🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۶
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#قرآن_خوانی #نصیحت #باور_به_خدا
✍هر روز در پادگان می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم.آدمی که مدت ها با هم شیطنت می کردیم . یک دفعه از این رو به آن رو شده بود.حرف های خوبی می زد. حال خوشی داشت. تا به هم می رسیدیم،ازش می خواستم نصیحتم کند،حتی با چند جمله یا یک نکته. سفارش می کرد: هر روز #قرآن بخون، حتی شده یه صفحه یا یه آیه. خیلی تو روحت اثر می ذاره؛ اما وقتی با معنی می خونی تو فکرت هم اثر می ذاره.
#سوره_قیامت را دوست داشت وزیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه اولش .می گفت: وقتی خدا می گه اثر انگشت رو درست کرده، حس می کنی خدا همیشه دنبالت هست.باید #خدا رو با تمام وجود باور کرد.
🍀راوی:محمد ناصحی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۴۹
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهل_و_دو
💚خالصانه برای خدا❤️
🍃 پاکـ💌ـت ✨
✔️راوی:حاج باقر شیرازی
👈دوستي من با🌷#هادي ادامه داشت. زماني كه 🌷#هادي در#منزل ما كار مي كرد او را بهتر شناختم.بسيار فعال و با#ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در#منزل ما سرش را بالا بياورد.چند بار#خانم من، كه جاي مادر🌷#هادي بود، برايش آب آورد.🌷#هادي فقط زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت.من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين#جوان_تهراني بيشتر از چشمان خودم#اطمينان دارم.
🌷@shahidabad313
🍂بعد از آن، با معرفي بنده،#منزل چند تن از طلبه ها را#لوله_كشي كرد. كار#لوله_كشي آب در🕌#مسجد را هم تكميل كرد.من و🌷#هادي خيلي#رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من مي زد.يك بار بحث#خواستگاري پيش آمد.رفته بود#منزل يكي از#سادات_علوي.
⚘@pmsh313
🍂آنجا خواسته بود كه#همسر آينده اش#پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع#جواب_رد شنيده بود.
جاي ديگري#صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به#خواستگاري برود كه ديگر نشد.اين اواخر ديگر در مغازه ي ما#چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به ما#اطمينان پيدا كرده بود.
🌷@shahidabad313
♦️يك بار با او#بحث كردم كه چرا براي كار#لوله_كشي#پول نمي گيري؟ خُب#نصف_قيمت ديگران بگير. تو هم#خرج داري و...🌷#هادي خنديد و گفت:#خدا خودش مي رسونه.دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي#خدا خودش مي رسونه؟
بعد با#لحني_تندگفتم: ما هم#بچه_آخوند هستيم و اين روايت ها را شنيده ايم.
⚘@pmsh313
🔹️اما آدم بايد براي#كار و#زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پس فردا مي خواي#زن بگيري و...🌷#هادي دوباره#لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي#خدا بايد#كار كنه،#اوستا_كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت#احتياج داشتيم برامون مي فرسته.
🌷@shahidabad313
⭐من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم.🌷#هادي هم مثل هميشه فقط مي خنديد! بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا ميافتم حال و روز من#عوض مي شود.
🌱آن شب🌷#هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين☀️#نجف#مشكل_مالي پيدا كردم و خيلي به#پول#احتياج داشتم.آخر🌃#شب مثل هميشه رفتم توي☀️#حرم و مشغول#زيارت شدم.اصلاً هم حرفي درباره ي#پول با☀️#مولا_امير_المؤمنين (علیه السلام) نزدم.
🌷@shahidabad313
🍁همين كه به#ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زد و گفت: آقا اين#پاكت مال شماست.
برگشتم و ديدم يك آقاي#روحاني پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم. بعد هم بي اختيار#پاكت را گرفتم.
⚘@pmsh313
🌷#هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از#زيارت راهي #منزل شدم.#پاكت را باز كردم. با#تعجب ديدم مقدار زيادي#پول نقد داخل آن#پاكت است!🌷#هادي دوباره به من#نگاه كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز#زندگي من و شما دست خداست.من براي اين#مردم_ضعيف، ولي با#ايمان#كار مي كنم.#خدا هم هر وقت#احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو#پاكت و مي فرسته!
🌷@shahidabad313
☘خيره شدم توي صورتش. من مي خواستم او را#نصيحت كنم، اما او#واقعيت_اسلام را به من ياد داد.واقعاً#توكل عجيبي داشت. او براي رضاي#خدا كار كرد.#خدا هم#جواب#اعمال_خالص او را به خوبي داد.بعدها شنيدم که همه از اين#خصلت🌷#هادي تعريف مي کردند. اينکه کارهايش را#خالصانه_براي_خدا انجام مي داد.يعني براي#حل#مشکل_مردم#کار مي کرد اما براي انجام #کار پولي نمي گرفت.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هشتاد_و_سه
💚محضر بزرگان❤️ص ۱۲۴
✔امير منجر
🔵ســال اول#جنگ بود. به مرخصي آمدم. با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حرکت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود.
🔵از خياباني رد شــديم. ابراهيم يک دفعه گفت: امير وايسا! من هم سريع آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: چي شده؟! گفت: هيچي، اگر وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا!
🍁@shahidabad313
🔵من هم گفتم: باشه،کار خاصي ندارم. بــا ابراهيم داخل يك خانه شــديم. چند بار ياالله گفــت و وارد يك اتاق شديم.
🔵چند نفر نشسته بودند. پيرمردي با#عباي_مشکي بالاي مجلس بود. به همراه ابراهيم سلام كرديم و درگوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يکي از جوانها تمام شد.
🔵ايشــان رو کرد به ما و با چهره اي خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم کردي، چه عجب اين طرفها!
🔵ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمي کنيم خدمت برسيم.
🍁@pmsh313
🔵همين طــور کــه صحبت مي کردنــد فهميدم كه ايشــان، ابراهيــم را خوب مي شناسد.حاج آقا کمي با ديگران صحبت کرد.
🔵وقتــي اتاق خالي شــد رو کرد به ابراهيم و با لحنــي متواضعانه گفت: «آقا ابراهيم ما رو يه كم#نصيحت کن!»
🔵ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنيد. خواهش ميکنم اين طوري حرف نزنيد.
🔵بعد گفت: ما آمده بوديم شــما را زيارت کنيم. انشــاءالله در جلسه هفتگي خدمت مي رسيم. بعد بلند شديم، خداحافظي کرديم و بيرون رفتيم.
🔵در بيــن راه گفتم: ابرام جون، تو هم بــه اين بابا يه كم نصحيت مي کردي، ديگه سرخ و زرد شدن نداره!
🍁@shahidabad313
🔵باعصبانيت پريد توي حرفم و گفــت: چي ميگي امير جون، تو اصلا ً اين آقا رو شناختي!؟ گفتم: نه، راستي کي بود !؟
🔵جواب داد: اين آقا يکي از اولياي خداســت. اما خيلي ها نمي دانند. ايشــون حاج ميرزا اسماعيل دولابي(ره) بودند.
🔵سالها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختند. تازه با خواندن#كتاب_طوبي_محبت فهميدم که جمله ايشان به ابراهيم چه حرف بزرگي بوده
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_سه
✏مزار يادبود ص ۲۳۵
✔خواهر شهيد
💚لیاقت شهادت❤️
✏بعد از ابراهيم حال و روز خودم را نمي فهميدم. ابراهيم همه زندگي من بود. خيلي به او دلبسته بوديم. او نه تنها يک برادر، که مربي ما نيز بود. بارهــا با من در مورد#حجــاب صحبت مي کرد و مي گفــت: چادر يادگار حضرت زهرا(س) اســت، ايمان يک زن، وقتي کامل مي شود که#حجاب را کامل رعايت کند و...
✏وقتي مي خواستيم از خانه بيرون برويم يا به مهماني دعوت داشتيم، به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصيه مي کرد و...
✏اما هيچ گاه امر و نهي نمي کرد ابراهيم#اصول_تربيتي را در نصيحت کردن رعايت مي نمود.در مورد نماز هم بارها ديده بودم که با شوخي و خنده، ما را براي#نماز_صبح صدا مي زد و مي گفت: »#نماز، فقط#اول_وقت و#جماعت«
🍁@shahidabad313
✏هميشــه به دوستانش در مورد#اذان گفتن#نصيحت مي کرد. مي گفت: هرجا هستيد تا صداي#اذان را شنيديد، حتي اگر سوار موتور هستيد توقف کنيد و با صداي بلند، پروردگار را صدا کنيد و#اذان بگوئيد.
✏زماني که ابراهيم مجروح بود و به خانه آمد از يک طرف ناراحت بوديم و از يک طرف خوشحال!ناراحت براي زخمي شدن و خوشحال که بيشتر مي توانستيم او را ببينيم.
✏خــوب به ياد دارم که دوســتانش به ديدنش آمدند. ابراهيم هم شــروع به خواندن اشعاري کرد که فکر کنم خودش سروده بود:
⚡اگر عالم همه با ما ســتيزند اگر با تيغ، خونم را بريزند
⚡اگر شــويند با خون پيکرم را اگر گيرند از پيکر سرم را
⚡اگر با آتش و خون خو بگيرم زخط سرخ رهبر بر نگردم
🍁@pmsh313
✏بارها شنيده بودم كه ابراهيم، از اين حرف که برخي مي گفتند: فقط مي ريم جبهه براي شهيد شدن و... اصلا ً خوشش نمي آمد! به دوستانش مي گفت: هميشه بگيد ما تا لحظه آخر، تا جائي که نفس داريم
براي اسلام و انقلاب#خدمت مي کنيم، اگر خدا خواست و نمره ما بيست شد آن وقت شهيد شويم.
✏ولي تا اون لحظه اي که نيرو داريم بايد براي اسلام#مبارزه کنيم. مي گفــت بايد اين قدر با اين بدن کار کنيم، اين قدر در راه خدا فعاليت کنيم که وقتي خودش صلاح ديد، پاي کارنامه ما را امضا کند و شهيد شويم.
✏اما ممکن هم هســت که#لياقت شهيد شدن، با رفتار يا کردار بد از ما گرفته شود...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
Salam Bar Ebrahim39.mp3
7.19M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_سی_و_نهم(قسمت آخر)
💚هادی دوستان ص۲۳۳❤️
💚لیاقت شهادت ص۲۳۵❤️
💚ابراهيم الگوي اخلاق عملي ص۲۳۸❤️
✏بعد از ابراهيم حال و روز خودم را نمي فهميدم. ابراهيم همه زندگي من بود. خيلي به او دلبسته بوديم. او نه تنها يک برادر، که مربي ما نيز بود. بارهــا با من در مورد#حجــاب صحبت مي کرد و مي گفــت: چادر يادگار حضرت زهرا(س) اســت، ايمان يک زن، وقتي کامل مي شود که#حجاب را کامل رعايت کند و...
✏وقتي مي خواستيم از خانه بيرون برويم يا به مهماني دعوت داشتيم، به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصيه مي کرد و...
✏اما هيچ گاه امر و نهي نمي کرد ابراهيم#اصول_تربيتي را در نصيحت کردن رعايت مي نمود.در مورد نماز هم بارها ديده بودم که با شوخي و خنده، ما را براي#نماز_صبح صدا مي زد و مي گفت: »#نماز، فقط#اول_وقت و#جماعت«
✏هميشــه به دوستانش در مورد#اذان گفتن#نصيحت مي کرد. مي گفت: هرجا هستيد تا صداي#اذان را شنيديد، حتي اگر سوار موتور هستيد توقف کنيد و با صداي بلند، پروردگار را صدا کنيد و#اذان بگوئيد.
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯