eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
615 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
293 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 اولین فریاد 🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهاب‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر رژیم پهلوی بود. در انتخابات مجلس، ارتش و درباریان دخالت‌های گسترده‌ای کردند و کار به درگیری کشیده‌شد. پس از این که ۸۰ نماینده انتخاب شدند مصدق مابقی انتخابات را متوقف کرد. او برای جلوگیری از دخالت‌ها، درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه کرد. ️ نظرش این بود که طبق قانون‌ اساسی، وزیران در برابر مجلس شورای ملی مسئولیتی مشترک دارند و تعیین وزیر جنگ هم باید بر عهده نخست وزیر باشد. اما شاه پس از سه روز مذاکره درخواست او را رد کرد. مصدق هم در ۲۵ تیر استعفا داد. بلافاصله نخست وزیری به احمد قوام داده‌ شد. ولی مردم این انتخاب را تاب نیاورده و اعلام کردند باید مصدق برگردد. 🔸️اعتراضات و راهپیمایی‌های مردم در خیابان‌های تهران به‌راه افتاد و گفته می‌شود تا ۶۳ شهید نیز در این درگیری‌ها به ثبت رسیده که فقط ۲۱ نفر از آن‌ها اعلام شده‌است. غیر از تهران شهر دیگری هم بود که ۳۰ تیر را به چشم دید. شهری که هیچ اسمی از آن در اسناد و منابع رسمی و کتب تاریخی نیامده‌است. آن شهر جایی نیست جز اهواز. مردم در خیابان پهلوی (بازار امام فعلی) دست به اعتراض و شعار علیه رژیم زدند و خواستار بازگشت مصدق بودند. در مرحله اول عده‌ای را دستگیر و به زندان شهربانی بردند. اما اعتراضات باز هم ادامه پیدا کرد و این بار حتی گروهی از مردم به سمت زندان رفته و با شعارهای گسترده خواستار آزادی زندانیان سیاسی شدند. ارتش برای مدیریت اعتراضات تانک‌ها را روانه خیابان پهلوی کرد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 اولین فریاد 🔹️تیر ماه سال ۱۳۳۱ یکی از پر التهاب‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران رخ داد. آن زمان دکتر
🔹️به گفته شاهدان عینی یکی از تانک‌ها تا انتهای خیابان پهلوی رفت و به خیابان ۳۰ متری رسید. سپس دور زد و دوباره به خیابان پهلوی برگشت و با سرعت به سمت پیاده‌رویی که محل تجمع مردم بود رفت. تانک با بی‌رحمی تمام از روی مردم رد شد و عده‌ای را شهید و مجروح کرد. *مادری به همراه فرزند شیرخوارش نیز در پیاده‌رو بود که هر دو زیر زنجیر تانک له شدند.* تیر برقی که تانک آن را انداخت هم روی سر جوانی فرود آمد و سرش را دو نیمه کرد. در پایان نیز عوامل رژیم با بی‌رحمی هر چه تمام‌تر همه جنازه‌ها را در کامیونی بار کردند و به سمت منطقه فولی‌آباد بردند. ماشین آتش نشانی هم خون‌های ریخته‌شده خیابان را شست. تعدادی از جنازه‌ها در گودالی بزرگ به صورت دسته‌جمعی دفن شدند. تنها یک نفر برای گرفتن جنازه پسر برادرش اقدام می‌کند و می‌تواند جنازه ۹ نفر را تحویل بگیرد. این ۹ نفر نیز هم‌اکنون در مصلای اهواز زیر جایگاه نماز جمعه که قبلا قبرستان قدیمی بود دفن شده‌اند. 🔸️متاسفانه آماری از تعداد دقیق شهدا در دست نیست. فردای روز حادثه مقامات محلی اعلام می‌کنند که با برخورد سهوی تانک با یک تیر چراغ برق و افتادن آن، ۲ نفر کشته شدند. اما دکتر نوری رئیس بیمارستان جندی‌شاپور اهواز اعلام کرد که تانک از روی مردم رد شده است و آثارش به وضوح روی اجساد و مجروحین نمایان است. دولت نیز پس از این اظهار نظر وی را از سمت خود بر کنار کرد. اکنون نام شهدای ۳۰ تیر اهواز از حافظه مردم و صفحات تاریخ گم شده‌است. خوب است جنبشی برای یادبود و احیای مظلومیت این شهدا راه بیفتد. شهدایی که مصدق نام آن‌ها را "شهید راه وطن" گذاشته‌بود و درخواست داشت در قطعه آنان که هنوز در تهران هست دفن شود که با مخالفت شاه همراه شد. اما قطعه‌ای برای شهدای ۳۰ تیر اهواز در مصلای نماز جمعه و فولی‌آباد وجود ندارد. ✍️ علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔳 پرده اول: تا امروز اسم منطقه کوت نواصر را فقط شنیده بودم. نخل‌های منطقه کوت نواصر را تماشا می‌کردم که آقا مهدی به پیشوازم آمد. بزرگ‌زادگان عرب، خانه‌هایشان هر چقدر هم ساده باشد اتاق پذیرایی از مهمانشان همیشه مرتب و زیبا است. روی مبل‌های عربی تکیه دادم و صحبتم با پسر ارشد شهید جبار عراقی را شروع کردم. مهدی: مادربزرگم همیشه داستان تولد پدرم را برایمان تعریف می‌کرد: _خدا که جبار رو بهم داد، چند ماهش بیشتر نبود که گلوش باد کرد. هر چی شیر می‌خورد بدتر می‌شد. جبار رو برداشتم و رفتم کاظمین. دخیل بستم که من این بچه رو از شما می‌خوام. یه شب از خستگی کنار بچه خوابم برد. توی خواب یک سوار اومد سمتم و نزدیک جبار شد و گفت: بچه‌ت رو بهت بخشیدیم. ولی این امانته، یه روز می‌بریمش. 🔳 پرده دوم: مهدی استکان چای غلیظ و پرشکر را دستم داد: - چند سال بود که پدرم خوابی را می‌دید. گاهی از خواب می‌پرید و سر جایش می‌نشست. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: من مرگم از سرمه. نمی‌دونم چی میشه ولی موقع مرگم، سرم یه چیزیش میشه. همیشه خواب می‌بینم که سرم صدمه می‌بینه. یکی از همرزم‌های پدرم برایم تعریف کرد که: _ هجوم سنگینی بهمون شد. سه تا ایرانی بودیم و بقیه، نیروهای سوری بودند. آقای کوثری مجروح شد و برگشت عقب. نیروهای سوری هم عقب نشینی کردند. اگه منطقه سقوط می‌کرد چندتا روستا رو از دست می‌دادیم. من و پدرت موندیم. سر شب من تیر خوردم و بیهوش شدم. دم صبح که به هوش اومدم، حاج جبار رو دیدم که تنهایی مقاومت کرده. می‌خواست برگرده عقب. من را بلند کرد تا با خودش ببره که همان موقع تک تیرانداز سرش را هدف گرفت. خودم را بین جنازه تکفیری ها قایم کردم. صدای تکفیری‌ها می‌اومد. ابوعارف رو کشتیم. از روزنه‌ای نگاه می‌کردم و دیدم کسی روی سینه‌اش نشست و سرش را از بدن جدا کرد. اون روز، روز 11 محرم بود. 🔳 پرده سوم: به عکس ابوعارف خیره بودم که مهدی با بغضی که داشت می‌خورد حرف را ادامه داد: می‌خواستم مادربزرگم را ببرم بیمارستان. از وقتی از خانه بیرون رفتم، همسایه‌ها یک جوری نگاهم می‌کردند. آشناها زنگ می‌زدند و سراغ پدرم را می‌گرفتند. تا دکتر مادربزرگم را معاینه می‌کرد، گوشه‌ای رفتم و با یکی از دوستان نزدیک پدرم تماس گرفتم. آنقدر پاپی‌اش شدم تا همه چیز را برایم تعریف کرد. بغض گلویم را گرفت. برادرم بالای سر مادربزرگم بود. می‌خواستم ببرمش بیرون تا خبر را بهش بدهم. تا دست برادرم را گرفتم، مادربزرگم بیدار شد. حرفی زد که بغضم ترکید و فریادم بلند شد. _همون سوار اومد تو خوابم. گفت: امانتی که بهت دادیم رو بردیم. ✍️ مصطفی شالباف 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📌 با تاریخ شفاهی جانی تازه به دوره های تابستانه مساجدتان بدهید 🔰کارگاه آموزش تحقیق و مصاحبه تاریخ شفاهی استاد: علی هاجری (محقق و پژوهشگر حوزه تاریخ شفاهی) 🕰 زمان : عصرهای چهارشنبه 📍 مکان: مسجد آیت الله شفیعی 🔷 *اولین رسانه تخصصی ادبیات پایداری خوزستان* 🆔 *@nakhleatan* به ما بپیوندید...
38.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 صحنه هایی که می دیدم حتی در جنگ و بمباران شهرهای خوزستان ندیده بودم... 🔰 روایت آقای محمدرضا معاونی امدادگر هلال احمر از حج خونین 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 «لاتَبْرُدُ أَبَداً» 🔴 وقتی توی روضه‌های اباعبدالله می‌شنیدم که بچه‌ها فقط با گفتن بابا‌حسین یا گریه‌ کردن چه کتک‌ها که نمی‌خوردند، مدام با خودم تکرار می‌کردم: مگر بغض و کینه‌ای که کوفیان از اهل بیت دارند چقدر عمیق است؟ با خوش‌خیالی آن حجم از بغض و کینه را در چهارچوب زمان محدود کرده بودم. غافل از آنکه ۱۰۰ سال پیش مردم از ترس گماشته‌های رضاشاه پنهانی و یواشکی توی حمام عمومی و زیرزمین خانه‌ها ذکر مصیبت اباعبدالله روی لبانشان بود. آرام و بی‌صدا اشک می‌ریختند که مبادا ناله و زاری‌شان برسد به گوش دل‌های تاریک و آن بغض و حسد خفته در کمین را بیدار کند. 🔴 به‌راستی که «کُلُّ یَومٍ عاشُوراءُ وَ کُلُّ أرْضٍ کَرْبَلا» هرجا که سخنی از حق باشد باطل سراسیمه و آشفته وارد می‌شود و زهرش را به‌جان می‌ریزد. شده است تابه‌حال پاورچین پاورچین در نیمه‌های شب در حالی که ترس، از دل تاریکی رخ نشان‌داده و همانند بختک بر روی سینه‌ات نشسته، خود را به روضه‌های اباعبدالله برسانی؟ و یا تصور کن که از غم اباعبدالله دوست‌ داری درد خود را فریاد بکشی اما ناگزیر صدای هِق‌هقت را در نطفه خفه کرده‌ای که نکند صدای گریه‌ات زوزه‌کشانِ‌ شب را به پشت در بکشاند و تو را با چک‌ و لگد از پای روضه بلند کرده و با خود ببرند؟ 🔴 تعجب نکنید!! وقتی قدرت می‌رسد به دست یک سرباز قزاقی که به همه‌چیز با عینکِ تجددی احمقانه می‌نگرد؛ نتیجه‌ای جز این انتظار نمی‌رود که روضه‌های اباعبدالله را مظهر عقب‌ماندگی دانست که باید با آن مقابله کرد. چاشنی همیشگی رفتارهای رضاشاه ظلم بوده و این چاشنی بر پیکرِ روضه‌های اباعبدالله طعم‌ تلخ و گسی را بر جای گذاشته است. امان از سال‌های ممنوعیت روضه...! قصه پرغصه اباعبدالله مثل زخم ناسور همچنان تازه است. ایرانی جماعت هم که هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة سرمشق حرکاتش است زیر بار حرف زور نمی‌رود. همین شد که مکتب‌ حسین از مساجد و تکیه‌ها تبدیل به روضه‌های کوچک و پنهانی در خانه‌ها شد ولی آتش شعله‌هایش خاموش نشد. اصلاً همین خصلت مردم غیور بود که روبروی نکبتِ‌پهلوی ایستاد. همین روضه‌های یواشکی، روضه‌های بی‌صدایی که در سکوت فریاد می‌کشیدند مظلومیت سیدالشهدا نقطه پایان ندارد. ✍ الناز حبیبی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
به بهانه ۱۷ مرداد روز خبرنگار 🔰 تاریخ شفاهی را با "خبر" که سال‌هاست اهل آنم تلفیق می کنم. تاریخ شفاهی یک اهل رسانه. او که با دوربینش خون‌نگار لحظات بوده است. او را با حسی متفاوت‌تر از دیگران شناختم. البته که شاید آشنایی اول من هم به چند خط نوشته روزنامه‌ای و گزارشی خلاصه می‌شد. در گلزار شهدا، زمانی که نوشته‌ی مزار هر شهید را می خواندم و با آن‌ها حرف می‌زدم، ناگهان نگاهم بر مزاری ایستاد که روی آن نوشته‌بود شهید احمد رستگار "تصویربردار صداوسیما". چرا انگار بار اول است که اینجاهستم و مزار این شهید را می بینم؟! اما می شد فرقش را فهمید. انگاری که الان خود او صدایم می‌زد. در دقایقی از مصاحبه‌هایم حس می‌کردم اگر شهید رستگار الان حضور داشت، از ابتدا تا وقتی وارد بخش خبر شود با همان تبسم همیشگی‌اش که در هر لحظه روی صورتش حک شده‌بود، با همه سلام و احوال‌پرسی می‌کرد. در زمان‌های استراحت و جلسات برای ما که سال‌ها بعد از انقلاب و جنگ به دنیا آمدیم، از آرمان‌ها و ارزش‌ها حرف می‌زد. از قایم کردن اعلامیه و مراحل پخش آن‌ها و خاطراتش در اردوها و دوستی‌اش با بچه های مسجد حجازی می‌گفت. حرف از ذوق و هنر در کار می شد.ازکارش در رادیو می گفت .جان بخشیدن به اشیاء و ذوق درست کردن ماه و ستاره با وسایل دور ریختنی در خانه،ساختن دکور و دوره ای که برای دکور سازی را هم دید، تعریف می‌کرد اگر از بالا پایین های کار و چالش‌های تجهیزات گله‌ای داشتیم از رسالت و تعهد حرف می‌زد.روزهایی را برایمان تعریف می‌کرد که تصویر را با به جان خریدن خطر می‌گرفت. روزهایی که لباس ش‌.م‌.ر‌ بر تن ضبطش می‌کرد که گرما و سرما کمتر به جانِ دستگاه‌های بی جان بیفتد. از جان رزمنده‌ای می‌گفت که برای ما رفته است و او تصویرش را گرفته. می‌گفت که باید حواسمان به جان و مال مردم باشد و خبر حق را بنویسم و باز‌گو کنیم. دوباره همان چند خط گزارش روزنامه و سایت را می‌بینم و می‌خوانم. چقدر کم گفته‌اند و کم نوشته‌اند. از او که در اسفند ۱۳۶۴ در حین تصویربرداری، در انتشار حق و ثبت رشادت به شهادت رسید. ✍فرزانه مطیعی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰برگزاری دوره آموزشی تاریخ شفاهی 🗓 زمان پنجشنبه ۱۹ مرداد ⏰️ ساعت ۹ صبح 🚩 مکان شهرستان باغملک رستم آباد ساختمان سازمان تبلیغات
💠 حجت خدا شونزده مرداد 1396، فیلمی در فضای مجازی وایرال می‌شد. فیلم را باز کردم. هر لحظه که از فیلم می‌گذشت مضطرب‌تر می‌شدم. من پشت گوشی ترسان، او در آغوش داعشی آرام. به چشمانش که نگاه می‌کردی جز مظلومیت و حقانیت و شجاعت چیزی نمی‌دیدی. کاش کاری از دستم بر می‌آمد. برنیامد. ولی از دست او برآمد که برای آرامش من و امثال من برود. دو روز گذشت، برای ما دو روز بود برای مادر و همسرش دو قرن. آه از این صبر و انتظار که دمار از جان آدمی در می‌آورد. هجده مرداد 1396 دوباره فیلم و خبر بود که از او پخش می‌شد. اسارت در سوریه. شهادت در عراق. به مانند اربابش سرش را بریدند. غوغا شد. ایران برای محسن حججی عزادار شد. رفیقم، شهیدم، هنوز پس از شش سال برایم سوال است در آن لحظات آخر به چه فکر می‌کردی؟ چه خواستی که اربابت این‌چنین خریدارت شد؟ چه گفتی که این چنین به او مانند شدی؟ پیکرش آمد، اما کی؟ هفت شهریور 1396 مصادف با هفت محرم 1438، این نسبت و تناسب‌ها در ظرف محاسبات این عالم نمی‌گنجد. من از مفصل این نکته مجملی گفتم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل رهبر معظم انقلاب: شهید حججی عزیز، حجت خداوند در مقابل چشم همگان شد. ✍🏼سحر همه‌کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰 دوره آموزشی تاریخ شفاهی ویژه علاقمندان و فعالان فرهنگی توسط آقای علی هاجری در باغملک برگزار شد‌. 🔻در این جلسه علاقمندان با چیستی، چرایی، چگونگی و سرفصل‌های تاریخ شفاهی آشنا شدند. سپس ضمن آشنا شدن با وضعیت چاپ آثار تاریخ شفاهی در خوزستان به تماشای مستند خط شکن به عنوان یک خروجی از تاریخ شفاهی نشستند. 🔻قرار است دوره دوم آموزش تاریخ شفاهی باغملک پس از شناسایی و رصد اولیه سوژه‌های شهرستان توسط علاقه‌مندان همراه با آموزش چگونگی انجام مصاحبه ادامه یابد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
46.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜️ همه را زیر خیمه اباعبدالله جمع کرد و حالا او در جوار مولایِ عالَمیان است... عَلَم بزنید... 🏴🏴🏴 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📚 برپایی میزِ کتاب 🔻 امروز در مصلای امام خمینی(ره) میزکتاب برپاشد. در این میزکتاب، کتب دفتر تاریخ شفاهی اهواز و انتشارات راه‌یار به علاقمندان عرضه شد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
51.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 هفت سال اسیر عراقی‌ها بودم حالا چرا باید به آن‌ها خدمت کنم؟ 🎙 روایت مصطفی طاهری‌نیا آزاده‌ای که از چهاده‌سالگی اسیر شده بود... 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
46.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 انقلاب شده جنگ است امام فرمان داده که مملکت را آباد کنید می‌خواهی به وظیفه‌ات عمل کنی و یادت می رود روزگاری از خون بَدَت می‌آمد... 🎞 روایت دکتر محمد فکور پزشک تلاشگر اهوازی به بهانه روز پزشک 🩺✌️🇮🇷 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📺 پخش کلیپ روایت دکتر محمد فکور به مناسبت روز پزشک از صداوسیمای خوزستان 🗓 امروز چهارشنبه ۱ شهریور ⏰️ ساعت ١٢:٤٨ و ١٨:١٦ 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💢 خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. 📌 بخشی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» ♦️سفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان): raheyarpub.ir @raheyar97 02142795454 💠 انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی ✅ @Raheyarpub 📚 تهیه کتاب از کتابفروشی‌های اهواز: رسانه بیداری، کتابشهراهواز، پاتوق کتاب و اسوه 🆔️@resanebidaripv 🆔️@ketabshahr_ad
🔹️بین جمعیت روی زمین داغ نشسته بود. وقتی صحبت را با یک جوان شروع کردم که چطور به اینجا رسیدید حرف جوان را برید تا از شرایط گلایه نکند. سریع گفت : همه چی خوبه. مشکل از خودمونه که ویزا نگرفتیم و اینجا موندیم. صحبت را با خودش ادامه دادم. تا حالا بین زائران پاکستانی کسی را دیدید که هزینه سفر کربلا را به سختی جور کند؟ دستش را روی سینه اش زد و گفت: خودم. موتورم رو فروختم و اومدم زیارت حسین، دیگه هزینه ای نداشتم تا ویزا بگیرم. 🔹️شرایط خیلی سخت است. هوا گرم، ازدحام جمعیت. از بلندگوها مدام کسی حرف میزند تا زائران را آرام کند. آقا محمد عمران صحنه ای یا اتفاقی از نزدیک شدن ملت ها یا مسلمانان به خاطر امام حسین دیدید؟ بغض گلویش را گرفت. اشک در چشمانش حلقه زد. با صدای لرزانش جوابم را داد: من خودم از اهل سنتم. از بچگی مادرم برای حسین روضه میخوند،منم محبت اهل بیت رو از بچگی با خودم دارم. این اولین باره میخوام برم کربلا. ✍️ مصطفی شالباف 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
48.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیر خیمه‌اش همه یک خانواده‌ایم... 💠از راه دوری آمده‌اند و راه طولانی در پیش دارند. حداقل یک هفته از پاکستان به ایران در مسیر بوده اند و حالا منتظر هستند تا از مرز ایران به سمت عراق خارج شوند. از هر کدامشان درمورد ایران و سختی‌های راه می‌پرسیم فقط یک‌جواب می‌شنویم. با لهجه شیرین فارسی دست و پا شکسته می‌گویند:《 به عشگِ مولا حسین، ایران برای ما عزیز... ما گَدرِ ایران می‌دانیم. ایران ایمام خامنا‌ای دارد...》 ✍️ فرانک صف‌آرا 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قافله زائرین 🔹️زن و شوهر چهره‌های شکسته و به شدت آفتاب سوخته‌ای دارند. به نظر می آید ۵۰ سال را رد کرده باشند اما ۳۰ و چند ساله هستند. سه بچه به همراه دارند. یک پسر تقریبا ۱۰ ساله و دو دختر ۲ ساله که دوقلو هستند. لباس های ساده و کهنه‌ای به تن دارند. فقر و تنگدستی شان مشخص است. به کمک خانم موسوی که طلبه پاکستانی جامعة المصطفی است  چند جمله‌ای با آنها صحبت می‌کنم. بار پنجم است که اربعین می‌آیند و معمولاً ۱۰، ۱۱ روز در راه هستند تا به عراق برسند. _در طول این سالها که به کربلا می‌آمدید چه مشکلاتی داشتید؟ +مشکلی نبوده خوب بوده. _بدون مشکل که نمی شود بالأخره این همه راه می‌آیید. +هر سفری سختی دارد مسیر ما هم طولانی است اما برای امام حسین است اشکالی ندارد. _کارتان چیست؟ خرج سفر را چگونه تهیه می کنید؟ +ما شیر گاو می دوشیم و آن را می فروشیم. کم کم پولمان را پس انداز می کنیم برای کربلا. در ذهنم از این کارشان لجم می گیرد می گویم آخر آدم عاقل بهتر نیست پولت را خرج این بچه های زبان بسته کنی؟ لباس مرتب تری برایشان بگیری. غذای درست و درمانی بهشان بدهی؟ سوالم را با صدای بلند تکرار می کنم البته آن عبارت آدم عاقل را حذف می کنم. خیلی مختصر جواب می دهدند: نه! امام حسین(ع) از همه چیز مهمتر است. ✍️ زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
روز وصال 🔹️حسین داد و فاطمه، اسمشان همانقدر جذاب بود که دیدنشان کنار هم. روی گاری میبردنشان که طعنه به قالیچه سلیمانی میزد. عاشق و معشوقی که عشقشان از آن قدیمی هاست. حسابی عشق را بلد بودند و راه و رسمش را میدانستند. یعقوب وار در هجر یوسفی چشمشان کم سو شده بود. اسم حسین می آمد، حرف نمیزدند، فقط اشکشان جاری میشد. حالا حسین داد در ۹۰ سالگی و فاطمه در ۸۲ سالگی دارند با تمام سختی ها به وصل یارشان میرسند. پسر ارشدشان میگفت: از وقتی که یادمه پدر و مادرم دلشون میخواست کربلا رو ببینن. یا راه ها نا امن بود، یا مجوز نداشتند، یا هزینه جور نمیشد. خودم ۵ میلیون در ایران جور کردم و برادرم و خواهرهایم ۱۰ میلیون از افغانستان فرستادند. دلم میخواهد یک ذره مانند حسین داد و فاطمه عاشق باشم. خنده ی شیرین و مادرانه فاطمه هیچ وقت از یادم نمیرود وقتی بهش گفتم: مادرجون، دعامون کن. ✍️ مصطفی شالباف 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔹️ _قدم، قدم با یه علم ان‌شاء‌الله اربعین میایم سمت حرم... _ تزرونی اعاهدکم، تروحونی شفیعلکم... مداحی‌ها چند قدم به چند قدم عوض می‌شوند و شور لبیک‌های یا حسین بین جوان‌ها بلند می‌شود. می‌‌خواهیم برویم موکب افغانستانی‌های مقیم استان مرکزی. گرم ازمان پذیرایی می‌کنند و خوشامد می‌گویند. وارد موکب جمع و جورشان می‌شویم و با کادرشان صحبت می‌کنیم. از خانم جوان خواهش می‌کنم از موکب خارج شویم و در یک جای کم سر و صدا مصاحبه را شروع کنیم. می‌گوید اجدادش به خاطر اعتقاداتشان و زندگی در یک‌کشور شیعه، کشورشان را ترک می‌کنند و ساکن ایران می‌شود. می‌گوید ایران زادگاه من است و من ایران و افغانستان را وطن خودم می‌دانم. از خاطراتش در سال‌های موکب‌داری می‌پرسم. می‌گوید:《 ما افغانستانی‌ها اوضاع مالی خوبی نداریم. هزینه‌های موکب همه مردمی هستند. آقایی با خانواده آمدند موکب و شبانه‌روزی همه کار‌های موکب، آشپزی و پذیرایی را انجام دادند. بعد از چند روز خستگی خداحافظی کردند و رفتند. بچه‌ها تعریف کردند این آقا گفته من چیزی ندارم برای اباعبدالله خرج کنم. همه داراییم خودمو زن و بچه‌م هستن که اوردمشون این‌جا نوکر زوار امام حسین بشن...》 ✍️فرانک صف‌آرا 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz