و خاصى بود ولى در آن لحظات نميتوانستم دقيق همه جا را نظاره كنم ، معين با اشاره دست ما را به سمت داخل هدايت كرد يكى از ميزها را انتخاب كرد و گفت بنشينيد..
عماد سر به زير عزيزم قبل از اطاعت گفت: آقا من ميدونم نبايد پام اونجا ديگه باز ميشد ولى... معين خشمگين نگاهش كرد و وادار به سكوتش كرد: ولى چى؟ ولى چى عماد ؟
دليلت واسه اين كار احمقانه ات چيه؟؟
عماد دهن باز كرد : آخه اون داشت به يلدا...
دهانش با نواى سيلى معين قطع شد ولى سر پايين انداخت و عجيب در مقابل اين مرد مطيع و آرام بود باورم نميشد اين همان عمادى است كه با سر در صورت مامور كوبيد!!!
_
يلدا؟؟؟!!!! از كى منشى من شده يلدا ؟! از كى باهم ميريد عياشى؟ از كى عكس با هم اينور و اونور به نمايش ميزارين؟! يادت رفته گندهايى كه زدى رو عماد آره؟ حالا اينبار اين مدلى ميخواى آبرومو به گند بكشى؟ شان و كلاس نام خانوادگى نامدار هيچ وقت برازنده آدم هاى بى لياقت و قدر نشناس نميشه ....
من پايين مى آوردم شان و كلاس نامدار بودن عماد عزيزم را؟!!
عماد صدايش در نمى آمد من بغض داشتم نه براى خودم براى عمادى كه آن طور صبورى ميكرد؛؛ معين سر عماد را بالا آورد
_ نميتونى نگام كنى، نه؟
_ نه آقا من هميشه باعث عذاب همتون بودم ما هميشه اذيتت كرديم
_ مجبورم عماد به خاطر خودت مجبورم
_ قبول آقا هرچى شما صلاح بدونى قبول
_ نميدونم تا كى ؟ نميدونم كى ميبخشمت نميدونم كى حس ميكنم به اندازه كافى متنبه شدى شايد خيلى طول بكشه دووم ميارى؟
دفعه پيش نياوردم ؟
_ اين دفعه نمياى تهران از در اينجا حتى پاتو بيرون نميزارى
_ چشم آقا
_ مديرشو فرستادم مرخصى در شانت نيست ولى نميخوام علاف و به درد نخور باشى اينجا
_ چشم
حالا نوبت من بود:
_ آوردمت ببينى به خاطر خوشگذرونى تو چه چيزى سرش اومد
عماد باز نتوانست سكوت كند:
_ آقا به سرت قسم اون...
،،ميدانم كه عماد عزيزم ميخواستى بگويى بى تقصيرم ،،ولى معين اجازه اتمام كلام نميداد
_ ساكت ميمونى عماد
دوباره رو به من كرد و جملاتى به زبان آورد كه من ميخكوب شدم:
_ فكر نميكردم یه بگو مگوى ساده اينقدر مهم باشه كه حلقه نامزديمونو در بيارى..
من و عماد هر دو حيرت زده فقط چشم به دهانش دوخته بوديم....!!!!!
كدام نامزدى؟! كدام حلقه؟!
_ نگران نباش عماد خوديه دهنشم قرصه فعلا به اهل خونه حرفى نميزنه تا من نخوام عزيزم
عزيزم؟!
عماد من من كنان گفت: مب مباركه آقا باورم نميشه ؟
,,پس ژاله چى؟! عماد نگران خواهرت نيستى؟!
_ چرا باورت نميشه ؟ بعد ژاله توى دنياقحطيه زن نيومده بود فقط كسى به دلم نميشست.. البته تا قبل ديدن يلدا .
يلدا؟!! اين چى ميگه؟ بگم همش دروغه؟ نه اگه بگم شايد عصبى شه و جفتمونو همينجا زنده به گور كنه...
نميدانم چرا ولى به هر دليلى كه بود سكوت كردم، وقت رفتن كه شد معين عماد را در آغوش كشيد عماد شانه هاى آقايش راميبوسيد و با چشم ديدم معين چگونه او را نوازش ميكرد مردانه و پر عشق !!!
از عماد خجالت ميكشيدم معين رفت و صدايم كرد كه بروم عماد طورى كه صدايش را جز من كسى نشنود گفت: فنچ كوچولوى من قوى باش مطمئنم خيلى دوستت داره فقط مواظب باش رو حساسيتاش پا نزارى.....
و تو چه ميدانى عماد عزيزم كه اين مرد از دوست داشتن هيچ چيز نميفهمد...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_64 عماد هم سرى به علامت مثبت تكان داد و به شانه سامى زد ، معين به يكى از آدم ه
#این_مرد_امشب_میمیرد_65
چند دقيقه در طول مسير ساكت بود و بعد به سامى دستور داد توقف كند ، كنار دره سرسبزى بوديم در را باز كرد و گفت: پياده شو..
پياده شدم يك لحظه كه چشم در چشم شديم با ياد خشم آن شبش باز وحشت به سراغم آمد
_ تو كه هوس كتك نكردى باز؟
وجودم پر از نفرت شد ..
_ عماد مريضه به خاطر تلافى بدى من اونو نابود نكن اون هيچ تلاطمی واسش خوب نيست اگه بايد اونجا اسير شه به خاطر خودخواهيه توئه البته اگه لازم باشه ميكشمش ولى نميزارم تو دوباره بكشيش يكى شبيه تو چند سال پيش اين پسرو كشته.. عماد دو بار خودكشى كرده زود وابسته ميشه و دير دل ميكنه زود محبتا رو باور ميكنه چندين بار ضربه خورده و عزيز از دست داده به خودم ضربه بزن نه جيگر گوشم...
_ من قصدم اينا كه گفتى نبود ما فقط باهم خيلى دوستيم باهاش خوشحال بودم
_ ازش فاصله بگير اين به نفع همه است
بعد دست در جيبش كرد و كاغذى را كف دستم گزاشت با كمال تعجب به سفته خيره شدم
_ هميشه كه تو نبايد جريمه شى اينم جريمه اون شب من حقت اونقدر كتك نبود
اين اولين سفته اى كه پس گرفتى..
_ من به اين احتياج ندارم
_ تو نه ولى عمه ات آره پاره اش كن اميدوارم بقيه رو هم بتونى يك به يك ازم بگيرى و پاره كنى فقط بايد برگردى سر كارت.... به خاطر عمه به خاطر عماد به خاطر خودم سفته را پاره كردم رشته وابستگى ام به عماد هم پاره كردم عماد را هم مثل افى از من گرفت؟!
در حال سوار شدن بود كه صدايش كردم
_ معين نامدار بزرگ ،،توقف كرد:
_ قبول كردم اما نه فراموش ميكنم نه ميبخشم
_ باشه سوار شو
در راه برگشت چشمانم را بستم و فقط فكر كردم...
به شركت برگشتم ،عماد در رستوران تبعيد شد و من اينجا اسير ، دلم برايش تنگ شده بود براى حس عجيبم كه عشق نبود اما مرا مدام نگرانش ميكرد حس ميكردم مادر شده ام و فرزندم را از من جدا كرده اند گاهى هم حس ميكرد پدرم را از من گرفته اند و باز يتيم شده ام عماد درمان همه بى كسى هايم بود رفيق شفيقم را باخته بودم ...
كارهاى عقب افتاده ام را يك به يك انجام دادم و مشغول خواندن جزوه درسى ام شدم كه از داخلى معين به تلفنم زنگ خورد
_ بله ؟
_ قهوه
بعد گوشى را قطع كرد
،، بيشعور انگار به نوكر خر باباش دستور ميده
قهوه اش را آماده كردم اما نه مثل هميشه با وسواس و عشق حتى از عمد به جاى اسپرسو مورد علاقه اش قهوه ترك درست كردم و نقشه كشيدم اگر پرسيد بگويم دستگاه خراب بوده است ..به اتاقش كه رفتم صندلى اش را چرخانده بود رو به سمت پنجره و پشت به من
باران مى آمد و در حال گوش سپردن به قطعه غمگين واقعا زيبايى بود كه صداى خواننده
اش را دوست داشتم
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_65 چند دقيقه در طول مسير ساكت بود و بعد به سامى دستور داد توقف كند ، كنار دره
#این_مرد_امشب_میمیرد_66
بشين يكم اين پوشه ها روى اون ميزو سر و سامون بده
_ فايل همه رو تو سيستمم دارم
_ اينا رو هم مرتب كن
اطاعت كردم واقعا خودم هم دوست داشتم به آن قطعه گوش فرا دهم تك تك ابيات و صداى خواننده واقعا به جان دل مينشست و معين چرا همين طور خيره به پنجره به چنين آهنگى گوش ميدهد؟! واى اگر نيايى؟!!! هنوز منتظر ژاله است ؟ معلومه كه هنوز هست اين آهنگ را تنها يك عاشق دل شكسته چنين با تمام وجود گوش ميدهد .. به من چه اصلا كه عاشقشه هنوز، به درك اين وحشى سنگى ارزونى ژاله !!! اما حق داشته ولش كرده خواهر عماد حتما مثل خودش مهربون و عاطفيه اين جانى حتما جون اونم به لبش رسونده بوده..
ولى امان از آن آهنگ و آن چند دقيقه كه با هم در گوش سپردن همراه شديم.... آهنگ كه تمام شد حس كردم گونه هايم خيس شده است و خدا با من بود كه معين پشتش به من بود سريع تصميم گرفتم اتاق را ترك كنم
_ قهوه سرد شد ميرم عوض كنم
_ نميخواد ديگه ميل ندارم
،، مرض دارى پس ميگى بيار؟!،،
_ كارم تموم شد
_ ميخواى برى؟
چه قدر مظلومانه پرسيد!!!!
_ كجا برم؟!
انگار از حرفش پشيمان شده بود دوباره لحنش تلخ شد
_ برى بيرونو به كارات برسى ممنون ميشم
پر رو خودت منو نگه داشتى و حمالى كشيدى حالا ميگى برو؟!!
با اجازه اى گفتم و از اتاق خارج شدم
چند دقيقه اى باز ذهنم مشغول معين و ژاله و آهنگ شد ...." بعد تو نيامد چه ها كه بر سر من،چى سرت اومده بود بعد رفتنش رئيس؟!
چى به سرش آوردى ژاله كه اين مرد كينه و نفرت از تو رو سر ديگران خالى ميكنه؟!
"زير لب بخندد به مرگ و پر پر من...
ژاله چه طور توانستى چنين روحش را پر پر كنى كه ديگر دل و روحى براى محبت و
دوست داشتن برايش باقى نمانده است؟؟
" اى به دل آشنا تا كه هستم بيا!!!"
رئيس هنوز اميدوارى به آمدنش؟
اى پناه و ياورش برگرد!! ژاله برگرد ، برگرد ، برگرد... آن شب كه بعد از مدت طولانى به باشگاه رفتم همه خوشحال شدند ولى معين آن
شب نيامد ...
تنها برگشتم عمه هم دلتنگ معين بود و مدام حالش را از من ميپرسيد سامى مرتب به ما سر ميزد و هر دفعه با كوله بارى خريد مى آمد، يخچال و قفسه ها ديگر در حال انفجار بود،
روزها تكرارى و شبها تكرارى تر ميگذشت ، قبل از خواب احساس گرماى عجيبى به سراغم آمد كه نفس كشيدنم را كمى مشكل كرده بود احساس كردم سنگينى تمرين هاى باشگاه اذيتم كرده است و يا اينكه بعد از دوش گرفتن در باشگاه در هواى سرد بيرون آمده ام سرماخورده ام مسكنى خوردم و سعى كردم بخوابم اما مدام درد در پشت گردنم و
گرماى تنم بيشتر ميشد كم كم حس كردم كه تب دارم ولى خواب مرا با خود به دنياى
ديگرى برد...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_66 بشين يكم اين پوشه ها روى اون ميزو سر و سامون بده _ فايل همه رو تو سيستمم
#این_مرد_امشب_میمیرد_67
مادرم روی تخت
کتك هاى پدرم
بى پولى هاى عمه
پارتى
پورشه قرمز
بازداشتگاه
بيمارستان
معين
عمه در زندان
كمربند معين
و در آخر عماد خود به دار آويخته
همه اينها دست به دست هم پشت سر هم كابوس خواب آن شبم ميشدند ....
بيدار شدم اما چشمهايم باز نميشود شايد هم هنوز خوابم همه بدنم جز پيشانى ام
داغ است انگار يك دستمال خيس روى پيشانى ام حس ميكنم ميخواهم تكان بخورم ولى توانش را ندارم !!
_ پرى ما اين بالشتو بزار سمت شكمش يكم هم كمكم كن تكونش بدم ..
چه قدر اين صدا را دوست دارم ! او كيست كه به ياد نمى آورم ؟!دستان قدرت مندى در آنى سنگينى بدنم را روى بالش مي اندازد
به سختى ناله ضعيفى ميكنم ..
_ هيييش خوب ميشى
عماد است؟! چه قدر صدا و لحنش شبيه اوست
حس ميكنم شلوارم كمى پايين كشيده ميشود ميترسم ولى قدرت واكنش ندارم فقط ناله ميكنم اينبار ولى با صداى بلند تر...
خيسى و سردى پنبه كه روى پوستم كشيده ميشود را حس ميكنم اينبار زور ميزنم تا كمى تكان بخورم اما فقط قدرت يك تكان در حد لرزش را دارم
_ هيييش آروم دختر خوب هيچى نيست نترس عزيزم
عماد !!!چه قدر محتاج مهربانى يك نفر بودم اين روزها... خوب كردى آمدى اما تو كه نميدانى من از آمپول متنفرم
_ يلدا يلدا عمه نترس يكم خودتو شل كن حالت بده ميميريا...اين صداى عمه است كه در كنار عماد است؟! عماد اينجا آمده است؟ تبعيدش تمام شد؟
_ يلدا خانم سوزن ميشكنه ها خيلى عضله هاتو منقبض كردى ,نا خودآگاه با لحن مهربانش شل ميشوم سوزن كه فرو ميرود آخ كوتاهى ميگويم...
_ آفرين بابايى تكون نخور آهان ...آهان... آفرين ديدى درد نداشت تموم ميشه الان حال دختر خوبمونم بهتر ميشه ،،آنقدر با محبت حرف ميزد كه متوجه در آوردن سوزن نشدم
حرف بزن بيشتر حرف بزن دلم صدايت را ميخواهد...
_ پرى ما آبغوره نگير ديگه خوب ميشه
_ بچه ام از اون روزى نه غذا درست ميخوره نه خواب حسابى داره
_ ضعيف شده يكم سرما خورده تب هم كه ميدونى نبايد بكنه فقط خدا كنه ديگه زهر مارى نخوره الانم كه زود فهميديم به خير گذشت ...
عماد هم عمه را پرى ما صدا ميكرد ؟! كاش جان داشتم تا بغلش كنم حس كردم كه از كنارم بلند ميشود دستش را با دستان ناتوانم گرفتم من اين دست ها را چرا اينقدر دوست داشتم؟! زمزمه كردم: ن.. نر.. نرو
نشست دستم را در دستانش فشرد:
_ ميمونم تا بخوابى
دلم قرص شد خوابيدم آرام خوابيدم كابوس هايم يكباره جايش را با روياى شيرين عوض كرد... چشمانم را كه گشودم نور آفتاب خبر داد كه صبح شده است جان گرفته بودم سرم را چرخاندم كه عماد را بيابم اما تنها عمه به خواب رفته بالاى سرم بود تكان كه خوردم
سريع بيدار شد
_ عمه به فداى چشمهاى عسليت خوبى مادر؟
_ كجاست ؟ رفت؟
من تشنه محبت ديشب بودى هنوز سيراب نشده بودم
_ نه تازه یه ساعته رفته اتاقش بخوابه همينجا بود...! اتاقش ؟! عماد اينجا اتاق داشت ؟؟ ...
_ من چم شده عمه؟
_ چرا تو اين سرما با لباس كم ميرى اينور اونور كه سرما بخورى تو زود تب ميكنى
درجه حرارت بدنت بره بالا زبونم لال مثل اون موقع بيهوش ميشى... حوصله نصيحت شنيدن نداشتم حس ميكردم سرم اندازه يك كوه بزرگ شده است و گاهى حس ميكردم دقيقا تمام مغزم در جمجمه متلاشى شده است و به صورت معجزه هنوز کار میکنه
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_67 مادرم روی تخت کتك هاى پدرم بى پولى هاى عمه پارتى پورشه قرمز بازداشتگا
#این_مرد_امشب_میمیرد_68
عمه كه رفت برايم صبحانه بياورد با همان بى حالى ام از جايم بلند شدم دلم لك زده بود براى فرشته مهربان ديشبم.. در اتاق عمه نبود اتاق كتابخانه هم خالى بود حتما در اتاق معين خوابيده حتما اتاق مشتركشان است ، حتما الان همه چيز را فهميده و ميداند يتيمم.. به آرامى درب اتاق را باز ميكنم و آنچه ميبينم مرا به شك مى اندازد اندام اين مرد كه روى تخت است كه شبيه معين است نه عماد !!
هنوز شك دارم پاورچين پاورچين نزديك ميشوم
قلبم دوباره سازش ناكوك مينوازد ... واين نشانه يعنى خودش است ، دقيقا بالای سرش ايستاده ام ، چشمهايم دروغ بگويد قلبم كه دروغ نميگويد؟!
معين بود ؟ كسى كه تمام شب با من مهربان بود ميتوانست معين باشد؟ اصلا معين نامدار مهربانى هم بلد بود مخصوصا براى چون منى؟ شايد همه ساخته ذهن تب دار توهم پردازم بوده است!! همين كه خواست در جايش غلت بخورد خودم را عقب كشيدم و بى اراده گفتم:
هييييم
چشمانش را به زور نيمه باز كرد و چند بار پلك زد تا بتواند درست چشم باز كند.
واى خاك تو سرت يلدا بيدارش كردى،،
با صداى خواب آلود و گرفته گفت: خوبى؟
سرم را چند بار تند تند به علامت مثبت تكان دادم ، مچ دستم را گرفت و در يك حركت وادارم كرد روى تخت بنشينم با همان صداى خواب آلوده گفت: بيا ببينم حال ندارم پا شم.
سپس دستش را روى پيشانى ام گذاشت و بعد از چند لحظه مكث گفت:
_ تب ندارى ديگه سريع برو صبحانتو كامل بخور درم ببند خسته ام امروز شركت نميرم دفعه بعدم در نزده اينجورى نيا تو اتاق،، باز شد همان مير غضب هميشگى ....
_ منم شركت نرم؟
_ نه استراحت كن
_ كار دارم آخه
با كلافگى سرش را زير بالش كرد و بازوهاى بزرگ برهنه اش با ركابى سورمه اى عجيب خودنمايى ميكرد !! با صداى بلند ترى گفت:
_خوابم مياد
_ رسيد سفارش ها شركت چينى رو خودمون بايد امضا كنيم همين امروز .....
پوف عميقى كشيد و گفت: بيدار شم ميرم خودم تا ظهر !! حالا اگه تموم شد برو!
بايد اعتراف كنم كن معين خواب آلوى تپل كلافه را نميشد گاز نگرفت ولى من هنوز او را براى همه بدى هايش نبخشيده بودم...
تمام ساعاتى كه معين مثل يك خرس به خواب زمستانى فرو رفته بود نگران سفارش هاى شركت بدعهد چينى بودم ساعت ٢ بود و هنوز غرق خواب جرات نميكردم بيدارش كنم...
عمه هم كه در خانه حكومت نظامى اعلام كرده بود كه غول جان راحت بخوابد !!بالاخره نقشه پليدى به سرم زد !!! به اتاقم رفتم و سيم كارت قديمى ام را داخل گوشى ام گزاشتم تا شماره ام ناشناس باشد و بعد شماره همراهش را گرفتم ٥ بوق خورد كه رد تماس داد.....
سريع سيم كارت را در آوردم و از اتاقم پريدم در آشپزخانه چند ثانيه بعد در اتاقش باز شد
ركابى و شلوارك سورمه اى تنش بود موهايش ژوليده روى صورتش ريخته شده بود چشم هايش هنوز نيمه باز بود اين ورژن معين را بار اولى بود كه ميديدم به سختى خنده ام را كنترل كردم ،
با آن صداى گرفته و خواب آلودش عمه را صدا زد عمه باز قربان صدقه اش رفت....
_ نهار داريم ؟
كوفت بخورى شركتو يادش رفته فقط ادعا نظام مندى داره
عمه از گرسنگى غولش هم ذوق ميكرد:
_ كشك بادمجون داريم قيمه هم داريم مادر
_ اى جووووون
،، فقط بلده واسه شيكمش ابراز محبتكنه،،
نزديكم كه شد نميدانم چرا بى اختيار ترسيدم و كمى خودم را عقب كشيدم من از آن شب هنوز به اين آدم فوبيا داشتم..
دوباره دستش را روى پيشانى ام گزاشت :
_ درجه بده خودم تند تند تبمو كنترل ميكنم
_ لازم نيست
بعد روى كاناپه ولو شد و باز چشم هايش را بست
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d