eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
76 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ 🍃معرفی تکاور پاسدار الله_نوزاد🌹 محافظ سردار شهید علی شوشتری تولد : ۱۳۶۴/۱/۱۸ - تبریز شهادت : ۱۳۸۸/۷/۲۶ - در حادثه بمب‌گذاری منطقه پیشین ـ در حد فاصل شهرستان‌های سرباز و چابهار آرامگاه : گلزار تبریز 🍃روح الله ۱۸ فروردین سال ۶۴ به دنیا آمد و به دلیل علاقه و ارادت خانواده اش به حضرت امام خمینی (ره) اسم وی را روح‌الله نامیده شد.💦🍃 روح الله نوزاد دوره دبستان را در دبستان حسین توانا ، دوره راهنمایی را در مدرسه شیخ شمس و متوسطه را در دبیرستان گذراند و اغلب سالها شاگرد اول شناخته می شد. الله با جلب رضایت پدر ومادرش، به عنوان پاسدار به گردان صابرین تهران پیوست، و از همان اول آماده بود و خوب می دانست که خدمت کردن در آسان نیست. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۲ 🍃روح‌الله در ۲۶ مهر سال ۱۳۸۸ در حادثه بمب‌گذاری منطقه پیشین ـ در حد فاصل شهرستان‌های سرباز و چابهار در جنوب استان سیستان و بلوچستان ـ به همراه سردار نورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس، سردار محمدزاده فرمانده سپاه استان سیستان و بلوچستان، فرمانده تیپ امیرالمؤمنین، فرمانده ایرانشهر، فرمانده سپاه شهرستان سرباز و بیش از ۴۲ نفر از سران قبایل و طوایف سیستان و بلوچستان به درجه رفیع رسید. پدر روح‌الله، را دریایی می‌خواند که پسرش هم قطره‌ای از آن بود و می‌گوید: وقتی برادرم محمد نوزاد، شد و خبرش را برای من آوردند، گفتم وای! ولی در روح‌الله آن وای را هم نگفتم. روح‌الله به یقین، لیاقت را داشت. روح الله یک هفته قبل از شهادت با مادرش تماس گرفت که پنجشنبه به تبریز بر می‌گردد. به دوستانش هم گفته بود یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت می کند تا دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که شهید شود، جنازه‌اش را به تهران منتقل کنند و پس از چند روز جنازه‌اش را به تبریز بیاورند! ⏮ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۳ 🍃به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، عبدالمالک ریگی، ریگی بود که با مرگش، جنایت‌های او فراموش نمی‌شود، چهار سال از حادثه تروریستی دردناک پیشین سرباز(شهرستان سرباز یکی از شهرستان‌های استان سیستان و بلوچستان) و سردار نورعلی شوشتری و همرزمانش در 26 مهر 1388 می‌گذرد. سردار می‌خواست مهر و محبت را در طوایف سیستان و بلوچستان بیشتر کند که برگه را مهر زدند و مهر تائیدی شد بر عداوت دشمنان اسلام و حقانیت نظام و چه سعادتی داشت سردار شهید که در سربازی به وصال زمینی رسید و در سرباز به . 🍃سالگرد شهادت بهانه‌ای شد تا به سراغ خانواده روح‌الله نوزاد، محافظ تبریزی شهید شوشتری برویم که همنام پسر سردار بود و همپای خودش شد. تلفنی با برادر هماهنگ کردیم که هم دیداری تازه کنیم و هم مصاحبه‌ای داشته باشیم. آدرس را گرفتیم و فردای آن روز به در خانه پدری روح‌الله نوزاد رفتیم، پلاک خانه‌شان همچون خود شهید، بود، خانه‌ای محقر اما صمیمی که در و دیوار خانه، پر از عکس امام(ره) و و خود روح‌الله بود. صفای اهالی خانه از خود خانه کم نبود که بیشتر هم بود. برادر شهید زحمت چای را کشید و گفتگو آغاز شد... ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ 🍃مادر شهید، سر صحبت را باز می‌کند و از می‌گوید: 18 فروردین سال 64 به دنیا آمد و به دلیل علاقه و ارادتی که به حضرت (ره) داشتیم، اسمش را روح‌الله گذاشتیم. روح‌الله از همان کودکی علاقه خاصی به حضرت امام (ره) پیدا کرده و همیشه عکس امام(ره) را همراه داشت. آن موقع پدرش در کمیته مرکزی کار می‌کرد. از کودکی شخصیت خاصی داشته و بود. چهره شاداب باعث شده بود بچه‌ها جذب شخصیت او شوند و دوستان زیادی داشته باشد. خیلی هم بود، یادم هست وقتی که شش ساله بود، برای ثبت‌نام پسرم به دبستان شهید حسین توانا رفتیم. مدیر دبستان از روح‌الله خواست تا 10 بشمارد که روح‌الله تا بیست شمارش کرد و باعث شد مدیر او را تشویق کند و همان سال کلاس شد. مدیر از ما مقداری پول خواست تا عکسش را در روزنامه چاپ بکنند. روح الله که این حرف را شنید، گفت: از این به بعد نمی‌خواهم شاگرد اول بشوم! یک خودکار می‌دادند برایم با‌‌‌ارزش‌تر از این بود که پول بگیرند و عکسم را چاپ کنند! ✨✨✨✨🍃🔹🌹 🍃راهنمایی را در مدرسه شیخ شمس و متوسطه را در دبیرستان گذراند و سرانجام به‌دلیل علاقه و مهارتی که در کارهای عملی داشت، وارد هنرستان فنی و حرفه‌ای استقلال شد و توانست دیپلم فنی و حرفه‌ای خود را دریافت کند که دست ساخته‌های بر جای مانده از روح‌الله، و ظرافت وی را در کارهای عملی نشان می‌دهد. 🍃مادرش ادامه داد: از کودکی اهل بود و علاقه خاصی به عکس داشت. هر مسجدی که می‌رفت چشمش به خیره می‌شد. انتخابش با همه فرق داشت و می‌گفت به خدمت سربازی نمی‌رود، مگر چند نفر به خدمت می‌روند؟! ⏮ادامه دارد...
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۵ 🍃برگه به خدمت روح‌الله وقتی رسید که در بیمارستان به دلیل عمل جراحی بستری بود. بعد از بهبودی، وسایلش را جمع کرد و به اسم اینکه محل خدمتش است، راهی آنجا شد. بعد از عزیمت روح‌الله، ماموران دولتی چندین‌بار به در خانه ما آمدند و گفتند: چرا پسرتان برای گذراندن دوره سربازی حاضر نمی‌شود؟! سردرگم مانده بودیم، روح‌الله که رفته، پس چرا این‌ها به در خانه ما می‌آیند و می‌گویند سرباز فراری است؛ تا اینکه بعدها فهمیدیم به ‌جای ارتش که یگان اعزامی پسرم بوده، به ملحق شده است. ✨✨✨🍃💦🌹 🍃مدت‌ها گذشت تا اینکه روزی روح‌الله تماس گرفت و از من خواست تا به گروه صابرین بپیوندد که به گفته پسرم اسیری و داشت و خدمت کردن در آنجا آسان نبود. من رضایت خودم را در گرو رضایت خدا و خود روح‌الله دانستم و سعی کردم حالا که چنین تصمیمی گرفته، به پسرم روحیه بدهم. با گوشه چادر شبش، گوشه چشمش را به آرامی پاک کرده، ادامه می‌دهد: از پشت گوشی را می‌شنیدم که به دوستانش می‌گفت: دیدید مادر من می‌دهد! 🍃مادر ادامه می دهد: پدرش سر نماز بود، روح الله منتظر ماند تا پدرش را هم بگیرد که گرفت. هشت ماه در آموزش‌های سخت دید. برادر روح‌الله با ایما و اشاره و گاهی کلامی مادرش را راهنمایی می‌کند. 🍃چند ماهی از وی خبر نداشتیم تا اینکه خودش تماس گرفت و گفت: جای هستم که نمی توانم بگویم، ولی همین حد بدانید که حالم است. بعد از ماه‌ها که روح‌الله به خانه برگشت متوجه شدیم چند روزی در بیمارستان یزد به دلیل زخمی شدن، بستری بوده است. 🌹روح الله ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۶ 🍃مادر روح‌الله از فرزندش می‌گوید: خواب شهادت پسرم را دیده بودم. می‌دانستیم روح‌الله عضو شده، ولی نمی‌دانستیم از محافظین سردارنورعلی شوشتری است. مدت‌ها از رفتن او می‌گذشت و از وی خبری نداشتیم. به دلم برات شده بود اتفاقی افتاده، شماره همراه پسرم را شماره‌گیری کردم تا با رو‌ح‌الله حرف بزنم. دوستش تلفن را جواب داد و گفت روح‌الله آنجا نیست، سه مرتبه تماس گرفتم و هر سه بار، همان حرف را تکرار کرد. به دلم آشوب افتاده بود قسمش دادم که بگوید چه اتفاقی برای روح‌الله افتاده است. 🍃گفت که پسرم زخمی شده، با لحن گفتنش فهمیدم که راست نمی‌گوید. خدا کند دوستش را که در آن هنگام، ترکش خورده بود و مدت‌ها بعد او هم به پسرم پیوست. ✨✨✨✨🍃🔹🌹 🍃پدر روح‌الله ادامه می‌دهد: شب روح‌الله مادرش خواب بدی دیده بود، وقتی خوابش را برایمان تعریف کرد، به شوخی گفتم خواب تو پدر همه را در می‌آورد! وقتی از تلویزیون اعلام کرد که در سیستان و بلوچستان بمب‌گذاری شده و سردار نورعلی شوشتری شده است، چون روح‌الله هم آنجا خدمت می‌کرد به زیرنویس تلویزیون نگاه انداختیم و دیدیم نیز جزو . ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۷ 🍃 خاصی در چهره پدر موج می‌زد، چهره ایشان مرا متعجب ساخته بود. با اینکه از فرزندش حرف می‌زد ولی ناراحتی در نگاهش دیده نمی‌شد چرا که فرزند شهیدی تقدیم انقلاب کرده بود. پدر روح‌الله، انقلاب را می‌خواند که پسرش هم از آن بود و می‌گوید: وقتی برادرم محمد نوزاد، شد و خبرش را برای من آوردند، گفتم ! ولی در شهادت روح‌الله آن وای را هم نگفتم. روح‌الله به یقین، لیاقت را داشت. 🍃علیرضا، برادر صحبت را ادامه می‌دهد: تقریبا بیشتر خاطرات روح‌الله با من است، چون با هم رشد کردیم. بسیار پرجنب و جوش و بود، درسی که معلم سرکلاس تدریس می‌کرد؛ می‌توانست عین معلم تحویل دهد. روابط بین فردی خوبی داشت و همه را به سوی خود می‌کرد. 🍃ورزشکار بود و کاراته و بدنسازی می‌رفتیم. خیلی شجاع و بود. در باشگاه رزمی با سابقه‌دارترها و بزرگتر از خودش مبارزه می‌کرد و نمی‌ترسید. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۸ 🍃برادر از دوستان روح‌الله می‌گوید که قبل از ، به حرم امام رضا (ع) رفته بودند که روح‌الله از دوستانش می‌خواهد او را سیر ، چون آخرین دیدارشان است و می‌شود. سه مرتبه این حرف را تکرار می‌کند و دوستانش به هوای اینکه شوخی می‌کند، به روح‌الله تیکه می‌اندازند که شهادت نیست، غافل از آنکه به دلش افتاده بود می‌شود. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۹ 🌹 متفاوت روح‌الله 🍃مادر دوباره لب به سخن وا می‌کند و ادامه می‌دهد: روح‌الله پانزده روز بعد از ماه رمضان تماس گرفت و گفت اگر به خانه آمد ازدواج می‌کند آن را برای دل خوش کردن من می‌گفت، روح‌الله از من خواست اگر یافت، داد و بیداد نکنم و به خدا کرده و باشم. 🍃مادرش از شهادت متفاوت روح‌الله می‌گوید: یک هفته قبل از تماس گرفت که به تبریز بر می‌گردد. به دوستانش هم گفته بود شب، به سمت تهران حرکت می‌کند تا در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که یکشنبه شود، جنازه‌اش را دوشنبه به تهران کنند و پس از چند روز جنازه‌اش را به تبریز بیاورند! 🍃مادر شهید احساسش را نسبت به اعدام ریگی می‌گوید: موقع دستگیری و اعدام ریگی یک مشترک دیدم که روح‌الله با لباس کاراته خودش، حرکات رزمی انجام می‌داد و بسیار می‌کرد. 🍃جعفر اسکندری از دوستان روح‌الله است که در این دیدار ما را همراهی می‌کرد؛ وی از روح‌الله می‌گوید: از خاص روح‌الله وی بود، با همه که داشت و خاصش که همیشه در چهره او نمایان بود. اواخر کمتر او را در محله می‌دیدیم و هر از گاهی هم که می‌آمد زود بر می‌گشت. تا اینکه روزی که را به طور اتفاقی در روزنامه نگاه می‌کردم، نام روح‌الله را دیدم که به اشتباه «نورزاد» زده بودند و فهمیدم روح‌الله شده است. ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱ سهیل سنقر : مدافع حرم تربيت‌يافتگان مكتب اهل بيت هستند و اين روزها سربازي اهل بيت پاداشي به ارزشمندي دارد. ابوذر امجديان كه نام خود را به عنوان اولين شهيد مدافع حرم شهرستان كرمانشاه به ثبت رسانده است، عشق به اهل بيت را از روضه‌هايي به عاريه دارد كه. از كودكي پاي آنها بزرگ شده بود. به گزارش سهیل سنقر، مدافع حرم تربيت‌يافتگان مكتب اهل بيت هستند و اين روزها سربازي اهل بيت پاداشي به ارزشمندي شهادت دارد. ابوذر امجديان كه نام خود را به عنوان اولين شهيد مدافع حرم شهرستان سنقروکلیایی به ثبت رسانده است، عشق به اهل بيت را از روضه‌هايي به عاريه دارد كه از كودكي پاي آنها بزرگ شده بود. چنين عشقي بود كه باعث شد او در آبان ماه سال 94 مصادف با تاسوعاي حسيني به برسد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۲ در گفت و گو با مريم امجديان همسر نگاهي گذرا به زندگي يكي ديگر از ستارگان آسمان دفاع از حرم مي‌اندازيم. گويا ،زاده روستا بودند؛ آشنايي‌تان هم در محيط روستا صورت گرفت؟ بله، من و همسرم هر دو اهل روستاي سهنله از توابع شهرستان استان كرمانشاه هستيم. خانه ما و خانه پدري همسرم چند كوچه با هم فاصله داشت. خودش بر حسب اتفاق يك بار من را ديده و با خانواده‌اش مسئله را در ميان گذاشته بود. ابوذر پاسدار بود. من هميشه آرزو داشتم كه با يك پاسدار ازدواج كنم. همان روز از سختي‌هاي زندگي با يك نظامي برايم گفتند و اينكه احتمالاً پيش بيايد كه چند ماهي در مأموريت باشند و من هم پذيرفتم. اما هرگز فكر نمي‌كردم كه ابوذرم به برسد و همسر شوم. در نهايت من و ابوذر با مهريه 72 سكه، در اول آبان ماه سال 1389 كرديم. من توفيق داشتم شش سال در كنار بهترين همراه و همسنگرم باشم. ⏮ادامه دارد،،،