دوبیتی
همواره صریح و منجلی میگفتی
از سرّ حمایت از ولی میگفتی
پهلوی تو را شکسته بودند اما
در هر دم و بازدم «علی» میگفتی
#یوسف_رحیمی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
قسم به صبح تجلی به ناز آینه ها
که هست جلوه ی نورت نیاز آینه ها
سلوک آینه یعنی تو را نشان دادن
شکسته بعد تو دیگر نماز آینه ها
تو رفته ای و تجلی آینه تار است
رواق نیلی روی تو، راز آینه ها
ز داغ کوچه و کوچ تو نوحه خوان عالم
شکستن است دم دلنواز آینه ها
قباله با جگر پاره پاره گریان است
که سنگ رفته چرا پیشواز آینه ها
و این که آینه بندان نمی شود حرمت
شده است مرثیه ی جانگداز آینه ها
#محسن_حنیفی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
هزار بار شکستند رکن مولا را
یکی نگفت چرا میزنید زهرا را
همین که فاطمهاش بر روی زمین افتاد
سیاه دید علی روی آسمانها را
کسی که شیعه بود مادرش بود زهرا
خدا گواست که کشتند مادر ما را
فراق فاطمه بر کشتن علی بس بود
روا نبود ببندند دست مولا را
هزار مرتبه نفرین بر آن ستمگستر
که کشت حامی تنها امام تنها را
برای مادر سادات گریه منع شده
که بهر گریه گرفتهاست راه صحرا را
علی چگونه ببیند بر آن رخ نیلی
شرار تابش خورشید و سوز گرما را
کنار سایه ی نخلی در آفتاب گریست
شب از عناد بریدند نخل خرما را
رواست عالمیان جان دهند از این غصه
که جای پنجه ی دیو است روی حورا را
قسم به سوره ی یاسین و هلاتی میثم
که پیش چشم علی میزدند طاها را
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
خونبار اگر نگاه پُر ابر علیست
اين خاک، بدون فاطمه قبر علیست
در معرکههای خندق و خیبر، نه
در کوچه عيان حماسهی صبر علیست
#یوسف_رحیمی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
چو دید نقش زمین همسر جوانش را
ز دست داد همه طاقت و توانش را
به پیش دیده ی او چون زدند زهرا را
هزار مرتبه دشمن گرفت جانش را
هزار حیف که یارش نداشت یارایی
ز دیده پاک کند اشک دیدگانش را
نه با علی نه حسن نه حسین نه زینب
نگفت درد و غم و غصه ی نهانش را
به حیرتم که اگر در مدینه رو آرم
کجا نشان بدهم قبر بینشانش را
چگونه پیر نگردد علی به فصل شباب
کز او گرفت عدو همسر جوانش را
که دیده بین قفس طایر شکستهپری
که ظالمانه بسوزند آشیانش را؟
به جز به باغ امید علی و زهرایش
که دیده غنچه ی نشکفته ی خزانش را
حسین مادر مظلومه را دهد از دست
اگر بلال به پایان برد اذانش را
چه قرنها که ستم بر علی شده میثم
که ریختند بسی خون شیعیانش را
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد
يک مَحرم و يک رازنگهدار ندارد!
با ديدن سوزِ دلِ من در چمن و باغ
با داغ دل لاله، کسی کار ندارد
بايد سر و کارش طرف چاه بيفتد
يوسف که در اين شهر، خريدار ندارد
از گريهی پنهان علی در دل شبها
پيداست که دل دارد و، دلدار ندارد
در گلشن آتشزدهی عصمت و ايثار
پرپر شدن غنچه که انکار ندارد
با فضه بگوييد بيايد، که در اين باغ
نيلوفر بيمار، پرستار ندارد
بر حاشيهی برگ شقايق بنويسيد:
گل، تاب فشار در و ديوار ندارد
#استاد_محمد_جواد_غفورزاده_شفق
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
از من مپرس از چه تبسم نمی کنم؟
جز در میان گریه ترنم نمی کنم
گیرم وضو ز اشک و تو را می زنم صدا
جایی که آب هست تیمم نمی کنم
الحق امام من، ولی بر حقم تویی
من اعتنا به گفته ی مردم نمی کنم
هر گاه سوی چشم تو می افتدم نگاه
غیر از غریبی تو تجسم نمی کنم
بیزارم از تکلم با آن دو تن، دگر
با قاتلان خویش تکلم نمی کنم
دست مرا شکست عدو، دید چون تو را
هرگز رها به ضربه ی چندم نمی کنم
مسمار بود و کودک شش ماهه بود و من
دیگر اشاره ای به تهاجم نمی کنم
گم می شوی «وفایی» اگر بین موج اشک
پیداست روز حشر تو را گم نمی کنم
#سید_هاشم_وفایی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
برگ گل از صورت حورا خجالت میکشد
باغبان از شاخهی طوبا خجالت میکشد
کوچهای که بارها بوده گذرگاه حسن
دیگر از آن شاهد تنها خجالت میکشد
ماه را در صورت دریا تماشا میکنند
ماه اگر زخمی شود دریا خجالت میکشد
یاس اگر پرپر شود داغی به لاله میرسد
که از این غم لالهی صحرا خجالت میکشد
شانهاش طاقت ندارد گردشِ دستاس را
دستهی دستاس از زهرا خجالت میکشد
زحمت این خانه دیگر روی دوش زینب است
بيت وحی از زینب کبری خجالت میکشد
بر دهان شهر یثرب حک شده مهر سکوت
از مرام مردمش حالا خجالت میکشد
لیلة القدر خدا را مرتضی شب غسل داد
دیگر از حیدر شب احیا خجالت میکشد
شب که تاریک است غسل از روی پیراهن چرا؟
از جوابش میخ در گویا خجالت میکشد
با امینالله، دشمن، من نمیدانم چه کرد
کز امانتداریاش مولا خجالت میکشد
آسمان بار امانت را به دست خاک داد
شب از آن خورشید بیهمتا خجالت میکشد
تا در این دنیا مزار فاطمه پنهان بود
از علی و آل او، دنیا خجالت میکشد
#نوید_اطاعتی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
فرض است اقامه ی عزای زهرا
فرض است کنی گریه برای زهرا
سرباز امام عصر خود باید شد
این است پیام روضه های زهرا
#سید_مجتبی_شجاع
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
از غصه خبر نبود، تا فاطمه بود
دل بود، دل و سرود، تا فاطمه بود
این خانه که بوی درد و غربت دارد
پر بود ز بوی عود، تا فاطمه بود
زین خانه همیشه بوی گل میآمد
این عطر همیشه بود، تا فاطمه بود
از بعد نبی دوباره هم میآمد
جبریل در آن فرود، تا فاطمه بود
در چشم علی همیشه آبی میشد
یک خاطره ی کبود، تا فاطمه بود
اینها که به خویش تسلیت میگویند
بودند ولی چه سود، تا فاطمه بود
تکلیف علی چه هست چون فاطمه نیست؟
تکلیف علی چه بود، تا فاطمه بود؟
#سید_رضا_جعفری
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
دنیاست که بیت الحزن فاطمه است
چون آینه غرق محن فاطمه است
گر شیعه به سختی نفس از سینه کشد
امشب شب پرپر شدن فاطمه است
#رضا_قربانزاده
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
خیبر شکن و خانه نشستن هیهات
در برزخ آفتاب بستن،هیهات
( لا اسئلکم علیه اجرا) یعنی
سیلی زدن و سینه شکستن هیهات
▪️
پاییز دلان به یکدگر پیوستند
دیدند که در باده ی غفلت مستند
تا ترجمه موده فی القربی
کامل بشود دست علی را بستند
▪️
ای جان جهان لحظه ی پرواز شده است
درهای بهشت جاودان باز شده است
تا دفتر زندگانی ات پایان یافت
غم های بنی فاطمه آغاز شده است
▪️
در چشم علی، جهان شب است از امروز
از غصه دلش لبالب است از امروز
با حسرت و اندوه به خود می گوید:
کدبانوی خانه زینب است از امروز
▪️
مرهم به روی جراحتم بگذارید
حرمت به همین صراحتم بگذارید
من خونجگر از خاطره ی زهرایم
مردم بروید راحتم بگذارید
#استاد_محمد_جواد_غفورزاده_شفق
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
چو زد قساوت شب، تازيانه بر خورشيد
كشيد چادرى از خون به روى سر، خورشيد
نه هر سپيده كه در هر غروب، مثل شفق
ميان بستر خون خفت تا كمر، خورشيد
چنان كبود به نيزار ناله، خانه گرفت
كه درنيامد از آن كوچه تا سحر، خورشيد
به خون نشست دل تنگ آفتاب آن روز
گرفت مثل دل ماه، شعله در خورشيد
فلك ز غصه گريبان دَرَد مى زد چاک
زبان به آه سحر مى گشود اگر، خورشيد
به حيرتم كه چگونه در آسمانى سرخ
كبوترانه كشيده ست بال و پر، خورشيد
#استاد_غلامرضا_شکوهی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
ای ماه من! شبانه از این آسمان مرو
آرامش خیال شبِ کهکشان! مرو
مردم به خواب رفته، سکوت است و آه و من
سخت است چون جداییات، ای مهربان! مرو
در سوگت آسمان و زمین گریه میکنند
بارانی است چشم زمین و زمان، مرو
دست مرا بگیر که افتادهام ز پا
من پیر میشوم ز غمت ای جوان! مرو
بر زخمهای بال تو مرهم نیافتم
زخمیترین کبوترم! از آشیان مرو
من میزبان ماهم و تو میهمان آه
رحمی به میزبان بکن ای میهمان! مرو
تابوت را به خواهش تو ساختم، تو هم
بنگر به خواهشم که ندارم توان، مرو
چون موسم شکفتن گلهای شوق ماست
محتاج ماندن توام ای باغبان! مرو
هفت آسمان تو را چه غریبانه میبرند
قدّ فلک ز غربت تو شد کمان، مرو
دنبال نعش پرپرت افتاده غنچهها
ای بر نسیمِ صبحِ چمن همزبان! مرو
حالا که پیش حضرت خورشید میروی
باشد، ولی بدون من از این جهان مرو
در آستان عشق، گدایی کن ای "بشیر"!
شاهیست این گدایی از این آستان مرو
#سید_بشیر_حسینی_میانجی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
زهرا كه بود بار مصيبت به شانهاش
مهمان قلب ماست غم جاودانهاش
درياى رحمت است حريمش، از آن سبب
فُلك نجات تكيه زده بر كرانهاش
شبهاى او به ذكر مناجات شد سحر
اى من فداى راز و نياز شبانهاش
باللَّه كه با شهادت تاريخ، كس نديد
آن حقكُشى كه فاطمه ديد از زمانهاش
مىخواست تا كناره بگيرد ز ديگران
دلگير بود و كلبهی احزان، بهانهاش
تا شِكوهها ز امّت بىمهر سر كند
ديدند سوى قبر پيمبر، روانهاش
طى شد هزار سال و گذشتِ زمان نبرد
گَردِ ملال از در و ديوار خانهاش
افروختند آتش بيداد آن چنان
كآمد برون ز سينهی زهرا زبانهاش
آن خانهاى كه روحالامين بود مَحرمش
يادآور هزار غماست آستانهاش
گلچين روزگار از آن گلبن عفاف
بشكست شاخهاى كه جدا شد جوانهاش!
شرم آيدم ز گفتنش، اى كاش مىشكست
دستى كه ماند بر رخ زهرا نشانهاش!
تنها نشد شكستهدل از ماتمش، على
درهم شكست چرخ وجود استوانهاش
#استاد_محمد_جواد_غفورزاده_شفق
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
سيلی، آن روز، به رويت چه غريبانه زدند
«آتش آن بود، که در خرمن پروانه زدند»
رسم اين است: که پروانه در آتش باشد
«عاشقی شيوهی رندان بلاکش باشد»
سوخت پروانه و این داغ، نیاید به بیان
«شرح این قصه، مگر شمع برآرد به زبان»
با گل و غنچه، تو ديدی در و ديوار چه کرد؟
«ديدی ای دل! که غم عشق دگر بار چه کرد؟»
قامت سرو، در اين کوچه کمان خواهد شد
«چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد»
تا که آرام دلم، دیدن زهرایم بود
«من ملَک بودم و فردوس برین، جایم بود»
آه! هجده گل از این باغ، نچيديم و برفت
«بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت»
جرم تو، ماه به خون خفته، فقط عشق علیست
«آه از این راه، که در آن خطری نیست که نیست»
با من و چاه، شده غرق غمت دنیایی
«گشت هر گوشهی چشم از غم دل، دریایی»
عمر کوتاه تو، گنجايش دنيا را بس
«وين اشارت ز جهان گذران ما را بس»
خانه دوست کجا؟ صحن سپيدار کجاست؟
«ای نسيم سحر! آرامگه يار کجاست؟»
مصرعهای دوم همه از حافظ می باشد.
#قاسم_صرافان
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
رفتی و رفت بر فلک از دل فغان من
جاری است نام تو همه جا بر زبان من
رفتی و از فراق تو یا ایُّها الرَّسول!
خون گشت مثل لاله دل ناتوان من
جان پدر تو رفتی و نمرودیان دهر
آتش زدند بر در دارالامان من
کردی غروب چون دل خورشید و روشن است
از آفتاب چهره ی تو آسمان من
از دیده ام نهان شدی و داغ دوری ات
از پای تا به سر زده آتش به جان من
داری خبر که دشمن بی رحم بعد تو
با ما چه کرد ای پدر مهربان من؟
شد سقط محسن من و پهلوی من شکست
دیگر مپرس شرح غمی از زبان من
از میخ در بپرس که آتش گرفته است
از سوز آه و داغ دل داستان من
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
فکر کردن به غم و غصهی مادر سخت است
خواندن روضهی «در» چند برابر سخت است
از حسین اصرار کردن که:حسن!حرف بزن
از حسن هی بغض کردن که: برادر! سخت است
زیرِ بارِ غمِ تو میشکند پشت پدر
زندگی بی سر و بی همسر و سرور سخت است
دلِ حیدر دل کوه است، دلِ کوه، آری!
ولی این داغ برای دل حیدر سخت است
من همان اولِ بسم الله اشکم جاری است
چقدَر زمزمه ی سورهی کوثر سخت است...
#جواد_شیخ_الاسلامی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
حق و ناحق را به شکلی تازه در میآورند
جای ایمان و یقین، اما اگر میآورند
بوی آتش می دَوَد در کوچهباغ نخلها
کیستند اینان که بغضی شعلهور میآورند؟
این جهنمجایگاهان را چه کاری با بهشت؟
خیر مطلق را نمیفهمند، شر میآورند
جبههی جنگ جمل این جاست یا بیت بتول؟
با چه رویی کینهها را پشت در میآورند؟
صبر حیدر معجزهست اما ولینشناسها
پشت اعجاز سکوتش حرف در میآورند
بعد پیغمبر مُسَلَّم بود زهرا رفتنیست
ناکسان دارند اسباب سفر میآورند
کاروان کوچکی در نیمهی شب بعد از این
زیر نور ماه مفقودالاثر میآورند
#فاطمه_عارف_نژاد
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
آورده هیزم کافری، لشکر کشیده
آتش به درب خانه ی حیدر کشیده
با ضربه ی سنگینِ پا بر پهلوی یاس
زخم عمیقی میخِ روی در کشیده
از شاخه ی طوبایِ باغِ آل احمد
مسمارِ خانه میوه ی نوبر کشیده
بر ماه رویش ضرب دست بی حیایی
نقش رکاب چند انگشتر کشیده
پهلو به پهلو تا شده با خون پهلو
گل های سرخی بر روی بستر کشیده
آید صدای استخوان از سینه هر بار
خود را به بستر جانب دیگر کشیده
تا چشم بسته ریخته قلب حسینش
گوید به خود مادر مبادا پر کشیده
تا روی زردش را نبیند زینب او
خوابیده بر روی سرش معجر کشیده
شد روضه خوان کربلا این روز و شب ها
آن جا که ناله روی تل خواهر کشیده
از بوسه های فاطمه دیگر نبُّرید
هر بار قاتل تیغ بر حنجر کشیده
آخر کلافه شد تنش را زیر و رو کرد
این بار خنجر را به پشت سر کشیده
#محمد_داوری
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
ای که به راز جهان، تویی مهین عالمه
سیده ی بانوان، فخر زنان فاطمه!
مظهر لطف خدا، بضعه ی خیرالوری
حضرت خیرالنسا، به مُلک دین عاصمه!
چنان که بر مصطفی، گشت رسالت تمام
عصمت و شرم و حیا، یافت به تو خاتمه
مسیح عرش آستان، بنده ی درگاه توست
مریم روشن روان، تو را کمین خادمه
ای همه ی ماخَلَق، خاک نشین رهت!
نداشت از قهرِ حق، دشمن تو واهمه!
پور فلک رای تو، چون که شود آشکار
بیفتد اعدای تو، در آتش حاطمه
کاخ ستم واژگون، می شود ای منتظِر!
غم مخور آید برون، منتقم ات فاطمه!
غم مخور آخر شود، زنده دلِ عدل و داد
به یک اشارت رود، هستی دشمن به باد
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
بارالها در جوانی رشته عمرم گسست
قلب من از غربت و تنهایی یارم شکست
چهل نفر مزدور غاصب، خانه ام آتش زدند
بین آنها یک نفر حتی نبوده حق پرست
شوهرم را بهر بیعت سر برهنه برده اند
دست او رانیز دشمن پیش اطفالم ببست
از نفس افتاده بودم پشت در که ناگهان
نانجیبی با غلافش زد چو محکم روی دست
تا که دید در بین کوچه یاری من را عدو
آنچنان زد با لگد که پهلوی من را شکست
بعد من شد مرتضی تنها و بی یار و غریب
گرد ماتم برسر طفلان معصومم نشست
#حامد_مریدی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
بی تو مادر بی کس و زار و پریشانم مرو
جز شفایت من دعایی را نمی خوانم مرو
خوب می فهمم ولی بابا نمی گوید به من
رفتنی هستی و بر هجر تو مهمانم مرو
با نگاهت هی مگو باید بمانی دخترم
من بدون تو دمی زنده نمی مانم مرو
از چه تابوتی سفارش داده ای گویا شدی
تو مهیای سفر، ای بهتر از جانم مرو
آنقدر سخت است در بستر تو را میبینمت
آب گشتی همچو شمعی پیش چشمانم مرو
تو مخوان عجل وفاتی، ای همه هستی من
گرچه بسیار است دردت خوب می دانم مرو
می روی و وعده ی دیدارمان در کربلا
از غم بی معجری خود هراسانم مرو
#حامد_مریدی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
بر دامن غم می نهم از آن سر خود را
از دست چو دادم به زمان همسر خود را
شد همسرم از جور خسان کشته و دیگر
بر دامن شادی نگذارم سر خود را
تا باز شود عقده ی اندوه من از دل
یا رب به که گویم غم حزن آور خود را؟
خون شد دلم از غصّه چو در باغ رسالت
پرپر شده دیدم گل سیمین بر خود را
شد روز جهان در نظرم تیره تر از شب
بر خاک سپردم چو مه انور خود را
از ناله و فریاد بگو چون کنم آرام
اطفال ستمدیده ی بی مادر خود را؟
در حیرتم از این که چرا امّت بی رحم
کشتند عزیز دل پیغمبر خود را؟
هرگز عجبی نیست که در روز قیامت
بخشیم (زرافشانِ) ستایشگر خود را
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
مادر به سختی از جلوی در بلند شد
تنها برای یاری حیدر بلند شد
سیصد نفر حریف نبودند و دومی
پایش به سمت پهلوی مادر بلند شد
بهر کمک برای علی بین کوچه رفت
یک دفعه دست قنفذ کافر بلند شد
از ضربه ی غلاف شکست استخوان دست
از درد، آه دخت پیمبر بلند شد
دست شکسته طاقت شانه زدن نداشت
دستش برای شانه به یک سر بلند شد
آرام شانه می زد و آهسته می گریست
با یاد قتلگاه ز بستر بلند شد
گیسوی شانه کرده ی او را به هم زدند
بر تل صدای ناله ی خواهر بلند شد
وقت غروب بود و همه دست می زدند
ول کن نبود شمر و در آخر بلند شد
تا فاطمه رسید حسین غریب هم
در قتلگاه با تن بی سر بلند شد
مادر ببین عزیز تو را نحر کرده اند
رأسم به روی نیزه ی لشکر بلند شد
#محمود_اسدی_شائق
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati