eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
53.6هزار عکس
37.2هزار ویدیو
615 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
بیایید‌این‌دنیای‌بی‌ارزش‌را رهاکرده‌وبه‌خودبیاییم؛ وفکرکنیم‌که‌آیا‌تمامِ‌ 'خوشی‌های‌دنیا' به‌لحظه‌ای‌نارضایتیِ امام‌زمان ارزش‌دارد؟! - شھیدفرهادجرائی♥️ ‌‌‌
🦋 رایحہ‌ے‌حجابٺ،🌱 اگر‌چہ‌دل‌از‌اهل‌خیابان‌نمے‌برد🖐🏻 امابدجوࢪخداࢪاعاشق‌مے‌ڪند...♥️
🌼 امام مهدی(ع) : برای در فرج بسیار کنید! که فرج من،فرج و گشایش کار شماست...
از عناوین جهان همین مارا بس نوکرتم حسین♥️
❍°•قـائم‌اَلْمُـنْتَظَـر•••🕊🍃 زَمیـن،بَھـاررابَھانِہ‌می‌ڪُنَـد، وَزِنـدِه‌می‌شَـوَد... وَمَـن‌بَراےِزِنـدِگےتـورابَھـآنہ‌می‌ڪُنـم... •سَلآم‌‌عَزیزتَـرینَم‌‌...♥️ ... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
" ما برای چادر قیام‌خواهیم‌کرد " گرفته‌بوی‌شهادت‌تمام‌ چادر‌ها❤️🌿 #حجاب
••📸💓 ‌‌‌میگفت↓ یه‌کاری‌کن🖇 که‌امام‌زمان‌بگه🗣" تودیگه‌غصه‌نخور😄 توروقبول‌دارم✨ قشنگه‌نه؟🖐🏿♥
••🌸🎋•• ○ازش‌پرسیدن‌سختت‌نیست‌ ○بچہ‌ڪوچیڪ‌ول‌مےڪنےمیرےسوریہ؟! ○گفت: ○خودمو‌،زنم‌،بچہ‌ام‌،همہ‌هفت‌جد‌آبادم ○فداےیڪ‌ڪاشےحرم‌حضرت‌زینب(س) -شہیدمصطفےصدرزاده🌱 ‎‌‌‎‌‎‎‌‌.
••🍓🌿•• مثلِ‌گندم‌باش‌عزیزِمن.. زیرخاک‌ببریمش‌رشدمیکنه، زیرسنگ‌بزاریمش‌آردمیشه، آتـش‌بزنیمش‌نـان‌میشه! یعنی‌تـوهـرشرایطی‌آرامـش‌خودتوحفظ‌کن؛ وسعی‌کن‌رشدکنی🧡🌱..
امـآم‌زمـآنـم رضـآیـت‌شمـآ همھ‌آرزو؎مـن‌است لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھ‌گلی‌ست‌ڪھ دلـم‌رآبھ‌یڪ‌اشـآرھ،گلبـآرآن‌می‌ڪنـد.ヅ•• 💙⃟🦋¦⇢ ••
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_25 بوی مهربون عزیز رو به ریه هام فرو دادم و به اشووکام اجازه دادم که با خیال
نام تو زندگی من خنده ای کردم. - رس ندید بدید تشریف دارن دیگه! - این به ً رسره اصال دلم نمی شینه. دست به سینه تکیه ام رو به مبل دادم. - دل به دل راه داره عزیز. من تعجب می کنم این آقا جون توی این برج غرور چی دیده؟! عزیز آهی کشید. - چه می دونم مادر. این آقا جونت فقط تو زندگیش یک انتخاب خوب کرد. با یک تای ابروی باال رفته نگاهش کردم. ! - ً جدا اون انتخاب چی بود؟ عزیزنیشگونی از رام گرفت که از درد جیغ خفه ای کشیدم. - آی. چی گفتم مگه؟ - خوب دختر، چرا چشماتو باز نمی کنی؟اون انتخابش من بودم دیگه. اولش با تعجب نگاهی به عزیز کردم. بعد با صوودای بلند شووروع کردم به خندیدن عز ً . واقعا یز راسووت گفته بود. هنوز می خندیدم و به عزیز نگاه می کردم. داشووت حرص می خورد که سوونگینی نگاهی رو روی خودم احسوواس کردم. سرمو برگردوندم که دیدم شهاب خیره نگاهش به منه. چ شماش به طور عجیبی می درخشید. هیچ از اون درخشش چشماش خوشم نیومد. احساس بدی رو منت قل می کرد. اخمی کردم که شوو هاب روزخ ندی زد. صووورتمو برگردوندم. - می گم عزیز! ...
نام تو زندگی من -جانم. - من آخرش یک بالیی سر این رسره می یارم. عزیز خنده ای کرد. - وااا! مادر نکنی از این کاراهووووا. اون دفعه که سوزوندیش. نکن این کارا رو عزیزم. - وااا! چرا عزیز؟ عزیز چشمکی زد. - آخه من حوصله زد عفونی کردن تو رو ندارم. خنده ای کردم. - شیطون شدی عزیووووزا! عزیزلبخندی زد و گره روسریش رو محکم تر کرد. - چی کار کنم مادر. حاال رو نبین سن و سالی از ما گذشته و شیطنتنکردیم. اگه هم شیطنتی کردیم، واسه ی آقا جونت کردیم. به این جا که رسید از خنده منفجر شدم. عزیزمشتی به بازوم زد. - من دارم درد و دل می کنم. تو داری می خندی؟ خالصووه بهت بگم این قدر شیطنت برای آقا جونت کردم که با اون اخالق ییالقیش حس و حال شیطنت ررید. وا... هی می گه: "خانمم زشته من آبرو دارم. مراعاپ کن." شیطونهمی گه موها شو بکنم. ولی خدایی حیف اون موها نی ست من بکنم؟ چشم نخوره. ببین سن و سالی ازش گذشته ولی اون موها روی سرش مونده. قربون او شوهر گلم برم من. ...
نام تو زندگی من از زور خنده سرخ شده بودم. - بابا ایول عزیز. شما هم بله؟ - بله که بله. دختر رس فکر کردی چی؟! نگاهش رو به سوواعتش دوخت و محکم به گونه اش زد که من هم بی ن وویب نموندم و رس گردنی خوردم. - چقدر حرک زدی دختر! من برم سووری به غذام بزنم و با عجله از جاش بلند شد و به طرک آشپزخونه رفت. خنده ای کردم و از جام بلند شوودم و به حیاط رفتم. نگاهی به اطراک کردم. عاشووق سوور سووبزی حیاط خونه بودم. به طرک گوشووه ی باغ رفتم که جای مخ وص خودم بود. جایی که خودم زحمتش رو ک شیده بودم. روی صندلی که کنار گل ها گذاشته بودم نشستم و بوی گل ها رو به ریه هام فرستادم. عاشق گل یاس بودم. عاشووق عطرش که بی اختیارلبخندی روی لبم ظاهر می کرد. خواستم برم بشینم وسط گل ها که با صدای شهاب اخمی کردم. - نشینی کثیف می شی. آهی کشیدم. برگشتم و روی صندلی نشستم. - دوست دارید خلوپ کسی رو به هم بزنید؟ لبخند کجی زد و نگاهشو به من دوخت. - فکر نکنم شما کسی باشید! - منظور! شهاب شونه اش رو باال انداخت. ...
نام تو زندگی من - منظور خاصی که ندارم. ولی به زودی ازدواج می کنیم اون وقت دیگهکسی نیست ... اجازه ندادم حرفشو کامل کنه. روزخندی زدم. - به زودی؟! کی همچین دلگرمی به شما داده؟ شهاب هم روزخند رر صدایی زد. - آقا جونت این دلگرمی رو به من داده. چیزی نگفتم و نگاهم رو به گل ها دوختم. با دیدن زنبوری که روی یکی از گل برگ ها نشست لبخندی روی لبام ظاهر شد. - آیه؟ با اخمی نگاهش کردم. - آیه خانوم! یادتون باشه! از جام بلند شدم که با اخمی رو به روم قرار گرفت. - نه، نه. اون قدرها که فکر می کردم سوواده نیسووتی! ببین دختر نمی خوام این طور با هم آشنا بشیم! - برو کنار می خوام رد شم. - اگه نرم کنار چی؟ دستامو مشت کردم. - ببین آقا فکر نکن من مثل آقا جون از شخ یت اصلیت با خبر نیستم! شهاب دستش و به چونه اش زد. - چه بهتر! دیگه مجبور نیستم براپ نقش بازی کنم. ...
نام تو زندگی من باع بانیت به چشماش خیره شدم. شرارتی در چشماش می درخشید. از اون نگاهش به خودم لرزیدم. روزخند مسخرش رو باز تکرار کرد. - نه کم کم داره ازپ خوشم می یاد. - ولی این و توی گوشاپ فرو کن که من هیچ از شما خوشم نمیاد. شووهاب شووونه اش رو باال انداخت و یک قدم جلو اومد که قدمی به عقب برداشتم. - ! جالب شد ول ً جدا ی می دونی یک مشکلی هست. - چه مشکلی؟ لبخندی زد. لبخندی که مزه بدی رو به دهنم منتقل کرد. - مشکل اینهکه نمی تونم از آدمی مثل تو بگذرم! نگاهشووو از باال به رایین به من دوخت. احسوواس کردم بدون لباس ایسووتادمو اون هم داره با لذپ نگاهم می کنه. با ع وبانیت نگاهش کردم و از کنارش رد شدم. صدای خنده اش اخم هام رو بیشتردرهم کرد. وارد خونه که شدم عزیزرو به روم ایستاد. خواست چیزی بگه که با دیدن اخم من چیزی نگفت. من هم بدون حرفی از رله ها باال رفتم. وارد اتاق شوودم. دوست داشتم از این همه حرص جیغ بکشم! ولی باز هم سکوپ کردم. خودم و روی تخت انداختم و به سقف خیره شدم. نمی دونم چقدر گذشته بودکه با تقه ای که به در خورد نگاهمو از سقف گرفتم. - بفرمایید. عزیزداخل شد و نگاهشو به من دوخت. - ناهار آماده است. ...
نام تو زندگی من بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: - گرسنه نیستم عزیز. شما بخورید. عزیز رو تختم نشست و دستشو به طرک دستام دراز کرد و شروع به نوازششون کرد. - می دونی آیه مشکل ما آدما چیه؟ نگاهمومنتظر به صورتش دوختم. لبخند مهربون همیشه رو زد. - م شکل ما اینهکه زود از کوره در میریم به جای اینکه با آرامش با م شکلمون کنار بیایم ازپ نمی ررسوم که بین شوما چه حرفایی زده شود که این طور اخم کردی. ولی این رو می دونم که شووهاب ارزش گشوونگی تو رو نداره! نذار با نیومدنت باور کنه ضعیفی! ناخودآگاه با حرک عزیزدلم گرم شد. لبخندی روی لبم قرار گرفت. - یعنی روزی میادعزیزمن هم مثل شما این طور قوی و محکم باشم؟ عزیزاز روی تخت بلند شد و به طرک در رفت. بدون اینکه برگرده گفت: - می تونی. ولی وقتی که خودپ بخوای. فقط خودپ بخوای آیه! از در خارج شوود. با رفتن عزیز چشوومامو بسووتم. حق با عزیز بود من نباید ضعیف باشم. اگه حاال ضعیف باشم شکست می خورم. سریع از جام بلند شدم. لباسامو درست کردم و از اتاق خارج شدم. چرا باید به خاطر این شهاب از شکمم بگذرم؟ از رله ها رایین اومدم که با دیدن آقا جون لبخندی زدم. - سالم آقا جون. ...
نام تو زندگی من آقاجون سر شو تکون داد و باز هم م ش ول حرک زدن با شهاب شد. اخمی به شهاب کردم و وارد آشپزخونه شدم. - وای عزیز! چرا نگفتی آقا جونم هست؟ عزیزلبخندی زد و دیس برنج رو روی میزگذاشت. - می خواسووتم هی جان زده بشووی. حاال این دیس رو بردار بذار رو میز نهارخوری. سری تکون دادم که عزیزگفت: - ولی فکر کنم برای این درخت خرمای تو اومده هووووا. خنده ای کردم که عزیز رس گردنی به سرم زد. - ببین دختره ی بی حیا چه خوشش اومده. جمع کن اون نیش تو! اخمی کردم و سرمو مالوندم. - ای بابا عزیز ناقب شدم. بابا آخرش ضربه م زی می شم مطمئن باشید. عزیز خنده ای کرد. - بادمجون ... - خانم رس این نهار چی شد؟ من باید زود برم! با صدای آقا جون هر دو د ست از خنده بردا شتیم و میزرو چیدیم. خو شحال بودم. ولی بودن شووهاب اون جا زیاد با دلم جور نبود. به جز حرک های کاری که بین شهاب و آقا جون زده می شد کسی حرفی نمی زد. عزیزاخم کرده بود و قاشووق به دهان می گذاشووت. لبخندی زدم. همیشووه آرزوی یکخانواده رر جمعیت رو داشووتم که همه دور هم بشووینیم و هر کدوم از چیزی حرک بزنیم! ...
نام تو زندگی من بعد مامان و بابا لبخند بزنن و ما رو همراهی کنند. آهی کشوویدم که نگاه آقا جون به من افتاد. هول شدم و خودم و با خوردن غذا مش ول کردم. - جواب کنکور کی می یاد؟ - سه هفته دیگه. آقاجون سرشو تکون داد. سوونگینی نگاه شووهاب رو روی خودم احسوواس کردم. نگاهمو به او دوختم و اخمی کردم. از رشت میزبلند شدم که شهاب هم از جاش بلند شد و بعدش هم آقا جون از رشت میز بلند شد و رو به من گفت: - چایی بیار. سرمو تکون دادم. آقا جون همون طور که به ر شت کمر شهاب می زد از میزدور شد. نگاهی به عزیزکردم. - این آقاجون چرا همش دستور میده؟ عزیز خنده ای کرد. - جذ به ای داره واسوووه خودش! خ نده ای کردم و ب عد از جمع کردن میز به آ شپزخونه رفتم. سه تا چایی ریختم و از آ شپزخونه خارج شدم. تعارفی به آقا جون و عزیز کردم که رسوویدم به شووهاب. لبخ ندی زد که یک تای ابروم ناخودآگاه باال رفت. عجیب این رسر مشکوک می زنه! ابرویی باال انداختم که زد. ا ین رسر چرا این جوری می کنه؟ ِ لبخند رهنی وا! ا - بردار چایتو دستم خشک شد! ...
نام تو زندگی من دستشو جلو آورد و با احتیاط لیوان رو از توی سینی برداشت. شهاب روزخندی زد و گفت: - چیه امروز نمی خوای چایی روم بریزی؟! لبخندی زدم. - همین که چشوم و دلت ترسویدهکافیه. ولی یادپ باشوه بالهای بدتری قراره سرپ بیارم. شهاب اخمی کرد که توی دلم جفتک مینداختم. روی مبل کنار عزیزبا همون لبخند شاد نشستم که با صدای آقا جون نیشم بسته شد. - آیه! - ب ... بله آقا جون. سر شوبلند کرد و با غروری که توی چ شماش موج می زد زل زد به چ شمای من و گفت: - از این به بعد شهاب هر روز میاد خونه ی ما. برای این که با هم حرک بزنین و بیشتر همدیگررو بشناسین. آهی کشیدم و سرمو تکون دادم. - البته آیه خانوم اگه دوست دارین شما هم می تونین بیاین خونه ی ما! نگاهی به آقا جون کردم که نگاهش و با اخمی به شهاب دوخت. - نه این جا راحت ترم. - رس برای شووناخت خودتون بهتره بیشووتربا هم حرک بزنین. تو که مشووکلی نداری؟ ...
نام تو زندگی من نگاهش رو به من دوخت. از جام بلند شدم. دو ست دا شتم داد بک شم و بگم: آقا جون من که اینونمی خوام رس شناخت وا سه چیه؟ولی صدامو توی دلم خفه کردم و رو به اون مرد رر غرور گفتم: - هر چی شما بگین آقا جون. با اجازه من برم به اتاقم. منتظر حرک بقیه نموندم و با قدم های بلند از رله ها باال رفتم. وارد اتاق شدم. خودم و روی تخت انداختم و چشمامو بستم. قطره اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر شد. - خدایا صبر بده. **** نگام خیره به صووفحه ی تلویزیون بود که فیلم عاشووقانه ای گذاشووته بود. ردر اجازه نمی داد دختر به عشقش برسه! دختر هم زار می زد و گریه می کرد. ولی رسوور فیلم لبخندی روی لبش بود و دسووتشووو روی قلبش که تیر خورده بود گذا شت. ردر دختر هم تو کار ر سر مونده بود! ر سر نگاهی به دخترکرد وبعد چشماشو برای همیشه بست! دختر هم سرشو روی خاک رسر گذاشت و اون هم دیگه هیچ وقت بلند ن شد! اون جا بود که ردر دختر به ع شق این دو ری برد و و سط دو قبر رو ب*و* سید. هق هق گریه ام باال رفته بود که د ستمالی جلوم قرار گرفت. نگاهی به عزیزکردم که با ناراحتی نگاهم می کرد. - وای عزیزدیدی چه بابای بدجنسی بود؟ عزیز ناراحت کنارم نشست و دستی روی سرم کشید. ...
10 تا پارت از رمان نام تو زندگی من تقدیم نگاه های قشنگتون☺️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا