eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
66.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 بسه...‼️ 📌 بخوانیم داستانی دیگر از زنهای یزدی.... 🍃 چون دختر پنجم خانواده بود اسمش را گذاشتند یعنی دیگر دختر بس است. پدرش مردی ساده، مومن و اهل یکی از دهاتِ بود که بر اثر خشکسالی، بی آبی و بی زمینی به شهر یزد کرده بود. او در ساخت کارخانه ی اقبال در سالهای ۱۳۱۱ شاگرد بنا بود. بعد از ساخت کارخانه همانجا کارگر شد. پنج تا دختر قد و نیم قد و یک پسر داشت. زنش خانه دار بود. 🍂 آن مرد با حقوقِ ناچیزش را راه می برد. همه اشان در یک اتاق زندگی می کردند. اتاقی که از دوده هیزم و چراغ موشی سیاه بود. نیمی از اتاق فرش داشت و نیمه ی دیگرش زمین خالی بود. مرد هرگز دنبال درآمد دیگری نبود. وقتی از کارخانه می شد، هر جا روضه بود او پای ثابت آن می شد. سر ماه حقوقش را کلاً به زنش می داد و در تمام ماه جیبش خالی بود. او هرگز از هیچکس هیچ چیز قبول نکرد. دو تا دخترهایش با کارگری کمک خرج خانه بودند. پسرش هم شاگرد مسگر بود. 🍃 قرار شد بسه را کنند. از اعقاب سیاهان آفریقا بود. یعنی بابایش کاکاسیاه بود. از آن کاکا سیاه ها که در گذشته به عنوان غلام برای کارگری در خانه ی اعیان به می آوردند. معمولاً آنها را از می آوردند. خیلی قدیم، شاید اوایل دوره ی سیاه ها را مستقیم از آفریقا به خصوص از زنگبار می آوردند. ولی پدر اکبر در بندرعباس متولد شده بود. 🍂 اکبر صورتش سیاه و موهایش فرفری بود. خواهر و مادرش هم همین طور بودند. بسه را با پا در میانی یکی دو نفر به اکبر سیاه که کمک راننده بود دادند. هیچ کس از بسه نپرسید که تو می خواهی زن این آدم سیاه بشوی یا نه؟ جای این بحث هانبود باید یک نان خور از خانه ی کم می شد. بسه سفید و تپل مپلی بود. از همه دخترهای پیرمرد خوشگل تر بود. شوهر سیاه بود و زن سفید. 🍃 یک اتاق دخمه مانند، بالای یک طویله ی شتری کرایه کردند و عروس و داماد به آنجا رفتند از خبری نبود. یک پلاس، یک چراغ فیتیله ای و اندکی خرد و ریز جهیزیه ی او را تشکیل می داد‌ بسه این مرد سیاه شد. شوهرش را مثل فرشته می دانست و او را می پرستید. شوهرش بسیاری از شب ها به خانه نمی آمد. اوایل زندگی او می گفت: چون کمک راننده است به مسافرت می رود. 🍂 گاهی که اکبر به خانه می آمد بوهای بدی از دهانش می آمد. بسه نمی دانست آن بوها از چیست! کم کم فهمید که شوهرش می خورد ۷_۶ ماهی از عروسی آنها گذشته بود که به بسه دادند شوهرش گاهی به محله ی شهر می رود و با زن های هر جایی است. ولی بسه مرد را دوست می داشت و می گفت: این حرف ها است. 🍃 هنوز یکسال نشده بود که اکبرسیاه به بسه نمی داد. بسه در قسمت پنبه پاک کنی کار خانه ی اقبال شد. خودش خرجی خودش را در می آورد. اکبرسیاه سر ماه پیدایش می شد و از بسه پول می گرفت. بسه حقوقش را به او می داد. فکر می کرد اگر به اکبر پول بدهد او به خانه می آید. ولی غیبت های اکبرسیاه به خانه ماه به ماه بیشتر و عشق بسه روز به روز به اکبرسیاه زیادتر می شد. 🍂 هیچ کس جرات نداشت با بسه راجع به اکبرسیاه کند یعنی صحبت کردن اشکال نداشت به شرط آنکه فقط خوبی های اکبر را می گفت. اگر کسی از بدی های او می گفت بسه می کرد. خواهر و مادر اکبرسیاه از آن زنهای به اصطلاح ی روزگار بودند. می گفتند: اکبر، بسه را نمی خواهد و به همین خاطر دائماً دنبال زنهای دیگر است؛ باید او را کرد. این دوتا زن سیاه دائم در حال بسه و به خواستگاری رفتن برای اکبر بودند. 🍃 در این میان بسه صاحبِ دوتا شد. بالاخره اکبر سیاه دوباره داماد شد، ولی سر ماه برای گرفتن پول بسه سری به او می زد. بسه هم هی بچه اضافه می کرد ولی بیشتر بچه هایش می مردند. از ۵ تا بچه یک پسر و یک دختر ماندند. بسه نذر و نیاز می کرد که اکبر به خانه برگردد. همیشه نذر و نیازش سر ماه برآورده می شد. در طول ماه او روزها به کارخانه می رفت و شب ها تا صبح در اکبر گریه می کرد‌ دعا می کرد او هر کجا هست باشد. مثل روز برایش روشن بود که اکبر روزی به خانه برخواهد گشت. 🍂 همیشه می گفت: اکبر خودش خوب است این مادر و خواهرش هستند که نمی گذارند او زندگی کند. وقتی بسه یک بچه بیشتر نداشت، یکی از خواهرهایش به او گفته بود که این مرد برای تو نمی شود بیا و بگیر. بسه مدت ها با خواهرش قهر بود که چرا چنین حرفی زده است. بعد از چندسال اکبر از زن دوم هم صاحب چند تا بچه شد. گاه سر ماه هم نمی آمد از بسه بگیرد. بسه خودش می رفت اکبر را پیدا می کرد و نصف حقوقش را به او می داد. 👇👇👇👇
، غلام حسین🌷 (۱۳۶۴_۱۲۹۰ه.ش.) اُستاد آواز ✅ ، فرزند کریم بنان الدوله از مستوفیان ( حساب دار و مسئول درآمد) دوره ی و مردی خوش خط و بود. ✅ بنان نیز می نواخت و خواهرانش نزد ، تار می نواختند. ✅ نی‌داوود، را کشف و او را به فرا گرفتن و خواندن آواز کرد. ✅ بنان در حضور استادانی چون و امتحان داد و پذیرفته شد. سپس زیر نظر با رادیو همکاری کرد و بعدها شد. ✅ چنان نرم و است که آن را خوانده است. ✅ از ، که همواره مورد توجه قرار دارد می توان به سرود ای ایران، بوی جوی مولیان، کاروان، و تا بهار دلنشین اشاره کرد. ✅ در تهران درگذشت و در امام زاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. نام و یادش گرامی باد... 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 راز استاد بنان را هم بدانیم، ۲۷ آذر ۱۳۳۶ وقتی در جاده ی کرج مشغول رانندگی با خودرویش بود، با یک کامیون که فاقد چراغ ایمنی عقب بوده تصادف کرد و در این سانحه چشم راست خود را از دست داد به همین خاطر بود که او از سال ۳۶ به بعد همیشه از استفاده کرد. ورزی از دوستان شاعر بنان به خاطر این حادثه، شعری نیز سروده است. @zarrhbin
، محمد🌷 (۱۳۴۵_۱۲۶۱ه.ش) رهبر نهضت ملی ایران ✅ فرزند وزیر دفتر، از رجال دوره ی بود و در احمدآباد مستوفی، در نزدیکی تهران به دنیا آمد. ✅ از دکترای حقوق بین الملل گرفت و چون به بازگشت، در کابینه ی ، وزیر مالیه (دارایی) شد. اما چون با وثوق الدوله با انگلیسی ها (قرارداد ۱۹۱۹) بود، داد. ✅ ، پست ها و منصب های بسیاری داشت و در سال ۱۳۳۰ به منظور اجرای و خلع یَد از شرکت نفت ایران و انگلیس، را قبول کرد. ✅ او در سال ۱۳۳۱ از خواستارِ شد، ولی شاه با او کرد و مصدق نیز داد و شاه، احمد قوام السلطنه را به جای او منصوب کرد. ✅ در به این امر، مردم به دستورِ ، در روز ۳۰ تیر کردند. قیام آنان به کشیده شد و عده ای کشته شدند. به این سبب، شاه ناچار شد بار دیگر را به نخست وزیری بازگرداند. ✅ سرانجام در سال ۱۳۳۲، بین شاه و مصدق از یک سو و اختلاف او و به رهبری آیت الله کاشانی از سوی دیگر، بالا گرفت تا این که سرانجام، در پی که انگلستان و آمریکا طراحی کرده بودند، در ۲۸ مرداد همان سال کرد. ✅ ، که به خارج از کشور گریخته بود، به بازگشت. دستگیر و محاکمه و به سه سال محکوم شد. ✅ پس از از زندان به حالتِ در احمدآباد روزگار می گذراند تا در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. نام و یادش گرامی و راهش پررهرو باد... 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 می فرمایند: من از امتیازها و انحصارها دارم، زیرا از نظر من هر آنچه که با تمامِ تقسیم نمی شود و گناه‌آلود است. @zarrhbin