eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
137 دنبال‌کننده
529 عکس
221 ویدیو
4 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط با کانال @samtebaran
مشاهده در ایتا
دانلود
به گرد گریه من ابر درفشان نرسد به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد مجردان چو مسیح از علایق آزادند کمند رشته مریم به آسمان نرسد مرا ز خرمن گردون چه چشمداشت بود؟ که برگ کاه به چشمم ز کهکشان نرسد به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت که کس به عالم بالا به نردبان نرسد ز سطحیان مطلب غور نکته های دقیق هما به چاشنی مغز استخوان نرسد گشایش از دم پیران بود جوانان را به خاکبوس هدف تیر بی کمان نرسد به خواری وطن از عیش غربتم قانع که هیچ گل به خس و خار آشیان نرسد کمند آه ستمدیدگان عنان تاب است نمی شود به سر چاه، کاروان نرسد حضور همنفسان مغتنم شمر صائب که لذتی به ملاقات دوستان نرسد @shearhayeziba
ترک یاران کرده ای ای بیوفا، یار این کند؟ دل زپیمان برگرفتی، هیچ دلدار این کند؟ ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان شرم بادت زین عملها، یار با یار این کند؟ جور تو با عاشق سرگشته امروزینه نیست آزمودم عشق را صدبار، هر بار این کند طالب عشق رخ خوب تو بودم سالها خود ندانستم که با من آخر کار این کند نرگست در عین بیماری کند قصد دلم کس ندانم در جهان با هیچ بیمار این کند @shearhayeziba
کافه شعروسمـــــــــــاع
🔘 علم عروض... عروض علمی است که به ‌وسیله آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می‌بریم. در عروض، مصراع‌ها
🔘 اوزان عروضی 🔹طبقه بندي اوزان : تعداد اوزان شعر فارسي بسيار زياد است و اوزاني که از نظر نظم ميان هجاهاي کوتاه و بلند يکسان هستند يک گروه را تشکيل مي دهند اوزان شعر فارسی از 4 رکني (مثمن )، 3 رکني ( مسدس ) و 2 رکني ( مربع ) ساخته مي شوند. 🔹نام اوزان : نام اوزان حاصل از تکرار ارکان چنين است: مفاعيلن --> هَزَج مستفعلن --> رَجَز فاعلاتن --> رَمَل فعولن --> متقارب 🔹پر کاربرد ترين اوزان : پر کاربردترين اوزان شعر فارسي 29 تاست. اين اوزان را بر مبناي نظم ميان هجاهاي کوتاه و بلند آن مي توان به 9 گروه که هر کدام شامل 2 يا 3 وزن هستند و 5 تک وزن مرتب کرد. برای آشنایی بیشتر با اوزان شعری به سایت زیر مراجعه کنید 👇🏼👇🏼 http://tarannomsokoot.blogfa.com/post/15 @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را @shearhayeziba
نبوده به جز او کسی دشمن من که بوده فقط دشمن من "من" من همین "من من" من شده سیل آتش و افتاده بر دامن خرمن من نشسته "من فتنه" در دشمنی تا بیاندازد او لکه بر دامن من زلیخا مآبانه آمد ولیکن شد از روبه رو پاره پیراهن من دقیقا چنان قصه ی آب و آهن شده شکل ترکیب پوسیدن من شکستم درآیینه خود را که شاید " من" من شود زنده با مردن من @shearhayeziba
‏إنّ العُيونَ ترَى كلّ يومٍ وجوهًا جميلَة، ولكنّ القلبَ لا يَفتحُ أبوابَهُ إلا لوجهٍ واحِدٍ... چشم ها هر روز چهرگانی زیبا میبینند واما قلب در را تنها برای یک چهره باز میکند... @shearhayeziba منبع: کانال تلگرامی محمود درویش
سَلاماً عَلى لَوْنِ الحُزنِ فِي عَينَيكِ... سلام بر رنگ اندوه در چشمانت... @shearhayeziba 🖋محمود درویش شاعر و نویسنده فلسطینی (متوفای ۹ اوت ۲۰۰۸)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در اين روزگار  مه آلود در اين شكست ثانيه ها در اين كسر كوتاه             كوتاه مثل آه قدمهايم در اشتياق  كوهپايه هاست كوهپايه هايى پر از مرزه هاى وحشى پر از عطر سوسن هاى بى دريغ آنجا كه هرگز قدم نگذاشتيم و فردايمان هرگز نيامد و خورشيد بر دستان نجيبمان بوسه نزد ما اقاقيهاى چالاك دشت ايمان ما گلبرگهاى جلگه هاى عشق ما «پرستوهاى سبكبال» @shearhayeziba منبع: کانال تلگرامی باغ آینه و نور
فریاد کز این رِباط کَهگِل جان میکَنم و نمیکَنَم دل نه طاقت رفتن و نه خفتن نه حال شنیدن و نه گفتن جز وهمِ محال پرورم نیست میمیرم و مرگ باورم نیست @shearhayeziba
🖋 داستان سرودن شعر ( بوی جوی مولیان...) علت سرودن این شعر را چنین نوشته‌ اند که پادشاه بخارا امیر "نصر بن احمد سامانی" در زمستان در بخارا اقامت می‌کرد و در تابستان به سمرقند یا به شهری از شهرهای خراسان می‌رفت. در سالی که به هرات رفته بود، بهار و تابستان را در آنجا گذرانید و به جهت خوشی هوا و فراوانی نعمت ها، پاییز و زمستان نیز در آنجا ماند و بدین سان اقامت او چهار سال طول کشید. سران و بزرگان که از اقامت دراز و دوری از خانواده دلتنگ شده بودند نزد رودکی آمدند و از او خواستند تا کاری کند که امیر به بخارا بازگردد. رودکی این شعر را سرود و آنگاه در مجلس امیر حاضر شد و در پرده‌ی عشاق آغاز به خواندن کرد: بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی آفرین و مدح سود آید همی گر به گنج اندر زیان آید همی هنگامی که رودکی به بیت «میر سرو است و بخارا …» رسید امیر چنان به هیجان آمد که بی کفش و جامه‌ی سفر بر اسب نشست و رو به بخارا نهاد و تا آنجا هیچ توقفی نکرد. در طول تاریخ عده‌ی زیادی از شاعران از جمله سنایی، مولوی، حافظ، آذر بیگدلی و جز آنها از این قصیده‌ی رودکی استقبال کرده‌اند. 🖋 جعفربن محمد معروف به رودکی نخستین شاعر بزرگ زبان فارسی است. رودکی در رودک سمرقند چشم به جهان گشود و در ۶۹ سالگی در سال ۳۱۹ زندگی را بدرود گـفـت. @shearhayeziba
دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرد تاوان از که جوید دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید مرا گفتی که ترک ما بگفتی به ترک زندگانی کس بگوید؟ کسی کز خوان وصلت سیر نبود چرا باید که دست از تو بشوید ز صد بارو دلم روی تو بیند ز صد فرسنگ بوی تو ببوید گل وصلت فراموشم نگردد وگر خار از سر گورم بروید غم درد دل عطار امروز چه فرمایی بگوید یا نگوید ------------------ 🖋فرید الدین محمد عَطّار نیشابوری شاعر و عارف فارسی‌زبان قرن ششم و هفتم قمری است. او با علوم مختلفی مانند قرآن، حدیث، فقه، تفسیر، ‌طب، نجوم و کلام آشنایی داشت. الهی‌نامه، اسرارنامه، خسرونامه و منطق‌الطیر از آثار منظوم عطارند و تذکرة‌الاولیا تنها اثر او به نثر است. او در حمله سربازان مغول به نیشابور، اسیر و سپس در سال ۶۱۷ ق و یا ۶۲۷ق در سن ۹۰ سالگی کشته شد. عطار نیشابوری اشعار بسیاری در فضیلت امام علی(ع) سروده است. همچنین اشعاری در فضیلت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دارد. @shearhayeziba
پاییز وطن دارد او خانه و تن دارد در هر غم انسانی او لب به سخن دارد پاییز وطن دارد در قلبِ شکستن‌ها در گوشه‌ی اشک ما او دشت و دمن دارد وقتی دلِ تنگ ما ابرِ غم باران است نومید اگر باشی پاییز وطن دارد آغوشِ خزان باز است وقتی که تو غمگینی پشتِ همه باران‌ها مانوس‌شدن دارد بگذار که آغوشت پروانه‌ی گل باشد تا کی، خزان با تو در رقص، دو تن دارد بُگذار بگویم که گل نیز وطن دارد در حالت خوشبختی او نیز چمن دارد بگذار بگویم که حق تو، بهاران است چون قلبِ تو دریا است این تازه شدن دارد @shearhayeziba
دیروز اگر سوخت ای دوست غم، برگ و بار من و تو امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟  دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم در باغ می ماند ای دوست گل یادگار من و تو چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم من می روم سوی دریا جای قرار من و تو @shearhayeziba سلمان شاعریست که جوان مُرد با هزار شعر نگفته جهان شعر را در سال ۱۳۶۵ ترک کرد. سانحه: تصادف
خوش است حس که در پرده حیا باشد که بدنماست پریزاد خودنماباشد برهنگی نشود پرده شرافت ذات چه نقص دارد اگر کعبه بی قبا باشد کلید صد در بسته است جنبش نَفسَش لبی که خامش از اظهار مدعا باشد @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر روی برگ‌های پاییزی قدم می‌زنم می‌شکنم برگ‌ها را زیر پایم و آن‌ها مرا می‌شکنند رنگ‌های درختان به رنگ آتش و طلا می‌ماند برگ‌های زرد، قرمز و مسی به سطرهای کتاب سوخته می‌ماند @shearhayeziba 🖋نزار توفیق قبانی ( متوفای ۱۹۹۸ ) دیپلمات، شاعر، نویسنده و ناشر سوری بود.او در جهان عرب با شعرهای عاشقانه‌اش شهرتی بی همتا دارد.
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! ..... دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب ..... که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد بخوان دعای فرج را و ناامید مباش ..... بهشت پاک اجابت هزار در دارد بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است ..... خدای را، شب یلدای غم سحر دارد بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال ..... مسافر دل ما، نیت سفر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ..... ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا ..... حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد. @shearhayeziba
اما برای سپاس از تو آمده‌ام به خاطر غمی که در درونم کاشتی از تو یاد گرفتم گل‌های سیاه را دوست بدارم و آن‌ها را بخرم و در گوشه و کنار اتاقم پخش کنم @shearhayeziba
ياد آن شب كه صبا در ره ما گل ميريخت بر سر ما ز در و بام و هوا گل ميريخت سر بدامان منت بود وَ ز شاخ گل سرخ بر رخ چون گلت ، آهسته صبا گل ميريخت خاطرت هست كه آنشب همه شب تادم صبح گل جدا ،شاخه جدا، باد جدا، گل ميريخت نسترن خم شده لعل تو نوازش میداد خضر ، گوئي به لب آب بقا گل ميريخت زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه كه من ميزدم دست بدان زلف دو تا گل ميريخت تو به مه خيره چو خوبان بهشتي و صبا چون عروس چمنت بر سر و پا گل ميريخت گيتي آنشب اگر از شادي ما شاد نبود راستي تا سحر از شاخه چرا گل ميريخت؟ شادي عشرت ما باغ گل افشان شده بود كه بپاي من و تو از همه جا گل ميريخت @shearhayeziba 🖋محمدابراهیم باستانی پاریزی (۳ دی ۱۳۰۴ پاریز کرمان – ۵ فروردین ۱۳۹۳ تهران) تاریخ‌دان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقی‌پژوه، استاد دانشگاه تهران بود.
با خبر کرد نسيمي همه ي دنيا را مطلاطم شده ديدند دل دريا را گل سرخي که مي از قطره ي شبنم مي زد مست مي کرد ز بوي نفسش صحرا را چه صفايي چه هوايي چه دلي داشت زمين شور مي داد ز حال خوش خود بالا را چشمهايي به روي چشم دگر وا شد و بعد دل مجنون کسي برد دل ليلا را بين آغوش برادر چقدر آرام است چقدر ناز ربودست دل بابا را گوييا بار دگر حضرت پيغمبر ديد عکسي از ماه رخ کودکي زهرا را زينت خانه ي مهتاب به دنيا آمد زينب حضرت ارباب به دنيا آمد @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشان یوسف گم گشته پیدا از تو می گردد چراغ دیده یعقوب بینا از تو می گردد تو چون در جلوه آیی از که می آید عنانداری؟ که کوه طور در دامان صحرا از تو می گردد فریبنده است چندان شیوه های چشم مخمورت که بی تکلیف، زاهد باده پیما از تو می گردد دل صد پاره ما را به داغ عشق روشن کن که ذرات جهان خورشید سیما از تو می گردد ترا هر کس که دارد از غم دنیا چه غم دارد؟ که چون می تلخی عالم گوارا از تو می گردد به خورشید جهانتاب است چشم ذره ها روشن نبیند روز خوش هر کس که تنها از تو می گردد ترحم کن به حال بلبلان از گلستان مگذر که گلهای چمن یکدست رعنا از تو می گردد جدایی نیست چون تسبیح از هم خاکساران را دل ما را به دست آور که دلها از تو می گردد مزن مهر خموشی بر لب حرف آفرین صائب که هر جا عندلیبی هست گویا از تو می گردد @shearhayeziba
هزار نکته ز اسرارِ عشق می‌گفتیم نبسته بود اگر غم زبانِ لال مرا! خیالِ طرّه‌ی آشفته‌ی تو تا دلِ شب هزار بار پریشان کُنَد خیالِ مرا! به صد امید نشاندم نهالِ آزادی خدا کُنَد، نَکَنَد باغبان، نهالِ مرا! @shearhayeziba