eitaa logo
المیزان
257 دنبال‌کننده
119 عکس
99 ویدیو
3 فایل
کانال حاضر با تکیه بر تفسیر گران سنگ المیزان پیرامون تفسیر آیات قران از جهت روایی،فلسفی و تاریخی و نظرات خاص حضرت علامه و همچنین پاسخ به شبهات می باشد. ارتباط با ادمین👇 @khatami_esf https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f @almizan_t
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔹🔹فهرست تفصیلی مطالب کانال👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه حمد👇 👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه بقره👇 👇 ت 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه یس👇 🌱مباحث مربوط به سوره توحید 🌱مباحث مربوط به سوره ناس 👇 🌱مباحث مربوط سوره مبارکه قدر👇 🌱مباحث مربوط به سوره کوثر👇 مباحث مربوط به سوره مبارکه دخان👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه فلق👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه همزه👇 🌱مباحث مربوط بهسوره مبارکه جن👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه فیل👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارک لقمان👇 🌱 بیان مباحث سوره مبارکه بروج👇 _دوزخ 🌱بیان مباحث سوره مبارکه قریش👇 🌱مباحث متفرقه از دیگاه علامه 👇 🌱بیان مباحث سوره مبارکه احزاب👇 🌱بیان مباحث سوره مبارکه حج👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه تین👇 🌱مباحث مربوط به سوره مبارکه نور👇 https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f @almizan_t
...ادامه👇 بحث روایی داستان اصحاب فيل و هلاكشان... عبدالمطلب مردى تنومند و زيبا بود، همين كه چشم ابو يكسوم به او افتاد بسيار احترامش كرد، به خود اجازه نداد او را روى زمين بنشاند در حالى كه خودش بر كرسى تكيه زده ، و نخواست او را در كنار خود بر كرسى بنشاند، بناچار از كرسى پياده شد، و با آن جناب روى زمين نشست ، آنگاه پرسيد چه حاجتى داشتى ؟ گفت حاجت من دويست شتر است كه مقدمه لشكر تو از من برده اند، ابو يكسوم گفت به خدا سوگند ديدنت مرا شيفته ات كرد، ولى سخنت تو را از نظرم انداخت ، عبد المطلب پرسيد: چرا؟ گفت : براى اينكه من آمده ام خانه عزت و شرف و مايه آبرو و فضيلت شما اعراب و معبد دينيتان را كه مى پرستيد ويران سازم و آن را درهم بكوبم ، و در ضمن دويست شتر هم از تو گرفته ام ، تو در باره خانه دينى ات هيچ سخن نمى گويى ، و در باره شترانت حرف مى زنى از آن هيچ دفاعى نمى كنى ، از مال شخصيت دفاع مى كنى . عبدالمطلب در پاسخ گفت : اى ملك من با تو در باره مال خودم سخن مى گويم ، كه اختيار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم ، اين خانه هم براى خود صاحبى دارد كه از آن دفاع خواهد كرد، و حفظ آن به عهده من نيست ، اين سخن آن چنان ابرهه را مرعوب كرد كه بدون درنگ دستور داد شتران او را به وى باز دهند، و عبدالمطلب برگشت . آن شب براى لشكر ابرهه شبى سنگين بود ستارگانش تيره و تار به نظر مى رسيد در نتيجه دلهايشان احساس كرد گويا مى خواهد عذابى نازل شود. صاحب مجمع البيان سپس ادامه مى دهد تا مى رسد به اينجا كه : در همان لحظه اى كه آفتاب داشت طلوع مى كرد، طيور ابابيل نيز از كرانه افق نمودار شدند در حالى كه سنگ ريزه هايى با خود داشتند و شروع كردند آن سنگها را بر سر لشكريان ابرهه افكندن ، و هر يك از آن مرغان يك سنگ بر منقار داشت و دوتا به دو چنگالش ، همينكه آن يكى سنگهاى خود را مى انداخت و مى رفت يكى ديگر مى رسيد و سنگ خود را مى انداخت ، و هيچ سنگى از آن سنگها نمى افتاد مگر آنكه هدف را سوراخ مى كرد، به شكم كسى بر نخورد مگر آنكه پاره اش كرد، و به استخوانى بر نخورد مگر آنكه پوك و سستش كرد و از آن طرفش در آمد. ابو يكسوم كه بعضى از آن سنگها بر بدنش خورده بود از جا پريد كه بگريزد به هر سرزمينى كه مى رسيد يك تكه از گوشت بدنش مى افتاد، تا بالاخره خود را به يمن رساند، وقتى به يمن رسيد ديگر چيزى از او و لشكرش باقى نمانده بود، و همينكه وارد يمن شد سينه و شكمش باد كرد و منفجر شد و به هلاكت رسيد، و احدى از اشعريها و احدى از خثعم به يمن نرسيد.... مؤلف : در روايات اين داستان اختلاف شديدى در باره خصوصيات آن هست ، اگر كسى بخواهد بايد به تواريخ و سيره هاى مطول مراجعه نمايد. ترجمه تفسير الميزان جلد 20 صفحه 625 https://eitaa.com/joinchat/1585971257C332e3f6a4f @almizan_t