eitaa logo
یادداشت‌💌✍
354 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
104 ویدیو
13 فایل
📚۱عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) ۲روش‌های آموزش صید مروارید علم ۳زمزمه‌ قلب من ۴بر دین‌حسین علیه‌السلام ۵ره‌آورد پژوهش۲ ۶تاریخگذاری روایات وحی ✍️نجمه‌صالحی: نویسنده و پژوهشگر، مدرس‌حوزه و دانشگاه سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
📒منتشر شد 📚انتشار الکترونیکی مقاله مشترک سرکار خانم نجمه صالحی در فصلنامه علمی_ پژوهشی تاریخ اسلام https://b2n.ir/s25733 💎با آرزوی موفقیتهای روز افزون برای دبیر انجمن علمی پژوهشی تاریخ معاونت پژوهش. 🌐کانال معاونت پژوهش 🆔https://eitaa.com/jz260
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدار حق علی اکبر باشد یا علی اوسط فرقی ندارد ، علی بن الحسین که باشد یعنی در مدار حق و حقيقت و حق‌طلبی قرار دارد. محدث بود و در کربلا یار پدر! در عاشورا و در آوردگاه مرگ و زندگی، گوهر وجودش درخشید و شجاعت و معرفتش نمایان شد. 🥀بغض نامت لشکری را ابن ملجم کرده است🥀 ✍️نجمه صالحی ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرچمدار جاوید در طول زندگی 34 ساله‌اش تحت تعلیم مکتب علوی بود، برای همراهی امام زمانش از هیچ کاری دریغ نکرد، زمان امامت پدر و برادرانش مطیع بود و تسلیم! رشادت، به دل سپاه زدن برای سقایی، تیر بر مشک و ناکامی، قطعه قطعه شدن و خسوف قرص قمر بنی هاشم‌ و همه و همه، به نقش‌محوری حضرت عباس علیه‌السلام دوشادوش امام حسین علیه‌السلام، گواهی می‌دهد، او که حضورش لرزه بر تن دشمنان می‌انداخت! بی‌دلیل نیست که تا ابد در ذهن شیعیان زنده و جاوید است. تا روز محشر پرچمت بالاست عباس مدیون کام خشک تو دریاست عباس 🍃اَلسَّلامُ عَلَيک اَيهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، الْمُطيعُ للَّهِ‏ِ وَلِرَسُولِهِ‏ وَلِأَميرِالْمُؤْمِنينَ، وَالْحَسَنِ والْحُسَينِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِمْ وَسَلَّمَ،🍃 ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀فرقه بالسیوف فرقه بالسنان می‌زدن حسینمو پیاپی و بی امان... لاطِماتِ الخُدود چقدر تشنه بود جدم از عطش می‌دید آسمونو شکل دود🥀 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفارش امام باقر علیه السلام برای تسلیت گویی در روز عاشورا 👇 ⚫️ اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا وَاُجورَکُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ وَجَعَلَنا وَاِیّاکُمْ مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِىِّ مِنْ ال محمّد علیهمُ السّلام مصباح المتهجد،صفحه772 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
سفارش امام باقر علیه السلام برای تسلیت گویی در روز عاشورا 👇 ⚫️ اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا وَاُجورَکُم
غریبانه‌ترین وداع امام او را در آغوش گرفت.تن او بوی رمضان بیست سال پیش را می‌داد؛ شبی که پدر دستان برادر نوجوان را در دست او گذارده بود. هنوز طنین صدای پدر در خاطرش زنده بود:«ای عباس! در کنار برادرت حسين بمان که مظلوم تر از مظلومیت او نیست.*» پدر از آن دو خواسته بود مثل همیشه در کنار هم باشند و چه خوب همراهی کرد. اگر او نبود چگونه دریای طوفانی غم فراق برادرش حسن علیه السلام به آرامش می‌رسید؟! جان و دلش به غیرت و شجاعت او گرم‌تر می‌شد. نخستین آرایه‌های شجاعت، در زندگی پسر ارشد علی و ام‌البنین علیهماالسلام لحظه‌ای جان گرفت که پدر او را«عباس»نامید. شیر بیشه‌ای که شیران از او بگریزند، او در خانه‌ای پرورش یافت که از نور ایمان سرشار بود؛ در کنار پدری رشد نمود که در کرانه‌های تاریخ و در مقابل سیلاب‌های زمانه، محکم ایستاده بود. آشکار است که عباس، خلق و خوی حیدری خواهد گرفت. از زمان پرکشیدن پدر، بیست سال می‌گذشت. دستان عباس قوی‌تر و شجاعتش بیشتر شده بود. بازوانش را محکم گرفت. باچشمانش با او حرف زد، باید حرکت می‌کردند؛ روی به شریعهٔ فرات نهادند. شیران حیدر، چشم از عالم پوشیده و لشگر گرگ‌های درنده را می‌شکافتند و متفرق می‌کردند. بین دو برادر فاصله افتاد، صاحب لوا و فحل‌الفحول حیدر، به شریعه نزدیک‌تر شد. سیل تیر و سنگ از هر طرف به سویش روان بود، شبل مرتضی، دشمنان آل الله علیهم السلام را همچون ملخانی به این سو و آن سو پراکنده و رجز خوانی می‌کرد: وَاللّه ِ إن قَطَعتُمُ يَميني إنّي اُحامي أبَداً عَن ديني* چشم و سر و دستش فدایی برادر شد، بر زمین افتاد، باچشم خون‌بار نظر به برادر انداخت، حسین علیه السلام به سختی خود را به او رسانده بود. زانوانش سست شد، کمرش خم شد، بر زمین نشست، بانگ ای برادر، ای نوردیده برداشت، چه لحظه دردناکی وداع دو برادر... «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»آیه 227 /سوره شعراء *پيشگویی‌های اميرالمومنين(ع): سيد محمد نجفی يزدی *المناقب لابن شهرآشوب: ج ٤ ص ١٠٨، بحار الأنوار: ج ٤٥ ص ٤٠. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادداشت‌💌✍
#عاشورا 🥀فرقه بالسیوف فرقه بالسنان می‌زدن حسینمو پیاپی و بی امان... لاطِماتِ الخُدود چقدر تشنه بود
امان از دل زینب.... مصائب زینب سلام الله علیها از امروز شروع خواهد شد! از این لحظه پیام عاشورا و فرهنگ سبز حسینی در دستان زینب و زینب‌های زمانه قرار می‌گیرد تا تمام هویت زن در اسلام به تصویر کشیده شود ... امان از این لحظهٔ بی قراری زینب سلام الله علیها 🥀لایوم کیومک یا ابا عبدالله🥀 http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بالاخره ابر و باد و مه خورشید موافق هم شدند و شرایط، مهیای سفر! چند روزی بود مرغ جانم در قفس تن، قرار نداشت و با شنیدن خبر سفر، انگار داشت به آرامش می‌رسید! همان شب کوله سفر را آماده کردیم. صبح زود بعد از زیارت کریمه اهل بیت (سلام الله علیها) به سمت فرودگاه امام خمینی (رحمه الله علیه) حرکت کردیم. گویی از همان لحظه سوار بر کشتی نجات حسین (علیه السلام) شده‌ایم. در فرودگاه، مسافرها دو دسته بودند گروهی مسافر کشورهای اروپایی، زنان با صورت‌های بزک‌کرده و شال شل روی سر و لباس‌های تنگ و بدن‌نما و مردان کرواتی و دستمال به گردن! اما گروه دیگر مسافران پروازهای عراقی بودند، زنان با چادر و مردان لباس‌های یک دست مشکی و سر و وضعی ساده، اما در چشم همه آن‌ها برق شادی دیدار معشوق دیده می‌شد. اغلب آن‌ها کوله‌پشتی ساده‌ای به همراه داشتند، انتظار می‌کشیدند، اما ذوق داشتند این را از رفتارشان، طرز صحبت‌شان با یکدیگر می‌توانستیم ببینیم! بعد از ارائه مدارک و تحویل کوله پشتی، به باربری فرودگاه و کارت پرواز گرفتن، در سالن انتظار، روی صندلی‌ها نشستیم. فاطمه آرام و قرار نداشت، دائم سؤال‌های ریز و درشت می‌پرسید. خانم میانسالی کنار فاطمه نشسته بود، با او مشغول صحبت شد. وقتی فهمید که عازم نجف هستیم. به فاطمه گفت: «عزیزم تو بی‌گناهی وقتی رفتی کربلا برای من هم دعا کن!» قلبم تکانی خورد! ظاهر بزک کرده و موهای بلوند او چیز دیگری نشان می‌داد ‌اما او هم دل در گرو اباعبدالله (علیه السلام) داشت.البته تعجبی نداشت او امام حسین همه است! ✍️نجمه صالحی @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از مدتی نشستن در سالن فرودگاه و انتظار و چشم گرداندن به این طرف و آن طرف و نگاه به تابلو سالن، نوبت سوار شدن هواپیما شد! از تونلی پیچ در پیچ رد شدیم و به ورودی هواپیما رسیدیم، مهماندارهای ایرانی جلوی در ایستاده بودند تا مدارک و شماره صندلی ها را کنترل کنند. بی‌اختیار چند سال پیش برایم تداعی شد. خانم‌های مهماندار اردنی با پیراهن‌های سفید و دامن‌های کوتاه، موهای شنیون و صورت های نقاشی‌شده جلوی در هواپیما ایستاده بودند! با صدای مهماندار فهمیدم باید زودتر سرجایم بنشینم! بلافاصله بعد از اوج گرفتن هواپیما، پذیرایی شروع شد. ناگت مرغ، کاستر، ماست، نان و سیب در بسته‌های کوچک، میان مسافران می‌چرخید. نفس راحتی کشیدم اولین خان تمام شده بود! از پنجره به بیرون نگاه کردم ابرهای همچو پشمک زیر پایم می لغزیدند. مثل کودکی شده بودم، دوست داشتم مشتی از آن‌ها را بردارم! با عبور از ابرها و حضور در آسمان احساس می کردم به خدا نزدیک‌تر شده‌ام‌. حدود یک ساعت و ربع، روی صفحه آبی رنگ دفتر خلقت و سایبان زمین بودیم و چه زود گذشت! هواپیما در آغوش فرودگاه نجف جای گرفت! چقدر دلم آرام می‌گیرد وقتی زیر آسمان شهر أخ الرسول، قدم می‌زنم و در هوایش نفس می کشم! به نجف آمده بودیم تا اذن حضور را از پدر بگیریم و قدم در جاده بهشت، جاده آرزوها بگذاریم! http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ظهر گذشته و هوا خوب بود. جلوی درب خروجی فرودگاه، راننده‌ها با دشداشه‌های بلند، منتظر مسافران بودند. با صدای بم و بلندشان فریاد می‌زدند و سعی داشتند مسافرین را به سمت خودرویشان ببرند. ما هم به سمت یکی از راننده‌های صدا بلند رفتیم، بعد از توافق قیمت، یکی از تاکسی‌های زرد رنگ ما را به سمت آدرسی که در دستمان بود، رساند؛ منزل ام حیدر! زهرا خانم، خواهر یکی که از دوستان بود که در قم، با مردی عراقی ازدواج کرده بود و بعد از سرنگونی صدام، برای زندگی از قم به نجف کوچ کرده بود. او را ندیده بودیم ولی وقتی با او آشنا شدیم، گویی چندین سال بود او را می شناختیم. زبان عربی را به خوبی صحبت می‌کرد با آن‌که فرزندی نداشت خیلی زود توانست با فاطمه ارتباط برقرار کند. خانه‌ی زهرا خانم که در نجف او را به نام "ام حیدر" می‌شناختند مانند سایر خانه‌های عراقی بسیار ساده بود! اتاق مخصوص ام حیدر، یک اتاق نیمه کاره بود، اتاقی با دیوارهای گچ و خاکی که ورودیش با سی دی‌های بدون استفاده تزیین شده بود. کنار دیوارهای سالن پذیرایی مخده‌های قرمز رنگ چیده شده بود. پرچم‌های سرخ" یا حسین (علیه السلام)" و" لبیک یا حسین (علیه السلام)" دیوارها را زیباتر می‌کرد، دو تخته فرش ماشینی ایرانی، کف اتاق را پوشانده بود‌. شاید این تنها چیزی بود که در خانه ام حیدر با سایر خانه‌های عراقی متفاوت بود! شب برای استراحت در اتاق ام حیدر بودیم که متوجه موضوع جالبی شدم! ✍️نجمه صالحی @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و هر روز صبح به مواکب نزدیک جاده نجف می‌رفت. مردم عراق به صورت قبیله‌ای و عشیره‌ای مواکب را مدیریت می‌کردند. سر در ورودی اغلب مواکب جمله‌ی "شعارنا خدمت لزوار الحسین (ع)" نوشته شده بود. ام حیدر در مواکب طریقه صحیح وضو را به زنان آموزش می‌داد. قرار شد صبح زود، همراه او شویم و آقایان هم به حرم امیرالمومنین (ع) بروند. هنگام ساختن وضو، برای نماز صبح، ام حیدر کنارمان به تماشا ایستاد، ذوق‌کنان گفت: « فاطمه چه خوب وضو می‌گیره ای کاش برای آموزش کنارم می‌اومد!» با وجود اینکه فاطمه چند ماه دیگر به سن تکلیف می‌رسید، اما احکام نماز را به طور کامل می‌دانست. با شنیدن آرزوی ام حیدر یاد داستان کودکی حسنین(ع) و آموزش وضوی آنها به پیرمرد افتادم! با خودم گفتم بیراه هم نمی‌گوید گاهی آموزش به زبان کودکان مؤثرتر است! با صدای بوق سرویس یا ون کوچک سفید رنگ از منزل خارج شدیم. بانوان طلبه ردیف روی صندلی‌ها نشسته بودند. هرکس نزدیک عمود محل مأموریتش پیاده می‌شد. ما هم به همراه ام حیدر عمود ۸۶ پیاده شدیم. ام حیدر به محل خدمتش رفت و ما هم مثل سال‌های قبل به تماشای زائرین خسته نشستیم اما این بار،هنوز غبار خستگی به تن‌مان ننشسته بود! در موکب، تعدادی از جنگ زده‌های موصل هم زندگی می‌‌کردند. آنجا تصاویر زیبایی در حال تولد بود! عصر به خانه بازگشتیم اما متوجه شدیم به دلیل ازدحام جمعیت، امکان زیارت از نزدیک، برای بانوان نیست! تصمیم جدید گرفته شد! ✍️نجمه صالحی @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باید ماندن در نجف را کوتاه می‌کردیم، به خواندن زیارت از صحن امام (ع) رضایت دادیم! سال اول به یادم آمد، هیچ تصوری از ضریح و جمعیت و...نداشتم! خود را مانند قطره در رود خروشان انداختم و با موج جمعیت پیش می‌رفتم و از کنار دیوارهای آیینه‌کاری می‌گذشتم. چیزی جز جمعیت نمی‌دیدم ناگهان احساس کردم امواج متلاطم، آرام گرفته و مثل اینکه خورشید این جمعیت طلوع کرده و همگی مانند گل آفتابگردان رو به نقطه نورانی کرده‌اند. ضریح مطهر امیرالمومنین (ع) را در قاب چشمانم مشاهده کردم! هنوز در شوک فشار جمعیت بودم که با دیدار ضریح، کام جانم شیرین شد. اشک شوق دیدار همچو ابر بهاری از دیدگانم جاری شد و از پشت پرده لرزان اشک به تماشای ضریح ایستادم. زیبایی و شکوه ضریح مطهر، مرا سر جایم میخکوب کرده بود. گویی امام به شوق دیدار آغوش گشوده و زائران همچون پرنده‌ای به سوی او پر کشیده بودند. اما ناگهان با یک موج سهمگین به گوشه‌ای پرتاب شدم و با زحمت خود را به کنج خلوت کشاندم. آرامگاه ابوالائمه (ع) کنار دو پیامبر عظیم‌الشأن حضرت آدم و نوح (ع) قرارداشت. اطراف ضریح را کتیبه‌های قلمکاری شده با آیات سوره ی دهر مزین کرده بود و از شکوه وصف ناپذیر خاندان مکرم نبی خدا (ص) و ویژگی ابرار و پاداش بهشتی خبر می‌داد. چند حدیث زیبا هم در مورد امام علی (ع) با خط زیبای نستعلیق به چشم می خورد. گل‌های زیبای اطراف ضریح مانند پیچک مارپیچ و بالارونده راه را تا رسیدن به گل‌های بهشتی پیموده بودند و عطر و بوی دل‌انگیزی داشتند. ✍️نجمه‌صالحی @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آسمان ضریح آینه باران بود و آینه‌ها از هر زاویه نور را با نور باز می‌تاباندند و یادآور می‌شدند که آنجا نوری خدایی جلوه کرده است. وقتی نگاهم به شبکه ضریح گره خورد، دست دلم را با آن گره زدم! هیچ‌گاه خاطره اولین زیارت را فراموش نمی‌کنم حلاوت آن همیشه کامم را شیرین می‌کند! تصمیم گرفتیم زودتر پا به جاده عشق بگذاریم! با ام حیدر خداحافظی کردیم و هر سه به قصد زیارت امیرالمومنین (ع) و شروع پیاده‌روی، حرکت کردیم. بعد از گذر از تفتیش‌های طولانی، بالاخره وارد حرم شدم و برای چند لحظه صحن و سرای زیبا را نگریستم. جانی تازه گرفتم. وارد رواق‌ها شدم. راه‌های منتهی به ضریح مطهر کاملا مسدود است! مجبور شدم همانجا زیارت امیرالمومنین (ع) و نماز مخصوص را بخوانم و از ابوالحسین (ع) اذن حرکت را به سوی حسین (ع) بگیرم. حرکت به سوی دانشگاه انسانیت را از وادی السلام شروع کردیم به امید رشد و تغییر! بوی عطر و گلاب و دود آتش صدای روضه‌های عربی و صدای فریاد" کِراج کِراج " راننده‌ها که مسافرها را به گاراژ می‌بردند، توجهم را چند لحظه‌ای به خود جلب کرد. بعد از گذر از وادی السلام به جاده اصلی رسیدیم. سربازی طناب به دست روی مانع‌های پلاستیکی نارنجی رنگ ایستاده بود تا مردم به وسط جاده نیایند! هر وقت طناب را پایین می‌انداخت مردم حرکت می‌کردند. هنگام بالا بودن طناب، مردم منتظر می‌ایستادند. گویی سرباز، چراغ راهنما شده بود و طناب نشان چراغ قرمز! به هنگام انتظار سرباز شعار ««لبیک یا حسین« سر می‌داد و مردم شعار را تکرار می‌کردند! ✍️نجمه صالحی @javal60