eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کفتران قوقوی شادی در حرم سر می‌دهند نـوکـر نقـاره زن شـادان و خنـــــدان آمـده ای خوشا مشهــد شود کنعان وما بینیم که یوسف گم گشته ی زهـــــرا به کنعان آمده 🔸شاعر: اسماعیل تقوایی       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
1_1069964158.mp3
5.22M
🌸 (ع) نور گنبد طلا نورالله فی الظلمات آب سقا خونته برای ما آب حیات 🎤 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
4_5789909274159220956.mp3
1.47M
|⇦•من‌که کبوتر دلم .... ویژهٔ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام اجرا شده به نفس حاج امیر عباسی •✾•       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
karimi-shab-veladat-imamreza-1401-03-20-5.mp3
4.38M
|⇦•زمین وآسمون تو‌دستته... ویژهٔ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام اجرا شده به نفس حاج محمود کریمی •✾• @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
✍امام رضا علیه السلام فرمودند: به خداوند خوش گمان باش زیرا هر که به خدا خوش گمان است، خدا با همان گمانی که به خدا دارد ، با اوست 📚 بحار الانوار ج70،ص342       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 چه صفایی داره این کلیپو تو حرم امام رضا گوش بدی. تابحال ندیده بودم رهبری انقدر آفرین بگن به کسی جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
امروزهم به پایان رسید الهی اگر بد بودیم یاریمان کن، تا فردایی بهتر داشته باشیم خدایا به حق مهربانیت نگذار کسی با ناامیدی و ناراحتی، شب خود را به صبح برساند. @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊 ‎
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110
هر چند که بیمار تو هستیم همه دیوانه دیدار تو هستیم همه بین خودمان بماند آقا عمریست انگار طلب کار تو هستیم همه         http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 -ها آتاش خان از نظر شما ما آدم نیستیم،یه مشت حیوونیم،اما حیوونم آب و غذا نیاز داره،تا کی باید همچین وضعیتی تحمل کنیم،زن و بچه ی ما دارن از تشنگی تلف میشن،مگه ما چقدر توان داریم هر روز بریم چشمه پایین؟اگه نمیخواین اون دختر رو بیرون کنین خودتون هم از این آبادی برین،ما خان بی غیرت نمیخوایم! -حرف دهنت رو بفهم مرتیکه میخوای مارو از خونه خودمون بیرون کنی؟ عمو آتاش تا قدمی به سمت مرد برد تموم مردای دیگه چوب دستاشونو بالا گرفتن:-با زبون خوش از این ده برین وگرنه خودمون دست به کار میشیم! آقام عصبی نزدیک شد دست گذاشت روی شونه های عمو و گفت:-نیازی به این کارا نیست ما تا چند روز دیگه از این آبادی میریم،اونوقت خودتون میدونید و این عمارت،هر کسی صلاح میدونین به عنوان خان مشخص کنین،اما تا چند روز آینده هر کس پاشو اینجا بذاره،دیگه روی خوش از ما نمیبینه،اگه تا الان سکوت کردم چون نخواستم خونی از کسی ریخته بشه،اما اگه وقت و بی وقت شال و کلاه کنین و چوب به دست مزاحم منو اهل و عیالم بشین دیگه ساکت نمیشینم! -چرا چند روز دیگه؟تا اون موقع دیگه همه ما از تشنگی تلف شدیم،تموم محصولاتمون بدون آب خراب میشن،باید همین امروز از اینجا برین،مردم ده بالا گفتن تا شما اینجا باشین آب چشمه رو باز نمیکنن! -راست میگه اگه تا شب نرین ما هم ساکت نمیشینیم شبونه میایم اینجا رو به آتیش میکشیم! -مگه نشنیدی چی گفت،چند روزی زمان میخوایم تا به حساب و کتاب زمینا رسیدگی کنیم بعد از اینجا میریم به کشاورزا بگین اگه پول دارن بیان زمینارو از ما بخرن اگه نه براش مشتری پیدا کنن! -راجع به کدوم زمینا حرف میزنین؟مردم ده بالا در ازای آب بنچاق زمینامون رو گرفتن،هر چند مطمئنم دستتون باهاشون تو یه کاسس از اول هم خوب میدونستیم نیت شما خوبی کردن نیست،گذاشتین رعیت بیچاره حمالیتونو بکنن وبعد زمیناشونو با محصول پس بگیرین! عمو با این حرف دیگه طاقت نیاورد و عصبی سمت مرد حمله برد و یقه پیرهنش رو اسیر مشتاش کرد:-چی داری میگی مردیکه؟ما کی زمینامونو پس گرفتیم؟فکر کردی بهتون اجازه میدم زمینای آبا اجدادیمونو بالا بکشین؟       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 -راست میگه آتاش خان،ما همه خوب میدونیم خان ده بالا خواهر زاده شماس پس چرا کاری نمیکنی؟چرا ازش نمیخواین آب چشمه رو روی رعیتتون باز کنه،اون که بی آبرویی نکرده مردمش به حرفش گوش نکنن،مگه اینکه با هم هم دست باشین،رعیت ده بالا برای زمینا نگهبان گذاشتن اگه بنچاق نداده کسی آب ببره با تپانچه میزننش، به پای سید رضا هم شلیک کرده،بیچاره فقط رفته بود پی الاغش، شما اصلا به ما فکر میکنین که ما به فکر شما باشیم؟ بهتره دیگه نقش بازی نکنین ما میریم شب با مشعل برمیگردیم اگه آدمی توی این عمارت بود همه جا رو‌به آتیش میکشیم! اینو گفت و چوبش رو بالا برد و به بقیه دستور داد که حیاط رو خالی کنن،با چشمای گریون به عمو که مات برده توی همون حالت مونده بود و آقاجونم که هنوز سینه اش رو میفشرد نگاه میکردم که هل خوردم به سمت دیوار،لیلا خشمیگین از در بیرون رفت و داد کشید:-چی از جونم میخواین؟یعنی وجود من انقدر برای شما دردسره؟باشه بیاین منو آتیش بزنین،نه اصلا چرا آتیش بیاین با سنگ بکوبین به سرم،زورتون همینقدره فقط ضعیف کشی میکنین و دم از غیرت میزنین،مگه من چه گناهی کردم؟خیال کردین خودم میخواستم سرنوشتم اینطوری بشه؟ شوک زده به لیلا خیره شده بودم که آنام از یک طرف و آیاز از طرف دیگه دستش رو گرفتن و دوباره برگردوندن توی مهمونخونه،تا حالا اینجوری ندیده بودمش:-با توام دختر نکنه کر شدی؟ با دادی که آنام زده از شوک خارج شدم:-پاشو لیوان آب رو از توی سفره بیار! سری تکون دادمو دویدم سمت سفره و لیوان رو آوردم،لیلا داشت مثل بید میلرزید،آنام کم مونده بود به گریه بیفته و آیاز وحشت کرده دست روی سر گذاشته بود و بالای سرش رژه میرفت... اوضاع بدی بود آقاجون و عمو و بقیه برگشتن به مهمونخونه،دیگه برام روشن شده بود همه چیز زیر سر فرهانه،بلاخره انتقامش رو از من گرفته بود،همه گمون میکردن این درگیری به خاطر لیلاست خبر نداشتن از حماقتی که من کردم همچین بلایی به سرمون نازل شده! با بهتر شدن حال لیلا آقاجون نفس راحتی کشید و گفت:-بلند شین بار و بندیلتون رو ببندین باید تا شب نشده از این خراب شده بزنیم بیرون،این جماعت دیگه به هیچ کس رحم نمیکنن طاقت یه بدبختی جدید رو ندارم!       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
ShabMiladImamReza1401[02].mp3
5.25M
💠 بجز مقام "رضا" از رضا طلب نکنم (مدح) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕مهم ترین حرف هات هستن که هیچوقت نمیزنی ولی... داری بهشون فکر میکنی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕آدم ها جدا از که، به خودشون می زنن عطر دیگه ای هم دارن که گذارتره عطر نگاهشون عطرحرفاشون عطری که فقط و مختصّ شخصیت اون هاست و در هیچ ی عطر فروشی پیدا نمیشه... @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
ShabMiladImamReza1401[02].mp3
5.25M
💠 بجز مقام "رضا" از رضا طلب نکنم (مدح) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
MiladImamReza1399[01].mp3
10.35M
💠 وقتی که می‌شنوم اسم مشهدو دلم میلرزه (سرود) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
بخشش زیبا، گذشت بدون سرزنش است.امام رضا ع مسند امام رضا ع ، حدیث 50 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄ ❣پروردگارا 🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح 🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم 🔸کوله بارتمنایم خالی وموج 🔶سخاوت توجاری الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
✋ ای منتقم آل علـــی کعبه مهیّاست بردار ز رخ پرده که با تو ظفــر آید داریم امیـد به تـو امیـد دل ارباب دانیم که هجران تو آخر به‌ سرآید این‌مژده‌فقط‌سهم‌دل‌منتظران‌است آید خبــر ای اهـل ولا منتَظَـــر آید 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 عمو آتاش لب تر کرد و با حرص گفت:-کجا بریم؟ما که جایی برای رفتن نداریم؟نکنه میخوای بریم توی اون آلونک ساواش؟همینمون کم بود آخر عمری سربار اینو اون بشیم! -میریم کلبه،تا آروم شدن اوضاع اونجا میمونیم،باید بفهمیم اینا کار کیه و چی تو سرشه؟حتما فرحناز بهتر از ما خبر داره! -خان عمو بهتره این قضیه رو بسپارین به من،هر کسی که هست من میدونم چطور باید از خر شیطون‌پایینش بیارم! آقام ضربه به شونه ی آرات که این حرف رو زده بود کوبید و‌ سری تکون داد و گفت:-فعلا برو بارتو جمع کن تا ببینیم خدا چی میخواد! بینیمو بالا کشیدمو همراه آرات از مهمونخونه بیرون اومدم،همینطور که به سمت اتاقش میرفت رو بهش گفتم:-همش تقصیر منه،کاش به حرفش گوش میکردم! با شنیدن این حرف عصبی به سمتم چرخید:-دیوونه شدی؟فکر میکنی اگه زن یه آدم مجنون میشدی وضعیتت با الان تفاوتی داشت؟البته تفاوت که داشت اونموقع باید از عمارت بالا شاهد بدبختی خونوادت میبودی چون این آدمی که من میبینم از همچین فرصتی به همین راحتی نمیگذشت،فعلا برو بقچه ات رو ببند،نگران چیزی هم نباش،تو کار اشتباهی نکردی که بخوای عذاب وجدان بگیری،حداقل توی این یه مورد مقصر نیستی! چشمامو ریز کردمو اخم کرده نگاهش کردم:-مگه بقیه اتفاقا تقصیر من بوده؟ خنده ای کرد و گفت:-مقصر که نمیدونم اما شک ندارم آخرش با کنجکاوی کردنات سر جفتمونو به باد میدی،ببین چی هستی حتی منم ازت میترسم! با حرص رو ازش گرفتم اما ته دلم به حرفش میخندیدم،بنده خدا حق داشت توی این مدت حسابی توی دردسر انداخته بودمش،یعنی حرفی که شب عروسی لیلا بهش زده بودم رو یادشه؟حتما نیست وگرنه تا حالا چند باری بهم تیکه می انداخت،خدا کنه یادش رفته باشه حتی یادآوریشم خجالت زده ام میکنه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 نزدیکای غروب بود که بقچه به دست از در عمارت بیرون زدیم،همه چشماشون به سرخی میزد و سعی میکردن نگاهشون رواز بقیه بدزدن،به جز آیاز و آرات،آیاز که کلا دلبستگی آنچنانی به عمارت نداشت و آرات هم که انگار کلا احساسی نداشت! تموم اهالی عمارت رو به روی در به انتظار رفتنمون نشسته بودن،انگار میخواستن مطمئن بشن کسی از ما توی عمارت نمیمونه یکی یکی سوار گاری ای شدیم که قاسم برامون خبر کرده بود،از آدمای آقام فقط قاسم و اصغری مونده بودن و عمو مرتضی که همشون به اندازه ما ناراحت بودن بقیه حتی برای خداحافظی هم حاضر نشده بودن،انگار که با حرفای اهالی ده موافق بودن و میخواستن آقامو برکنار کنن! همه منتظر آقام و عمو به اینور و اونور نگاه میکردیم که رباب خانوم در حالیکه میخندید نزدیک شد و آب دهنش رو پرت کرد سمت آنام،آیاز عصبی از سر جا بلند شد و خواست از گاری پیاده شه و حسابش رو بذاره کف دستش که آنام مانعش شد و با اشاره ازش خواست جلوی رعیت کار اشتباهی نکنه و بی توجه به رباب خانوم دوباره سرجاش نشست:-هان چیه بذار بیاد پایین بذار ذات واقعیش رو نشون بده،حالا ما شدیم آدم بده کسی که راه و چاه رو نشون ما داده بود شد آدم خوب؟ خدا رو شکر عمرم قد داد این روزارو ببینم،دخترم رو اونطوری از خونه بیرون کردین آهش دامنتون رو گرفت! آیاز که دیگه حسابی کفری شده بود داد کشید:-دهنتو ببند زنیکه تا خودم نبستمش،خودت میدونی من تو قید و بندای عمارت و این چیزا نیستم دیگه آبرویی هم نمونده که بخوام مراعاتت کنم،یالا گمشو! -پس چرا نشستی تو که استاد ضعیف کشی هستی،خوب بلدی چطوری از پشت خنجر بزنی کارایی که با آقات کردی هنوز یادم نرفته! -اگه میخواستم بلایی سرت بیارم الان زنده نبودی ولی اگه تا اومدن آقام اینجا بایستی و بخوای اعصابشو خورد کنی با پسرت اکبر تسویه حساب میکنم نه تو ،هر چند مطمئنم حرفای آتاش خان رو یادت نرفته اگه اینجا ببینتت تیکه بزرگت گوشته! با این حرف رباب خانوم نگاه آخری به آنام انداخت و گفت:-منتظر باش زن به خاک سیاه میشینی همونجور که دخترم رو بدبخت کردی! اینو گفت و قبل از اینکه آیاز بخواد واکنشی نشون بده رفت قاطی جمعیت و میونشون گم شد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻