eitaa logo
آوای ققنوس
8.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
546 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد 💖 @avayeqoqnus
آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است، این را دانستم و می‌دانم که آدم به آدم است که زنده است، آدم به عشق آدم زنده است... 🔻 از کتاب "نونِ نوشتن" ✍ محمود دولت آبادی @avayeqoqnus
📜 مردی سپری در دست گرفت و همراه سربازان به جنگ رفت. به پای دژی رسیدند. از بالای دژ سنگی بر سر مرد زدند و سر او را شکستند. مرد خشمگین شد و فریاد زنان به سنگ انداز گفت: «ابله، مگر کوری؟ سپر به این بزرگی را نمی‌بینی که سنگ بر سر من می‌زنی؟!» @avayeqoqnus
. گویند که هر چیز به هنگام بود خوش ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام 🌹 @avayeqoqnus
زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد! و قلب‌ها گرامی‌تر از آنند که بشکنند آنچه از روزگار بدست می‌آید با خنده نمی‌ماند؛ و آنچه از دست برود با گریه جبران نمی‌شود فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر نباشیم... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعضی روزها خودت را به گل‌ها بسپار و ببین که گل‌ها چه معجزه ای می‌کنند در لحظه‌ها... صبح تون به طراوت گل‌ها رفقا 🌷🌞🌷 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا؛ نمی‌دونم آخرش چی میشه ولی من دلم به بودنت خوشه پناهم باش، ای مهربان‌ترین 🙏🌸 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📕 می دانم که می آیی ... دوست دیرینه اش زخمی در وسط میدان جنگ افتاده بود؛ می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته بود کاملا حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود و راه گریزی نبود. رو به مافوقش که یک ستوان بود کرد و پرسید که آیا می تواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خودی و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: "می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی." حرف های ستوان را شنید ، اما تصمیم گرفت برود. به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند. ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد. وقتی سرباز و دوستش با هم روی زمین سنگر افتادند، فرمانده نگاهی به سرباز زخمی کرد و گفت: "من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و تو هم در این رفت و برگشت زخمی شدی." سرباز گفت: "ولی ارزشش را داشت." ستوان پرسید: "منظورت چیست؟ او که مرده." سرباز پاسخ داد: "بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی…" همیشه نتیجه کار مهم نیست. مهم آن شخصی یا آن چیزی است که باید به خاطرش کاری انجام دهیم، همین... @avayeqoqnus
🌿💐🌿 پدری به پسرش گفت: یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوست نداری و از آنان بدت می‌آید پیاز قرار بده. پسر همین کار را کرد. پدرش گفت: هرجا که می‌روی این کیسه را با خود حمل کن. پسر بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و مرا اذیت می‌کند. پدر پاسخ داد: وقتی تو کینه دیگران را در دل نگه داری همین اتفاق می افتد. این کینه، قلب و دلت را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد... وقتی کینه کسی را در دل نگه نداریم، خودمان در آرامش بیشتری هستیم. 👌🌸 @avayeqoqnus
🌸🍀🌸 از هر چیزی مهم‌تر است، مهم‌تر از دوستی و خویشاوندی، حتی از عشق هم مهم‌تر است... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچه به جز خیالِ او قصد حریمِ دل کند در نگشایمش به رو از دَرِ دل برانمش @avayeqoqnus
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند. پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند؛ او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟ مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحدِ مرگ او را می‌پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود! سپس از زن جوان پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟ زن از روی شرم تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحدِ مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد. پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: «بدانید که در طول زندگی‌ زناشویی شما لحظاتی رخ می‌دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلاً هیچ نشانه‌ای از علاقه الانتان در دل خود پیدا نخواهید کرد. در آن لحظات، حتی حاضر نخواهید بود که یک لحظه چهره‌ی همدیگر را ببینید. اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشیدِ محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند. در این ایام اصلاً به فکر جدایی نیافتید و بدانید که "تا سرحدِ مرگ متنفر بودن" تاوانی است که برای "تا سرحد مرگ دوست داشتن" می‌پردازید. 👌🌸 عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه‌ها بچسبید، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد. ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از مشرق نگاه تو خورشید می‌دمد صبحی که با تو می‌شود آغاز، دیدنی ست صبح آدینه بخیر و شادکامی 🌞🌸🌿 @avayeqoqnus
●◇♡◇● الهی مخلصان به محبت تو می‌نازند و عاشقان به سوی تو می‌تازند، کار ایشان تو بساز که دیگران نسازند، ایشان را تو نَواز که دیگران ننوازند. آمین 🙏🌺 @avayeqoqnus✨  
سن و سال، دزد نابه‌کاری است. تازه زمانی که داری کنترل زندگی را به دست می‌گیری، به زیر پایت می‌زند و کمرت را خم می‌کند... 📙 آب برای فیل‌ها 🖌 سارا گروئن ✨@avayeqoqnus
. 😃 جوانی می‌خواست ازدواج کند. به پیرزنی سفارش کرد تا برای او همسری مناسب پیدا کند . پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده‌ام قد او کوتاه است! پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس‌های خانم ارزان‌تر تمام می‌شود! جوان گفت: شنیده‌ام زبانش هم لکنت دارد! پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است، زیرا می‌دانید که عیب بزرگ خانم‌ها پر حرفی است؛ اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی‌کند و سرت را به درد نمی‌آورد! جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است! پیرزن گفت: درست است، این هم یکی ازخوشبختی‌هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی‌شود و به او طمع نمی‌برد. جوان گفت: شنیده‌ام پایش هم می‌لنگد و این عیب بزرگی است! پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی‌دانید که این صفت، باعث می‌شود که خانم‌تان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم‌از خیابان‌گردی، خرج برایت نمی‌تراشد! جوان گفت: این همه به کنار؛ ولی شنیده‌ام که عقل درستی هم ندارد! پیرزن گفت: ای‌وای؛ شما مردها چقدر بهانه‌گیر هستید، پس یعنی می‌خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد. 😅 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میزے برای کـاری، کارے برای تـخت، تختے برای خـواب، خوابے برای جـان، جانے برای مـرگ، مرگے برای یـاد، یادے برای سنـگ، این بود زندگی...؟ 🥀 @avayeqoqnus
هدایت شده از آوای ققنوس
. 📚 ضرب المثل "ماست ها را کیسه کردند" 🖇 معنی و کاربرد: 🔸 کنایه از ترسیدن و تسلیم شدن در برابر کسی است. 🔹 یعنی حساب کار دستش آمد و دیگر اشتباهاتش را تکرار نمی کند. 🔸 معمولا این ضرب المثل را در جایی به کار می برند که کسی کار اشتباه یا خلافی می کرده اما بالاخره از روی ترس یا به هر دلیلی تسلیم می شود و دیگر آن کار را تکرار نمی کند. 🖇 داستان ماست مُختارالسلطنه: می‌گویند ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحی اصفهان بود و زیر نظر ظل‌السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می‌کرد. مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب‌الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت. در آن زمان هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری وجود نداشت. حکام وقت با اختیارات تام، بر امور و شئون قلمرو حکومتی، از جمله امر خوار و بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامل داشتند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می‌کردند. گدایان و بیکاره‌ها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر، ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمی‌داشتند و به اصطلاح ناخونک می‌زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی‌نظمی‌ دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز را با میخ‌های کوچک به درخت نارون در کوچه‌ها و خیابان‌های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله مردم از شر گدایان و بیکاره‌ها خلاص شدند. روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که قیمت ماست در تهران خیلی گران شده و طبقات پایین از این ماده غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق و خورشِ نان آنهاست محروم شده‌اند. مختارالسلطنه اوامری صادر کرد و ماست‌فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت. چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با لباس مبدل به یکی از دکان‌های لبنیات‌فروشی رفت و مقداری ماست خواست. ماست‌فروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید: «چه جور ماستی می‌خواهی؟» مختارالسلطنه گفت: «مگر چند جور ماست داریم؟» ماست فروش جواب داد: «معلوم می‌شود تازه به تهران آمده‌ای و نمی‌دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!» مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت: «ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می‌گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می‌خواست به مشتری می‌فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می‌توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می‌کند می‌فروشم! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک سوم ماست و دو سوم آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مصوبه مختارالسلطنه می‌فروشیم به این جهت ما لبنیات‌فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده‌ایم! حالا از کدام ماست می‌خواهی؟ این یا آن؟!» مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به ماموران حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو پاچه شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمان اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت: «آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی خارج شود تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!» چون سایر لبنیات‌فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه ماستها را داخل کیسه کردند تا آبهایی که داخلش ریخته بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند. از آن تاریخ این ضرب‌المثل در بین مردم رواج یافت. @avayeqoqnus
🍂 رفتیم اگر مَلول شدی از نشست ما 🌼 فرمای خدمتی که برآید ز دست ما 🍂 برخاستیم و نقش تو در نَفس ما چنانک 🌼 هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما 🍂 با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی 🌼 ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما 🍂 جرمی نکرده‌ام که عُقوبت کند ولیک 🌼 مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما 🍂 شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد 🌼 باشد که توبه‌ای بکند بت‌پرست ما 🍂 سعدی نگفتمت که به سرو بلند او 🌼 مشکل توان رسید به بالای پست ما @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر روی صندلی خواهم نشست سیگاری خواهم کشید به میخ‌هایی فکر خواهم کرد که روزی به این دیوار کوبیدیم... و به آن چیزهایی که هرگز به میخ‌ها نیاویختم... قابِ عکسی که تو در آن باشی و آینه‌ای که من در آن...! 🥀 (شاعر یونانی) ✨@avayeqoqnus
آرامش به معنای آن نیست که صدایی نباشد مشکلی وجود نداشته باشد یا کار سختی پیش رو نباشد؛ ” آرامش” یعنی در میان صدها مشکل و کار سخت دلی آرام وجود داشته باشد... دلتون آرام و شبتون خوش در پناه خدای بزرگ 🌙🌺 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌توان زیبا زیست… نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم، نه چنان بی‌مفهوم که بمانیم میان بد و خوب! لحظه‌ها می‌گذرند گرم باشیم پر از فکر و امید… عشق باشیم و سراسر خورشید… صبح بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌹 هفته‌ای عالی پیش رو داشته باشید 🪴 ✨@avayeqoqnus
هدایت شده از آوای ققنوس
🍁🌼🍂🌼🍂🌼🍁 محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت: ای دوست! این پیراهن است، افسار نیست! گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: می‌باید تو را تا خانه‌ی قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانه‌ی خمار نیست؟ گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم گفت: پوسیده‌ست، جز نقشی ز پود و تار نیست گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست @avayeqoqnus