eitaa logo
ستاره شو7💫
694 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
48 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
آن چیست سفید است قند نیست ریشه دارد درخت نیست؟ 😳
ستاره شو7💫
#چیستان آن چیست سفید است قند نیست ریشه دارد درخت نیست؟ 😳
دندان افرین به دوستای گلم که پاسخ صحیح دادین 👏👏👏👏 ریحانه امیری اسما فدایی جواد فاطمه زهرا احمدی محمد یاسین باقری طادی زهرا اسدی یلدا عباسی محدثه بیاتی زینب فولادی مهدی ابراهیم عابدی فائزه مظاهری کوثر باقری مهشید بورونی مبینا گردفروشانی امیرمحمد قاسمی امیرعلی قاسمی زهرا یادگاری امیر عباس باستانی ماهان امینی مهسا عسگری منصور کوچمی مرتضایی 😇
اگه شما قول بدین امار کانال ما رو برسونید به هزار ممممم🧐😇 منم قول میدم بیشتر براتون چیستان و تست هوش های باحال و راحت بفرستم 😍🥰🤓
enc_16851942489823771223327.mp3
4.14M
..وقتے خودم دلم برات تنگ شدھ . . چہ جورے مےتونم جوابت کنم ؟(: | 💔🥀 ❀͜͡🥀 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزودی از من جواب میگیری ناامید نباش، و از من نخواه عجله کنم آیه‌ی ۳۷ سوره‌ی انبیاء سلام صبحتون بخیر 😘😘 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◖👀‼️◗ مواظب‌دلت‌باش🚶‍♂ وقتۍاز‌خدا‌گرفتیش‌پاڪِ‌پاڪ‌بود .. مراقب‌باش‌با‌گناه‌سیاهش‌نکنے آلوده‌اش‌نکنی!! حواست‌باشه‌به‌خاطر‌یه‌چت یه‌لذت‌زودگذر .. یه‌لکہ‌ےِسیاه‌زشت‌نندازےرو‌دلت کہ‌دیگہ‌نتونےپاکش‌کنی💔! دلت‌قیمتیہ‌‌رفیق‌مراقبش‌باش🖐🏻 📿 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
رفته بودیم مجلس ختم میخواستم به صاحب عزا بگم غم اخرتون باشه گفتم دفعه اخرتون باشه! حالا من هیچی، اون چرا گفت چشم؟ 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 آموزش یک ایده ی خلاقانه برای برش کاغذرنگی😍😍👌👌 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_سه هُما فریاد زد: «تمرکز کن... تنها راه عبور از این مانع اینه که خوب تمرکز کنی.»
محمدجواد به حرف هُما گوش کرد. اولین توپی که به سمتش آمد، با ساعدش گرفت و با پایش توپ بعدی را گرفت، بعد هم با چند حرکت ژیمناستیک، خود را به انتهای پرده رساند. این مرحله هم به اتمام رسید... اما تمام بدنش درد می‌کرد. هُما گفت: «بهتر از مرحله‌ی قبلی بود. حالا به راهت ادامه بده.» محمدجواد به مرحله‌ی آخر رسیده بود. تنها راه عبور پلی باریک و معلق بود که تا انتهای مسیر می‌رسید. در زیر پلِ چوبی چیزی دیده نمی‌شد. محمدجواد با خیال راحت روی پل قدم گذاشت، اما از مرحله قبل یاد گرفته بود که نباید بدون تمرکز و دقت قدم بردارد. با اولین قدم‌ها پل شروع به حرکت کرد و به این طرف و آن طرف تاب می‌خورد. محمدجواد ایستاد و کمی با دقت بیشتری به زیر پل نگاه کرد. در زیر پل موجوداتی حرکت می‌کردند. آن قدر حرکتشان سریع بود که محمدجواد تنها سایه‌ی مبهمی از آن‌ها را می‌دید. ناگهان یکی از آن‌ها از پشت تخته سنگِ کوچکی بیرون آمد. محمدجواد از ترس خشکش زده بود. محکم طنابی را که در دو طرف پل قرار داشت، گرفت و به مارهایی که زیر پل می‌خزیدند، نگاه کرد. سلوا که متوجه ترس محمدجواد شده بود گفت: «بگو الله أكبر. محمدجواد خدا از همه چیز بزرگتره... خدا از همه قدرت‌ها نیرومندتره.» هُما گفت: « این مارها، مارهای صفات بد آدم‌ها هستن؛ مثل کینه، حسادت و نفرت. اگه تو یکی از اون‌ها رو در دل داشته باشی حتماً تو رو به پایین می‌کشن، اما اگه این صفات رو نداشته باشی به سلامت رد می‌شی.» محمدجواد متوجه حرف های هُما نبود. پاهایش سست شده بود. کمی که گذشت تمام کارهای زشتی که نسبت به لام انجام داده بود پیش چشم‌هایش جان گرفت. انگار یک فیلم سینمایی از اعمالش را می‌دید. او تمام صفات بد را در دلش داشت؛ اما تلاشش را کرده بود تا آن‌ها را از دلش بیرون بریزد. اگر هم به پایین می‌افتاد هُما و سلوا هم از ته دلش با خبر می‌شدند. عزمش را جزم کرد. زیر لب الله اکبر گفت و درحالی که طناب پل را محکم در دست گرفته بود به سمت جلو حرکت کرد. دوباره صدای هُما برایش واضح شد. هُما گفت: «به عقب و پایین نگاه نکن. روی هدفت تمرکز کن.» سلوا گفت: «نفس عمیق بکش و فقط به خدای بزرگ فکر کن.» صدای هما و سلوا در صدای هیس هیس مارها شنیده نمی‌شد. ترس به سراغش آمد. پاهایش می لرزیدند. ناگهان چشم‌هایش را بست و همانجا نشست. پل چوبی تکان می‌خورد و محمدجواد از ترس توان حرکت کردن نداشت. ناگهان صدای آشنایی را شنید صدایی که می‌گفت: «آفرین! بشین تو نمی‌تونی به انتهای راه برسی. تو موجود ضعیفی هستی. کسی به کمکت نمیاد.» ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭┅──────┅╮ ࿐༅📚༅࿐ چه بی کلاس.... 😳 ╰┅──────┅🦋 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
یارو صبح جوین میده بعد از ظهر لفت میده😐🙄 داداش یه دو سه روز به من مهلت بده استعداد هامو نشون بدم😐😂 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
⏰╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃💭🧠👨‍⚕️ ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ ✅ تغییر نگاه 🔻راننده تاكسی گفت: «می‌دونی بهترين شغل دنيا چيه؟» گفتم: «چيه؟» گفت: «راننده تاكسی.» خنديدم. راننده گفت: «باور کن... 🔸هر وقت بخوای ميای سركار، هر وقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای ميری، هر وقت دلت خواست يه گوشه می‌زنی بغل استراحت می‌كنی، هی آدم جديد می‌بينی، آدم‌های مختلف، حرف‌های مختلف، داستان‌های مختلف 🚖🚚🚐🏍 🔸موقع كار می‌تونی راديو گوش بدی، می‌تونی گوش ندی، می‌تونی روز بخوابی شب بری سر كار، هر كيو دوست داری می‌تونی سوار كنی، هر كيو دوست نداری سوار نمی‌كنی، آزادی، راحتی. 🌳🚖🌲🌳🚘🚍🚔 🔸ديدم راست میگه... گفتم: «خوش به حالتون.» 🔻راننده گفت: «حالا اگه گفتی بدترين شغل دنيا چيه؟» گفتم: «چی؟» راننده گفت: «راننده تاكسی.» 🔸بعد دوباره گفت: هر روز بايد بری سر كار، دو روز كار نكنی، ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد، با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا می‌شه، ⛔️🚫 🔸هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست، سوار ماشينت ميشه، همه هم ازت طلبكارن، حرف بزنی يه جور، حرف نزنی يه جور، راديو روشن كنی يه جور، راديو روشن نكنی يه جور، 🔸دعوا سر كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستون‌ها از گرما می‌پزی، زمستون‌ها از سرما كبود می‌شي. هرچی می‌دويی آخرش هم لنگی.» 🔻به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت: «زندگی همه چيش همینجوره. هم میشه بهش خوب نگاه كرد، هم میشه بد نگاه كرد😉» 🚸 خیلی از رنج های ما به خاطر زاویه ی غلط نگاهمون هست 👌 درستش کنیم...😊 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎮🎲 💯••••••••••--هیلو|Halo5--••••••••••💯 ✅بررسی بازی هیلو۵ ⏰زمان ویدیو: ۳۳mg ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀ 🌟•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″🌟
مهدی‌رعنایی شرمنده - yasfatemii .mp3
4.14M
ټٰایـمِـ⏰ ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞🥀 ..شرمنده...🥀💔 درخواست شما ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_چهار محمدجواد به حرف هُما گوش کرد. اولین توپی که به سمتش آمد، با ساعدش گرفت و با
محمدجواد از شنیدن این صدا بیزار بود. احساس نفرت عجیبی از این صدا در دلش حس می‌کرد. در همین لحظات حرکت چیز لزج و لیزی را بر گردنش حس کرد. چشم‌هایش را باز کرد. یکی از مارها دور گردنش حلقه زده بود. صدا قوی‌تر از قبل بود: «کسی نمیاد سراغت، تو تنها هستی.» ناگهان محمدجواد فریاد زد: «خدااااا!» طنین صدایش در کل سالن پیچید. با تمام نفرتی که از موجود تاریکی در دل داشت. مار را گرفت و به ته سالن پرت کرد. اشک در چشم‌هایش جمع شده بود؛ اما انگار اجازه نمی‌داد تا بر گونه‌اش جاری شود. ضربه‌ای به پاهایش زد تا دیگر نلرزند. به زحمت ایستاد و بدون اینکه به زیر پایش نگاه کند به راهش ادامه داد. زیر لب می‌گفت: «خدا با منه. خدا من رو تنها نمی‌ذاره.» به انتهای پل رسید. انتهای پل مراحل تمام می‌شد. پایش را که از پل روی زمین گذاشت به پشت سرش نگاه کرد. خیلی عجیب بود. این پل چنان که فکر می‌کرد طولانی نبود و ارتفاع زیادی از زمین نداشت. هُما خود را به محمدجواد رساند. لبخند رضایتی بر لب داشت، اما محمدجواد همچنان از ترس می‌لرزید و نفس نفس می‌زد. هُما گفت: «این مراحل برای هرکسی براساس شخصیت خودش تعیین می‌شه و اگر من یا سلوا از این مراحل عبور کنیم، اون طور که تو مراحل رو دیدی ما نمی‌بینیم. بیشتر اتفاقات در ذهن تو بود و بعد وارد مراحل تمرین شد. مارها واقعاً وجود نداشتن تا اینکه در افکارت به اون‌ها رسیدی و به اینجا آوردیشون.» ذال به سمت محمدجواد رفت و دستان سردش را در دستش گرفت و پشتش را نوازش کرد. سلوا گفت: «کار بزرگی کردی، افکار سیاه و گناهت رو از ذهنت بیرون ریختی و به شکل مار مجسم کردی. این کار رو هر کسی نمی‌تونه انجام بده.» محمدجواد به زیر پل نگاه کرد تا مارها را ببیند. ماری در آنجا ندید. - پس کجا رفتن؟ - برای همیشه نابود شدن. اون‌ها تا زمانی که در ذهنت باشن، زنده می‌مونن. بعد که دور بریزیشون از بین میرن. - حالا چرا مار؟ - چون گناه مثل مار در ذهن آدم آروم آروم نفوذ می‌کنه و بدون اینکه بفهمیم ما رو نیش می‌زنه و ذهنمون مسموم می‌شه. محمدجواد حالا احساس امنیت می‌کرد. ذهنش از خیلی چیزها خالی شده بود. از تمام چیزهایی که در این مدت آزارش می‌داد. هُما گفت: «بیا از خوراکی‌ها بخوریم... مطمئنم همه گرسنه هستند.» ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
دوستان گلم فعالین مرداد و شهریور و دریافت کارت شارژ هدیه شون به زودی اعلام میشه دوستانتون را به کانال دعوت کنید هر پستی به دلتون نشست برای دوستانتون فوروارد کنید ویو بخوره بفهمیم چه پست هایی رو بیشتر دوست داشتین 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 به همین آسونی گل رز خوشگل درست کن 😍😍💞💞💞 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂