💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۵
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زیارت #شهید #اصفهان #دل #ماشین #نماز_جمعه #گلزار_شهدا #شهید_حاج_احمد_کاظمی
✍به قصد #زیارت حاج احمد کاظمی راه افتادیم سمت #اصفهان.خانمم بهش گفت؛شما هم مثل سید به ماشینتون نمی رسید!وسط آن تق و توق ها گفت: همه این ها رو باید بذاریم و بریم،باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون.
هر موقع سراغش رو میگرفتم،جواب هایی مشابه می شنیدم:آقا محسن کجاست؟رفته #نماز_جمعه. آقا محسن کجاست؟رفته #گلزار_شهدا.آقا محسن کجاست؟رفته اصفهان سر مزار #شهید_کاظمی
راوی:سید اصغر عظیمی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۲۰۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_یازدهم
💚ایست و بازرسی،ایام فتنه❤️
👈#ايام_فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبي در اين كشور رخ ميداد. دستور رسيده بود كه بسيجيها برنامه ي#ايست_و_بازرسي را فعال كنند.
🌷@shahidabad313
💢بچه هاي🕌#بسيج_مسجد حوالي ميدان🌷#شهيد_محلاتی برنامه ي#ايست_و_بازرسي را آغاز كردند.🌷#هادي با يكي ديگر از بسيجيها كه مسلح بود با يك موتور به ابتداي خيابان🌷#شهيد_ارجمندي آمدند.
💢اين خيابان دويست متر قبل از محل#ايست_و_بازرسي بود. استدلال🌷#هادي اين بود كه اگر مورد مشكوكي متوجه#ايست_و_بازرسي شود يقيناً از اين مسير ميتواند#فرار كند و اگر ما اينجا باشيم ميتوانيم با او برخورد كنيم.
💥ساعات پاياني شب بود كه كار ما آغاز شد. من هم كنار بقيه ي نيروها اطراف ميدان🌷#شهید_محلاتی بودم. هنوز ساعتي نگذشته بود كه يك خودروي سواري قبل از رسيدن به#ايست_و_بازرسي توقف كرد!
🌷@shahidabad313
💢بعد هم يكدفعه دنده عقب گرفت و خواست از خيابان🌷#شهيد_ارجمندي فرار كند.
🌴به محض ورود به اين خيابان يكباره🌷#هادي و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند. دوست🌷#هادي مسلح بود. راننده و شخصي كه در كنارش بود، هر دو درب خودرو را باز كردند و هر يك به سمتي فرار كردند.
🌷@shahidabad313
🌷#هادي و دوستش نيز هر يك به دنبال يكي از اين دو نفر دويدند. راننده از نرده هاي وسط اتوبان رد شد و خيلي سريع آنسوي اتوبان محو شد!
🍀اما شخص دوم وارد خيابان 🌷#شهید_ارجمندي شد و🌷#هادي هم به دنبال او دويد.
اولين كوچه در اين خيابان بسيار پهن است، اما بر خلاف ظاهرش بن بست ميباشد. اين شخص به خيال اينكه اين كوچه راه دارد وارد آن شد.
⚘@pmsh313
🍀من و چند نفر از بچه هاي🕌#مسجد هم از دور شاهد اين صحنه ها بوديم. به سرعت سوار موتور شديم تا به كمك🌷#هادي و دوستش برويم.
🌿وقتي وارد كوچه شديم، با تعجب ديديم كه🌷#هادي دست و چشم اين متهم را بسته و در حال حركت به سمت سر#كوچه است!
💎نكته ي عجيب اينكه#هيكل اين شخص دو برابر 🌷#هادي بود. از طرفي🌷#هادي مسلح نبود. اما اينكه چطور توانسته بود. اين كار را بكند واقعاً براي ما عجيب بود.
📍بعدها🌷#هادي ميگفت: وقتي به انتهاي كوچه رسيديم، تقريباً همه جا تاريك بود. فرياد زدم بخواب وگرنه ميزنمت.
📍او هم خوابيد روي زمين. من هم رفتم بالای سرش و اول چشمانش را بستم كه نبينه من هيچي ندارم و ...
⚘@pmsh313
📍بچه هاي#بسيج مردم را متفرق كردند. بعد هم مشغول شناسايي#ماشين شدند.
يك بسته ي بزرگ زير پاي#راننده بود. همان موقع مأموران كلانتری 114 نيز از راه رسيدند. آنها كه به اين مسائل بيشتر آشنا بودند تا بسته را باز كردند گفتند: اينها همه اش#ترياك است.
🌷@shahidabad313
💥ماشين و متهم و#مواد_مخدر به كلانتری منتقل شد. ظهر فردا وقتي ميخواستيم وارد🕌#مسجد شويم، يك پلاکارد#تشكر از سوي مسئول كلانتری جلوي درب🕌#مسجد نصب شده بود.
🌼در آن پلاکارد از همه ي بسيجيان🕌#مسجد به خاطر اين #عمليات و دستگيري يكي از قاچاقچيان #مواد_مخدر تقدير شده بود.
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفدهم
💚زیارت با ماشین داغون ❤️
✨ #ماشین🍃
✔️راوی: یک از دوستان🕌#مسجد
💢شخصيت🌷#هادي براي من بسيار#جذاب بود. #رفاقت با او كسي را#خسته نمي كرد.
⚘@pmsh313
🌼در ايامي كه با هم در🕌#مسجد_موسي_ابن_جعفر (علیهماالسلام) فعاليت داشتيم،بهترين روزهاي#زندگي ما رقم خورد،يادم هست يك#شب_جمعه وقتي كار#بسيج تمام شد 🌷#هادي گفت: بچه ها حالش رو داريد بريم☀️#زيارت؟
⚘@pmsh313
💢گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم،🌷#هادي گفت: من مي رم#ماشين بابام رو مي يارم،بعد با هم بريم ☀️#زيارت_شاه_عبد_العظيم (علیه السلام).
💢گفتيم: باشه، ما هستيم،🌷#هادي رفت و ما منتظر شديم تا با#ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه🌷#هادي را نمي شناختند، فكر مي كردند يك#ماشين مدل بالا و...
🌷@shahidabad313
💢چند دقيقه بعد يك#پيكان استيشن درب داغون جلوي🕌#مسجد ايستاد. فكر كنم تنها جاي سالم اين #ماشين موتورش بود كه كار مي كرد و#ماشين راه مي رفت.
💢نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه#برق نداشت. يعني لامپ هاي#ماشين كار نميكرد!
⚘@pmsh313
📍#رفقا با ديدن#ماشين خيلي خنديدند. هر كسي #ماشين را مي ديد مي گفت: اينكه تا سر#چهار_راه هم نمي تونه بره، چه برسه به#شهر_ري.
📍اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند#چراغ_قوه آورده بودند. ما در طي مسير از#نور#چراغ_قوه استفاده مي كرديم.
💎وقتي هم مي خواستيم#راهنما بزنيم،#چراغ_قوه را بيرون مي گرفتيم و به سمت#عقب#راهنما مي
زديم.
⚘@pmsh313
💥خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.☀️#زيارت عجيبي شد و اين#خاطره براي مدت ها#نقل_محافل شده بود.بعضي بچه ها#شوخي مي كردند و مي گفتند: مي خواهيم براي#شب_عروسي،#ماشين🌷#هادي را بگيريم و...
🌴چند روز بعد هم پدر🌷#هادي آن#پيكان استيشن را كه براي كار استفاده مي كرد#فروخت و يك#وانت خريد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⏺گفتوگوی#روزنامه_جوان با نفیسه پورجعفری دختر🌷#شهید بزرگوار حسین پورجعفری،دوست چندین ساله🌷#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📍#قسمت_دوم
💧شهیدی که🌷#حاج_قاسم بدون او به☀️#بهشت نمیرفت! ۳۸ سال با هم بودند
👇
⬅از خلقیات#بابا بگویید و اینکه ایشان چه سبکی در#زندگی برای#تربیت فرزندانش در پیش گرفته بود؟
⭕هیچ#پست و مقامی پدرم را#مغرور نکرد. #تواضعی مثالزدنی داشت. علاقهای به پست و مقامهای دنیایی نداشت. هر از گاهی که به#بابا گلایه میکردیم و میگفتیم چرا اینقدر کم به خانه میآیید؟ پاسخ میداد: «به خاطر راحتی شما.» هرموقع#بابا برای☀️#نماز_صبح میایستاد بدون اینکه به ما بچهها بگوید ما بچهها از کوچک تا بزرگ با شنیدن صدای نمازش از#خواب بلند میشدیم و پشت سر ایشان میایستادیم و🍀#نماز میخواندیم. درخصوص #حجابِ من و خواهرم از همان کوچکی به ما #تأکید داشت ولی هیچوقت این حرف را #مستقیم به ما نمیگفتند و #مستقیم از ما نمیخواستند که باید حجابتان #چادر باشد. ولی به صورت غیرمستقیم با حرفزدنشان و انجام کارهایشان ما متوجه شدیم که باید💥#پوشش_چادر داشته باشیم. همچنین ایشان نوههایش را خیلی 💥#دوست داشت. وقتی که#بابا از بیرون به خانه میآمد، بچهها برای#بوسیدن ایشان از همدیگر#سبقت میگرفتند.
⬅ #بابا چند سال با🌷#حاج_قاسم همراه بود؟
⭕شهیدی که🌷#حاج_قاسم بدون او به☀️#بهشت نمیرفت!پدرم ۳۸ سال با🌷#حاج_قاسم، چه در زمان #جنگ_هشت_ساله #دفاع_مقدس و چه در جنگهای نامنظم #عراق و #سوریه، #رفاقت داشت. همیشه🌷#حاج_قاسم، بابا را با نام کوچک «🌷#حسین» صدا میزد.🌷#حاج_قاسم میگفت: «اگر دو نفر در این#دنیا من را#حلال کنند من میتوانم 🌷#شهید شوم و وارد ☀️#بهشت شوم. یکی خانمم و دیگری🌷#حسین است.» با آنکه پدرم این همه سال با🌷#حاج_قاسم بود، ولی هروقت تلفنی با حاجی #صحبت میکرد، یک #شرم خاصی روی صورت#بابا نمایان میشد. انگار در #صحبت خود با یکدیگر #خجالت میکشیدند. خیلی وقتها #بابا به خاطر مشغله کاریاش #صبح زود قبل از #اذان_صبح دم در خانه🌷#حاج_قاسم منتظر میایستاد. حتی یک کارتن در #ماشین داشت که☀️#نماز صبحش را روی آن میخواند و #منتظر حاجی میماند. با تردد پدرم تمام همسایهها هنگام رفتن به سر کار «پورجعفری» را میشناختند. حتی موقع برگشت هم وقتی پدرم مطمئن میشد🌷#حاج_قاسم داخل خانه شده است به #منزل خودمان برمیگشت. تا موقعی که چیدمان کار برنامهها، جلسه، هماهنگیها و مأموریتها را انجام نمیداد #بابا خیالش راحت نمیشد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#خاطرات_شهید
خودش را مانند #سربازها کرده بود....همه دوستش داشتند
روزی موی سرش را از ته زد. دوستانش گفتند "چرا خودت را مثل سربازها کرده ای؟" پاسخ داد "وقتی از سربازهای یگانم میخواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمیتوانم قبل از اینکه #خودم چنین نباشم از آنها بخواهم که موی سرشان را #ماشین کنند."
📎 پ ن: "فرماندهٔ توپخانهٔ قرارگاه نجف"
#سردارشهید_مصطفی_تقی_جراح🌷
#سالروز_شهادت
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊