🌹🍃الگوهای جوان در قرآن
🔻◾️#اسماعیل در قرآن،#سرمشق #تسلیم و #رضا در برابر خواست الهی و سرافرازی در #امتحان_الهی است.
خداوند در قرآن از زبان او می فرماید:
قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ
«صافّات/102»
«ای پدر، هر آنچه را بدان مأموری انجام بده، به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.»
◾️🔻قرآن #دختران_شعیب پیامبر را الگوی #شرم و #حیا در جامعه بشری می داند که پیام پدر را با #نهایت_وقار و گام برداشتن از روی #عفت و شرم به حضرت موسی ابلاغ می کنند و الگوی #رفتار و #معاشرت_اجتماعی را نشان می دهند.(قصص/ 25)
◾️🔻قرآن الگوی مبارزه با #خواهشهای_نفسانی را #یوسف_صدیق ـ علیه السلام ـ می داند که در دوره #جوانی در خانه عزیز مصر بود و در خانه زنی به نام زلیخا زندگی می کرد، با اینکه یوسف ـ علیه السلام ـ در اوج #جوانی و فوران شهوت و زلیخا زنی زیباروی بود امّا با تکیه و پناه بر خدای خود، از #دام_شهوت_رها شد و #آزادمرد_تاریخ گشت.
◾️🔻 قرآن برای زنان، #مریم را الگوی #طهارت و #پاک_دامنی قرار داده، او را ستایش می کند.(آل عمران/ 42)
◾️🔻قرآن برای #آموختن_دانش، سرمشق معرفی می کند: #دانشجو در #دانشگاه_قرآن، حضرت #موسی ـ علیه السلام ـ و استاد خضر پیامبر است؛ با اینکه #موسی دارای #مقام_والایی در پیشگاه خداست، از بنده ای از بندگان خدا درخواست #آموزش می کند:
قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً « کهف/66
«موسی به او (خضر) گفت: آیا از تو پیروی کنم تا آنچه به تو آموخته شده و مایه #رشد و تعالی است، به من بیاموزی.»
و موسی با اعلام آمادگی و #شکیبایی ورزیدن در #کلاس_استاد_الهی راه پیدا کرد.
◾️🔻در حوزه #اخلاق_علمی و #عملی، قرآن سرمشق معرفی می کند. از جمله در مسئله از #خود گذشتگی، #علی ـ علیه السلام ـ را نمونه بارز آن معرفی می کند:
مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ (بقره/207)
«برخی از مردم ـ علی (علیه السلام) ـ کسانی اند که جان خود را برای #خشنودی_خدا می فروشند
◾️🔻قرآن در حوزه اندیشه و مبارزه، #باورهای_خرافی و #غیرواقعی عصر #ابراهیم ـ علیه السلام ـ را معرفی می نماید و اینکه او در سنین #جوانی به #مبارزه_با_بت_پرستی پرداخت. وی ابتدا با سرپرست خود آذر پیکرتراش گفت و گو کرد و از او و همفکرانش #بیزاری جست. خداوند در قرآن می فرماید:
وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ «51»إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ «52»
«ما وسیله #رشد ابراهیم را از قبل به او دادیم و از #شایستگی او آگاه بودیم، آن هنگام که به پدرش و قوم او گفت: این مجسمه بی روح چیست که شما همواره آنها را پرستش می کنید؟»
#حضرت_ابراهیم ـ علیه السلام ـ بعد از #اعلام_بیزاری و #اظهار_دشمنی، #بتها را #شکست؛ ولی کسی نمی دانست که چه کسی این کار را کرده است. از این رو گزارش دادند که :
سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ «کهف/60»
«#جوانی را می شناسیم به نام ابراهیم که از بتها به بدی یاد کرده است.» و سپس تا پای جان از #باور_توحیدی_دفاع می کند.
◾️🔻نمونه دیگر، #اصحاب_کهف است. آنان #جوانانی_خداباور بودند، و حاضر نشدند دست از عقیده خود بردارند:
إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ (کهف/13 )
«اصحاب کهف جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند.»
و شعارشان این بود
رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً (كهف/14)
«پروردگار ما پرودگار آسمانها و زمین است و به جز او خدایی دیگر را نمی خوانیم.»
این گروه #خداباور در راه #عقیده خود استوار بودند و حاضر نشدند با #طاغوت زمان خود همنوا شوند. آنها دیار و خانه خود را رها کرده، به غاری پناه بردند:
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً(کهف /10)
«به یاد آور هنگامی که #جوانان به #غار پناه بردند و گفتند: خدایا از سوی خودت به ما #رحمت بده، و #زمینه_رشد ما را فراهم کن
🆔@noor133Qoran
برای تنظیم این پیام دقت و وقت بسیاری صرف شده،خدا قبول کند
❌با دقت و حوصله بخوانید❌
کانال👇
#ترجمه_کلمات_قرآن
#آموزش_روخوانی
#آموزش_تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
#اصحاب_کهف
#قسمت_اول
⬅️داستان اصحاب كهف➡️
🔴ماجراى اصحاب كهف در قرآن همانگونه كه در قرآن معمول است، به طور فشرده👈 (از آيه 9تا 27 سوره كهف) آمده است
✨و در روايات اسلامى، و گفتار مفسران و مورخان، مختلف نقل شده،
✨بعضى به طور مشروح و بعضى به طور خلاصه، و يا بعضى بخشى از داستان را ذكر كرده اند و بخش ديگر را ذكر نكرده اند، ما در اين جا بهتر ديديم كه چكيده مطلب را از مجموع روايات - با توجه به عدم مخالفت آن با قرآن - بياوريم.👇
🌺از سال 249 تا 251 ميلادى، طاغوتى به نام دقيانوس (دقيوس)، به عنوان امپراطور روم در كشور پهناور روم سلطنت مى كرد، و شهر اُفْسوس (در نزديكى اِزمير واقع در تركيه فعلى يا در نزديك عمان پايتخت اردن) پايتخت او بود🌺
♨️او مغرور جاه و جلال خود شده بود و خود را (همچون فرعون) خداى مردم مى دانست، و آنها را به بت پرستى و پرستش خود دعوت مى نمود و هر كس نمى پذيرفت او را اعدام مى كرد.🌺
🔴خفقان و زور و وحشت عجيبى در شهر اُفسوس و اطراف آن حكمفرما بود.🔴
🖇او شش وزير داشت كه سه نفر آنها در جانب راست او و سه نفرشان در اطراف چپ او مى نشستند، آنها كه در جانب راست او بودند، نامشان تمليخا، مكسلمينا و ميشيلينا بود، و آنها كه در جانب چپ او بودند، نامشان مرنوس، ديرنوس و شاذريوس بود، كه دقيانوس در امور كشور با آنها مشورت مى كرد.(992)
♨️دقيانوس در سال، يك روز را عيد قرار داده بود، مردم و او در آن روز جشن مفصلى مى گرفتند.♨️
🔴در يكى از سالها، در همان روز عيد در كاخ سلطنتى، دقيانوس، جشن و ديدار شاهانه برقرار بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست او، و مشاوران مخصوصش در طرف چپ قرار داشتند، يكى از فرماندهان به دقيانوس چنين گزارش داد:👈 لشگر ايران وارد مرزها شده است.
😱دقيانوس از اين گزارش به قدرى وحشت كرد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد.
✨ يكى از وزيران كه تمليخا نام داشت با ديدن اين منظره، در دل گفت:
👈 اين مرد (دقيانوس) گمان مى كند كه خدا است، اگر او خدا است پس چرا از يك خبر، اين گونه دگرگون و ماتمزده مى شود⁉️
〽️اين وزيران ششگانه هر روز در خانه يكى از خودشان، محرمانه جمع مى شدند،
💤آن روز نوبت تمليخا بود،
او غذاى خوبى براى دوستان فراهم كرد، ولى با اين حال پريشان به نظر مى درسيد، همه دوستان (وزيران) آمدند، و در كنار سفره نشستند، ولى ديدند تمليخا ناراحت به نظر مى رسد و تمايل به غذا ندارد، علت را از او پرسيدند.✅
🦋تمليخا چنين گفت: مطلبى در دلم افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است.
⁉️آنها گفتند: آن مطلب چيست⁉️
👈 تمليخا گفت: اين آسمان بلند كه بى ستون بر پا است، آن خورشيد و ماه و ستارگان و اين زمين و شگفتى هاى آن، همه و همه بيانگر آن است كه آفريننده اى توانا دارند، من در اين فكر فرو رفته ام كه چه كسى مرا از حالت جنين به صورت انسان در آورده است⁉️
چه كسى مرا به شير مادر و پستان مادر در كودكى علاقمند كرد⁉️
چه كسى مرا پروراند⁉️ چه كسى چه كسى⁉️...
از همه اينها چنين نتيجه گرفته ام كه اينها سازنده و آفريدگار دارند.✅
گفتار تمليخا كه از دل برمى خاست در اعماق روح و جان آنها نشست و آن چنان آنها را كه آمادگى قلبى داشتند، تحت تأثير قرارداد كه برخاستند و پا و دست تمليخا را بوسيدند و گفتند: خداوند به وسيله تو ما را هدايت كرد، حق با توست، اكنون بگو چه كنيم⁉️
↩️ادامه دارد.......
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
#اصحاب_کهف
#قسمت_دوم
🔴 تمليخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصميم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بيابان و كوه بزنند، بلكه از زير يوغ بت پرستى و طاغوتپرستى نجات يابند.🔴
🍂 آنها بر اسبها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى كه بيش از يك فرسخ ره پيمودند، تمليخا به آنها گفت:
👈 ما اكنون دل از دنيا بريده ايم و دل به خدا داده ايم و راه به آخرت سپرده ايم، بنابراين چنين راه را با اين اسبهاى گران قيمت نمى توان پيمود.✅
👌شايسته است اسبها را رها كرده و پياده اين راه را طى كنيم تا خداوند گشايشى در كار ما ايجاد كند.👌
♨️آنها پياده شدند و به راه ادامه دادند و هفت فرسخ راه رفتند، به طورى كه پاهايشان مجروح و خون آلود شد، تا به چوپانى رسيدند و از او تقاضاى شير و آب كردند✅
🖇 چوپان از آنها پذيرايى كرد، و گفت: از چهره شما چنين مى يابم كه از بزرگان هستيد، گويا از ظلم دقيانوس فرار كرده ايد💚
🌺آنها حقيقت را براى چوپان بازگو كردند🌺
👈 چوپان گفت: اتفاقا در دل من نيز كه همواره در بيابان هستم و كوه و دشت و آسمان و زمين را مى نگرم همين فكر پيدا شده كه اينها آفريدگار توانا دارد.✨
✨ آن گاه دست آنها را بوسيد و گفت: آن چه در دل شما افتاده در دل من نيز افتاده است، اجازه دهيد گوسفندان مردم را به صاحبانش برسانم، و به شما بپيوندم.✨
🍃آنها مدتى توقف كردند، چوپان گوسفندان مردم را به صاحبانش سپرد، و سپس خود را به آنها رسانيد در حلى كه سگش نيز همراهش بود.🍃
🦋آنها ديدند اگر سگ را همراه خود ببرند، ممكن است صداى او، راز آنها را فاش كند، هر چه كردند كه سگ را برگردانند، سگ باز نگشت.❌
💪سرانجام به قدرت خدا به زبان آمد و گفت: مرا رها كنيد تا در اين راه پاسدار شما از گزند دشمنان شوم.👉
🌸آنها سگ را آزاد گذاشتند، و به حركت خود ادامه دادند تا شب فرا رسيد، كنار كوهى رسيدند. از كوه بالا رفتند، و به درون غارى پناهنده شدند.
🌀در كنار غار
✨چشمه ها
✨ و درختان
✨و ميوه ديدند،
👈از آنها خوردند و نوشيدند
👈 براى رفع خستگى به استراحت پرداختند
✨ و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و به مراقبت پرداخت.✅
🖇در اين هنگام خداوند به فرشته مرگ دستور داد ارواح آنها را قبض كند به اين ترتيب خواب عميقى😴 شبيه مرگ بر آنها مسلط شد.✅
⬅️و از اين رو كه در عربى به غار، كهف مى گويند، آنها به اصحاب كهف معروف شدند.➡️
✅ به روايت ثعلبى، نام آن كوهى كه غار در آن قرار داشت انجلُس بود.✅
🔴عكس العمل دقيانوس
🔴
✅دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مى شد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد✔️
👈در اين جستجو، اثر پاى آنها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آنها در درون غار خوابيده اند.
🔴دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آنها داشتم، بيش از اين كه آنها خودشان خود را مجازات كرده اند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند.🔴
🦋 (تا همين غار قبر آنها شود)🦋
به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: 👈اكنون به آنها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده❌
.................................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
🌹🌹🌹
📿
#قصه_های_قرآنی
#اصحاب_کهف
🔴سلام اصحاب كهف بر على (عليهالسلام) و مكافات كتمان حق🔴
🪶وه، چه مجلس خوبى و چه مجمع مفيدى، گروهى از دانش دوستان بصره با شورى خاص به گرد انس بن مالك آمده و از محضر وى كه مدتها از محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )معارف اسلامى را آموخته بودند؛ استفاده مى كردند.👌
👈او نيز با اشتياق تمام احاديث را كه از پيامبر اسلام به ياد داشت براى شاگردان بازگو مى كرد.✅
🌺ولى روزى بر خلاف روزهاى ديگر، يكى از شاگردان برجسته او پرسشى عجيب كرد❗
با اين كه انس مايل نبود پاسخ اين پرسش داده شود، ولى در شرايطى قرار گرفت كه ناگزير از پاسخ آن بود.❌
پرسش اين بود كه 👇
آن شاگرد با قيافه جدى در حضور شاگردان به انس رو كرد و گفت:
⁉️اين لكه هاى سفيدى كه در صورت شما است از چيست⁉️
گويا اينها نشانه بيمارى برص است با اين كه به گفته پدرم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوند مؤمنان را به بيمارى برص و جذام مبتلا نمى كند چه شده با اين كه شما از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستى، مبتلا به اين بيمارى مى باشى⁉️
😔 وقتى كه انس اين سؤال را شنيد، با كمال شرمندگى سر به زير افكند و در خود فرو رفت، اشك در چشمانش حلقه زد🥺 و گفت:
اين بيمارى در اثر دعاى بنده صالح خدا اميرمؤمنان( على عليهالسلام) است❗
🟠شاگردان تا اين سخن را از اَنس شنيدند، نسبت به او بى علاقه شدند، و آن ارادت سابق به عداوت و دشمنى تبديل شده، اطرافش را گرفتند و گفتند:
👈 بايد حتما ماجراى اين دعا را بگويى وگرنه از تو دست بر نمى داريم و به شدت باعث ناراحتى تو مى گرديم.❌
🔴اَنس همواره طفره مى رفت، بلكه اصل واقعه فاش نشود ولى در برابر ازدحام جمعيت و اصرار آنان راهى جز بيان آن را نداشت، از اين رو شروع به سخن كرد و چنين گفت: 👈روزى در محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودم، قطعه فرشى را گروهى از مؤمنين از راه دور نزد آن جناب به عنوان هديه آورده بودند پيامبر( صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمود:
👈 تا ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، سعد، سعيد، و عبدالرحمن را به حضورش بياورم
✔️اطاعت كردم وقتى كه همه حاضر شدند، و روى فرش نامبرده نشستيم، حضرت على (عليهالسلام) هم در آن جا بود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليهالسلام) فرمود:
✨به باد فرمان بده تا سرنشينان اين فرش را سير دهد.✨
🌺 حضرت على (عليهالسلام )به باد فرمود: به اذن پروردگار ما را سير بده، ناگاه مشاهده كرديم كه همه ما در هوا سير مى كنيم
پس از پيمودن مسافتى در فضاى بسيار وسيع كه وصفش را جز خدا نمى داند، حضرت على( عليهالسلام) به باد امر فرمود كه ما را فرود آورد، وقتى كه بر زمين قرار گرفتيم، آن حضرت فرمود:
👈 آيا مى دانيد اينجا كجاست⁉️ گفتيم: خدا و رسول او و وصى او بهتر مى دانند. 🌺
👈فرمود: اين جا غار اصحاب كهف است اى اصحاب رسول خدا❗
📿 سلام بر اصحاب كهف كنيد، به ترتيب اول ابوبكر بعد عمر، بعد طلحه و زبير و... سلام كردند جوابى شنيده نشد
📿 من و عبدالرحمن سؤال كرديم و من گفتم: من اَنَس نوكر در خانه رسول خدا( صلى الله عليه و آله و سلم )هستم، جوابى نشنيديم.
🌺در آخر حضرت على( عليهالسلام) بر آنان سلام كرد بى درنگ ندايى شنيديم كه جواب سلام آن حضرت را دادند.
🌺 آن جناب فرمود: اى اصحاب كهف❗چرا جواب سلام اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نداديد⁉️
گفتند: اى خليفه رسول خدا❗
ما جوانانى هستيم كه به خداى يكتا ايمان آورده ايم، خداوند ما را هدايت نموده است، ما از ناحيه خداوند مجاز نيستيم جواب سلام كسى بدهيم، مگر آن كه پيامبر يا وصى او باشد و شما وصى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) هستيد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
⭕️چرا #خداوند به حرکت دادن #اصحاب_کهف در بستر خواب به پهلوی راست و چپ اشاره فرموده ؟؟!! « و می پنداری که ایشان بیدارند در حالی که خفته اند و آنها را به پهلوی راست و چب می گردانیم... .»( سوره کهف آیۀ – 18 )
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
#﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_داستان_اصحاب_کهف
#قسمت_دوم
🦋#اصحاب_كهف🦋
✨ماجراى اصحاب كهف در قرآن همانگونه كه در قرآن معمول است، به طور فشرده (از آيه 9تا 27 سوره كهف) آمده است، و در روايات اسلامى، و گفتار مفسران و مورخان، مختلف نقل شده، بعضى به طور مشروح و بعضى به طور خلاصه، و يا بعضى بخشى از داستان را ذكر كردهاند و بخش ديگر را ذكر نكردهاند، ما در اين جا بهتر ديديم كه چكيده مطلب را از مجموع روايات - با توجه به عدم مخالفت آن با قرآن - بياوريم.
✨از سال 249 تا 251 ميلادى، طاغوتى به نام دقيانوس (دقيوس)، به عنوان امپراطور روم در كشور پهناور روم سلطنت مىكرد، و شهر اُفْسوس (در نزديكى اِزمير واقع در تركيه فعلى يا در نزديك عمان پايتخت اردن) پايتخت او بود، او مغرور جاه و جلال خود شده بود و خود را (همچون فرعون) خداى مردم مىدانست، و آنها را به بتپرستى و پرستش خود دعوت مىنمود و هر كس نمىپذيرفت او را اعدام مىكرد. خفقان و زور و وحشت عجيبى در شهر اُفسوس و اطراف آن حكمفرما بود.
✨او شش وزير داشت كه سه نفر آنها در جانب راست او و سه نفرشان در اطراف چپ او مى نشستند، آنها كه در جانب راست او بودند، نامشان تمليخا، مكسلمينا و ميشيلينا بود، و آنها كه در جانب چپ او بودند، نامشان مرنوس، ديرنوس و شاذريوس بود، كه دقيانوس در امور كشور با آنها مشورت مىكرد.
✨دقيانوس در سال، يك روز را عيد قرار داده بود، مردم و او در آن روز جشن مفصلى مىگرفتند.
✨در يكى از سالها، در همان روز عيد در كاخ سلطنتى، دقيانوس، جشن و ديدار شاهانه برقرار بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست او، و مشاوران مخصوصش در طرف چپ قرار داشتند، يكى از فرماندهان به دقيانوس چنين گزارش داد: لشگر ايران وارد مرزها شده است.
✨دقيانوس از اين گزارش به قدرى وحشت كرد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد. يكى از وزيران كه تمليخا نام داشت با ديدن اين منظره، دل دل گفت: اين مرد (دقيانوس) گمان مىكند كه خدا است، اگر او خدا است پس چرا از يك خبر، اين گونه دگرگون و ماتمزده مىشود؟!
✨اين وزيران ششگانه هر روز در خانه يكى از خودشان، محرمانه جمع مىشدند، آن روز نوبت تمليخا بود، او غذاى خوبى براى دوستان فراهم كرد، ولى با اين حال پريشان به نظر مىرسيد، همه دوستان (وزيران) آمدند، و در كنار سفره نشستند، ولى ديدند تمليخا ناراحت به نظر مىرسد و تمايل به غذا ندارد، علت را از او پرسيدند.
✨تمليخا چنين گفت: مطلبى در دلم افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است.
آنها گفتند: آن مطلب چيست؟
✨ تمليخا گفت: اين آسمان بلند كه بىستون بر پا است، آن خورشيد و ماه و ستارگان و اين زمين و شگفتىهاى آن، همه و همه بيانگر آن است كه آفرينندهاى توانا دارند، من در اين فكر فرو رفتهام كه چه كسى مرا از حالت جنين به صورت انسان در آورده است؟ چه كسى مرا به شير مادر و پستان مادر در كودكى علاقمند كرد؟ چه كسى مرا پروراند؟ چه كسى چه كسى؟... از همه اينها چنين نتيجه گرفتهام كه اينها سازنده و آفريدگار دارند.
✨گفتار تمليخا كه از دل برمىخاست در اعماق روح و جان آنها نشست و آن چنان آنها را كه آمادگى قلبى داشتند، تحت تأثير قرارداد كه برخاستند و پا و دست تمليخا را بوسيدند و گفتند: خداوند به وسيله تو ما را هدايت كرد، حق با توست، اكنون بگو چه كنيم؟
✨ تمليخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصميم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بيابان و كوه بزنند، بلكه از زير يوغ بتپرستى و طاغوتپرستى نجات يابند. آنها بر اسبها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى كه بيش از يك فرسخ ره پيمودند، تمليخا به آنها گفت: ما اكنون دل از دنيا بريدهايم و دل به خدا دادهايم و راه به آخرت سپردهايم، بنابراين چنين راه را با اين اسبهاى گران قيمت نمىتوان پيمود. شايسته است اسبها را رها كرده و پياده اين راه را طى كنيم تا خداوند گشايشى در كار ما ايجاد كند.
ادامه .......
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#اصحاب_کهف
#قسمت_چهارم
🦋#زنده_شدن_و_بيدارى_پس_از 309_سال🦋
💫سيصد و نه سال قمرى (300 سال شمسى) از اين حادثه عجيب گذشت، در اين مدت دقيانوس و حكومتش نابود شد و همه چيز دگرگون گرديد.
💫اصحاب كهف پس از اين خواب طولانى (شبيه مرگ) به اراده خدا بيدار شدند، و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سؤال كردند، نگاهى به خورشيد نمودند ديدند بالا آمده، گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز را خوابيدهاند.
💫سپس بر اثر احساس گرسنگى، يك نفر از خودشان را (كه همان تمليخا بود) مأمور كردند و به او سكه نقرهاى دادند كه به صورت ناشناس، با كمال احتياط وارد شهر گردد و غذايى تهيه كند. تمليخا لباس چوپان را گرفت و پوشيد تا كسى او را نشناسد.
💫او با كمال احتياط وارد شهر شد، اما منظره شهر را دگرگون ديد و همه چيز را بر خلاف آن چه به خاطر داشت مشاهده كرده، جمعيت و شيوه لباسها و حرف زدنها همه تغيير كرده بود، در بالاى دروازه شهر، پرچمى را ديد كه در آن نوشته شده بود اءله اءلا الله، عِيسى رَسُولُ الله تمليخا حيران شده بود و با خود مىگفت گويا خواب مىبينم تا اين كه به بازار آمد، در آن جا به نانوايى رسيد. از نانوا پرسيد: نام اين شهر چيست؟
💫 نانوا گفت: افسوس.
تمليخا پرسيد: نام شاه شما چيست؟
نانوا گفت: عبدالرحمن.
💫آن گاه تمليخا گفت: اين سكه را بگير و به من نان بده.
نانوا سكه را گرفت، دريافت كه سكه سنگين است از بزرگى و سنگينى آن، تعجب كرد، پس از اندكى درنگ گفت: تو گنجى پيدا كردهاى؟
💫 تمليخا گفت: اين گنج نيست، پول است كه سه روز قبل خرما فروختهام و آن را در عوض خرما گرفتهام و سپس از شهر بيرون رفتم و شهرى كه كه مردمش دقيانوس را مىپرستيدند.
💫نانوا دست تمليخا را گرفت و او را نزد شاه آورد، شاه از نانوا پرسيد: ماجراى اين شخص چيست؟
نانوا گفت: اين شخص گنجى يافته است.
💫پادشاه به تمليخا گفت: نترس، پيامبر ما عيسى عليهالسلام فرموده كسى كه گنجى يافت تنها خمس آن را از او بگيريد، خمسش را بده و برو.
💫تمليخا: خوب به اين پول بنگر، من گنجى نيافتهام، من اهل همين شهر هستم.
شاه: آيا تو اهل اين شهر هستى؟
تمليخا: آرى.
شاه: نامت چيست؟
💫 تمليخا: نام من تمليخا است.
شاه: اين نامها، مربوط به اين عصر نيست، آيا تو در اين شهر خانه دارى؟
تمليخا: آرى، سوار بر مركب شو بروم تا خانهام را به تو نشان دهم.
💫شاه و جمعى از مردم سوار شدند و همراه تمليخا به خانه او آمدند ، تمليخا اشاره به خانه خود كرد و گفت: اين خانه من است و كوبه در را زد، پيرمردى فرتوت از آن خانه بيرون آمد و گفت: با من چه كار داريد؟
شاه گفت: اين مرد تمليخا ادعا دارد كه اين خانه مال اوست؟
💫 آن پيرمرد به او گفت: تو كيستى؟
او گفت: من تمليخا هستم.
💫آن پيرمرد بر روى پاهاى تمليخا افتاد و بوسيد و گفت: به خداى كعبه، اين شخص، جدّ من است، اى شاه! اينها شش نفر بودند از ظلم دقيانوس فرار كردند.
در اين هنگام شاه از اسبش پياده شد و تمليخا را بر دوش خود گرفت، مردم دست و پاى تمليخا را مىبوسيدند. شاه به تمليخا گفت: همسفرانت كجايند.
💫تمليخا گفت: آنها در ميان غار هستند...
شاه و همراهان با تمليخا به طرف غار حركت كردند، در نزديك غار تمليخا گفت: من جلوتر نزد دوستان مىروم و اخبار را به آنها گزارش مىدهم، شما بعد بياييد، زيرا اگر بى خبر با اين همه سر وصدا حركت كنيم و آنها اين صداها را بشنوند، تصور مىكنند مأموران دقيانوس براى دستگيرى آنها آمدهاند و ترسناك مىشوند.
💫شاه و مردم همان جا توقف كردند، تمليخا زودتر به غار رفت، دوستان با شوق و ذوق برخاستند و تمليخا را در آغوش گرفتند و گفتند: حمد و سپاس خدا را كه تو را از گزند دقيانوس حفظ كرد و به سلامتى آمدى.
💫تمليخا گفت: سخن از دقيانوس بگوييد، شما چه مدتى در غار خوابيدهايد؟
گفتند: يكروز يا بخشى از يك روز.
💫تمليخا گفت: بلكه 309 سال خوابيدهايد دقيانوس مدتها است كه مرده است، پادشاه ديندارى كه پيرو دين حضرت مسيح عليهالسلام است با مردم براى ديدار شما تا نزديك غار آمدهاند.
دوستان گفتند: آيا مىخواهى ما را باعث فتنه و كشمكش جهانيان قرار دهى؟
💫تمليخا گفت: نظر شما چيست؟
آنها گفتند: نظر ما اين است كه دعا كنيم خداوند ارواح ما را قبض كند، همه دست به دعا بلند كردند و همين دعا را نمودند، خداوند بار ديگر آنها را در خواب عميقى فرو برد.
و درِ غار پوشيده شد، شاه و همراهان نزديك غار آمدند، هرچه جستجو كردند كسى را نيافتند و درِ غار را پيدا نكردند، و به احترام آنها، در كنار غار مسجدى ساختند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#اصحاب_کهف
#قسمت_پنجم
🦋#درسهاى_مهم_از_ماجراى_ اصحاب_كهف🦋
💠در ماجراى اصحاب كهف درسهاى مهم و عميقى براى ما هست از جمله:
1⃣✨- بايد تحت تأثير جامعه قرار نگرفت، و نگفت: خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو بلكه بايد استقلال فكرى داشت.
2⃣✨ - براى حفظ جان، بايد گاهى در پشت سپر تقيه و به طور تاكتيكى كار كرد، تا نيروها به هدر نرود.
3⃣✨ - بايد از تقليد كوركورانه پرهيز كرد.
4⃣✨ - بايد در بعضى از موارد، از محيطهاى فاسد هجرت كرد، تا رشد نمود.
5⃣✨- بايد در سختىها به خدا توكل نمود.
6⃣✨ - حتما امدادهاى غيبى به كمك رهروان مخلص حق، خواهد رسيد.
7⃣✨ - بايد با تفكر و بحثهاى منطقى، خود را از خرافات و امور واهى رهانيد.
8⃣✨ - از آزادگى اصحاب كهف همين بس كه مقام وزارت داشتند، ولى به خاطر آخرت و امور معنوى دل از دنيا كندند و به حق پيوستند، مانند يوسف عليهالسلام كه از زليخا و كاخ او بريد و گفت: زندان بهتر از آن چيزى است كه زنان مصر مرا به آن دعوت مىكنند.
9⃣✨- قرآن (در آيه 10 سوره كهف) از اصحاب كهف به عنوان فتيه (جوانمردان) ياد كرده است.
بنابراين جوانمرد كسى است كه ويژگىهاى بالا را داشته باشد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🐕🦺🦮🐕🦺🦮🐕🦺🦮
🐺 #سگ_در_قرآن
✅در قرآن کریم در سه مورد از سگ سخن گفته شده که عبارتند از:
👈1- ماجرای سگ #اصحاب_کهف : خداوند در سوره کهف در مورد سگ اصحاب کهف چنین می فرماید:
«... سگشان بر آستانه ی غار دو دستخود را دراز کرده بود.»
«... وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ ...» ( کهف ۱۸)
در این آیه هیچ گونه اشاره ای به طهارت و نجاست سگ نشده است، نهایت استفاده ای که از این آیه می شود، اینست که:
- اصحاب کهف سگ نگهبانی را همراه داشتند.
- سگ در دهانه غار، یعنی محلی غیر از محلّ استراحت اصحاب کهف آرمیده بود(بِالْوَصِیدِ).
تنها نکته قابل توجه در اینجا، مساله همراه داشتن سگ است که در ذیل عنوان «نگهداری سگ در خانه» به آن خواهیم پرداخت. (که نگهداری سگ نگهبان اشکالی ندارد.)
👈2- ماجرای #بلعم_باعورا : خداوند در سوره اعراف، بلعم باعورا را به سگ تشبیه کرده است و چنین می فرماید: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ» ( اعراف ۱۷۶)
سخن از یک عالم دانشمند است که ابتدا در مسیر حق بود، به گونهاى که کسى انتظار انحراف او را نداشت. سرانجام دنیاپرستى و پیروى از هواى نفس او را به سقوط کشاند. به نحوى که تشبیه به سگ شده است. اما چرا به سگ تشبیه شده؟ زیرا او بر اثر شدت هواپرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده، یک حال عطشِ نامحدود به خود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستى مى رود نه به خاطر نیاز و احتیاج بلکه به شکل بیمارگونهاى همچون یک «سگ هار» که بر اثر بیمارى هارى، حالت عطش کاذب به او دست مىدهد و در هیچ حال سیراب نمى شود.
در این آیه نیز نه سخن از طهارت سگ است و نه سخن از نجاست آن آمده است.
نکته قابل توجه اینست که: اگر در آیه قبل، ذکر سگ اصحاب کهف دلیلی بر تمجید و طهارت او باشد، این آیه نیز به وجود نوعی مزمت و پستی در سگ دلالت دارد که سبب شده خداوند حالت یک عالم هواپرست را به آن تشبیه کند و می توان از آن بر نجاست سگ استناد کرد! امّا حقیقت اینست که هر دو سخن، سست و باطلند .
👈3- حکم #صید_سگ_شکارچی : خداوند در ابتدای سوره مائده می فرماید:
«یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ ...»( مائده ۴ )
از تو سؤال مىکنند چه چیزهایى براى آنها حلال شده است؟ بگو : آنچه پاکیزه است ، براى شما حلال گردیده ؛ و (نیز) صید حیوانات شکارى و سگهاى تربیت یافته ... .
در این آیه سخن از حلال بودن گوشت حیوانی است که توسط سگ شکاری صید شده است نه نجاست یا طهارت سگ. هرچند دلالت بر قابل استفاده بودن صیدی که توسط سگ شکاری انجام شده دارد و در روایات نیز آمده است که این صید را می توان پس از شستن محل تماس سگ استفاده کرد.
🐕🦺🦮🐕🦺🦮🐕🦺
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
چرا خداوند به حرکت دادن #اصحاب_کهف در بستر خواب به پهلوی راست و چپ اشاره فرموده ؟؟!! « و می پنداری که ایشان بیدارند در حالی که خفته اند و آنها را به پهلوی راست و چب می گردانیم... .»( سوره کهف آیۀ – 18 )
#دائره_المعارف_قرآن_کریم
#تفسیر
@Targomeh