فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سندروم فرزندان فول امکانات
(دکتر اردبیلی)
🆔 @asanezdevag
#خانواده_ی_شاد ۵۲
✴️توجه به آقای خونه
جملات محبت آمیز شما به همسرتان باید خاصِ او باشد؛
مثلا؛
❤️شما تکیه گاه و پناه منی❤️
جمله های مخصوصِ او را
به هیچ کسِ دیگری نگویید.
🆔 @asanezdevag
⭕️شما ببین اوضاع چهجوریه که جای اینکه بزرگترا بیان جوونا رو نصیحت کنن که ریختوپاش زیاد لزوما باعث خوشبختی و دوام زندگی نیست، جوونا دارن سعی میکنن اینو به بزرگترا بقبولونن!
🆔 @asanezdevag
#علامه_طهرانی
💞آن فوز عظيم ...
اين خانمی كه سراسر اطاقش را از ديپلمها و ليسانسها و دكتراها پركرده است، و در هر مقام و پست كه شاغل شده است، صد برابر آنهم اگر فرضاً برآن افزوده گردد، چنانچه به او بگويند: تو حاضری اين فرزندت را بدهی و مقامات و گواهينامههايت محفوظ باشد؟! و يا آنها را فدای اين فرزند میکنی؟! فوراً ميگويد: فدا ميكنم! فرزند، برای من ارزشش بيشتر است.
پس ای خانمی كه به يك فرزند و يا دو فرزند اكتفا كردهای و خودت را سرگرم كارهای ديگر نمودهای! بدان كه: آن فرزندهای احتمالی كه در صورت فرض زائيدن به وجود ميآمدند و اينك نيامدهاند، همانند همين فرزند تو ميباشند. همۀ آنها را از دست دادهاي! و به فوز عظيم نرسيدهای! و آن فرزندهای لطيف و شيرين را فدای اين مشاغل و در حقيقت شواغل نمودهای!
📚 رساله نكاحيه: كاهش جمعيت ضربه ای سهمگين بر پيكر مسلمين
#مادری
#فرزندآوری
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۴ هو الشافی سلام لیست معرفی پزشکان متبحر و مومن مشهد مقدس پزشک زنان خانم دکتر آیتی
#تجربه_من ۵۷۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#قسمت_اول
سال ۱۳۸۵ وقتی من تقریبا ۱۶ سال داشتم ازدواج کردم، با یه جهیزیه بسیار ساده و فقط ضروری، بچه ی آخر خونه بودم با یک برادر و یک خواهر قبل از خودم، یک سال عقد بودیم و من همون سال دوم دبیرستان رو خونه ی پدری گذروندم، دوم دبیرستانم که تموم شد عروسی کردیم بدون تشریفات و برگزاری جشن عروسی و با یک مسافرت یک روزه به قم و زیارت بارگاه حضرت معصومه زندگیمون رو شروع کردیم.
به غیر از مدیر مدرسه مون که از دوستان همسرم بودن بقیه از ازدواج من خبر نداشتن و قرار شده بود کسی متوجه این قضیه نشه.
خلاصه قرار براین شد که من سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی رو در کنار همسرم و زیر یک سقف مشترک ادامه بدم. همسرم هم که مشعول به تحصیل بود از این قضیه استقبال کرد، من که با اشتیاق تمام درس میخوندم و یادمه همون سالها با این که هم باید خونه داری میکردم و هم درس میخوندم هر سال شاگرد ممتاز کلاسمون میشدم. همسرم هم تشویقم میکرد که حالا که درسم خوبه ادامه بدم.
دو سال از زندگی مشترکمون گذشته بود که عزم کوچ به شهر دیگه ای رو کردیم به خاطر درس و کار همسرجان، درست زمانی بود که من امتحانات ترم دوم پیش دانشگاهی رو داده بودم، برام خیلی سخت بود این جابجایی و دور شدن یکباره از خانواده و جدایی😢 اما چاره ای جز این نبود ما که تا قبل از این خونه ی پدرشوهرم زندگی میکردیم و نه از کرایه خونه ها خبر داشتیم و نه قیمت رهن خونه ها، من یه مقدار طلا داشتم که توی عروسی هدیه گرفته بودم، تصمیم گرفتیم اونها رو بفروشیم تا بتونیم پول پیش خونه رو جور کنیم که همین کار روهم کردیم .
البته من همون سال کنکور دادم و قبول نشدم به خاطر مهاجرت یکبارمون به شدت ناراحت بودم و به خاطر همین دیگه مثل قبل دل به درس نمیدادم و نمیخوندم یه مدتی گذشت و من تصمیم گرفتم تو ی این تنهایی دوباره رو به درس بیارم چون خیلی اوضاع خسته کننده و تکراری شده بود، برای دختری که دائم یا مدرسه بود یا مهمونی خونه ی مادر و مادرشوهر و اقوامی که نزدیکمون بودن یا خرید یا خیلی کارهای دیگه حالا از من یه دختر تنها و ناراحت ساخته بود.
چندماهی از هجرت مون نگذشته بود که متوجه شدم باردارم🙊 منو همسرم که اصلا بچه نمیخواستیم😳 من تازه داشت اوضاع روحیم خوب میشد به هر حال کاریش نمیشد کرد بعد از تقریبا چهار سال باردار شده بودم اما نمیخواستم این بارداریم مانعی برای درس خوندنم باشه، تصمیم گرفتم به صورت غیر حضوری درس بخونم که هم لطمه ای به زندگیم نخوره و هم توی خونه کنار همسر و بچه ای که چندماه دیگه میخواست متولد بشه باشم. و البته اینطوری مشکل مسافت و دوری راه هم حل میشد.
دوران بارداری و زایمان راحتی رو گذروندم و همزمان هم درس میخوندم تا این که پسرم دو ساله و نیمه شد که یک دفعه همسرجان ازم خواست که دیگه درس رو ادامه ندم و کنار بگذارم😞خیلی برام سخت بود اما حفظ زندگیم برام مهمتر بود و اولویت داشت به خواست و اراده ی همسر جان و علی رغم میل باطنیم درس رو کنار گذاشتم البته این روهم بگم از همون سالی که من ازدواج کردم به خاطر یه سری مشکلاتی که بین دوتا خانواده پیش اومده بود که مجال گفتنش اینجا نیست دائما حرفو حدیث بود تو خونه و مخالفت همسرم هم، بی تاثیر از این قضیه نبود.
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
بچه ها را در معرض چشم زخم قرار ندهید
✳️استاد محمدعلی مجاهدی نقل کرده اند:
یک سال به اتفاق همسر و دختر چهار سالهام عازم مشهد مقدس شده بودیم. در همان روز ورود به مشهد بلافاصله پس از عتبه بوسی علی بن موسی الرضا علیه السلام ، توفیق زیارت آقای مجتهدی را پیدا كردیم.
💠دخترم لباس عربی چین داری به تن داشت و درحیاط خانه سرگرم بازی بود.
🌹 آقای مجتهدی رو به من و همسرم كرده، فرمودند:
چرا در حق این كودك معصوم ظلم میكنید؟!
💥 شنیدن جمله عتاب آمیز آن مرد خدا برای ما بسیار سنگین آمد! زیرا در حد توانی كه داشتیم چیزی از دخترمان فرو گذار نمیكردیم.
🌷هنگامی كه آن مرد خدا تعجب ما را دید، فرمود:
این بچه دارد از بین میرود! طبیعت كودك خیلی لطیف است و تاب چشم زخم ندارد...!
❄️از شنیدن این مطلب، تعجب من و همسرم بیشتر شد زیرا به چشم خود میدیدیم كه دخترمان با شادی كودكانه خود سرگرم بازی كردن است و مشكلی ندارد!
⚡️دقایقی گذشت ناگهان دخترم نقش زمین شد و رنگ چهرهاش تغییر كرد و نفسش به شماره افتاد!
🍀 من و همسرم از دیدن این صحنه به اندازهای دست و پای خود را گم كرده بودیم كه نمیدانستیم چه باید بكنیم؟!
🌺حضرت آقای مجتهدی آمدند و دخترم را در آغوش گرفتند و در حالی كه ذكری را زمزمه میكردند، بر روی او میدمیدند!
🌾دخترم پس از چند دقیقهای، رفته رفته حالت طبیعی خود را پیدا كرد و باز سرگرم شیطنتهای كودكانه خود شد!
✨حضرت آقای مجتهدی در حالی كه ما را به صرف میوه دعوت میكردند، رو به همسرم كرده فرمودند:
🍃خانم همشیره! لزومی ندارد كه این لباس زیبا را بر تن این كودك كه خود بسیار زیبا است بپوشانید و بعد او را از میان كوچه و بازار عبور دهید و نظر مردم را به طرف او جلب كنید!
📝وآنگهی چرا به هنگام بیرون آمدن از خانه صدقه ندادید؟! می دانید كه صدقه، رفع بلا میكند!
💠آن مرد خدا راست میگفت. هنگامی كه به دیدار او میرفتیم در بین راه بسیاری از افراد دختر خردسالم را به هم نشان میدادند و سرگرم تماشای او میشدند و ما از این مطلب غافل بودیم كه به دست خودمان داریم برای او درد سر ایجاد میكنیم
📕کرامات شیخ جعفر مجتهدی ره
🆔 @asanezdevag
زنه به شوهرش میگه :
از حاج رحمان یاد بگیر، از بس زنشو دوست داره ؛ بعد از فوت زنش مسجد ساخت به نام زنش ...
شوهره میگه :
عزیزم منم زمینشو خریدم، آمادهست ؛ منتها تاخیر از خودته !!😂
🤣😆🤣😆
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨👩👧👦 خانواده ای با ۸ فرزند
♦️حضور قائممقام تولیت آستان قدس در منزل خانواده ۸ فرزندی برگزیده سومین رویداد ملی شکوه مادری 👏
🌸فاطمه سعیدی مقدم بانوی موفق و مادر ۸ فرزند 😍
💠تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا تَکْثُرُوا فَإِنِّی أُبَاهِی بِکُمُ اَلْأُمَمَ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ..
ازدواج کنید تا صاحب فرزند شوید و نسل شما زیاد شود زیرا ....
#خانواده_پرجمعیت_نعمت_است
🆔 @asanezdevag
#استاد_عباسی_ولدی
✅ نگاه آیندهنگرانه در مسئلۀ جمعیت
در بارۀ بحث جمعیت، باید یک نگاه آیندهنگرانه داشت. آیندهای که در بارۀ آن حرف میزنیم، چندان دور نیست. آیندهای است که بسیاری از جوانان و حتّی میانسالان امروز ما آن را خواهند دید.
📌ما اگر به مشکلاتی که در اثر کم شدن جمعیت به سراغمان خواهد آمد، فکر کنیم، متوجّه خواهیم شد که نباید با نگاه به مشکلات امروز برای آینده تصمیم بگیریم؛ زیرا با این نگاه، آیندهمان را خراب خواهیم کرد.
❌ما قبول داریم که مردم در حال حاضر با مشکلات اقتصادی فراوانی دست و پنجه نرم میکنند. برای برخی از مردم این مشکلات اقتصادی بسیار طاقتفرساست؛ امّا این دور از انصاف است که ما به جهت وجود مشکلات اقتصادی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته هم وجود دارد، به طور کلّی، پیشرفتهایِ چند دهۀ بعد از انقلاب را فراموش کنیم.
✳️ ما در این سی و اندی سال، ثابت کردهایم که میتوانیم کشورمان را بسازیم و در آینده هم چنین خواهد بود.
📚ایران، جوان بمان ص ۳۷
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#فرزندآوری
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #فرزندآوری #قسمت_اول سال ۱۳۸۵ وقتی من تقریبا ۱۶
#تجربه_من ۵۷۵
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_دوم
پسرم خیلی تنها بود، خیلی خوب میشد اگه یه همبازی پیدا میکرد. تصمیم داشتیم که بچه دار بشیم، پسرم که دقیقا سه ساله بود متوجه شدم باردارم اما نمیدونستم چطور باید به خانوادم قضیه ی بارداریم رو بگم چون میدونستم اصلا واکنش خوبی نشون نمیدن، مامانم به شدت مخالف بچه دار شدن من بود و همیشه میگفت بچه دوتا خوبه ولی برا تو که مستاجری و شوهرت تو رو برده شهر غربت، همین یکی بسه.
خلاصه روز موعود فرا رسید و خانوادم فهمیدن که من باردارم، مامانم از همون اول بهم گفت که کاری نداره و چون به حرفش گوش ندادم برای زایمانم نمیاد ،اما بعدش دلش سوخت و گفت دعا میکنه که این یکی دختر بشه که دیگه نیارم😔 خواه ناخواه حرفهای دیگران داشت روم تاثیر منفی می ذاشت، دست خودم نبود شهر غربت، تنهایی، دوتا بچه، مستاجری....... و خیلی حرفهای دیگه که ازش تو ذهنم غول ساخته بودن، من تقریبا اعتقادی به روزی مادی و معنوی که بچه با خودش میاره نداشتم، اینقدر که تو گوشم خونده بودن همه چیز گرونه، زندگی سخته، کی گفته خدا الکی روزی میده، خدا عقل داده باید فکرتو به کار بندازی بعد بگی خدا گفته و..........
ذهن من پر از این افکار منفی بود، این بار هم خدای مهربونم بهمون یه پسر خوشگل هدیه داد و من رو متوجه کرد هیچ چیز بی خواست و ارادش شکل نمیگیره...
مامانم برا زایمانم نیومد ولی خدای بزرگم منو تنها نگذاشت و یکی از بهترین دوستانم رو بدون اینکه بهش بگم که دارم میرم بیمارستان و از طریق پسر کوچیکم متوجه شده بود به بالینم فرستاد که کمکم کنه و تا عمر دارم شرمنده ی دوستم هستم بعد زایمانم با دیدنش گل از گلم شکفت، منتظره هیچکس نبودم و ناراحت اما خدا میدونه وقتی دوستم رو پشت در اتاق زایمان دیدم چقدر خوشحال شدم.
این بار هم به خواست و اراده ی خداوند زایمان نسبتا راحتتری از قبل داشتم و پسرم رو که پر از روزی معنوی بود در آغوش کشیدم. شاید روزی مادی پسر دومم خیلی محسوس نبود یا به چشم من نیومد اما به شدت روزی معنوی زیادی داشت که قابل شمارش نیست.
پسر دومم هم خیلی زود قد کشید و بزرگ شد و هم چنان تیکه و کنایه های خانواده تمومی نداشت و وجود من رو پر از اضطراب میکرد.
نزدیکای اربعین امام حسین علیه السلام بود که همسرم قصد سفر به کربلا کردن، خیلی دوست داشتیم که با هم بریم اما نشد، همسرم گفت به نیابت از من این سفر رو میرن و اولین نگاهی که به حرم ابا عبدلله انداختن حاجت من رو میخوان، ازم پرسید حاجتت چیه من هم گفتم به امام حسین بگو از طرف من، سومین بچه مون دختر باشه 👧
سومین بچم رو بعد از برگشت همسرم از کربلا باردار شدم به صورت خیلی اتفاقی🤔 وقتی فهمیدم باردارم تا چند روز اشکم تموم نمیشد و گریم بند نمیومد نه از این که چرا باردار شدم، استرس و اضطراب بازخورد خانواده ها علی الخصوص مادرم برام کاملا روشن بود، من تو خونواده ای بزرگ شده بودم که دو بچه زیاد محسوب میشد چه برسه به سه تا😰.
مدتی گذشت و سعی کردم اول با خودم کنار بیام، همسرجان هم خیلی کمکم کرد و با صحبتهاش بهم انرژی مثبت می داد از روزی های فراوون خدا و نعمتهایی که بهمون داده که توان لحظه ای شکر گذاریش رو نداریم تا سلامتی بچه ها و بارداری آسون و ........
اول بارداریم رو با مادرشوهرم درمیون گذاشتم و خداروشکر خیلی دعوا نکرد🤗 و گفت آب و نون شون که با خودتونه، سختی های بزرگ کردنشم با خودتون، هر چی دوست دارید بیارید😄
دو ماهم بود که مادرم متوجه بارداریم شد و خدا میدونه که از اون به بعد به من چی گذشت، هفت ماه چرا به فکر خودت نیستی، زندگی سخته، بچه ی زیاد تربیتش سخته، تو که نه ماشین داری نه خونه ... اما جالب اینجاس از اون جایی که خدای مهربون حاضر و ناظر به اعمالمون هست و به پیغمبرشون در قرآن فرمودن( و یرزقهم من حیث لا یحتسب) ما تونستیم همون ماه اول بارداریم، صاحب ماشین بشیم 🚖 تقریبا سر و صداها کم شد ولی مادرم هم چنان سر سنگین و ناراحت از من بود.
روزها می گذشت و من منتطر روزی بودم که نوبت سونو گرافیم برسه و منتظر حاجت روا شدنم بودن، اگه بچم دختر میشد همه میگفتن خوب دختر میخواست و بهش رسید و اگه پسر میشد میگفتن خوب پس باز میاره تا دختر بشه، تا اون روز حرف دیگران برام خیلی زیاد مهم بود یعنی بهتره بگم اصلا بنای زندگی من حرفهای اطرافیانم بود، اینکه چه کاری رو دوست دارن من انجام بدم و این که از چه کاری خوششون نمیاد من انجام ندم.
چهار ماهم بود که با کلی نذر و نیاز راهی مطب دکتر شدم و با استرس خیلی زیاد روی تخت دراز کشیدم قلبم تند تند میزد خانم دکتر گفت چندتا بچه داری گفتم دوتا گفت جنسیت شون؟ گفتم پسر گفت مبارک باشه پسره😄گفتم خانم دکتر مطمئنید گفت بله مطمئن😄
ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱۳ گروه محروم از دیدار پیامبر (صلیالله علیه و آله) در قیامت
🆔 @asanezdevag
برادرش میگفت:
زمان شهادت علی، مدتها از
ازدواج من گذشته بود، ولی اگر همسر
مرا میدید نمی شناخت.
تا این حد در نگاه هایش مراقبت
می کرد.
(برشی از کتاب علی بی خیال)
#شهید_علی_حیدری
🆔 @asanezdevag
1.5M
✅برای اینکه چند فرزندی برایمان راحت تر شه چه کار کنیم؟؟
#خانم_خزلی
مادر متولد ۶۷هشت فرزندی (سزارین)
@motaharevafi77
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_زندگی
سخنران: مقام معظم رهبری
موضوع : ازدواج جوانان قسمت دوم
🆔 @asanezdevag
پرسش:
سلام عليکم
درمان وسواس فکري چيه؟
با منفي بافي چه بايد کرد؟
🌸☘️☘️☘️☘️☘️🌸
پاسخ:
با عرض سلام و احترام
ناراحتي و نگراني شما را درك ميكنم و از اينکه با اين مسئله مواجه هستيد متاسفم، بدانيد كه شما تنها فردي نيستيد كه از اين گونه افكار مزاحم و تكراري رنج ميبريد.هر چند سوالي که مطرح شده کلي است ولي توجه داشته باشيد که چون افکار وسواسي، بدون اراده و اختيار به ذهن ورود پيدا مي کنند، از لحاظ اخلاقي و همچنين شرعي، مستحق سرزنش و عقوبت نيستند.
در ادامه راهکارهاي کلي در مورد وسواس ارائه ميشود:
۱. از آنجايی که اختلال وسواس و فرايند درمان آن پيچيده ميباشد، در اولين فرصت به مشاوره حضوري رفته و درباره وسواس مراحل درمان را پيگيري کنيد.
۲. علت وسواس اضطراب مي باشد و از اختلالات اضطرابي به حساب مي آيند پس نياز است که در آرامش باشيد و از راهکارهاي مقابله با اضطراب استفاده نماييد.
۳. سعي کنيد براي کاهش اضطراب و استرس ورزش را مخصوصا در جمع شروع کنيد و شادابي و نشاط خود را بيشتر نماييد. بيشتر در جمع باشيد، و روابط و فعاليتهاي اجتماعي را ارتقا دهيد.
۴. سعي کنيد نقاط مثبت و خوبي هاي خود را نوشته و مرور کنيد و به خود احترام بگذاريد.
۵. بدانيد که شما تنها نيستيد که دچار اين وسواس هستيد، و همچنين خيلي از افراد توانستيد با مشاوره و پشتکار فرايند درمان را با موفقيت طي کنند.
۶. هنگام هجوم افکار مزاحم و وسواسي، شما بايد نهيب ذهني «بس است» و يا stoping به افکار بزنيد و موقعيت فيزيکي خود را تغيير دهيد. و يا توجه گرداني به موضوع ديگر کنيد مثلا از عدد چهار رقمي مانند ???? سه تا سه تا (معکوس) بشماريد و تا عدد يک برسيد.
۷. از آنجا که ما قادر به کنترل همه افکار خود نيستيم پس نبايد در اين وضعيت از هجوم افکار وسواسي خيلي ناراحت باشيد و خود را به اين خاطر ملامت کنيد، لذا با افکار منفي و خودسرزنشي و يا افکاري که به شما برچسب مقصر بودن مي دهد اهميت ندهيد.
۸. همانطور که بيان شد شما هيچ وظيفه و تکليفي نسبت به اتفاقي که پيش آمده نداريد.
انشاالله موفق باشيد.
🌺
☘️🌺
🌺☘️🌺☘️🌺☘️
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۵ #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #حرف_مردم #قسمت_دوم پسرم خیلی تنها بود، خیلی خوب میشد اگه
#تجربه_من ۵۷۵
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_سوم
با گریه از مطب اومدم بیرون همسرم و بچه ها توی ماشین منتظر من بودن مطمئن بودم که همسر جان براش مهم نیست جنسیت بچه چیه و فقط مثل همیشه می پرسه سالم بود یا نه، اما برای من که باید با خانوادم که منتطر بودن بفهمن جنسیت بچه چیه مواجه میشدم خیلی مهم بود، البته غیر از اون خودم هم از صمیم قلب دختر میخواستم و نمیتونم این مسئله رو انکار کنم.
وقتی برگشتم خونه موقع اذان مغرب بود با گریه نشستم سر سجاده و قرآن رو باز کردم (من همیشه مواقعی که خیلی ناراحتم و واقعا مستأصل میشم به قرآن رجوع میکنم و از خداوند مهربون راهنمایی میخوام)سوره ی اسرا آیه ی ۸ (عسی ان یرحمکم و ان عدتم عدنا ..............و یدع الا نسان بالشر دعاعه بالخیر و کان الانسان عجولا)(امید است که خداوند به شما رحم کند و اگر طغیان و فساد کنید ما هم به عذاب شدید باز میگردیم. و انسان به همان صورت که خوبی ها را می طلبد،بدی ها را می طلبد و انسان بسیار عجول و شتابزده است) وقتی این آیات اومدن جلوی نظرم ناخودآگاه اشکام بند اومدن، اون جا بود که متوجه شدم دارم ناشکری میکنم و خدای حکیم مطمئنا بهترین ها رو نصیبمون کرده و ما از خیلی چیزها بی خبریم.
فردای اون روز وقتی همه فهمیدن که این فرزندم هم پسره به حالتهای گوناگون بهم می فهموندن که پس به قول معروف این رشته سر دراز دارد😒 خوب حالا من مونده بودم و متقاعد کردن یکسری آدمی که اصلا حرفهای منو قبول نداشتن نه تنها حرفهای من بلکه آیات قرآن، اونجا بود که فهمیدم خیلی از ماها مصداق آیه ی شریفه ی ( نومن ببعض و نکفر ببعض) هستیم، می بینیم کجا و چی به نفعمون هست همون جا حجت رو قرآن قرار میدیم ولی وای به اون روزی که اعتقادات تو خالی ذهنمون با کلام خدا و اهل بیت تطابق پیدا نکنه......
جالب اینجاست که خودم میدونستم چیکار دارم میکنم و با خدا جونم عهد بستم که انشاالله لیاقت داشته باشم و بچه هام رو خوب تربیت کنم که یار و مددکار حضرت حجت باشن انشاالله، اما باز هم سعی در متقاعد کردن اطرافیان داشتم، همونهایی که تو خفا به حرفهای من میخندیدن و احتمال میدادن شاید من عقلم رو از دست داده باشم😄
بارداری راحتی رو پشت سر گذاشتم البته خوب با بودن دوتا پسر بچه ی شیطون و نبودن همسر (چون همسرم گاهی برای کار مجبور بودن ما رو تنها بگذارن و به شهر دیگه ای برن) کار سختتر بود اما با توکل بر خدا و توسل به حضرت رباب (که ارادت خاصی بهشون دارم) میگذشت. این بار هم اولتیماتوم از طرف مادرم صادر شد که برای زایمانم نمیاد 😔
دوباره استرسها شروع شد و فکر و خیال اینکه اگر نتونم این بار زایمان طبیعی داشته باشم چون این بارداریم یه کم با حاملگی های قبلم تفاوت داشت و اون فشار بالای من بود و همین بیشتر من رو می ترسوند.
به خاطر کار همسرم مجبور شدیم به شهر خودمون برگردیم و حالا دیگه من ۷ ماهه باردار بودم، باز هم خدای مهربونم کمکم کرد و تنهام نگذاشت و من تونستم با یک زایمان طبیعی خیلی راحت پسرم رو دنیا بیارم البته اینبار تنها کسی که پشت در اتاق زایمان منتظرم بود همسرم بودن که بعد از زایمانم هم به یکی از خدمه مقداری پول داده بودن و ازشون خواستم بیان کمک من و لباسهای پسرم رو بپوشونن😊 نکته ی قابل توجه این اتفاقات اینجاست که هر چی من از طرف اطرافیان تهدید میشدم که اگر بچه بیارم تنها میمونم و کسی حاصر نیست بیاد کمکم اما هر بار اسباب و مسببات الهی جوری رقم میخورد که همه چیز آسون تر از قبل می شد. الحمدلله و با فضل خدا یه پسر شیطون و خوشگل نصیبمون شده که هر کسی تا میبینتش عاشقش میشه😊
ثواب دوسال شیر دادن به پسرم رو این بار هدیه به حضرت رباب مادر شش ماهه ی کربلا کردم و ازشون خواستم که اینبار خونه مون رو به قدوم مبارک یه فرشته کوچولو مزین کنن که همونجا نذر کردم که اگر این اتفاق بیفته اسمش رو به تبعیت به اسم مادرمون حضرت فاطمه، فاطمه می گذارم.
از زایمان پسر سومم به بعد تقریبا همه ی انگشت اشاره ها به سمت من بود حتی اگر تا اون موقع از سمت خانواده ی همسرم هم حرفی نمیشنیدم، حالا دیگه اونها هم شروع کرده بودن به نصیحت و پند و اندرز این که دیگه بسه، خیلی سخته، بچه ی زیاد دردسره، تو که شوهرت همیشه پیشت نیست، میخوای چکار این همه، بچه آینده میخواد و در آخر آموزش راههای مختلف جلوگیری از بارداری توسط فامیل😳
👈 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
35.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز
روانشناس دیوانهای که
از دست آخوندهمراه فرار کرد😅
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید که این روزا ازدواجا خیلی سخت شکل میگیره
یه بخشی اش بر می گرده به نوع عینک
👓👓👓👓
#محمد_مسلم_وافی
🆔 @asanezdevag
#خانواده_ی_شاد ۵۳
✴️توجه به آقای خونه
همسرتان آمــد!
👈به احترامش برخیزید، خصوصا مقابل بچه ها...
👈و اگر مشغول کاری هستید؛
رهایش کنید،
و با گفتن "خسته نباشید" به کارتان ادامه دهید.
🆔 @asanezdevag
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸
#دوران_طلایی 4تا6 سالگی -1
#استادتراشیون
💠دوران طلایی ۴ تا ۶ سالگی:
✔️این دوره پیچیده ترین دوره ، دوره ی طلایی زندگی و دوره ی مهم تربیت برای هر کودک ۴تا۶سالگی است
🔹تحرکات بچه ها زیاد میشود.
🔹پیوند عاطفی شدت پیدا می کند..
🔹کنجکاوی وتخیلات کودک بالا می رود .
🔹تقلید از الگو های مناسب ونامناسب ٬
🔹دوره ی جلب توجه بچه هاست .
🔹دراین دوره بچه ها تشنهٔ تعریف وتمجید هستند.
⬅️این دوره، دوره ی بازی کودکان است.تا ۴ سالگی خمیر مایه ی بازی را یاد می گیرند ماباید بایک دقت ویژه ای این دوره را سپری کنیم واین دوره را مورد بررسی قرار دهیم وتحلیل کنیم.
✅تذکرات:
۱-خمیر مایع شناخت کودکان همین ویژگی های مطرح شده است.
۲-کسی که مربی کودک ودر عرصهٔ کار کودک ورود پیدا می کند باید این ویژگی ها را به خوبی بشناسد وباگوشت وخون خود بیامیزد .کودک خارج از این حیطه نیست.
۳- ارتباط دهی بین این ویژگی ها بسیار مهم وحیاتی است.مثلا گاهی بچه پرخاشگری دارد ٬ ممکن است غذایش خوب نباشد.
ممکن است یک ناهنجاری از کودک را در جایی ببینیم ولی ریشه اش جای دیگر باشد.
۴-جهت شناخت حیطه های شناختی کودک ۴ بخش مورد بررسی قرار میگیرد:
🔹الف:ویژگی های عقلی ذهنی
🔹ب:جسمی حرکتی
🔹ج:عاطفی
🔹د:اجتماعی
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۷۵ #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #حرف_مردم #قسمت_سوم با گریه از مطب اومدم بیرون همسرم و بچه
#تجربه_من ۵۷۵
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_چهارم
بابت این اتفاقات خودم رو مقصر میدونم که اجازه میدادم دیگران اینقدر راحت در مورد زندگیم تصمیم بگیرن. یه مدت تصمیم گرفتم از مواضع زندگیم دفاع کنم ولی وسطاش کم آوردم و دوباره همون راه قدیم رو پیش گرفتم هر کی میگفت بچه نیاری ها میگفتم نه دیگه بسه یا هرکسی می گفت ببین اگه برا خاطر دختر میخوای بیاری که نیار معلومه دیگه تو هر چی بیاری پسر میشه😒
پسرم دوساله شده بود و الحمدلله چند روزی بود که از شیر گرفته بودمش، متوجه شدم که یه حالتهایی بهم دست میده🤮 حالم زیاد خوش نبود، پیش خودم گفتم من که باردار نیستم ولی حالا بذار یه بی بی چک بگیرم برا رفع ابهام خودمم که شده، همینکار رو هم کردم همسرم پیشم نبود وقتی دوتا خط رو بی بی چک رو دیدم، انگار یکی یه سطل آب یخ ریخته روی سرم باورم نمیشد😧 سریع اومدم و زنگ زدم به همسرم و های های گریه میکردم ایشون میگفتن گریه نکن، گفتم چطور گریه نکنم ما مستاجریم و صاحب خونه جوابمون کرده، هیچ کس منتظر بچه ی چهارم ما نیست، همه مسخرمون میکنن، همسرم با طمانینه و آرامش بهم گفت که خواب دیده خیر کثیری قراره شامل حالمون بشه ولی من کوتاه نمیومدم بعد از خداحافطی دوباره مستاصل شدم، وضو گرفتم و رفتم سمت قرآن از خدا خواستم راهی جلوی پام بگذاره، قرآن رو باز کردم صفحه ی ۳۰۷ قرآن کریم جلوی صورتم بازم شد سوره ی مریم ایه ی ۲۶ (فکلی و اشربی و قری عینا ........فاتت به قومها تحمله قالوا یا مریم لقد جیت شیئافریا)(مریم از آن خرما بخور و از آن نهر بیاشام و اگر کسی را دیدی که درباره ی نوزادت پرسیدند بگو من برای خداوند روزه ی سکوت گرفته ام)
انگار که خداوند مثل همیشه تنهام نگذاشت و آرومم کرد، تصمیم گرفتم به همین شکل عمل کنم و تا وقتی متوجه بارداریم نشدن به اقوامو فامیل نگم که باردارم.
روزهای اول بارداری چهارمم بود که استرس رهن و اجاره ی بالای خونه و مسافت دور کار همسرم تنهایی من خرجو برجهای گزاف مدرسه ی بچه ها و ... من رو لحظه ای غافل نمیکرد، توی همون ماه اول بارداری به طرز شگفت انگیز و معجزه آسایی برطرف و رو به راه شد، وقتی خداوند میفرماید (یرزقه من حیث لا یحتسب ) یعنی همین اصلا با دودوتا چهارتای زمینی ما جور در نمیاد و قرار هم نیست جور بیاد، وجود ناخواسته ی این بچه تو زندگیمون قفلهای باز نشدنی رو یک به یک برامون باز میکرد، بدون اینکه خودمون متوجه بشیم دست پروردگار مهربونم رو روی سرمون میدیدم😊
همسرم همون روزهای اول بارداریم و با توجه به وسعت رزق اتفاق افتاده توی زندگیمون بهم گفت بچمون دختره😊
بعد از چهار ماه، متوجه شدیم که نی نی مون دختره و بالاخره من به آرزوم رسیدم😍 و خداوند رحمتش رو شامل حالمون کرد الحمدلله، نمیدونستم چطور باید شکر خدا رو به جا بیارم.
بعد از تعیین جنسیت و توی ماه ششم تقریبا به اقوام خودم و همسرم گفتم که باردارم همراه با جنسیت جنین😜 همشون اول شوکه میشدن و می گفتن چرا زودتر نگفتی😄 گفتم چون میدونستم با پالسهای منفی که بهم القا می کنید حالم بد میشه و این بهترین تصمیم زندگیم بود
با مادرم که مخالف شدید فرزندآوری من بودن صحبت کردم هنوز هم مخالفن و گاهی با کنایه بهم میگن پنجمی رو امسال میاری یا سال دیگه😄 ولی حرف بقیه اصلا دیگه برام اهمیت نداره، اون کسی که باید ببینه داره میبینه و مطمئنم هیچ وقت تنهامون نمیگذاره، فهمیدم روزی دست خداست، اول و آخر رو خدا جونم تعیین میکنه، این که من تلاشم رو بیشتر کنم برای روزی بیشتر خیلی خوبه ولی برکت دست اوست و مالی رو که او برکت بده زندکی رو متحول میکنه، فهمیدم که دعا خیلی زیاد اثر داره و اگر انسان های با آبرو رو پیش خدا شفیع قرار بدیم مطمئنا حاجت میگیریم یا دنیوی یا اگر نشد به سبب تقدیر انشاالله در عالم آخرت و از همه مهمتر صبور بودن و تحمل کردن رو آموختم
نه ماه بارداری من هم با کلی ذوق و انتظار به پایان رسید و این بار هم من و همسرم راهی بیمارستان شدیم، این بار هم همسرم به یکی از خدمه مقداری پول داد و ازش خواست کمکم کنه. البته بماند که رفتارهای دکتر ها و ماماهای بیمارستان که چطور بود😒
من هنوز مستاجرم و یه ماشین قدیمی سوار میشیم اما هیچ وقت لنگ نموندیم برام مهم نیست خونه دار بشم یا نشم، مهم اینه که هر جای کره ی زمین که هستم، زندگی هدفمند داشته باشم و برای کاری که میکنم ارزش قائل باشم، اگر تو این راه گزندی هم بهم رسید نترسم و با صلابت ادامه بدم چون مطمینم درست ترین راه رو دارم میرم
این روهم بگم در آخر که همه چیز پول نیست گاهی بچه هامون با وجودشون معنویات بهمون هدیه میدن البته که با یکم بصیرت میتونیم همه ی این اتفاقات رو ببینیم چون خیلی اتفاقات توی زندگی چشم باطنی میخواد نه ظاهری
برای همه زنهای خوب سرزمین دعا میکنم به حق حضرت رباب و طفل شیرخوارشون صاحب فرزنهای زیاد بشن و علی وار بزرگ شون کنند
🆔 @asanezdevag