┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی
از گناهِ مـنِ غـفـلت زده پنهـان ماندی
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتنهم
خانجان یک نفس عمیق کشید و دست کرد پشت سماور و یک سیگار در آورد و کبریت زد و روشن کرد ...
گفتم : خانجان ؟ باز سیگار می کشین ؟ ...
دوباره آه بلندی کشید و گفت : آره مادر ... ترک کرده بودم ... تو که رفتی و تنها شدم , دوباره پناه بردم به این کوفتی ...
می دونی چیه علی آقا ؟ ... جونم برات بگه ... آقا جان لیلا , مردی بود که فکر می کنم توی این دنیا لنگه نداشت ... من از بچگی از بوی توتون خوشم میومد و هر وقت پدرم سیگار می پیچید , من کنارش می نشستم و تماشا می کردم ...
چهارده سالم بود که متاسفانه یکی کشیدم و بهم مزه داد ... وقتی زن آقا جان شدم , گاهی یواشکی این کارو می کردم و فکر می کردم اون نمی فهمه ...
خوب کار خوبی نبود که زنِ جوون سیگار بکشه ... فکر می کردم اگر یک روز بفهمه خیلی برام گرون تموم بشه ...
یک روز دیدم روی طاقچه برام سیگار گذاشته و همین طور که از در می رفت بیرون , گفت : خانم , کار یواشکی خوبیت نداره ... دلسردی میاره ... هر وقت دوست داشتین بکشین , اگر شما اینطور صلاح می دونین ...
من اونقدر خجالت کشیدم که دیگه توبه کردم لب بزنم ... ولی بازم حریف خودم نشدم و گهگاهی از دستم در می رفت ... تا اونو از دست دادم و دوباره کشیدم ... جلوی کسی نه , ولی پنهونی می کردم ...
تا یک روز دست حسن دیدم ... فکر کردم تقصیر منه , این بود که به طور کلی گذاشتم کنار ...
حسن ول نکرد ... و حالا هم از دوری لیلا بهش پناه بردم ...
ولی اینو می خواستم بگم که پدر لیلا خیلی خوب بود ... اونم هیچ وقت از گل بالا تر به من نگفت ...
علی گوش می داد و بادی به غبغب انداخته بود که انگار اونم مرد خوبیه و اصلا منو آزار نمی ده ...
خواستم لب به شکایت باز کنم و درددلم رو به خانجانم بگم ... ولی اون مادرم بود از اینکه می دید علی اینقدر منو دوست داره , خوشحال شده بود ...
با خودم فکر کردم چرا دنیاشو خراب کنم ؟ بذار فکر کنه من خوشبختم ...
بذار ندونه که این همه مصیبت رو با این سن کم چطور تحمل می کنم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتاد
ما اونجا موندیم تا حسن و حسین از سر کار بیان و ببینیمشون و بعد بریم ... با اینکه علی بی خیال بود و با اونا گرم گفتن و خندیدن بود ؛ من , نگران و آشفته از ترس روبرو شدن با عزیز خانم بودم ...
بهش التماس می کردم : علی , زود باش تا تهرون خیلی راهه ... زود باش بریم دیگه ...
و علی به اونا قول داد که روز بعد وقتی از اداره اومد منو برداره و با هم دوباره برگردیم بیایم و تا عروسی بمونیم ...
از خانجان که جدا می شدم , گریه م گرفت ... دلم می خواست داد بزنم و بگم نذار من برم ...
اونجا جهنمی در انتظارمه که طاقتشو ندارم ...
بازم دیروقت بود که رسیدیم خونه ... علی کلید انداخت و درو باز کرد و هر چی می تونستیم آهسته و بی صدا وارد خونه شدیم ...
هم عزیز خانم و هم شوکت خواب بودن و بیدار نشدن ... و این برای من جای شکر داشت ...
علی ساعت پنج از خونه بیرون می رفت و منو صدا نمی کرد ...
اما اون روز در گوشم گفت : حاضر شو تا برگشتم بریم خونه ی خانجان ...
نمی دونم چرا علی متوجه ی این چیزا نبود ... اون می دونست که عزیز خانم با این کار موافقت نمی کنه ...
از فکر و خیال دیگه خوابم نبرد ... بلند شدم تا ناشتایی رو حاضر کنم ...
زغال ها رو ریختم تو آتیش گردون و یکم نفت ریختم روش و کبریت زدم ... کنار حوض ایستاده بودم ...
یکم که سوخت , شروع کردم به گردوندن تا زغال ها بگیره برای سماور ...
می خواستم وقتی عزیز خانم بیدار میشه , ناشتایی آماده باشه تا شاید با من اوقات تلخی نکنه ...
اون زودتر از هر روز بیدار شد و اومد پایین ...
سرکی تو اتاق من کشید ... انگار می خواست خاطرش جمع بشه علی رفته ...
در حالی که داشتم خودمو دلداری می دادم که چیزی نمی شه , نترس ...
حالا چهار تا لیچار بارم می کنه و منم جواب نمی دم , تموم می شه می ره پی کارش ... اصلا کاری نکردم که منو دعوا کنه , از چی می ترسی لیلا ؟ ...
, گفتم : سلام ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیز سلام عیدتون مبارک
امشب هم برای شادی دل حضرت زهرا سلام الله علیها ختم صلوات گرفتیم هم به نیت شِفای مریضها که ان شاءالله به برکت صلوات ها هم مريض ها شِفا بگیرند و هم اعضای کانال حاجت روا بشن🙏🙏🙏
تعداد صلواتی که میخواهید بفرستید رو به آیدی زیر اعلامکنید.⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
#پیشنهاد_پروفایل
دو وجه الله ربانے
دو سر الله سبحانے
دو رخســار سماواتے
دو انـــسان خدا سیما
دو عیسے دم دو موسے ید
دو حســن خــــــالق ســـرمد
✨یڪے صادق یڪی احمد
✨یڪے عالی یڪی اعلا
#ولادت_حضرت_محمد_ص
#ولادت_امام_صادق_ع
#پیشاپیش_مبارک_باد 💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم 💚
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
عیدتون مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادیکم
بدون اینکه جواب منو بده , رفت تو اتاقی که شوکت می خوابید و با یک بغل از لباس خواب هایی که تازه اومده بود تو بازار و علی برای من خریده بود , اومد بیرون ...
و همه رو پرت کرد جلوی من و گفت : تو زن خرابی ؟ اینا رو می پوشی ؟ ...
گفتم : به خدا نه عزیز خانم , خودتون دیدین که تنم نکردم ... علی خریده , تقصیر من چیه ؟
گفت : دِ , کرم از خود درخته ... تا تو نخوای که نمی خره , اون چه عقلش به این چیزا می رسه ؟ ... والله تو به درد علی نمی خوری , بالله نمی خوری ... من باید یک فکری برای اون بکنم ... زن این قدر بی حیا ؟ اینقدر بی شرم ؟
گفتم : به قرآن مجید , اگر من حتی یک بارم اونا رو پوشیده باشم ...
گفت : خر خودتی , اگر نمی خواستی بپوشی چرا بازش کردی ؟ اینا پوشیده شده ...
گفتم : به خدا علی اصرار کرد , نپوشیدم ... خودش یه چیزایی می خره که من روحمم خبر نداره ...
ولی من که خودمو دست اون نمی دم عزیز خانم , به قرآن ...
گفت : مثلا چه چیزایی ؟ ...
از اینکه اتاقم رو کاملا گشته بود , فکر کردم شاید دف رو هم پیدا کرده باشه و می خواد منو امتحان کنه ... برای اینکه حرفم رو باور کنه و بهش ثابت کنم اون برام دف خریده و من هنوز نزدم , گفتم : مثلا برام دف خریده ...
با لحن آرومی پرسید : کجاس دختر جون ؟
گفتم : پشت کمد ... به اوراح خاک بابام خودش خریده و گذاشته اونجا ...
گفت : برو بیار ...
آتیش گردون رو گذاشتم زمین و دویدم دف رو آوردم و بهش دادم ...
هنوز از قیافه اش نمی فهمیدم تو دلش چی می گذره و از جون من چی می خواد ...
دف رو گرفت نگاهی به چشم های من کرد که خیلی ترسیدم ...
یک مرتبه اونو کوبید تو سرم ...
دف پاره نشد ...
دوباره زد و این بار از تو سرم کشید بیرون ...
فرار کردم رفتم تو حیاط ...
دنبالم دوید و دف رو کوبید به دیوار و فریاد زد : ای خدا من چیکار کنم از دست این دختر هرزه ؟ ...
گناه تو خونه ی من نبود , تو آوردی ... زندگی منو نجس کردی ... آلوده کردی ... من دیگه تو رو چطوری جمع کنم ؟ ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتاددوم
همینطور که میومد جلو , به من گفت : وایستا سلیطه وگرنه بد می بینی ...
من درستت می کنم , عرضه ی این کارو نداشته باشم به درد لای جرز دیوار می خورم ...
و منو گرفت و چنگ انداخت تو موهام و منو با خودش کشید ...
همینطور که موهای من تو دستش بود , رفت انبر رو برداشت و از توی آتیش گردون یک گل زغال برداشت و داد زد : دستتو وا کن ... بهت می گم وا کن وگرنه می ذارم رو صورتت ..
گفتم : تو رو خدا نه عزیز خانم ... غلط کردم ... گوه خوردم ...
من دیگه خونه ی خانجانم نمی رم ... اصلا دیگه خانجانم رو نمی ببینم ...
تو رو خدا ولم کن ... هر کاری شما بگین می کنم ..
و از ترس شروع کردم به گریه کردن ...
و اون پشت سر هم می گفت : باید داغ بشی تا دیگه دست به این چیزا نزنی ... اینطوری یادت نمی ره ... تو که ول کن نیستی , فردا عروسی داداشاته می خوای بزنی ...
وا کن دستتو وگرنه صورتت رو می سوزنم ...
و انبر رو آورد بالا تا بذاره رو صورتم ...
دستم رو باز کردم ... بی رحمانه زغال رو گذاشت کف دست من و موهامو ول کرد ...
یک جیغ بلند و دلخراش کشیدم و پرتش کردم رو زمین ... فقط چند لحظه روی دستم بود ولی بد جوری سوختم ...
نه تنها دستم , قلبم هم سوخت ... روح و روانم سوخت ...
از صدای جیغ من , شوکت اومد بیرون و زد تو صورتش و در حالی که عصبانی شده بود , گفت : عزیز ؟ چرا این کارو کردی با این بچه ؟ چطوری دلت اومد ؟
عزیز خانم انبر رو پرت کرد کنار دیوار و گفت : به خاطر خودش ... فردا آموخته می شه و مطرب بار میاد و معصیت می کنه ... می ره جهنم ...
برو رو دستش مرهم بذار ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک
🌸🌸🌸🌸🌸
@hedye110
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیز سلام شبتون بخیر ....
دوستان عزیز از صلوات های دیشب ۷ هزار تاش مونده (البته تا به دوتا ختم برسد) ان شاءالله حاجت روا بشوییداگر دوستی قصد همراهی داره بسم الله اجرتون با حضرت زهرا سلام الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
💖 شمیـم مـهـربانی 💖
بــــراے تـــجـــربــــــهی
یـــڪ زندگــ💙ـــی آرام
یـــڪ زندگــ💚ـی سالــم
یـــڪ زندگــ❤️ـــی شــاد
یـــڪ زندگـــ💛ـــی پایدار
💫 رهبـ❤️ـرانـہ،
🌟مـشــــ🌸ــاوره،
💫ازدواجمـ💚ـوفق،
🌟فـــ🌼ــرزندآورے،
💫فرزندپـ🌺ــرورے،
🌟مہــــــ🌤ــــدویت،
💫انقـ🇮🇷ـلاب اسـلامے،
🌟زندگـــ💜ــی عاشـقانہ،
💫حجـــاب و عفـ🌸ـــاف،
🌟حاج قــــ💛ــاسم سلیمانے،
💫سبڪزندگـــ🍄ـیاسلامےایرانے،
⛱ مشاوره 👈 @rkhati
⛱ تبادل👇🏻
@Khadem_mz1234
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
دم در بده بفرمایین داخل ☺️👇
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2554855445C5f37156b28
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷