#کلام_از_شهدا
#ارتباط خود را با خداوند دائماً برقرار نموده و از #تهجد و قرائت #قرآن و #دعا و #توسل (كه سلاح ايثارگران ما هست) #غفلت نورزيد، ولي يك نكته را #دقت نماييد كه پرداختن به #مستحبات تا حدي جايز است كه جلوي كارهاي #واجب شما را نگيرد.
#شهيد_شيخ_فضل_الله_محلاتي
📚منبع کلام شهدا:اسك دين
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_سی_و_نهم
💚مسائل معنوی❤️
✨ #عرفان ۲🍃
✔️راوی:از دوستان شهید
👈خانه اي وسيع و قديمي در☀️#نجف به🌷#هادي سپرده شده بود تا از آن نگهداري کند.او در يکي از اتاق هاي کوچک و محقر آن#سکونت داشت.بيشتر وقتش را در🏠#خانه به#عبادت و📚#مطالعه اختصاص داده بود.او از صاحب🏡#خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهي دستي که پولي ندارند را به آن🏕#خانه بياورد و در آنجا به آن ها#اسکان دهد.
🌷@shahidabad313
♦️براي زائران غذا درست مي کرد. در بيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر زائري هم نبود، به تهي دستان اطراف🏠#خانه#سکونت مي داد و در هيچ حالي از کمک دادن دريغ نمي کرد.آن🏚#خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسي جرئت نمي کرد در آن#زندگي کند.
⚘@pmsh313
💥بعد از🌷#شهادت_هادي آن را به طلبه ي ديگري سپردند، اما آن#طلبه نتوانست با#ظلمت و#وحشت آن🏚#خانه کنار بيايد!#اربعين که نزديک مي شد🌷#هادي اتاق ها را به#زائران و#مهمانان مي داد و خودش يک گوشه مي خوابيد.گاهي پتوي خودش را هم به آنها مي بخشيد. او#عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمايشي بخوابد.
🌷@shahidabad313
☘يک بار#مريض شده بود خودش در#سرما در راهروي🏠#خانه خوابيد اما اتاق را که گرم بود در اختيار زائران راهپيمايي#اربعين قرار داد.او در اين مدت با#پيرمرد نابينايي آشنا شده بود و کمک هاي زيادي به او کرده بود. حتي آن#پيرمرد نابينا را براي#زيارت به☀️#کربلا هم برده بود.
⚘@pmsh313
🌷#هادي زماني كه مشغول كارهاي عرفاني و#ذكر و#خلوت شده بود، كمتر با ديگران#حرف مي زد.اين هم از توصيه هاي بزرگان است كه انسان در ابتداي راه#سكوت را بر هر كاري مقدم بدارد.
🌷@shahidabad313
🌷#هادي مي دانست بسياري از معاشرت ها تأثير منفي در#رشد_معنوي#انسان دارد، لذا#ارتباط خود را با بيشتر#دوستان در حد يك#سلام_و_عليك پايين آورده بود.اين اواخر بسيار#كتوم شده بود. يعني خيلي از#مسائل_معنوي را#پنهان مي كرد.از طرفي تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا#زحمت مي كشيد.هر زائري كه به☀️#نجف مي آمد، به خانه ي خودش مي برد و از آنها پذيرايي مي كرد.
🌱هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران#فكر كنند كه آدم خوبي است. اين سال آخر روزه داري و ديگر مراقبت هاي#معنوي را بيشتر كرده بود.تا اينكه ماجراي#مبارزه_با_داعش پيش آمد،🌷#هادي آنجا بود كه از#خلوت_معنوي خود بيرون آمد.او به قول خودش#مرد_ميدان_جهاد بود شجاعتش را هم قبلاً اثبات كرد. حالا هم#ميدان_مبارزه ايجاد شده بود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجاه_و_یک
💚در خط مقدم❤️
✔️راوی:محمد رضا ناجی
👈از مؤسسه ي#اسلام_اصيل با🌷#هادي آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول#درس بود. ما در#ايام_محرم در🕌#مسجد_هندي☀️#نجف همديگر را مي ديديم.بعد از مدتي بحران⚡#داعش پيش آمد.🌷#هادي را بيشتر از قبل مي ديدم. من در جريان#نمايشگاه_فرهنگي با او همکاري داشتم.يک روز مي خواستم به منطقه ي عملياتي بروم که🌷#هادي را ديدم. او اصرار داشت با من بيايد. همان روز هماهنگ کردم و با🌷#هادي حرکت کرديم.
🌷@shahidabad313
🍁او خيلي آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود:#عاشق_مبارزه با صهيونيست ها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد.بعد از چند روز راهي شهر#شيعه نشين «بلد» شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلاتي داشت.اين مسير تحت اشراف تک تيراندازهاي⚡#داعش بود. هر کسي نمي توانست به راحتي وارد#شهر_بلد شود.
⚘@pmsh313
☀️#صبح به نيروهاي#خط_مقدم ملحق شديم.🌷#هادي با اينکه به عنوان تصويربردار آمده بود، اما يک#سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصوير معروف را آنجا از🌷#هادي گرفتيم.همان جا ديدم که🌷#هادي پيشاني بندهاي زيباي☀️#يا_زهرا(علیها سلام) را بين#رزمندگان پخش مي کند.آن روز در تقسيم غذا بين#رزمندگان کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود.
🌷@shahidabad313
💢مي گفت: جبهه ي اينجا حال و هواي#دفاع_مقدس ما را دارد. اين بچه ها مثل بسيجي هاي خود ما هستند.🌷#هادي مدتي درمنطقه ي عمليات#بلد حضور داشت. در چند مورد پيش روي و حمله ي#رزمندگان حضور داشت وخاطرات خوبي را از خودش به#يادگار گذاشت.
در آن ايام هميشه#دوربين در دست داشت و مشغول فيلم برداري و عکاسي بود.
⚘@pmsh313
💢يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين. يک#دکل مخابراتي هست که#پرچم⚡#داعش بالاي آن نصب شده. بيا برويم و#پرچم را پايين بکشيم.گفتم شايد تله باشد. آنها منتظرند ببينند چه کسي به اين#پرچم نزديک مي شود تا او را بزنند.در ثاني شما تجربه ي بالا رفتن از#دکل داري؟ اين#دکل خيلي بلند است.
ممکن است آن بالا سرگيجه بگيري. خلاصه راضي شد که اين کار را انجام ندهد.
🌷@shahidabad313
🌟#عمليات_بلد تمام شد و اين شهر آزاد شد.🌷#هادي تقاضاي#اعزام به☀️#سامرا داشت. رفتم و کار#اعزام او را انجام دادم. با او راهي منطقه ي☀️#سامرا شده و به#زيارت رفتيم.سه روز بعد با هم به يک منطقه ي درگيري رفتيم. منطقه تحت سيطره ي⚡#داعش بود. من و برخي#رزمندگان، خيلي سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاً مي ترسيديم. 🌷#هادي شجاعانه جلو مي رفت و فرياد ميزد: لاتخاف، لاتخاف ماکوشيئ... نترس، نترس چيزي نيست.ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم. از#صبح تا#عصر در آنجا#محاصره شديم.
⚘@pmsh313
🌟خيلي#ترس داشت. نمي دانستيم چه کنيم اما🌷#هادي خيلي#شاد بود! به همه روحيه مي داد.#عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي#بغداد شديم. بعد هم☀️#نجف رفتيم و چند روز بعد🌷#هادي به تنهايي راهي#سامرا شد.ما از طريق شبکه هاي اجتماعي با هم در#ارتباط بوديم. يک شب وقتي با🌷#هادي صحبت مي کردم گفت: اينجا اوضاع ما#بحراني است! من امروز در يک قدمي🌷#شهادت بودم.
🌷@shahidabad313
💎او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها⚡#منفجر شد. من بالاي پشت بام#خانه بودم که بلافاصله يک انتحاري ديگر در حياط#خانه خودش را⚡#منفجر کرد و... چند روز بعد🌷#هادي به☀️#نجف برگشت. زياد در شهر نماند و به منطقه ي مقداديه رفت. از آنجا هم راهي☀️#سامرا شد.دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با🌷#هادي تماس گرفتم و گفتم: کي برمي گردي؟ گفت: ان شاءالله#مصلحت ما☀️#شهادت است! من هم گفتم اين هفته پيش شما مي آيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم.اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که🌷#هادي🌷#شهيد شده.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_شصت_و_نه
🔰حضور ص ۲۲۷
💚رفاقت دو طرفه❤️
🔰...يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود: »رفاقت و#ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.« اين جمله خيلي حرفها داشت.
🔰نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شــديم. در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم.
🔰از صبح رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم! در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي#اذان_مغرب آمد.
🔰با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا براي نماز به#مســجد مي رفت. ما هم راهي مسجد شديم.
🔰#نماز_جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدودًا پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سلام كرد.ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟
🍁@shahidabad313
🔰گفت: از پلاک ماشين شما فهميدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزديك اســت. همه چيز هم آماده اســت. تشــريف مي آوريد!؟ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم.
🔰ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد.نمي خواستم قبول كنم.#خادم_مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن.
🔰آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. با هم حرکت کرديم.شــام مفصل، بهترين پذيرايي و... انجام شــد. صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم.
🍁@pmsh313
🔰آقاي محمدي گفت: مي توانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟ گفتم: براي تكميل خاطرات يك شهيد، راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم. كدام شهيد؟!
🔰گفتم: او را نمي شناســيد، از تهران آمده بود. بعد عكسي را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجــب نگاه كرد و گفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!! من و پدرم نيروي پ#شهيد_هادي بوديم. توي عملياتها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نمي دانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد. ميزبان ما هم كه از
دوستان اوست!
🔰آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛