eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 📜 - ادامۀ پیشروی و رسیدن به جادۀ استراتژیک - عدم تطبیق آتش سلاح سنگین خودی ، مهم ترین مشکل عملیات. - ذلّه شدن عراقی ها و ناچار به تسلیم شدن تعداد زیادی حوالی ساعت ۵:۳۰ دوم خرداد - ساعت ۷:۰۰ صبح ، فرار ها از و در نهایت اسیرشدن - ورود به نخلستان ها و مواجهه با تعداد کثیری اجساد نیروهای دشمن و ادامۀ درگیری شدید - تنگ تر شدن لحظه به لحظۀ توسط گردان های ۲۷ و اجباری دشمن به سمت - پایمردی نیروهای ۳ گردان ، و و مقاومت جانانه در برابر جنگ نابرابر و همه جانبه در سه کیلومتری ( نیروها در مرحلۀ قبلی از این سه کیلومتری مجبور به عقب‌نشینی شدند ولی در این مرحله دوباره آنها را پس گرفتند. ) - تصمیم قطعی نیروهای دشمن برای عقب راندن ایرانی ها از مواضع تصرف شده - تلاش دشمن برای بیرون کشیدن نیروهای خود از داخل شهر - فشار شدید زرهی و توپخانه ای دشمن بر روی محور سلمان به فرماندهی و شهادت قائم مقام ۲۷ یعنی و همچنین شهادت ، فرماندۀ در این مرحله از عملیات. - سنگینی هدایت عملیات روی دوش در خط خیّن و آمدن به خط مقدم برای کمک به و پر کردن جای در خط 🙂 ... حوالی ۱۲ ظهر بود که دیدیم یا للعجب!!!😮😟 با دو تا عصا زیر بغلش، آمده توی خط گردان. ما خیلی دست پاچه شدیم.😯😧😨 رفتم به یکی از بچه ها که همراه آمده بود، گفتم: بابا !!! چرا گذاشتید با این وضعش جلو بیاید؟ 😡 الآن اگر یک گلولۀ توپ یا خمپاره بیاید، این که نمی تواند خیز برود؟!!! 😔 آن برادر گفت: کجای کاری اخوی؟😄 صدتا گلوله تا حالا زده اند، همینطور ایستاده، یک ترکش هم نخورده! ⬅ برشی از کتاب ( راوی : ، معاون دوم گردان ) http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📚 📚 - تحمیل تلفات سنگین در جبهۀ به دشمن در سحرگاه - نیروهای قرارگاه ، بلندگو به دست ، به زبان عربی به ها می گویند : « تسلیم شوید. دیگر راه فراری ندارید. مقاومت بی فایده است. » 📢😄 - شلیک های پراکنده سلاح های سنگین و نیمه سنگین در داخل شهر از طرف دشمن تا ساعت ۱۰ صبح امروز ، ⁉️ حالا یک سؤال اینجا پیش میاد که چرا نیروهای محاصره شده در داخل شهر تا قبل از ظهر روز حاضر به نشدند؟!!🤔🤕 😌 اجازه بدین جواب این سؤال رو از لسان مبارک خود بشنویم.... می گفت که چون نیروهای محاصره شده ی دشمن در داخل شهر ، امید این رو داشتن که ساعت امروز ، از طرف نیروهاشون تو « خَیّن »و « شلمچه » خواهد شد و آنها را قطعاً از این مهلکه نجات خواهند داد ، لذا تصمیم داشتن تا داخل شهر دست به عملیات بزنن که وقتی براشون یقین شد که دیگه کاری از دست اونا ساخته نیست ، همشون خودشونو کردن...😉🙂 ✅ حرف های این بابا رو هم گوش کنید خیلی جالبه و شنیدنی 😉 ستاد ؛ در خاطراتش از اون پاتکی که موفق نشدن انجام بدن ، میگه : « ... ما هرچه سعی کردیم بتوانیم را نگه داریم نشد که نشد و این و مدافعین ایرانی ، نقش اصلی را در شکست برنامه های ما بازی کرد و تمام نقشه هایمان بی نتیجه و بی حاصل ماند. و زیر صفر نظامیان ما نیز مزید بر علت شده بود. در حقیقت، ای را برای انجام نبرد به کار گرفته بودیم. اگر در اجرای این نقشه [ ] موفق می شدیم ، نتایج زیر حاصل می شد : ۱- نیروهای ایرانی را در منطقۀ و خرمشهر نابود میکردیم. ۲- ارتباط مجددی را می توانستیم بین نیروهای محاصره شده مان در با سایر نیروهایمان خارج از برقرار کنیم. و ۳- اینکه تمام نیروهای موجود در شهر را به عقب انتقال می دادیم و شهر را تخلیه می کردیم. http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
♥️🍃 نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن، که خیالی شدم از تنهایی... #عراقی جاویدان نشان حاج احمد (متوسلیان سمت چپ) به یاد خانواده های چشم انتظار🌹 https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
😅 😂 ✅ 💌 « ده نفر بودیم. ، ، اسماعیل قهرمانی، نصرت الله قریب، بنده و... سوار یک تویوتا بودیم. مسیر ما به طرف شمال کانال پرورش ماهی در بود. کمی که پیش رفتیم، دیدم که لولۀ توپ ها رو به سمت جاده آرایش گرفته و دارند به سمت خودی شلیک می کنند. تعجب کردم. از پرسیدم: اینا کین؟ گفت: «باید بچه های زرهی امام حسین (ع) باشند.» گفتم: دلیلی نداره که اینا این طرفی پدافند کنند؛ باید جلوتر پدافند کنند. چشممان که به انبوه تانک و ادوات افتاد، به راننده گفت: «نگه دار!» پیاده شدیم. به طرف خاکریز رفتیم تا سر از وضعیت منطقه دربیاوریم. در همان لحظه، یک استیشن تویوتا لندکروزر را دیدیم که به سرعت، به سمت ما می آید. از خاکریز جدا شدیم، رفتیم و با علامت دست، جلوی آن را گرفتیم تا وضعیت منطقه را از سرنشینان این خودرو جویا شویم. ماشین ایستاد. سه نفر بودند. جلوتر که رفتیم، دیدیم هر سه اند و افسر درجه دار!😮 هر دو طرف، از دیدن یکدیگر حسابی متعجب بودند. آنها مسلّح بودند، در حالی که بین ما فقط بود که یک قبضه کلت به کمر بسته بود. تا ما فارسی حرف زدیم، راننده گازش را گرفت و به سرعت برق در رفت!😨 با سروصدای ما و ماشین فراری، هایی که آن طرف خاکریز بودند، از سنگرهایشان بیرون آمدند. تازه فهمیدیم آنها آنجا را بازپس گرفته اند و ما در قلب نیروهای دشمن هستیم. بی درنگ به سمت تویوتا رفتیم. در این گیر و دار، ها به طرف نفربرهایشان می رفتند تا پیش از خارج شدن ما از منطقه، راه را بر ماشین ما ببندند و دستگیرمان کنند.😕 صیّاد استارت زد و وانت روشن شد. بچه ها در حال سوارشدن بودند که ماشین به سرعت حرکت كرد، این در حالی بود که سربازان مسلح دوان دوان به سمت ما می آمدند و دستپاچه فریاد می زدند: قِف! قِف! ( ایست، ایست! )🚫 مصیبت وقتی بیشتر شد که دیدیم ماشین نمی تواند از روی خاکریز عبور کند.سریع پریدیم پایین و همه دستپاچه و پُرزور، هل دادیم و...در یک چشم به هم زدن، آنجا را ترک کردیم. چندصدمتر که دورتر شدیم، ها شروع به تیراندازی کردند. هیجان زده به آنها نگاه می کرد و از ته دل می خندید.😂 ✍ به مناسبت سالروز در ۲۲ تیرماه ۱۳۶۱ 📄 📔 با اختصار از کتاب به روایت سردار جعفر جهروتی @yousof_e_moghavemat
برای پاکسازی با شاهرخ رفتیم توی یک روستا... کسی آنجا نبود. در وسط روستا یک دستشویی بود و شاهرخ رفت دستشویی...😁 ناگهان دیدم یک سرباز خیلی بیخیال دارد مےآید سمت ما😱😰 سریع پشت دیوار مخفی شدم نمےتوانستم شاهرخ را صدا کنم😱😱 سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسید و با به دستشویی نگاه مےکرد🤔😳 یک دفعه شاهرخ، لگدی با در دستشویی زد و با فریاد گفت: " "😡😡 سرباز عراقی اسلحه اش را روی زمین انداخت و کرد و ما هم به دنبالش دویدیم🏃🏃 کمی جلوتر، شاهرخ او را گرفت😏 سرباز با التماس، داد مےزد: " !!!"😰😰😱😱 من که کمی عربی بلد بودم با تعجب پرسیدم: "نخور یعنی چی"؟؟🤔😳😳 سرباز گفت: "فرمانده ی ما عکس اون آقا (اشاره به شاهرخ) را به ما نشون داده و گفته او "...😰😰😱😰😰 وقتی شاهرخ این رو فهمید خیلی خندید😂😂 و بعد از آن بود که اسم گروهش را گذاشت: گروه 😠😡😠 گروهی که شامل افرادی بود که روزگاری مثل خود شاهرخ، بودند و حالا توبه کرده بودند😔... و و ... اعضای گروهش بودند کسانی که از هیچ چیز نمےترسیدند جز خدا😇 درتصویر سمت راست نفر دوم از سمت چپ هستند @yousof_e_moghavemat
شبی بود و زمستان بود و فاو بود و سنگر عراق بود و شب نشینی فرماندهان ایرانی🇮🇷 . 📷 عکسی که مشاهده می‌کنید تصویر دو سردار دلاور لشکر اسلام در بهمن ۱۳۶۴ در منطقه ( اروندکنار ) میباشد. لشکر ویژه ۲۵ آقا مرتضی قربانی (نفر دوم نشسته از سمت چپ) به همراه فرمانده لشکر نجف اشرف احمد کاظمی(نفر دوم نشسته از سمت راست) پس از فتح در سنگر ها در حال استراحت می‌باشند. . @yousof_e_moghavemat