1_1087189244.mp3
14.49M
دوری و دوستی سرم نمیشه . . .:)!💔
#محمدحسینپویانفر
Poyanfar - Ah Men AlFeragh.mp3
9.45M
از حال دلم میشه بگیری سراغ...؟!:)♥️
#محمدحسینپویانفر
IMG_20211029_161251_631.mp3
4.32M
العجل میخونم بعد از هر نماز . . .:)♥️
#محمدحسینپویانفر
Mohammad Hossein Pooyanfar - Ey Madar Az Hame Khastam (128).mp3
4.19M
مدیونم به دعای کسی...:)♥️
#محمدحسینپویانفر
Mohammad Hossein Pooyanfar - Doramo Zadam (128)(1).mp3
12.56M
با تو که میبندم چشامو جلوی چشمای منی...:)♥️
#محمدحسینپویانفر
Hossein Taheri - Hamey Omidam [SevilMusic].mp3
13.2M
تموم عمرم آرزو داشتم که تورو میدیدم...:)🙂♥️
#حسینطاهری
⊰{📌❤️}⊱
مختصربگمانقلابۍنیستۍ
اگریڪبارهمڪهشدھسخنرانۍ
حضرتآقاروڪاملگوشنڪردھباشۍ..!
حالاهۍعڪسآقاروبزارید
پروفایلوتصویرزمینہگوشیھاتون
ازحرفاشونخطبگیرمشتۍ🤞🏻!
-جوانمومنانقلابۍپلاستیڪۍنباشیم🚶🏿♂.'
#شاید_تلنگر
34.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید...
💠نماهنگ نفس تازه
🔻به مناسبت شهادت شهید بهشتی و هفته قوه قضاییه
🔸کاری از گروه سرود شمیم ولایت یزد
🔹شاعر:قاسم صرافان
🔸آهنگساز و تنظیم:امید رهبران
🔹تهیه کننده:مهرگان علوی
🔸کارگردان:مهران علوی
✒️تهیه شده در دفتر رسانه و ارتباطات قوه قضائیه در استان یزد
🤝با همکاری سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد
🔺شهید دکتر بهشتی:
خودت را به دست حوادث و جریانها نسپار...
چون خدا تو را آفریده است تا به وجود آورنده جریانها باشی، نه تسلیم شونده در برابر جریانها
4_5811977288572471433.mp3
6.64M
#شهادت_امام_جواد(ع)🥀
مثل شبای قدر بس که امشب مهمه
بیقرارها بخونید یا جوادالائمه♠️
سلام خیلیاتون برای تب حمایتی میاین پی وی از این به بعد می خوام جمعه ها تب حمایتی بزارم میتونید پنجشنبه ها بیاید پیویم👇👇👇
@Reyhaneh_Zahra3
ریحانه زهرا:))🇵🇸
سلام خیلیاتون برای تب حمایتی میاین پی وی از این به بعد می خوام جمعه ها تب حمایتی بزارم میتونید پنجشن
توجه داشته باشید تب حمایتی برای کانال هایی که امارشون ۳۰۰ تا به پایین هستش
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_130 حقوق خوبی میدم من واقعا به یک منشی نیاز دارم. می دونم می خوای ً بگی این
نام تو زندگی من
#پارت_131
با ترس به ماشینی که از کنارمون با سرعت گذشت نگاه کردم که آراسب
موبایل رو توی جیبش گذاشت.
- تو چرا رنگت پریده؟
نگاهش کردم و کمربندمو بستم.
- شما چرا این قدر بی احتیاط رانندگی می کنید!
- خیالت تخت. من دست فرمونم حرف نداره.
- بله بله،کاملا
مشخصه!
لبخند پهنی زد که تمام دندون هاش مشخص شد و نگاهشو به رو به رو
دوخت. تو حال هوای خودم بودم که با صداش از جا پریدم.
- راستی؟
ای درد نگیری شوهر شناسنامه ای که زهره ام رو ترکوندی. نگاهش کردم که
فرمون رو چرخوند.
- خودتو معرفی نکردی؟
یک تای ابرومو بالا دادم.
- یعنی شما به خاطر این ...
باز هم پرید وسط حرفم.
- می خواستم هیجانش رو زیاد کنم.
با اخمی نگاهش کردم. چند ماهه به دنیا اومده معلوم نیست؟دست به سینه
نشستم و گفتم:
- اسفندیاری هستم. آیه اسفندیاری.
#ادامه_دارد
نام تو زندگی من
#پارت_132
سرشو تکون داد و گفت:
- منم که می شناسی. آراسب فرهودی.
نگاهی بهش کردم. آه، اگه نمی شناختمت بهتر می شد. نگاهی به کلاسور
توی دستم کردم که با تعجب به طرفش برگشتم.
- من نمی تونم منشیتون باشم!
آراسب با تعجب به طرفم برگشت.
- چرا؟!
- آخه من دانشگاه دارم این طور که معلومه شما منشی تمام وقت می خواید!
آراسب نفسشو به بیرون فوت کرد.
- دختر چرا آدمو سکته میدی؟این که کاری نداره می تونی وقت کلاس هات
رو به من بگی هر وقت کلاس داشتی نیای.
باید درباره ی شناسنامه بهش می گفتم. باید دلیلم رو می گفتم. اومدم حرفی
بزنم که به طرفم برگشت.
- خب، خیلی تو خیابون دور زدم آدرستو میگی؟
با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم:
- اگه میشه همین جا نگه دارید من خودم میرم.
- حرفشم نزن تورو خدا. تعارفم نکن که اصال تعارفی نیستم.
سرموتکون دادم و توی دلم گفتم تعارفی نیستی که اجازه نمیدی حرفی بزنم!
سرمو به طرفش برگردوندم و آدرسو دادم.
سکوتی ماشین رو در بر گرفته بود که نگاهم به آراسب افتاد که تکون می
خورد. یک تای ابرومو بالا دادم که باز هم تکون خورد. کلافه دستی بین
#ادامه_دارد
نام تو زندگی من
#پارت_133
موهاش کشید. شانه ای بالا انداختم که باز هم تکون خورد با تعجب نگاهش
کردم و گفتم:
- اتفاقی افتاده؟
به طرفم برگشت و لبخندی زد
فکرکردم اصلا نمی پرسی!
- حالا که پرسیدم چیزی شده؟
چشماش درخشید و مظلومانه نگاهم کرد.
- من چشمم اون هلوی توی پاکتو گرفته. میشه یکی بدی من بخورم؟
با چشم های گرد شده نگاهش کردم و پقی زدم زیر خنده. به خاطر یک هلو
چه مظلوم شده بود! به طرف پاکت ها که پشت گذاشته بود خم شدم و دو تا
هلو در آوردم و به دستش دادم. با علاقه اون هلو رو خورد که دهنم آب افتاد.
اولین هلو رو که تموم کرد هلوی دیگه رو به دستش دادم که با لبخندی گرفت
و گفت:
- تو نمی خوری خیلی شیرینه ها؟!
لبخندی زدم و به رو به رو خیره شدم.
- اهل میوه خوردن نیستم.
- ! جدا پس چرا میوه خریدی؟
- شانه ای بالا انداختم.
- نمی دونم. فقط می خواستم توی خونه میوه باشه. همین جا نگه دارید لطفا
آراسب نگاهی به اطراف کرد.
#ادامه_دارد
نام تو زندگی من
#پارت_134
این جا؟
- آره، همین جا. تو این کوچه خونمه.
ماشینو نگه داشت و به طرفم برگشت.
- خوب چه کاریه بذار می رسونمت در خونه!
ازماشین پیاده شدم که اون هم پیاده شد و در عقب رو باز کرد.
- دوست دارم تا خونه پیاده برم.
سرشو با لبخندی تکون داد و کیسه های میوه رو به دستم داد که کیسه ی هلو
رو به طرفش گرفتم.
- این واسه ی شما.
آراسب خنده ای کرد و کیسه رو از دستم گرفت و گفت:
من کال بی تعارفم.
لبخندی زدم.
- مشخصه. خداحافظ.
قدمی به عقب برگشتم و پشتمو به آراسب کردم. هنوز چند قدمی دور نشده
بودم که صداش رو شنیدم.
- آیه خانوم؟
به طرفش برگشتم که هلویی در دستش بود و نگاهش به من.
- فردا که میاید؟
سرمو تکون دادم که خنده ای کرد و گازی به هلو زد.
- فردا که کلاس نداری؟
- فردا، نه کلاس ندارم.
#ادامه_دارد
نام تو زندگی من
#پارت_135
پس هشت شرکت باشید و برنامه کلاس هات رو هم بیار.
سرمو تکون دادم که سوار ماشین شد و من هم وارد کوچه شدم. با بوقی دور
شدنش رو احساس کردم. چهره اش خیلی برام آشنا بود. آهی کشیدم،رفته
بودم برای چه کاری و دارم چه کاری می کنم! کنار در خونه ایستادم و کلیدو
توی در انداختم.
با باز شدن در بوی گل یاس به مشامم رسید بوی خیسی حیاط. وارد شدم با
دیدن حیاط خیس ممنون علی شدم. همون طور که خواسته بودم کارها رو
انجام داده بود.
چادر و روسریمو انداختم روی زمین و خودمو به حوض رسوندم. آب یخ رو
به صورتم زدم و کنار حوض نشستم. دارم چی کار می کنم چشمامو بستم که
نگاه شادش توی نگاهم جون گرفت و لبخندی روی لبم نشست.
- دیوونه بود یا بچه؟
***
نگاهی به ساختمون شرکت کردم. دارم چی کار می کنم؟ یعنی کارم درسته!
چرا من اینجام؟! لبمو به دندون گرفتم. چرا قبول کردم؟ حالا که به این جا
رسیدم پشیمون بودم! من برای کار دیگه ای اومده بودم نه این که منشی شرکت
بشم. سرمو تکون دادم باید بهش می گفتم، باید کمکم می کرد تا اسمش از تو
شناسنامه ام پاک بشه.
#ادامه_دارد