❤️💔پدر #شهید احمدیروشن برای مراسمی اومده بود گرگان و مصادف شده بود با به دنیا اومدن سیدطه.ایشون لطف کردن و به دیدن من و سیدطه اومدن.
❤️💔وقتی ایشون رو دیدم گفتم دعا کنید خدا به من صبر بده و دلم رو آروم کنه.
پدر #شهید احمدیروشن رو به قبله کرد و با گریه دستش رو بالا گرفت و گفت:
(خدایا!به اضطرار دل حضرت #زینب یه صبری به این دختر بده)
❤️💔بهم گفت:دخترم!بدون ، خداوند به یه جایی برف میده، که کوه دیده باشه
مطمئن باش!خدا صبری در وجودت گذاشته و بعد عزیزت رو ازت گرفته.
@Revayate_ravi
#پدر_شهید:
🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنید که پدر شده باز هم لحظهای در حضورش در #سوریه و منطقه عملیاتی شک نکرد.
🌷این بار آخری که اعزام میشد همسرش #باردار بود. وقت اعزامِ مرتضی هنوز جنسیت بچه مشخص نشده بود، بعد گفتند که بچه دختر است اما مرتضی در سوریه که بود یک بار که رفته بود حرم حضرت #زینب(س) برای زیارت، #قرآن را باز کرده بود و به ما گفت :
🌷من آیهای را دیدم که اول و آخر آیه اسم #علی بود و بقیه کلمه ها مقابلم محو میشدند. همانجا به او الهام شد😇 که خداوند یک #پسر به او داده و اسمش هم علی است. در سونوگرافی مجدد دکتر گفت که بچه پسر است😍
🔻همسرشهید #مرتضی_حسین_پور:
علی من بایدلباس جهاد بپوشه، اسلحه به دست بگیره؛ رجز #أنامحب_الزهرا درکوچه های مدینه سر بده✊
#علی کوچولو تنها فرزند شهید مرتضی حسین پور چهارماه بعد از #شهادت پدر به دنیا آمد.
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
#سالروز_شهادت
@Revayate_ravi
🌸🌼 #امیر وقتی قضیه اعزامش به سوریه رو به #ریحانه گفت: اون آب پاکی رو ریخت رو دستش و قبول نکرد ، غافل از اونکه وقتی حضرت #زینب کسی رو دعوت کنه ..... این اتفاق خود به خود رقم میخوره.
🌸🌼کارهاش جور شد که بره سوریه ولی به هیچ کس چیزی نگفت ، تا پای پرواز هم رفت ولی ماموریتش کنسل شد به #ریحانه زنگ زد و گفت:《راضی نبودی از پای پرواز برگشتم》
🌸🌼#ریحانه گفت:کدوم پرواز؟؟؟
کجا قرار بود بری؟؟؟......
و #امیر فقط میخندید
اون روز برای اینکه ناراحتی #ریحانه رو از دلش در بیاره، رفت خونشون
وقتی چشم #ریحانه تو راهپله به #امیر افتاد ، مشتهاش رو حواله بازوی #امیر کردو گفت:..
🌸🌼تو میخواستی بدون اینکه با من خداحافظی کنی بری؟؟؟!!
یعنی فرصت خداحافظی رو هم نمیخواستی به من بدی؟؟!!
#امیر فقط می خندید😂
🌸🌼بعد از دو سال نامزدی قرار شد بعد از محرم و صفر برن سفر مشهد و زندگیشون رو شروع کنن.
ولی
تو همین زمان خبر اومد که باید به سوریه اعزام بشن ، به خانواده و #ریحانه گفته بود که قراره به هند بره.
🌸🌼 #امیر نمی خواست یکی از بزرگترین آرزوهای زندگیش به قیمت اذیت کردن عزیزترینهاش انجام بشه.
🌸🌼قبل از رفتن با #ریحانه رفت تا
دوری تو خیابون بزنن و خداحافظی بکنه.
🌸🌼 #ریحانه رو به خونشون رسوند و رفت .بعد از چند ساعت دوباره تماس گرفت که پروازمون چند ساعت عقب افتاده .
میای باز هم همدیگر رو ببینیم؟؟؟
#ریحانه سریع قبول کرد.
#ریحانه از تاریکی شب استفاده کرد و همون طور که ترک موتور #امیر نشسته بود سرش رو روی کمر #امیر گذاشت
دلش میخواست بودنش را احساس کند.
🌸🌼بعضی رفتارها برای #امیر خط قرمز بود مخصوصا در جمع ولی #ریحانه اون شب از این خط قرمز گذشت
از تاریکی شب
خلوت بودن کوچه
بیقراری خودش استفاده کرد
و
قبل از خداحافظی #امیر رو بوسید
#امیر بدون اینکه اعتراضی بکنه....
@Revayate_ravi
🌸🌼 #امیر حتی تو سوریه هم دست از شیطنت بر نمیداشت، طوری که روی #امیر و هم اتاقیهاش اسم #اخراجیها رو گذاشتن.
🌸🌼بعد از رفتن به سوریه ، اولین بار بود که اونها رو برای زیارت حرم حضرت #زینب میبردن.
اطراف زینبیه بوی #حاج_حسین_همدانی رو می داد که کمتر از دو ماه پیش به شهادت رسیده بود.
🌸🌼گلولهها و خمپارهها که گنبد طلایی حرم رو زخمی کرده بودن به چشم میخورد...
بقیه مدافعان حرم سینه زنی و روضه رو شروع کردن ولی #امیر به ضریح قفل شده بود و بلند ، بلند تکرار میکرد:
《 قول میدم #خانم تا آخرین قطره خونم نذارم کسی چپ به حرمت نگاه کنه.....
🌸🌼قبل از عملیات بهشون ناهار خوبی میدادن ، به شوخی میگفتن:این ناهار رو میدن که امشب ناکام از دنیا نریم.😉
🌸🌼منطقه عملیاتی که رفته بودن به خاطر نم بارون زمینش گلی شده بود
همه از فرق سر تا نوک پایشان گلی شده بود.
عملیات کنسل شد و دستور عقبنشینی دادن.وقتی برگشتن صف حمام شلوغ بود ولی #امیر آروم یه گوشه نشسته بود و میگفت بذار بقیه خودشون رو بشورن.
🌸🌼#امیر آخرین نفری بود که به حمام رفت وقتی اومد دید همه از خستگی بیهوش شدن ، این بهترین فرصت برای شیطنت #امیر بود.😜
🌸🌼فندک رو گرفت و ریش تک تک رفقاش رو سوزوند🙃
رفقاش هم نامردی نکردن ، دست و پای #امیر رو گرفتن تا ریشش رو کوتاه کنن.
🌸🌼#امیر که روی ریشش حساس بود اونها رو به #حضرت_زینب(س)قسم داد تا این کار رو نکن.
قسمش کارگر افتاد ولی یک جشن پتوی حسابی برایش گرفتن.😎
🌸🌼بچههامیگفتن :#امیر تو دُرُست بشو نیستی
دشمن هم ما رو نکشه ، تو میکشی😝
@Revayate_ravi
#سردار_شهید_حشمت_الله_طاهری
🌸🍂متولد ۱ فروردین ۱۳۳۸ از آمل
🌸🍂در کنار درس و مدرسه به خواندن قرآن علاقه داشت و مقید بود که حداقل در روز ۱۰ آیه از قرآن را تلاوت کند...
🌸🍂 #حشمت_الله همچنین به نهج البلاغه علاقه ی زیاد داشت و بعد از نماز صبح حتما یک خطبه را مطالعه میکرد..
🌸🍂سال ۵۹ #حشمت_الله از مادرش خواست دختر یکی از بستگان را که در تهران زندگی میکرد برایش خواستگاری کند...
🌸🍂 #طیبه_خزایی تحت تاثیر خوابی تصمیم گرف تا استخاره کند و خدا اینگونه جوابش را داد :
" ازدواج و تقوا پیشه کنید تا رستگار شوید "
🌸🍂عقدشان را آیت الله جوادی آملی جاری کرد و مهریهشان یک جلد کلام الله و یک جلد نهج البلاغه بود...
🌸🍂شهریور ۶۱ خدا به آنها دختری عطا کرد و نامش را #زینب گذاشتند..
🌸🍂شهریور ۶۲ ، #زهرا ، دومین فرزندشان به دنیا آمد...
🌸🍂 و دی ماه ۶۴ خداوند به آنها پسری به نام #محمد_حسین را هدیه کرد..
@Revayate_ravi
خوشا آنان ڪہ #زینب یارشان شد
صداقتـــــ در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند
علمدار #حسین ســــردارشان شد
🌹شهیدحسین_مشتاقی
🌹شهیدسیدسجاد_خلیلی
✨کُلُناٰ عَباٰسَکْ یاٰ زِیْنَب✨ْ
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتهشتم
💔 به خونهی مادرشوهرم که میرم تازه متوجهی شهادت #احسان میشم.
صدای شیون تو خونه بالا میگیره
با ناتوانی زیر لب میگم:
#مبارکشباشه!
💔 روزهای آخر بهمن ۹۴ چنان بهمنی بر سر زندگی ما آوار شد که هنوز نتونستیم روی پای خودمون بایستیم.
💔 عید ۹۵ برای اینکه توی روحیهیمان تغییری ایجاد کنیم ، دست بچهها رو گرفتم و به لنگرود رفتم
ولی
لنگرود هم دیگه من رو آرومم نمیکنه
💔 از طرف سپاه تو منزلمون بدای #احسان مراسم گرفتن.
#رقیه بیتابی میکنه و به هیچ طریقی آروم نمیشه ، زیر لر براش میخونم
#ازچهبیتابشدیدخترکشیرینم
#آنقدرگریهنکنعرشبهممیریزد.
💔 بعد از #رقیه نوبت #زینبه
از من میپرسه!!!!چرا همه گریه میکنن؟؟؟
بدون مقدمه ازش میپرسم!!!
دوست داری تو کلاس اول شاگرد اول بشی؟؟؟
بدون معطلی میگه: آره!!!!!
💔گفتم: خُب! #بابااحسان از سوریه زنگ زده و گفته: میخوام اونقدر تو سوریه بمونم ، تا شاگرد اول بشم ، مثل دخترم زینب!
💔حالا بگو ببینم دوستداری #بابااحسان شاگرد اول بشه یا بیاد خونه پیش #زینب
زینبگفت: میخوام شاگرد اول بشه
اما
اما چرا عمو گریه میکنه؟؟؟
💔گفتم: عمو چون نتونسته تو سوریه بمونه و شاگرد اول بشه ناراحته!!!!
اما سوالات #زینب تمومی نداشت.
پس چرا مامانی(مادر#احسان) داره گریه میکنه؟؟؟
💔گفتم: چون مامانی دلش برای #بابااحسان تنگ شده ، به خاطر اون داره گریه میکنه.
@Revayate_ravi
💔این روزها هر وقت از مدرسه میاد میپرسه: مامان!!!بابا کی میاد خونه؟؟؟؟
و من
فقط بهش میگم: وقتی امام زمان(عج) بیاد بابای تو هم میاد.
💔 دهم اردیبهشت ۹۵ رفتم مدرسهی #زینب
معلمش چیزی گفت ، که ذهنم رو مشغول کرد؟؟؟؟؟
گفت: #زینب.......
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتنهم
💔معلم #زینب چیزی گفت: که ذهن من رو مشغول کرد.
گفت: #زینب خیلی گوشهگیر شده ☹️
دیگه با بچهها نمیاد توی حیاط بازی کنه
با من هم حرف نمیزنه.😔
💔رفتم خونه گفتم: #زینب میای با هم حرف بزنیم؟؟؟
پرسیدم چرا اونقدر گوشهگیر شدی؟؟
گفت:بچهها توی مدرسه به من میگن بابات شهید شده!!!
💔بهشون میگم شهید یعنی چی؟؟؟
بهم میگن: یعنی تو دیگه بابا نداری؟؟؟
مامان!!!! #مندیگهباباندارم.
💔یاد این شعر اُفتادم👇👇👇
انشام دوباره بیست بابای گلم🌹
موضوع:کسی که نیست ، بابای گلم🌹
دیشب زن همسایه به من گفت: یتیم🌹
معنی یتیم چیست؟ بابایگلم🌹
💔 ظاهرا #زینب دستبردار نیست!!!!
ادامه داد: اصلا برای چی بابای من رفته سوریه؟؟؟ اون وقت پدر بقیهی بچهها توی خونههاشون هستن.😡
چرا اونا پدرومادر دارن ، من ندارم؟؟؟؟
💔گفتم: بابا رفته سوریه چون بچههای اونجا پدرومادر نداشتن🙄
خونههاشون خراب شده🙄
لباساشون پارههست🙄
غذا هم ندارن که بخورن.🙄
💔 بابا گفت: فاطمه ، زینب ، رقیه هم باباو مامان دارن💞
هم خونه دارن💞
هم غذا و لباس💞
پس باید به اون بچهها کمک کنیم
بغلم کردو گفت: پس چرا برنمیگرده؟؟؟
💔گفتم: کی گفته برنمیگرده؟؟
اصلا میدونستی پدر دوستات وقتی بمیرن دیگه نمیتونن به این دنیا برگردن؟؟؟🤔
ولی بابا#احسان تو شهید شده ، یعنی: وقتی امام زمان بیاد بابای تو هم باهاش برمیگرده!!😎
اون وقت تو پدر داری و هیچ کدوم از دوستات پدر ندارن.
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتسیزدهم
💔 رابطهی صمیمانهی رضا با #زهراوزینبورقیه باعث شده بود تا روحیهی همهی آنها تغییر کند.🙂
💔 این پسر کوهی از انرژی هست ، هروقت دلمون میگیره ما رو به گلزار شهدا یا دیدار با خونوادهی شهدا میبره.
💔 سختیها زیاد هستن ولی خدا💚 حواسش به ما هست
مثلا اگه بچهها چیزی دلشون بخواد ، رضا هر طور شده براشون تهیه میکنه.
💔 ۲۴ بهمن ۹۶ تماس میگیرن که پیکر #احسان تو تفحص پیدا شده و داره برمیگرده!!!😔
💔 رضا حالم رو که میبینه متوجه میشه خبری شده ، فقط میتونم بهش بگم: 《بالاخره اومد》
رضا گفت: #زهرا با من!
با هم رفتن سر قبر #میثم
💔 رضا بهش گفت: اگه خدا 💚بخواد فقط یه آرزوتو برآورده کنه ، اون آرزو چیه؟؟؟
گفت: میخوام #بابااحسانم برگرده......
رضا گفت: پس خودت رو آماده کن که #پدرتدارهبرمیگرده😔
💔 وقتی #زینب شنید ، خودش دستاش رو حلقه زد دور گردنم و گفت: دیدی بابا داره برمیگرده
گفتم: #زینب بابا شهید شده!!!!!
گفت: میدونم ولی داره برمیگرده!!!!!
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتآخر
💔 دوباره با بچهها رفتیم معراجالشهدا
من ختم قرآن رو شروع کردم.
بچهها با گُل🌸 تابوت رو تزیین کردن
#رقیه رفت بالای تابوت خوابید😴
#زینب هم کنار تابوت دراز کشید و یک دستش رو انداخت روی تابوت ، انگار که دستش رو دور گردن پدرش انداخته باشه.
💔دقیقا روز شهادت #حضرتزهرا(س)💚 مراسم تشیع #احسان بود.
هر وقت دلم براش تنگ😔 میشه ، میرم لباسهاش رو بو میکنم و سررسیدش رو ورق میزنم.
💔 اما #احسان !!!!! آسمون یه بار دیگه رو سرمون خراب شد!!!
۱۳ دیماه ۹۸#حاجقاسم رو زدن🖤
💔 وقتی تو نبودی دلمون خوش بود که #حاجقاسم 💪هست.
ولی حالا من هم احساس یتیمی میکن
گریه😭 اَمانم نمیده و با خودم میگم:
ای اهل حرم میر رو علمدار نیامد🌹
سقای حسین سید و سالار نیامد🌹
@Revayate_ravi
♥️ #محمد ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت.
گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟
♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم
گفت:#محبوبه خوب نگام کن!!!
دیگه منو نمی بینی
گفتم : مسخره بازی در نیار
تو شهید بشو نیستی!!!
♥️عاشقانه نگام کرد گفت:#محبوبه ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره
میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم
#زینب
گفتم:هر چی تو بگی
@Revayate_ravi