eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
613 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
296 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
36.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱الو! اینجا حاشیه نیست! دختران سیدهاشم چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ کیلومتری اهواز. از صبح همراه با حاج محسن به روستاهای اطراف الهایی و بامدژ سرمیزنیم🚗. به روستای سیدهاشم می‌رسیم که یکی از روستاهای اطراف بامدژ است. دو روزاست برقش قطع شده🔌💡. اهالی روستا همه عرب و سادات هستند✨️. باپیگیری حاج محسن چندنفر از اداره برق آمده‌اند و مشغولند👷‍♂️ اما کار به کُندی پیش می‌رود. حاجی برای پیگیری بیشتر چندتماس می‌گیرد. به مخاطب آن سوی امواج می‌گوید: مردمان نجیبی هستند شرایط سختی دارند اما اهل اعتراض و آشوب نیستند. مردمان نجیب! کمی که در روستا چرخی می‌زنم و به کارهایشان دقت می‌کنم، می‌بینم عبارت بجایی است. چند دختر بچه دلنشین ماشین حاجی را که می‌بینند با خنده به سوی‌مان می‌آیند👧. سلام می‌کنند و حاجی هم به گرمی با آنها خوش‌وبش می‌کند. از کنارشان می‌گذرد‌ تا به وضعیت چند خانه قدیمیِ در حال ریزش رسیدگی کند. از من می‌خواهد با خانم‌های روستا گفتگو کنم. با یک پسر جوان که به او مهندس می گویند تا درب منزلشان همراه می‌شوم. تحصیلاتش را می‌پرسم، می گوید ارشدمعارف دارم و دانشگاه قم درس خواندم. از وضعیت کارش می پرسم. پاسخ می دهد: بیکارم! پاسخ غیرمنتظره ای نیست. در خانه مادر، دو دختر و عروسش پذیرایم هستند☕️. از اوضاع و احوالشان می پرسم. برایم جالب است بدانم اهالی روستایی که یک طورهایی آخر دنیاست چقدر به اهواز رفت و آمد دارند! می‌پرسم اهواز می آیید؟ آنجا را دوست دارید؟ می گویند: مرتب به اهواز می‌آمدیم، برای خرید، مراجعه به پزشک🏨، سر زدن به اقوام و...
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱الو! اینجا حاشیه نیست! دختران سیدهاشم چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ ک
اهواز را دوست داشتیم اما این آخری‌ها بعد از ماجرای زن، زندگی، آزادی دیگر اشتیاقی برای رفتن به آنجا نداریم. حجاب‌ها خیلی ناجور شده. آدم خجالت می‌کشد. ما بعد از این اتفاقات چادرهایمان را وسط خانه آویزان کرده‌ایم. هر روز صبح اول چادرمان را می بوسیم بعد کارهایمان را شروع می‌کنیم. از شنیدن این حرف‌ها کمی متعجب می‌شوم! باخودم می گویم آخر مگر اینها در این نقطه کوچکِ دور افتاده چقدر از حجاب و اهمیت و فلسفه‌اش آگاهندکه اینگونه نسبت به آن حساسند؟ هرچه بیشتر صحبت می‌کنند بیشتر به درک و فهم بالایشان پی می‌برم! باید اعتراف کنم انتظار این همه معرفت و نجابت را نداشتم! گرم صحبت هستیم که نوه کوچکشان چیزی در گوش مادرش زمزمه می‌کند👧. عروس خانه می‌گوید: دخترم می‌خواهد برایت سلام فرمانده بخواند🎶🎙! می‌گویم: عزیزم برو با دوستانت تمرین کن تا بیایم از سرود خواندنتان فیلم بگیرم. آنقدر هم صحبتی با خانم‌های روستا شیرین است که متوجه گذر زمان نمی‌شوم باید به قرارگاه برگردیم. قبلش از سلام فرمانده خواندن دخترکان دلنشین روستای نجیب سیدهاشم فیلم می‌گیرم📹. سپس خداحافظی می کنم و با حاج محسن راهی می شوم. زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️🔰⚜️از دشت‌های سمیرم و کوچ سخت عشایر تا روزهای مبارزه برای آزادی... زندگینامه داستانی شهید مصدق طاهری محقق هادی سلامات📚 نویسنده محمد علی‌بخشی پور🖋📖 راه های تهیه کتاب آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانه‌بیداری 📣 و سریع به سراسر کشور 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 ------------------‐----------------------------------------- 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری 🔰  ایتا@resanebidari 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠🔸️ سلسله نشست های روایت نو 🔸️️نشست اول: ‌‌‌‌‌‌‌     جای خالی هویت انقلاب اسلامی در اهواز باحضور: علی هاجری پژهشگر واحدتاریخ شفاهی زهره طاهری پژوهشگر واحدتاریخ شفاهی مهین تقیانی فعال فرهنگی و ازمبارزان انقلاب اسلامی در اهواز 🗓زمان: چهارشنبه ۱۴۰۲/۳/۳ ساعت ۱۶ الی ۱۸      مکان:حسینیه هنر اهواز 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰🖊 حاشیه نگاری اولین نفری بود که وارد مسجد شد. صلوات فرست و دعا کنان. بیش از پنجاه سال است که نمازگزار این مسجد است. آقای انصاری که اولین امام جماعت مسجد بود را به خاطر داشت. گوش‌هایش سنگین است و عصا شده پای سومش اما عادت ۵۰ ساله را ترک نکرده. سعادتی ست که بیش از ۵۰ سال در یک مکان مقدس باشی و هر روز کاری را تکرار کنی اما برایت تکراری نشود. تازه خواستم گرم صحبت شوم که گفت وقت نافله است. هیچ نگفتم، پذیرفتم و کشیدم کنار؛ دلم نیامد عادت بیش از ۵۰ ساله‌اش را بهم بزنم. علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر از آب و آبمیوه می‌کردیم خالی برمی‌گشت ولی کسی میلش به ساندویچ‌ها نمی‌رفت. از نوجوان گرفته تا پیر، هرکس هرکاری از دستش بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد. میان این عزا و ماتم و گرما و مصیبت و آوار، عده‌ای آن‌طرف گیت، شب به شب، (ظهر هم نه، شب، که مبادا گرمشان شود) می‌آمدند پشت گیت و شروع به شعار دادن و فحش و ناسزا گفتن، می‌کردند و با قمه و‌ سنگ به جان کسانی می‌افتادند که می‌خواستند عزیزان ملتب را از زیر آوار بیرون بکشند. کمک که نمی‌کردند هیچ، آواری هم بر آوار ریخته می‌شدند. مشغول پخش خوراکی بودیم که شروع کردند به شعار و پرتاب سنگ به سمت گیت‌ها. نیروهای یگان ویژه هم به صف شدند که جلویشان را بگیرند و آن‌ها را کنترل کنند. در این میان یکی از سنگ‌های پرتاب شده از سوی شورشی‌ها، سر نوجوانی را شکست، خون پیشانی و صورتش را گرفته بود. او را به سمت آمبولانس جلوی موکب آوردند تا به زخم شکستگی سرش رسیدگی کنند. غیرت این نوجوان از اراذل آن طرف گیت مسلما بیشتر بود که برای اجساد کسانی که شاید در زندگی‌اش یکبار هم آن‌ها را ندیده بود، این‌گونه از جانش گذشته بود.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
مشغول نگاه کردنِ مراحل درمان پسر نوجوان ۱۲ ساله شدم که صدای شلیک گلوله آمد.سرپرست تیم جهادی، ما سه خانم را به از کوچه‌های پشتی، به خانه یکی از آشناهایی برد که خانه‌اش در آن نزدیکی بود. چند ساعتی آن‌جا بودیم و بعد از آرام شدن وضعیت برگشتیم داخل گیت، بعد از برگشتن رفتم به سمت مسجد تا سری به بچه‌های هلال احمر بزنم، یکی از دوستانم تعریف کرد بعد از رفتن ما، ماموران برای متفرق کردن مردم بدون خونریزی، اشک‌آور زدند. مردم متفرق شدند ولی بعضی از بچه های هلال احمر هم این گاز اشک‌آور را تنفس کرده بودند و چشم‌هایشان به شدت سوخته بود و نمی‌توانستند جایی را ببینند. برای کم شدن سوزش چشم‌ها مجبور شده بودند یا سیگار بکشند یا دود آتش تنفس کنند. دختران هلال احمر که سیگار کشیدن بلد نبودند، دود آتش را تنفس کردند. چشمانشان خوب شد ولی سرفه‌هایشان تازه شروع شده‌بود. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📣✅️ اولین نشست از سلسله نشست‌های *روایت نو* با حضور علاقمندان فرهنگ و انقلاب اسلامی در حسینیه هنر برگزار شد. در این نشست که *جای خالی هویت انقلاب اسلامی در اهواز* عنوان داشت به بررسی ظرفیت‌های مکانی شهر پردا‌خته شد که می‌توانند منتقل کننده تاریخ انقلاب و دفاع مقدس باشد. 🔹️🔸️آقای علی هاجری محقق تاریخ شفاهی شروع کننده بحث در این نشست بودند : فعالیتهای انقلابی بسیاری در اهواز صورت گرفته اما معمولا از آن به عنوان شهری که در حوادث انقلاب نقش موثر داشته‌است یاد نمی‌شود. مکان‌هایی مانند بیمارستان آپادانا و ستاد تبلیغات جبهه که پر از حادثه و اتفاق بوده اما در سال‌های اخیر تخریب شده‌اند 🔹️🔸️در ادامه این نشست خانم زهره طاهری محقق تاریخ شفاهی گفتند: اهواز با وجود آنکه شهر جنگی بوده و در پشتیبانی جنگ نقش ویژه داشته اما موزه جنگ ندارد. مکان‌هایی مانند زینبیه، مرکز ثقافیه، عصمتیه پیش از انقلاب محل تجمع و فعالیت انقلابیون بوده و در زمان جنگ جهت پشتیبانی فعال بوده اما مردم از این مکان‌ها و رخ دادهای حول محور آن‌ها خبر ندارند. 🔹️🔸️خانم مهین تقیانی از مبارزان دوران انقلاب اسلامی به عنوان سخنران پایانی این نشست بیان کردند: مکان‌هایی که می‌توانست تاریخ انقلاب ما را به نسل بعد منتقل کند تخریب شده یا بلا استفاده مانده. وقتی فرزندان ما نشانی از فعالیت‌های انقلابی در شهر نمی‌بینند طبیعی است که نپذیرند اهواز بستر فعالیت‌های مهم انقلاب بوده‌است. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگینامه داستانی شهید مصدق طاهری محقق هادی سلامات📚 نویسنده محمد علی‌بخشی پور🖋📖 راه های تهیه کتاب آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانه‌بیداری 📣 و سریع به سراسر کشور 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 ------------------‐----------------------------------------- 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری 🔰  ایتا@resanebidari 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
ساختمان خیابان امیری| روایت دوم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را یکی‌یکی رد کردیم تا به خانه‌ آقای حسینی رسیدیم و در آن پناه گرفتیم. مرد آن خانه جلوتر از همه در را باز کرد و وارد شد، -زهرا خانم،بیا مهمون داریم -مهدی، برو‌به مامانت بگو بیاد زنی حدودا ۴۵ ساله با چادر رنگی به استقبالمان آمد. -زهرا خانم بیرون وضعیتش خطرناک شده، این خانم‌ها امانت پیشت باشن, من با حاج آقا میرم بیرون _چشم، قدمشون روی چشم ماکه تا آن لحظه ساکت بودیم، لب به سلام باز کردیم وارد خانه شدیم. دوستم از جو متشنج بیرون دچار تپش قلب شده بود. زهرا خانم برای او آب قند و برای ما چای گرمی آورد تا نفسی تازه کنیم. چایم را که می‌خوردم اطرافم را هم نگاهی انداختم، تازه متوجه حدودا پانزده نفر خانم در آشپزخانه شدم. چشمم که به چشمشان افتاد سلامی کردم. باسلامِ من، دوستانمم توجه‌شان به آشپزخانه جلب شد و سلام کردند. خانم‌ها روی زمین به صورت حلقه نشسته بودند و ساندویچ درست می‌کردند. قضیه را که از صاحبخانه جویا شدیم، گفت: « این‌هارو برای امدادگرا درست می‌کنیم، می‌فرستیم سمت متروپل، بندگان خدا انرژی داشته باشن کار کنن» برایمان جایی باز کردند و ما هم مشغول شدیم. با هر ساندویچی که می‌گرفتند صلوات می‌فرستادند. چقدر این فضا تداعی کننده خانم‌هایی بود که در پشتیبانی جنگ، هشت سال پابه‌پای مردان، خط تدارکات را خالی نگذاشتند. شاید اینان فرزندان همان مادران بودند، هرچه که هست، این حس انسان‌دوستی و وطن‌پرستی در گوشت و خون مردم‌مان آمیخته است. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔴 « پیک سحر » منتشر شد 💢 روایت زندگی سیدجبار موسوی ♦️سید خودش بچۀ کف خیابان بود. توی همین محله‌ها بزرگ شد. توی همین کوچه‌های خاکی کشتی گرفت و فوتبال بازی کرد. بچه‌های خیابان را می‌فهمید؛ برای همین اغلب دنبال بچه‌های نمازخوان انقلابی نمی‌رفت.‌ دلش می‌خواست بچه‌های خیابان را متحول کند. می‌گفت: «گلچین نکنین. همۀ بچه‌ها رو دوست داشته باشین. بینشون فرق نذارین. همون‌هایی رو بیارین مسجد که فکر می‌کنین اصلاً توی فضا نیستن. من دنبال همین بچه‌هام. با این‌ها دوست و رفیقم.» تحقیق: هادی سلامات، علی هاجری تدوین: مهرزاد قوی‌فکر ۱۴۳ صفحه ۵۰ هزار تومان ♦️سفارش: @resanebidari_ir 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔴 بوی پیراهن خونین کسی می‌آید پای تشت که می‌نشستم از بوی خون شهدا اشکم بند نمیومد. سوز روضه ملاسکینه سنگینی بغض گلومو سبک می‌کرد. فقط با اشک، خون رخت شهدا شسته می‌شد. مار محمود گفت: _خواهرا دارم این لباسا رو‌ می‌شورم ولی بوی خون محمود از این لباسا میاد، من می‌دونم پسرم شهید شده. _به دلت بد راه نده چیزی نشده. فکر بد نکن. _نه من می‌دونم. پسرم شهید شده. مادره، به دلش افتاده بود. مارمحمود نگران نبود! وقتی چنگ می‌زد به لباسا و می‌گفت پسرم شهید شده، حتی ناراحتم نبود! فرداش از قسمت برادران با خانم موحد تماس گرفتن. ننه محمود رو صدا زد. دستاشو شست. همینطور که آستینشو پایین می‌کشید گفت: _دیدین گفتم پسرم شهید شده؟! رفت. ندای دل مادر همیشه درسته. محمود شهید شده‌بود. راوی: کوکب چهارلنگ بدیل 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مراسم دیدار با خانواده شهیدمصدق طاهری و آیین تقدیم کتاب شهید به خانواده ⏰دوشنبه ۸خردادماه-ساعت ۱۸ 📍زیباشهر-منزل شهید مصدق طاهری
🔰️ *دعوت_نامه* 📌دعوت هستید به غرفه مرکز فرهنگی رسانه بیداری اهواز در جشن بزرگ دختران امام رضایی(ع) اهواز: 🔅 حضور ویژه نویسنده و محقق کتاب زنان جبهه جنوبی 📚 🔅 نمایشگاه قیام غریب با موضوع کشف حجاب رضاخانی و... 🗓دوشنبه۸ خرداد ، ساعت ۱۹:۳۰ میدان نخل سالن ورزشی شهید تندگویان
🔰 *اعضای مرکز فرهنگی رسانه بیداری به دیدار خانواده شهید مصدق طاهری رفتند.*📚 🔸️🔹️در این دیدار که جمعی از دوستان شهید نیز در آن حاضر بودند، نویسنده و محقق کتاب مصدق خمینی نکاتی پیرامون گردآوری و تدوین کتاب بیان کردند. 🔸️🔹️پس از خاطره‌گویی جمعی از دوستان و اعضای خانواده شهید، در پایان ضمن تشکر از همراهی خانواده شهید مصدق طاهری در گردآوری خاطرات، کتاب مصدق خمینی به آنها تقدیم شد. 🔸️🔹️کتاب مصدق خمینی از سری کتاب های دفتر تاریخ شفاهی اهواز است که به تازگی در انتشارات راه‌یار به چاپ رسیده‌است. تحقیق این کتاب را آقای هادی سلامات به عهده داشته‌ و نویسندگی آن توسط آقای محمد علی‌بخشی انجام شده‌است. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔰 *اعضای مرکز فرهنگی رسانه بیداری به دیدار خانواده شهید مصدق طاهری رفتند.*📚 🔸️🔹️در این دیدار که جم
💠🖋 حاشیه یک دیدار 🔻از کوچه‌پس‌کوچه‌های زیباشهر یکی یکی گذر کردیم، نام هرکدام با نام یکی از قهرمانان وطن گره خورده بود. کوچه شهید بهمئی، کوچه شهید فرجوانی،کوچه شهید بافنده و... داخل کوچه شهید قپانی پیچیدیم. گرمای خرداد چهره‌های سرخی را از ما ساخته بود ،اما نه اندازه رنگ سرخ شرمندگی که از روی شهدا و خانواده‌هایشان داشتیم. یکی‌یکی وارد خانه‌ایی شدیم که چند سالی بود درش را به روی بچه‌های تاریخ شفاهی باز گذاشته بود تا در کار شروع‌شده‌ی خود را به سرانجام برسانند. همسر شهید مصدق طاهری با همان چهره مهربانش به استقبال ما آمد و خوش آمد گفت. وارد خانه شدیم، اولین چیزی که چشمم را گرفت سادگی و سادگی بود، چیزی ‌که در خانه خیلی از شهدا می‌توانی ببینی. 🔻یک دست فرش ساده و چند مبل قدیمی فضای کوچک اتاق نشیمن را پر کرده بود. چند لحظه‌ای زمان برد تا در آن فضا جاگیر شویم. سینی‌های شربت کمی از حرارت‌مان کم کرد. شیرینی صحبت‌های دایی شهید که حالا بزرگ خانواده بود افسوس زنده بودن پدر و مادر شهید مصدق را در دلم زنده کرد. کاش مادر مصدق اینجا بود و با کلامش مصدق را بیشتر به ما می‌شناساند. 🔻چند دقیقه‌ای نگذشته‌بود که گروهی دیگر وارد شدند و جای سوزن انداختن را هم در اتاق نشیمن گرفتند. من و تعدادی از همکارانم به دعوت خانواده وارد اتاق دیگری شدیم تا فضا کمی بازتر شود، اول‌بار بود که به این خانه می‌آمدم، اما چه عجیب که احساس غریبی نداشتم، انگار که بارها آمده باشم. چند دقیقه‌ای نگذشت که دوباره گروهی از مهمان‌ها وارد شدند. سلام واحوال پرسی کردیم و دنبال راه حلی برای جاشدن جمعیت در فضای خانه گشتیم.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
💠🖋 حاشیه یک دیدار 🔻از کوچه‌پس‌کوچه‌های زیباشهر یکی یکی گذر کردیم، نام هرکدام با نام یکی از قهرمانان
در نهایت صمیمانه‌تر از قبل کنار هم نشستیم. 🔻محقق کتاب، آقای سلامات و نویسنده کتاب، آقای علی‌بخشی از روند کار توضیحاتی را به جمع حاضر ارائه دادند. از صحبت هایشان یک چیز را می شد فهمید، شهید خودش کار را جلو می‌برد. کافیست ما حرکت کنیم. دستمان را خالی نمی‌گذارد. صحبت زیاد بود و وقت تنگ. هنوز قهرمانان زیادی بودند که بچه‌های تاریخ شفاهی باید به دنبالش می‌رفتند. دست‌های همسر شهید را فشردم و خواستم دعایش را بدرقه‌ی راهم کند. هنوز گنج‌های زیادی در گوشه و کنار این شهر پنهان هستند،نباید وقت را ازدست داد. بایدرفت، باید دوید باید حرکت کرد. 🖋📜 زهره طاهری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠 یاد کردن از کسانی که پشتیبانی از این جهاد کردن جهاد است. یاد بانوی صدخروی و یا هر جای دیگر که برای رزمندگان نان بپزد جهاد است. 🖋🔹️مقام معظم رهبری در دیدار کنگره شهدای سبزوار و نیشابور ۱۴۰۲/۳/۹ 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 الو! اینجا حاشیه نیست! بالانشین 🔹️چندروزیست دو گروه جهادی ازتهران آمده اند. دوسه خانم همراهشان هستندکه برای کودکان وبانوان کارفرهنگی می کنند. قصددارند به روستای سیدحسن بروند. به اصرار حاج محسن با آنها همراه می شوم. خانمهای جهادی سرووضع زیادی مرتبی دارند. لباسهای هم رنگ و زیورآلاتی زیبا! دونفرازخانمهای بسیجی الهایی که راه بلدندو بااهالی روستاآشناهستندباما می آیند! دو ماشین می شویم و راه می افتیم. مسیرراگم میکنیم و تقریباً۴۵دقیقه ای طول میکشدتاروستای سیدحسن راپیداکنیم. بنظراینجاهم شبیه آخردنیاست! 🔸️واردحسینیه ای میشویم که کودکان وبانوان آنجاتجمع کرده اند. یکی ازخانمهاکه طلبه است کناربانوان روستامی نشیندودرمورداحکام برای آنهاصحبت میکندبقیه کناربچه ها میرویم. اغلب فارسی نمیدانندحتی آنهاکه مدرسه می روند!خجالتی هستندوباماغریبی میکنند. خانم جهادی اسپیکر روشن می کندوسرودهای مذهبی پخش میکند. عزیزم حسین،جشن تکلیف و... ازمن میخواهدبه زبان عربی برای بچه هاتوضیح دهم که قصدداریم روی صورتشان بارنگ، گربه وخرگوش وپلنگ و اینها بکشیم! من هم باآب وتاب طفل معصومهارا ترغیب میکنم. 🔹️️اولی و دومی بااحتیاط جلو می آیند. دوست جهادگرِ ماروی صورتشان پرچم ایران میکشد.سومی آرام میگوید:میخوام روی صورتم گربه بکشی!خانم جهادگرمیگویدنه عزیزم پرچم میکشیم واکلیل روش میریزیم قشنگ می شه! درگوشش میگویم: خواهرجان چه اشکالی داره شیروپلنگ هم بکشیم! بالبخندمیگوید:نه عزیز! باخودم میگویم:پس چراگذاشتی به این طفل معصوما دروغ بگم؟
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱 الو! اینجا حاشیه نیست! بالانشین 🔹️چندروزیست دو گروه جهادی ازتهران آمده اند. دوسه خانم همراهشان ه
🔸️آن طرفترخانم جهادی دیگری شکوفه های گُل مصنوعی،پارچه یکبارمصرف،گِل سفالگری و دانه های رنگی جلویش چیده وازمن میخواهد درباره نمازهای یومیه توضیح دهم واینکه میخواهیم بااین وسایل مُهرو جانماز بسازیم! بچه ها با ذوق وتعجب به وسایل نگاه میکنند. نمی دانم شایدذوقشان از آن گُلهای مصنوعی رنگی باشد وتعجبشان از آن گِل سفالگری که دم خانه و توی حیاطشان است و این شهریها آن را از پلاستک وپاکت در می آورند.جهادگر مشغول تعلیمات دینی است که یکی ازبچه ها میگویدمیشود گاومیش دُرست کنم؟ اما جهادگرباتأکیدمیگوید:نه عزیزبایدمُهربسازی! بنازم به این کارجهادی دقیق ومؤثر! 🔹️ازحرص دندانهایم را به هم میسابم باخودم میگویم:توهمین چندساعت میخواهید وطن دوستی واصول وفروع دین رو توحلق این بچه ها بریزید؟ جهادیهامدام از برنامه عکس وفیلم میگیرند! میپرسم چقدرکارجهادی انجام داده اید؟ میگویندچندین سال است به روستاهای مختلف کشورسفرمیکنیم وکارفرهنگی انجام میدهیم. خیراست انشالله!! غروب شده دلم می خواهد زودتراین بساط مسخره تمام شودوبه قرارگاه برگردیم! بنظرم حاصل این کارها تاثیرگذاری فرهنگی نیست بیشتر احساس حقارت درمقابل جهادی های خوشپوشی است که با وسایل شیک وقشنگ کاردستیهای مذهبی میسازند! زینب حزباوی قرارگاه_شهدای_مدافع_حرم 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔳بخشی از مصاحبه خانم عصمت قبیتی از بانوان فعال عصمتیه: ◾️▪️موقعی که امام رحلت کردند، بابام سکته کرده بود و در رختخواب بود، اینقدر زد توی سر خودش. ما مثل دیوانه ها آمدیم توی خیابانها. من پیش مامانم بودم وقتی شنیدیم خبر را، مثل دیوانه ها نمیدانستیم کجا باید برویم چه کار باید کنیم. خیلی سخت بود. اینقدر که ذوق کردیم که آمد، دو برابرش ما خودمان را زدیم گریه کردیم موقع رحلتش... 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
️🗓🏴رادیو باز بود، ساعت هفت اخبار گفت که امام رحلت کرد. توی حوزه دخترخانمی بود که گریه می‌کرد و همینجوری سرش را می‌زد به لبه باغچه. وقتی خانم تجلی آمد، به خواهرا دلداری داد گفت: - ناراحت نباشید، همتون ختم قل هو الله رو بگیرید، خدا کریمه، آرام میشین. یکی از دخترا گفت: - خانم تجلی تو به ما گفتی وای از روزی که امام از دنیا بره، خیلی مسئله پیش میاد... الان داری به ما اینو میگی؟ بعد خانم تجلی گفت: - برین آماده بشین برای فردا سعی می‌کنم به هر نحوی خودمون رو برسونیم تهران برای تشییع جنازه با همان لباسی که تنمان بود رفتیم سمت تهران. زنگ زدیم به ترمینال ولی گفتند ماشین نداریم - میاییم می‌شینیم اینجا تا روزی که به ما ماشین بدین. بالاخره قبول کردند و عازم شدیم. نزدیک غروب رسیدیم تهران. می‌خواستیم شب حرکت کنیم و قبل از طلوع آفتاب خودمان را برسانیم. اصلا نخوابیدیم. نماز صبحمان را خواندیم و رفتیم طرف مصلا. توی مصلا جای بلندی درست کرده بودند و امام را در صندوقی شیشه‌ای گذاشته بودند. به حدی فشار جمعیت زیاد بود هر چند دقیقه یک نفر از حال می‌رفت و روی دست جمعیت منتقلش می‌کردند به جای آرام‌تر. با خودم می‌گفتم با این جمعیت تشییع‌کننده حتما عده ای در مراسم از بین می‌روند... 🎙راوی زهرا شمس 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz