eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
کاروانی وارد از دروازه ی ساعات شد خون جگر زین غم وجود عمه ی سادات شد قافله سالارآن زینب سفیر کربلاست در صبوری مرتضی و دختر خیرالنساست این سفر با قاتل خون خدا گردید طی راس سالار شهیدان خدا بر روی نی شامیان بی حیا چنگ و نی و دف می زنند بر سر راه اسیران جملگی کف می زنند جای عرض تسلیت نامردمان شهرشام بر اسیران سنگ کینه می‌زنند از روی بام ظلم و کین شامیان بی وفا گشته عیان جای استقبال از آنها می زنند زخم زبان دستهای کودکان با ریسمانی بسته است حامی طفلان دل خون زینب دل خسته است اهل بیت مصطفی را ظالمانه می زنند بین مردم کودکان را تازیانه می زنند زین مصیبت ها همه اهل حرم گریان شدند از غم داغ حسین بار دگر نالان شدند شام غم بهر اسیران بدتر از کرب و بلاست ناله ی طفلان بی بابا همه واویلتاست دشمن قرآن و دین خون کرده قلب ساجدین دست و پا و گردنش را بسته با زنجیر کین این مصیبت کرده قلب شیعه را چون شمع آب دختر زهرای اطهر عازم بزم شراب برده اند اهل حرم را شامیان بی وفا وارد بزم شراب آن یزید بی حیا محفل نامحرمان و مظهر یزدان کجا؟ مجلس بزم شراب و قاری قران کجا؟ آن خبیث سنگدل بنشسته بر تخت غرور روبرویش طشت زر،لبریز از دریای نور در درون تشت زر راس حسین‌بن‌علی صوت قرانش نموده قلب زینب منجلی با زبان حق دمادم اودم از محبوب زد برلب و دندان او آن بی حیا با چوب زد خون جگر از این مصیبت حضرت سجاد شد از حسین و پیکر صد پاره او یاد شد خصم را در شام غم با خطبه اش رسوا نمود بار دیگر با خدا پیمان خود امضا نمود من (رضایم) عبددربارحسین بن علی گشته ام با یک نگه یار حسین بن علی @nohe_sonnati
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید ساز با ناله ی ذرّیه ی زهرا نزنید سر مردان خدا را به سر نیزه زدید مرد باشید دگر سنگ به زن ها نزنید به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید دختران را به کنار سر بابا نزنید علی و فاطمه در جمع شما اِستادند پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید رقص و شادی جلو محمل زینب نکنید پای سر بریده به زمین پا نزنید بگذارید برای شهدا گریه کنیم خنده بر داغ دل سوخته ی ما نزنید کشتن فاطمه بین در و دیوار بس است تازیانه به تن زینب کبری نزنید به تماشای سر پاک حسین آمده اید اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید دوستان غیر در خانه ی مولا نزنید @nohe_sonnati
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟ این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟ شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید @nohe_sonnati
از صدای طبل و نای و سازها ریخت در گوشِ فلک آوازها از سرود و شادمانی شهر شام داشت تا اوجِ فضا پروازها شهر در وقت ورود اهل بیت می چکید از هر نگاهش رازها داشت شام تیره از بخت سیاه فتنه ها زیر سرِ غَمّازها کوچه ها سرشارِ نور و آینه دست در دستِ غزل پردازها ناله ای می شد اگر از دل بلند محو می شد در صدای سازها زینب غمدیده در این گیر و دار می کند با خطبه ای اعجازها @nohe_sonnati
گُذرِ روضه از اين مرحله زجر آور بود شرح اوضاعِ بدِ قافله زجر آور بود ريسمان بود و گلوهای زِ گُل نازک تر بيش از آن هُرم تنِ سلسله زجر آور بود بيش از آتش و خاكستر و سنگ لب بام پای كوبی و دَف و هلهله زجر آور بود چند كودک ز روی ناقه زمين افتادند دردِ افتادن از آن فاصله زجر آور بود مثل خُشكيدگیِ صورتِ نيلوفرها اشکِ پاهایِ پُر از آبله زجر آور بود خارجی خواندنِ اولادِ علی و زهرا بيش از هر چه در آن غـائِله زجر آور بود به خُدا بيشتر از بدْ دهنی كردنِ شِمر ديدنِ قَهقَهه ی حرمله زجر آور بود گفتم الشّام وَ الشّام وَ الشّام ،از بس طرزِ توضيح در اين مسئله زجر آور بود @nohe_sonnati
شام بی تو کوچه هایش را مزیّن کرده بود در گذر ها مشـعل بسیار ، روشن کرده بود مـاه ِتـابان ِ سـر تو ، بـر فـراز ِ نـیزه هـا راه پیش روی ما را خوب روشن کرده بود ای برادر عـطر زلـفت ، کوچه های شهر را باغ لاله ، باغ سوسن ، باغ زنبق ، کرده بود خواست قلبم را بسوزاند خودت دیدی چطور؟ جامه ات را نانجیبی پست بر تن کرده بود از فـراز نیـزه ها ، دیـدی چـگونه ، بی حیــا دست های بسته ام را طوق گردن کرده بود قلب ما می سوخت از داغ تو اما ، ساربان روضه خوانی را میان راه قدغن کرده بود مشعل ِ خشم ِ یهودی زاده های ِ "قِیْنُقاع" شعله شعله ، باغ ِ آتش سهم دامن کرده بود من خودم دیدم ، چگونه هرزه ای یک لا قبا در میان خورجینش خود و جوشن کرده بود جارچی با نعره هایش ، در میان کوچه ها کوفیان ِ شام را دعوت به دیدن کرده بود آه ، آه از کل کشیدن های روی پشت بام اهل بیتت را ، غریب ِ کوی و برزن کرده بود کاتب دارالاماره ، نرخ کلـفت ها ، دقیق بر اساس سن و سال ما معیّن کرده بود اینچنین زیـنب ، تـمام آیـه های صـبر را در کتابی سرخ ، با یادت مدوّن کرده بود مٰا بَعَدْ روحی حَبیبی ، یا اَخٰا یٰا نور ُعین مٰا رأیت ، الّاٰ جَمیلا ، مٰا رأیت ، الّاٰ حُسین @nohe_sonnati
کربلا سخت ولی شام بلا سخت تر است گذر از کوی یهود از همه جا سخت تر است زیهودی چه توقع که به ما سب نکند گر مسلمان بزند طعنه تو را سخت تر است پشت دروازه نگه داشته اند قافله را بعد دروازه از آن هم به خدا سخت تر است یا اخا مادر من فاطمه میداند و بس گذر از کوچه باریک چرا سخت تر است دست بسته به روی ناقه عریان سخت است گر ببارد به سرت سنگ جفا سخت تر است سر عباس به نی بود و مرا باز زدند سایه اش کم بشود از سر ما سخت تر است همه شهر نوامیس تو را گرداندند سر بازار ولی بر اسرا سخت تر است به سر طفل تو هم رحم نکردند حسین دیدن او ز تمام شهدا سخت تر است بزم نامحرم اگر پا بگذاری سخت است گر نگه دارد عدویت سرپا سخت تر است سر نی سنگ اگر خورد سرت ،جام ندید پس برای سر تو تشت طلا سخت تر است زخم شمشیر کجا زخم زبان واویلا به خدا شام غم از کرببلا سخت تر است @nohe_sonnati
منی که بوده عباس و علی اکبر هوادارم به شهر شام رفتم بی حسینم، سخت بی یارم دم دروازه ی ساعات جانم روی لب آمد به رفتن در شلوغیها مرا کردند وادارم همه بهر تماشای اسیران آمدند اینجا من و این ازدحام شام، خوابم یا که بیدارم تمام دختران گویند با هم یکصدا عمه: همه نامحرم اند اینجا، گره خورده عجب کارم تمام شهر با سنگ و نی و دف آمدند اینجا ولی من بی دفاع هستم فقط تنها تو را دارم به دامانم پناه آورده اند اطفال با گریه حسین من! از آن بالا دعایم کن گرفتارم یتیمان را فقط با نیزه ها آرام میکردند بماند این که من هم زخمی ام از درد سرشارم سر سجاد را بین غل و زنجیر سوزاندند دلم می سوزد و دلواپس احوال بیمارم هزاران غم، هزاران سنگ و چوب و خاک و خاکستر کدامش را برایت بازگویم یا که بشمارم یهودی های شهر شام خیلی بی حیا هستند علی را ناسزا گفتند و می دادند آزارم سزد یکسر بسوزد شهر شام و اهل آن با هم من پرده نشین را برده اند از بین بازارم اگر چه دست مارا مثل بابایم علی بستند از این تکرار غم باکی ندارم، دخت کرارم اگر چه ابری ام طوفانی ام اما برادر جان کنار دشمنانت یک سر سوزن نمی بارم @nohe_sonnati
برزینب مظلومه شب تار رسیده ناموس خدا برسر بازار رسیده دروازه ی ساعات پراز مردم شامی است برگوش همه خنده ی انظار رسیده از کرب وبلا وسفر کوفه سوی شام یک قافله با چشم گهربار رسیده برسوختگان در عوض تسلیت وگل هم آتش وخاکستر وهم خار رسیده برعترت پیغمبر اسلام دراین شام از قوم یهودی غم وآزار رسیده ای وای زحال دل زینب که دگربار برنیزه سر سید ابرار رسیده ترسم فکند از سرنیزه به زمینش سنگی که به پیشانی سردار رسیده دیدند که چون حجله ی خون کرده رخش را تیری که به چشمان علمدار رسیده با خواندن قرآن تو ای ناطق قرآن مرهم به دل خسته وبیمار رسیده بنویس «وفایی» که پی محو ستمگر زینب نه ، بگو حیدر کرار رسیده @nohe_sonnati
یارب این دروازه ی شام است با این شوق و شور یا که برپا گشته در این سرزمین یوم النشور این بود دروازه ی ساعات و ساعت ها طرب یا که یوم الساعه را باشد در این ساعت ظهور عیدداگر باشدچه عید است این که در اسلام نیست با چنین عیش ودنشاط و با چنین وجد و سرور من که سهل ساعدی هستم زِ اصحاب رسول این چنین عیدی ندارم یاد در بین شهور از کسی کردم سوال این شوق و شور از چیست گفت کاروانی از اسیران را بود زین جا عبور گفتمش این کاروان است از چه قوم و از چه شهر از اسیران فرنگ استند یا از سلم وتور چون مرا بشناخت گفت ای سهل خاکم بر دهان کی چنین روزی مرا می کرد در خاطر خطور این اسیران از تبارحیدر و زهراستند این عزیزان خدایند و شفیعان نشور اینک این مولای ما باشد علی بن الحسین این که باشد از ولایت در کف نظمش امور پیش رفتم کردم ازدسوز جگر عرض سلام پاسخم فرمود باحالی غمین قلبی صبور ناله کردم کاین چه حالت کاش می مُردم زِ غم گریه کردم کاین چه غربت کاش بودم دیده کور گفتم ای مولای من حاجت چه داری گفت سهل گرکه زَر داری بده قدری بر این یاران زور تا به ناموس خدا کمترنظر دوزند خلق گو نگهدارند سرها را زِ محمل ها به دور آه از بازار شام و عترت أل علی وای از بندِ گران و حجت رب غفور ای (مؤید) چشم مهدی خون بگرید زین عزا سینه ی عالم شرر دارد از آن قوم شرور @nohe_sonnati
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند   @nohe_sonnati
شامیان غربت ما را همه جا جار زدند خنده بر بی کسی عترت اطهار زدند پای رأس شهدا هلهله برپا کردند تازیانه به اسیران گرفتار زدند چِقَدَر دُور و بر محمل ما رقصیدند ساز با ناله ی طفلان عزادار زدند زخم شمیشر کشنده است و، دوایی دارد بی دوا زخم زبان است که بسیار زدند طفل را پای دویدن چو بزرگان نبود هرکه افتاد عقب از قافله، هر بار، زدند شاخه ی گل که نکردند نثار مهمان سنگ ها بر سر ما از در و دیوار زدند خوبی سنگ همین است، نمی سوزاند آتش از بام به فرق من بیمار زدند سر بابا به سلامت سر من سوخت، ولی سر بابای مرا زودتر اینگار زدند بی جهت نیست می افتد سر عباس از نی عمه ام را جلوی چشم علمدار زدند گر نبودند به کوچه بزنند فاطمه را در عوض فاطمه ها را سر بازار زدند یاعلی زینبت افتاد عبای تو کجاست دخترت را بنگر در بر انظار زدند بیشتر از همه ی قافله بیچاره رباب.... سر طفلش به روی نیزه چه دشوار زدند @nohe_sonnati
کاش از این کوی و گذر زود گذر میکردیم یا که میشد گذر از سمت دگر میکردیم شده انگشت نما زینب و میشد ایکاش تا که از عمه ی خود دفع خطر میکردیم شامیان کاش که از سنگ زدن سیر شوند تا دلی سیر تماشای پدر میکردیم بهر قتل همه گهواره ی اصغر کافی ست کاش از مادر او دور پسر میکردیم میکند گریه هنوزم ز خجالت عباس معجری کاش کسی داشت که سر میکردیم تا نجف راه زیادی که نمانده ایکاش تا علی را ز چنین حال خبر میکردیم @nohe_sonnati
دروازه ی ورودی شهر است و ازدحام برپا شده دوباره هیاهوی انتقام این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام يک آسمان ستاره‌ی آتش گرفته و یک کاروان شراره و غم های ناتمام در این دیار، هلهله و پایکوبی است انگار رسم تسلیت و عرض احترام چشمان خیره و حرم آل فاطمه سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام خاکستر است تحفه‌ی پس کوچه های شهر بر زخم های سلسله ، شد آتش التیام بر ساحت مقدس لب های پرپری با سنگ کینه ،سنگدلی می دهد سلام پیشانی شکسته و خونی که جاری است بر روی نی خضاب شده چهره‌ی امام با کینه ی علی همه‌ی شهر آمدند بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام @nohe_sonnati
شراره بر دل ناموس کبریا زده اند برای دیدن ما، شهر را صدا زده اند خدا به خیرکند، قافله به راه افتاد سر تو را سر نیزه در انتها زده اند حواسها همه پرت سر تو خواهد شد که دامنی پُرِ از پاره سنگ، تا زده اند به نیزه تکیه زدی و تمام قافله باز گریز گریه به گودال کربلا زده اند دوباره داد بزن... ای حرامیان به کجا؟ که شمرها به حیا باز پشت پا زده اند محله های یهودی چقدر باریکند دوباره فاطمه را بین کوچه ها زده اند هنوز حرمله گویا دلش خنک نشده سپرده پای سرِ تو ؛ رباب را زده اند @nohe_sonnati
ترسم که شام دختر ما را کند هلاک راس تو روی نیزه و گاهی به روی خاک این قوم پست کینه ی خیبر گرفته اند این قوم پست را شده بغض علی ملاک در شام بوی شام عدو داغ تازه کرد جایی که اهلبیت تو افتاده از خوراک شب های آن خرابه ی بی سقف،سخت بود هم سرد و هم برای یتیم تو ترسناک وقتی که اهلبیت تو گودال دیده اند از سنگ و چوب و آتش شام بلا چه باک عمامه ی تو سوخت شبیه خیام ما گودال و شام را شده این امر اشتراک بیمار کربلا نکند،شام دق کند زیرا ندید در دل این شهر، چشم پاک @nohe_sonnati
دل من همچو تنت پر زجراحات شده خواهر غم زده ات ام مصیبات شده از هجوم غم واندوه در این روز بلا خیمه گه مقصد انواع بلایات شده باورم نیست که ما را به اسیری ببرند زین جسارت حرم وزینب تو مات شده ازغم قتل تو ای یوسف زهرایی من سوگوارت به جنان مادر سادات شده دفن کرده همه ی کشته ی خود را دشمن بر بدنهای شما سخت اهانات شده سرتو رفته به کوفه تنت اینجا مانده قاری بی تن من وقت تلاوات شده بعد تو ضربه شلاق وجسارت بسیار زجر ما بهر عدو اکبر لذات شده چند سالی پدرم، کوفه امیری کرده باز بر کوفی وما وقت ملاقات شده نامه دادند بیایی ومراعات شوی شرمشان باد،چنین بر تو مراعات شده خطبه حیدریم کوفه بهم ریخت، چنان که هراسان ز اثر،دشمن بدذات شده @nohe_sonnati
زینب بساط کاخ ستم را به هم زده زینب به روی قله عصمت علم زده مثل حسین فاطمه محبوب قلب هاست زینب درون سینه ما هم حرم زده زینب نگو بگو همه ی هیبت علی کفار را به خطبه چو تیغ دودم زده زینب به ناز شصت خودش در اسارتش با دست بسته از ولی الله دم زده ای بزدلان شام که خرما می آورید زینب به لوح عالمه مهرکرم زده با یک اشاره کاخ ستم رابه باد داد او بر رقیه ناله برّنده یاد داد گرچه گه ورود به شهر ازدحام بود او چادرش به لطف خدا بادوام بود چشمان کور شهرحرامی ندیدکه صدها یزید در بر زینب غلام بود اصلاً یزید پست تر از این کلامهاست از بسکه دخت فاطمه والا مقام بود بعد ازحسین سیف خدا بود،دست او تیغش کلام گشته و در بین کام بود وقتی شروع کرد یزید ازغم آب شد کار یزید و اهل و عیالش تمام بود بی خود که نیست دختر زهرای اطهر است بی خود که نیست زینب کبرای حیدر است او درد و داغ نیمه شب تار راکشید بر روی شانه اش همه بار راکشید اوگرچه ظاهراً به اسیری شام رفت اما هماره جور علمدار را کشید هرشب برای دخت علی سخت می گذشت هرشب زپای دخترکی خار را کشید سنگین ترین غمی که دراین چند روزه دید درد اسیری سربازار را کشید هم کاروان به زانوی او تکیه کرده بود هم روی دوش خود تن بیمار را کشید زینب اگرنبود حسینی بجانبود اوگرنبود مجلس روضه به پانبود @nohe_sonnati
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت اهل عالم را زکار خویش حیران کرد و رفت از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب هر کجا بنهاد پا، فتحی نمایان کرد و رفت با لسان مرتضی از ماجرای نینوا خطبه ای جا نسوز اندر در کوفه عنوان کرد و رفت با کلام جانفزا، اثبات دین حق نمود عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت فاش میگویم من آن بانوی عظمای دلیر از بیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت بر فرازنی چو آن قرآن ناطق را بدید با عمل آن بی قرین اثبات قرآن کرد و رفت در دیار شام برپا کرد از نو انقلاب سنگر ستمگران را سست بنیان کرد و رفت خطبه ی غرا بیان فرمود در کاخ یزید کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکار اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت شام، غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت دخت شه را بعد مردن در خرابه جای داد گنج را در گوشه ی ویرانه پنهان کرد و رفت زآتش دل بر مزار دختر سلطان دین در وداع آخرین شمعی فروزان کرد و رفت @nohe_sonnati
از من بجز کبود شده پیکری نماند از تو برام غیر شکسته سری نماند از من حسین چادر مادر نمانده است از تو حسین پیرهن مادری نماند تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود اما به سنگ شام تو را حنجری نماند این کوچه های شام کمال جهنم است جز جای دست ها به رخ دختری نماند میدان شهر پر شده از کینه های بدر در شهر شام سنگزن دیگری نماند از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند انگشترت به دست سنان برق می زند دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند @nohe_sonnati
مادر میان کوچه ها یکبار اگر رفت دختر چهل منزل میان هر گذر رفت مادر میان آتش در معجرش سوخت دختر بزور آستین معجر به سر رفت مادر میان‌ چهل نفر افتاد اما دختر میان حلقه صدها نفر رفت مادر اگر با درد پهلو رفت مسجد دختر به کاخ شام با درد کمر رفت مادر اگر باگوش پاره خانه برگشت دختر به ویرانه ولی پاره جگر رفت مادر به پیش دیده انصار افتاد دختر به پیش چشم قومی بدنظر رفت @nohe_sonnati
تا کاروانِ غمزده نزدیکِ شام شد قبل از ورود، شهر پُر اَز اِزدحام شد قلبِ مُخدّرات پُر از اضطراب شد تا که شروع، سیلِ نگاهِ حرام شد بازارِ ناسزا به اسیران چه داغ شد این گونه بر محمّد و آلش سلام شد دیگر کسی نماند که زخمی به سَر نداشت بارانِ سنگ، بس که روانه زِ بام شد از کوچه ی یهود نشین تا گذر کنند تاب و قرار زینبِ کبری تمام شد با گریه نیزه ی سَرِ شَه را گرفت و گفت؛ خاکم به سَر که صُحبتِ بَزمِ عَوام شد زینب سرش شکست، ولی سربلند ماند تا پایدار با نفَسَش این قیام شد @nohe_sonnati
تا کاروانِ غمزده نزدیکِ شام شد قبل از ورود، شهر پُر اَز اِزدحام شد قلبِ مُخدّرات پُر از اضطراب شد تا که شروع، سیلِ نگاهِ حرام شد بازارِ ناسزا به اسیران چه داغ شد این گونه بر محمّد و آلش سلام شد دیگر کسی نماند که زخمی به سَر نداشت بارانِ سنگ، بس که روانه زِ بام شد از کوچه ی یهود نشین تا گذر کنند تاب و قرار زینبِ کبری تمام شد با گریه نیزه ی سَرِ شَه را گرفت و گفت؛ خاکم به سَر که صُحبتِ بَزمِ عَوام شد زینب سرش شکست، ولی سربلند ماند تا پایدار با نفَسَش این قیام شد @nohe_sonnati
دروازه شام ، واویلا گشته ازدحام ، واویلا آماده برای میهمانی خصم بد مرام، واویلا یک قافله بی کس و عزادار خنده مدام ، واویلا دشنام و کف و سرور و شادی شد عرض سلام، واویلا رقص و دف و نی به دور سرها جای احترام ، واویلا زین العابدین و غل و زنجیر آتش روی بام ، واویلا از بس که زدند جسم زینب شد بنفشه فام ، واویلا خاکستر بام بهر زینب گشته التیام ،واویلا دختر علی و کوچه گردی در محضر عام ، واویلا شد محله یهود غوغا ظلم ناتمام ، واویلا آماده شدند مرد و زنها بهر انتقام ، واویلا بر نیزه سر علی اصغر سنگ لب بام ، واویلا زد پیرزنی ز بام با سنگ بر رأس امام ، واویلا افتاد سر حسین از نی آن عرش مقام ، واویلا @nohe_sonnati
ای ماه سرخ نیزه ها،سالار زینب قرآن بخوان ای کعبه ی سیار زینب ابروی تو از سنگ باران در امان نیست شیب الخضیبی همچنان دلدار زینب تا چشم در چشمت شدم تو چشم بستی از شرم حال کوچه و بازار زینب این روزها دور و برم پر از حرامی ست دیدی کجا افتاده آخر کار زینب من رمیِ شیطان می کنم با دست بسته تکرار زهرا می شود پیکار زینب شرط مواسات است اینجا سرشکستن @nohe_sonnati