eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
899 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین119 من حیث لا یحتسب یعنی چیزی از جایی که فکرش را نمی‌کنی نصیبت شود. چنین خاطره ای دارید
شما تازه مسلمان شده اید. شدیدا در فشار هستید. یکدفعه یل عرب، شکارچی شیر، پهلوان قریش اعلام می‌کند مسلمان شده. حس و حال و تغییر شرایط روحی خودتان را بنویسید. 🔸یک موقعیت خلق کنید. 🔹مثلا👇 ☕️ در خانه یک ارباب مشرک هستید، دارید شاخه های خرما را یک‌دست می‌کنید برای انداختن در تنور و پختن غذا. این خبر را یکی از کنیزها به شما می‌دهد. شما از خوشحالی تکه گوشت را به تنوز می‌اندازید و ... ☕️شما یک مشرک بودید که در حال طواف کعبه و بت هاست. ولی قلبا اعتقادی به یتها ندارید. حمزه علیه‌السلام را بسیار دوست می‌دارید. یکدفعه حمزه مثل شیر عصبانی به سمت ابوجهل می‌رود...قلب شما تکان می‌خورد و به سمت مردمی که آنجا جمع شده اند می‌روید و صحبتهایی می‌شنوید که باعث تغییر زندگی تان می‌شود...این واقعه را به صورت داستانی بنویسید. ☕️شما یک شکارچی شیر هستید. گوشت شیر را برای سران اعراب می‌برید و پوستش را به بزرگان قبایل می‌فروشید. حمزه علیه‌السلام را می‌شناسید که در شجاعت بی مثال است. خبری می‌شنوید که او مرید برادرزاده‌اش شده. حالا می‌خواهید ببینید این برادر زاده کیست و چه حرف تازه‌ای دارد. به دنبالش این موضوع با سختی خودتان را به مکه می‌رسانید...فرزندتان مریض است و همسرتان شدیدا از این نوع کارها مخالفت می‌کند و .... ☕️شما یک اعرابیِ بیابانِ‌گردِ مارمولک‌خور هستید. واقعا که! آخر این چه کاریست خواهر من، برادر من. نکن. این چه وضع زندگی است آخر. همواره در حال ریختن خون هستید. به خاطر یک تخم شترمرغ صد سال است با قبیله آن طرفی در حال نزاع هستید. حالا یک دین جدید آمده و حمزه علیه‌السلام که سرآمد شجاعان است به او گرویده. در آخرین سفرتان به شهر مکه و فروش شیر و دوغ شتر سر و صدایی از کنار کعبه می‌شنوید. حمزه را می‌بینید که دارد ابوجهل را نفله می‌کند. دلتان خنک می‌شود. پیگیری می‌کنید و اخبار جذابی می‌شنوید... ☕️شما یک دزد هستید. جسارتاً خاک بر سرتان. آدم با نان حلال معلوم نیست عاقبت به خیر شود چه برسد به نان حرام. خجالت دارد. قباحت دارد. حتما بعدش آروغ هم می‌زنید؟ چندش. داشتم می‌گفتم... برای دزدی از اموال زائران کعبه به میان مردم رفته اید که یک دفعه یک مرد قدرتمند کمانش را به صورت ابوجهل که از ثروتمندان قریش است می‌زند. یک دفعه ماست‌تان را کیسه می‌کنید و به خود جیش می‌کنید. از مردم اطراف خود می‌پرسید که قضیه چه بوده و آنها می‌گویند... ﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
آصفه داشت شاخه‌های خرما را یکی یکی داخل تنور می‌انداخت. آتش زبانه کشید. آصفه کمی دورتر ایستاد و با گوشه‌ی آستین عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. روی دو زانو نشست و به شعله‌های آتش خیره شد که سرکش و چالاک در هوا می‌رقصیدند و فرو می‌افتادند اما ذرات آتش و نور را از خود باقی می‌گذاشتند. آصفه با چوب کوتاهی آتش را جابه‌جا می‌کرد. شعله‌ها روی هوا کمرنگ می‌شدند اما حرارت آتش روبروی صورت آصفه مانند صفحه‌ای از بخار می‌لغزید. باز هم باردار شده بود. تا به حال پنج شکم دختر زاییده بود و همه به دست شوهرش به گور سپرده شده بودند. حالا برای این آخری احساس ملال و ناتوانی می‌کرد. چطور قنداق فرزندش را به دست جلاد کودکانش بسپارد، چطور باز هم از دور شاهد خاکی باشد که صورت جگر گوشه‌اش را می‌پوشاند؟ مگر می‌شود این همه طاقت آورد؟ حلیمه پیش روی آصفه ایستاده بود اما آصفه سرش را بالا نیاورد و همچنان غرق در افکارش بود. آسنا دستش را در هوا تکان داد و گفت: _هی دختر! معلومه کجایی؟ قبلا گوش‌هایت تیزتر بود ، حالا چشمهایت هم نابینا شده؟ آصفه هم دستش را بالا آورد و تکان داد، بی حوصله گفت: _ چی را ببینم خواهر، هرم گرما کور و کرم کرده. _مثل این که مطبخ این خانه جادویت هم کرده است، مگر از اخبار بیرون خبر نداری؟ آصفه دستهایش را روی هم انداخت، سرش را کج کرد و براق شد توی صورت آسنا. _چیه خواهر باز تو بازار کی به کی متلک انداخته، کی گیس کنیزش را بریده و آویزان سر در بازار کرده، کی به کی رحم نکرده؟ بگو باز هم از این شهر نفرین شده چه خبر آوردی؟ آسنا دستی به موهای حنا بسته اش کشید سوالی آصفه را ورانداز کرد و پرسید: _چته خواهر؟ دوباره عامر چه کارت کرده؟ نکنه زن سوم گرفته، خیر ندیده! بغض آصفه پاره شد و لابلای هق هق به زحمت گفت: _نمی‌دانی چه حالی دارم، دیگر از همه چیز بیزارم، از کعبه رفتن و نذری دادن، از نیایش برای بت‌های زبان نفهم، که دعا را نفرین اجابت می‌کنند. از دعاهای خودم که هیچ کدام به هیچ درگاهی نگرفته‌اند. دوباره باید بچه‌ای را در شکم بزرگ کنم برای گور سرد. _چه می‌گویی خواهر! مگر ممکن است؟ _برای آصفه هر بلایی ممکن است. آصفه چوبی برداشت و شعله‌ها را زیر و رو کرد. اشکی تا گونه‌اش گریخت و بلافاصله با آستین مهارش کرد. حلیمه کنارش نشست و گفت: _خواهر خبرای خوبی در راهه، حتی جناب حمزه هم به دین جدید گرویده، دیگر دخترها رو زنده به گور نمی‌کنند، ببین... سوره‌ای از قرآن را حفظ کرده‌ام... همان موقع که محمد آن را می‌خواند... و نام پروردگار خود را ياد كن و تنها به او بپرداز (۸) [اوست] پروردگار خاور و باختر خدايى جز او نيست پس او را كارساز خويش اختيار كن (۹) آصفه با چشمانی گر گرفته از حرارت آتش به حلیمه خیره شد. _تو به خدای محمد ایمان آوردی؟ حلیمه با شوق سرش را تکان می‌داد و همزمان می‌گفت: _آری، آری، من به خدای یکتا ایمان آوردم. آصفه به شعله‌های آزاد و سرکش آتش خیره شد و گفت: _منم مدت‌هاست که به بت‌ها اعتقادی ندارم و از این آیین سنگدل بیزارم. مدت‌هاست که پنهانی کنار کعبه به صوت قرآن گوش می‌دهم... حلیمه دستهای آصفه را گرفت و تا پیش چشمهایش بالا برد. _پس تو هم ... _آری من هم...
بسم الله الرحمن الرحیم یازهرا سلام‌الله‌علیها پدرم همیشه میگفت در مسیری زندگی کن که کمترین اثرش آزادگی باشد. در خانه ای قدم بگذار که بتوانی خود واقعی ات را بشناسی و هرطور که میدانی درست است عمل کنی. بعد هم که می‌خواست الگو برایم مثال بزند، جناب حمزه را مثال می‌زد. همان جوانمرد عرب و یل قریش که شکار شیر می‌کرد. نه آن یکی حمزه غلام رفیق اربابم. او که جز تیمار خر و چراندن گوسفندان کاری بلد نبود. حمزة بن عبدالمطلب را می‌گویم. می‌گفت پسرم آدمی باید قوی شوکت باشد، باید دست گیر باشد و آبرو مند. باید زبانزد باشد. بعدهم تذکر می داد که مبادا خودش و ارباب گند اخلاق مان را الگوی خویش قرار دهم. من هم خیالش را راحت می‌کردم و میگفتم اطاعت. همیشه آرزو داشتم جناب حمزه را ببینم. چندباری از دور دیده بودمش! از نزدیک اما نه. دیدنش که فبها، در خانه ی ارباب، اسمش هم استعذار داشت. چرا؟ خب پسر عموی محمد بود. در خانه ی ارباب اگر هاله ای از محمد هم به ذهنت خطور می‌کرد باید استغفار قبل مرگت را به جا می آوردی. نمی‌دانم محمد کیست و چه می‌کند؟ اوراهم چند باری از دور دیده ام. آخر بیشتر اوقات پدر ارباب را همراهی می‌کند. امروز هم که برای دومین بار همراه ارباب شدم؛ از نزدیک کنار کوه صفا محمد را دیدم. ارباب هرچه خواست به سر تا پایش ناسزا گفت. اورا چندان نمی‌شناختم اما چهره اش پر از لطف و مهربانی بود. ارباب که داشت فحاشی می‌کرد حتی نگاهش را هم به سمت او نگرداند. به من اما نگاهی کرد و لبخندی زد که آن لبخند تمام جان و دلم را لرزاند. انگار که در تمام عمرم بار اول باشد لبخندِ انسان میبینم. تا قبل از آن برایم مردی معمولی، بسیار تمیز و مرتب بود. اما بعد از آن لبخندی که به من هدیه داد، چال گونه اش، خال لبش، چشم های مشکی و پرنفوذش، دندان های سفید و مرتبش، گونه های گندم گونش و حتی تک تک تار موهایش برایم زیبا و پرستیدنی شد. لبخند زد و رفت و من در زمان ماندم. اینکه الان در مسجد الاحرام بالای سر ارباب ایستاده ام، با تشر های شدید ارباب است. او بی‌ هیچ خیالی نشسته بود و می‌خندید و شکم برآمده اش بالا و پایین می‌پرید. من اما درگیر شده بودم. نمی‌دانم این درگیری از چه نوع است و علتش چیست؟ اما تمام جانم را احاطه کرده. حتی ورود حمزه و مرحبا گفتن مردم حاضر در مسجد به او و پدرش را هم متوجه نشدم. خیره ام به او و جثه ی تنومندش که هر لحظه به من نزدیک و نزدیک تر می‌شود. انگشتان دست راستش چنان وسط کمان را در آغوش کشیده و آن را در هوا تکان می‌دهد، گویی دانه ای برگ نخل است. مبهوت هیبت و جاذبه اش می‌شوم. در یک قدمی ام می‌ایستد. غضب چهره اش را از این فاصله درک می‌کنم. اخم بین دو ابروی کمانش لرزه به تنم می‌اندازد. کمان را که بالا می‌آورد ناخودآگاه چشم می‌بندم و عقب می‌کشم. فریاد ارباب و همهمه ی مسجد که بلند می‌شود چشم باز می‌کنم. سر غرق خون اربابم حیرت زده ام می‌کند. به طرفش می‌روم. چه زخم بزرگ و عمیقی ایجاد شده. مگر چه شده؟ چه چیزی این اندازه حمزه را خشمگین کرده؟ حمزه در حالی که کمان را از دست راست به چپ جا بجا می‌کند، فریادش تمام مسجد را می‌لرزاند : _ابوجهل! تو محمد را دشنام می‌دهی؟؟؟؟؟ مگر نمی‌‌دانی من به دین تو درآمده ام؟؟؟ بعد از مکثی کوتاه، رو به مردمِ متحیر می‌کند و حرف ناگفته را می‌گوید : _زین پس، هرچه محمد بگوید، من هم می‌گویم!! به رفتن اش زل میزنم. پدرم همیشه می‌گفت در مسیری زندگی کن که کمترین اثرش آزادگی باشد.... ✍️
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین هالیوود ایرانی آمریکا نشین ادامه‌اش با شما... من یک دخترِ... اغتشاش بر می‌گردد به ان روز که تنها بودم... با توجه به متن زندگیتان را تعریف کنید با توجه به متن بنویسید تکرار اشتراک لفظی دوست پروانه