eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 وقتی هنوز به خاطرات عروسیم فکر میڪنم شیرینے وصف ناپذیرے در وجودم احساس میڪنم. هنوز ڪہ هنوز است با یادآورے آن خاطرات لبخند میزنم. چقدر براے آن ژست هاے عڪاسے خندیدیم. شب بہ رسم ولیمہ عروسے طوفان بہ خانواده من و خودش گفتہ بود شام را بمانند. ماڪہ ولیمہ ندادیم لااقل بہ شماها بدیم. موقع خداحافظے با مادرم بہ آغوش ڪشیدمش. هق هق وار گریہ میڪردم _مامان تو رو خدا منو حلال ڪن ، من خیلے اذیتت ڪردم . بخاطر من موهات سفید شد. خم شدم دستشو بزور بوسیدم . مامان هم گریہ میڪرد. _حلالے دخترم ، دعا میڪنم خوشبخت شے، عمرے بہ پاے هم پیر شید .نوه هاتون رو ببینید. و چہ دعایے بہتر از دعاے مادر براے دخترش. من بہ استجابت این دعا ایمان دارم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ بہ مرضیہ گفتہ بودم میخواهم براے سیدعلے لباس بخرم . رضایے ماشین را ڪنار بوتیڪ لباس بچہ گانہ نگہ داشت. سیدعلے را بہ فاطمہ دادم و با مرضیه پیاده شدیم . به داخل مغازه رفتم از بین لباس ها یک سرهمی سفید با طرح دریا ،نهنگ و قایق انتخاب ڪردم . دو تا لباس دیگہ هم برداشتم . یادم آمد سید طوفان میگفت : ★★★★★★★★★★★★★★★ *((خانم ، این همہ لباس و اسباب بازے براے چیہ؟لازمہ؟ سعے کن چیزایی بخرے ڪہ لازم و ضروریہ، تا بچہ بزرگتر ڪہ شد قدر داشتہ هاشو بدونہ _آقاے پدر خیالت راحت ، من چیزهاے ضرورے میخرم ، تازه برنامه ریزے ڪردم اگر براش ڪوچیڪ شد لباس هاے نویے ڪہ داره رو بہ خانواده هایے ڪہ نیاز دارند بدهم. خم شد و پیشونیمو بوسید _شما همہ چے تمومے، خوش بہ حال سیدعلے کہ مامانے مثل تو داره . بعد ڪنارم نشست و پاهاشو جمع ڪرد و گفت : "ببین حُسنا میدونے آرزوم چیہ ؟ دلم میخواد سیدعلے بزرگ شہ ، باخودم ببرمش هیئت ، ڪم ڪم یاد بگیره مداحے کنہ ، با همون دستاے ڪوچولوش بہ سینہ اش بزنہ ...و بگہ حسیــــن نفسش را آه مانند بیرون داد. حسین با ما چہ میڪنے ... با صداے قشنگ ومحزونش برایم خواند طوفان_ دیوونتم ...دیوونہ ے نگاهتم .. حسینِ من ... من و بخر بہ جون مادرت این دلو یہ ڪربلا ببر ... اشڪم چکید. _ من هنوز ڪربلا نرفتم .اون بار هم ڪہ نشد ...طوفان یعنے آقا منو نمیخواد؟ دستامو تو دستاش گرفت _نہ خانم ، آقا میخواد با امانتیش برے زیارتشون . ان شاء اللہ با سیدعلے سہ نفره میریم.))***** ★★★★★★★★★★★★★★★★★ و هنوز قسمت من نیست بہ دیدار تو نائل شوم ارباب بہ لباس ها نگاه میڪنم. من دلخوشم بہ همین خرید ڪردن هاے یواشڪے لباس ها را خریدیم و سوار ماشین شدیم. در راه بہ یاد چیزے افتادم . _راستے فاطمہ، چیڪار ڪردے با اون قضیہ؟ هنوز نمیخواے بہش جواب بدے؟ فاطمہ_نمےدونم هنوز هم نمےدونم بایدچیڪار ڪنم ، از دستش دلخورم اگر اونجورے رفتار نڪرده بود شاید براے تو این اتفاقات نمے افتاد . _ببین فاطمہ اون دوستت داره ، واقعا هم تو رو میخواد ، اون اتفاقات هم ...نمیدونم شاید باید میفتاد تا طوفان دنبال من نباشہ .ازم ناامید بشہ . فاطمہ_بہش گفتم تا زمانے ڪہ تڪلیف تو مشخص نشہ هیچ جوابے نمیدهم. درضمن فڪر ڪردے الان وقتشہ؟ فردا اومدن خواستگارے، طوفان بفهمہ نمیگہ این از کجا منو میشناختہ ؟ _نمیگم خواستگارے،لااقل بدونہ ڪہ تو هم دلت باهاشہ فاطمہ_الان نمیتونم . میدونے حُسنا من از تو خیلے چیزها یاد گرفتم . اینڪہ فقط حواسم بہ خوشیہ خودم نباشہ. تو اون روزها ڪہ حالم بد بود ، ڪے فڪرشو میڪرد مثلا رقیب من بتونہ قشنگ منو آروم ڪنہ ، ڪارے ڪنہ نگاهم بہ زندگیم عوض شہ ، بہ آدمہا عوض بشہ . حُسنا من نمیتونم خودخواه باشم. فقط بہ خوشےِ خودم فڪر ڪنم. اینو تو یادم دادے میدونے واقعا گاهے بہ تو غبطہ میخورم ڪہ چطور یڪ زن ،مردونہ پاے زندگے و عشقش ایستاد حتے بہ قیمت آبروش ...حتے بہ قیمت ناراحتے همسرش . گاهے از خودم میپرسم من اگر جاے تو بودم میتونستم اینجورے خوددار باشم؟آخہ زنہا معمولا نمیتونن چیزے تو خودشون نگہ دارن .تو واقعا همہ معادلاتم رو بہم زدے. یہ سوال خیلے وقتہ ذهنم رو مشغول ڪرده تو با اینڪہ اینقدر سختے ڪشیدے چطور هنوز مقاومے ؟ _میدونے فاطمہ ، شاید اگر منم بہ زندگے نگاهم مثل خیلے از آدمہا بود هیچوقت نمیتونستم اینجورے دوام بیارم . آدم با هر سختے ظرفیت روحش بزرگتر میشہ و تحملش بیشتر . قبول ڪردم ڪہ توے این دنیا قرار نیست ما آدمہا بہ همه چیزمون برسیم. اینجورے حسرتم ڪمتره ، اینجورے عذاب ڪشیدنم ڪمتره ، اینجورے لذتم از داشتہ هام بیشتره . اما خب دو چیز منو اینطور امیدوار نگہ داشتہ یڪے نیروے عشقہ و یڪے امید بہ راحتے بعد سختے . و من بہ وعده تو یقین دارم . چرا ڪہ خودت فرمودے «ان مع العسر یُسرا ... فإنَّ مع العُسرِ یُسرا قطعا بعد از هر سختے ، آسانے هست. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 ★طوفان بخاطر مسایل پیش آمده ، بخش ڪاریم در هوافضاے سپاه را تغییر داده بودم . صبح ها سر کار میرفتم و عصر ها هم دانشگاه تدریس میڪردم .اینطور ڪمتر فرصت فڪر ڪردن داشتم. ڪلید انداختم و وارد خونہ شدم. حیاط پر بود از برگ هاے درختان و اهالے این خونہ انگار دل ودماغ تمیز ڪردن این حیاط را نداشتند. این خونہ هم مثل همہ ما رنگ وبوے پاییز غم انگیز را گرفتہ. وارد خونہ شدم ، مامان مشغول خیاطے بود ، با خیاطے خودش را مشغول میڪرد و گاهے از درد پا مینالید. _سلام مامان_سلام مادر عینکشو پایین داد و با تعجب نگاهم ڪرد مامان_ چیزے شده؟ چرا این موقع اومدے؟ _نہ مگہ باید چیزے بشہ، امروز حال ڪلاس رفتن نداشتم زود اومدم. مامان_آها، گفتم شاید خبرے از حُسنا شده ...بعد هم نفسش را آه مانند بیرون داد ها مادر هنوز خبرے نیست؟نگفتن چرا نمیزارن ملاقاتش بریم؟ اسم حُسنا ڪہ اومد حالم گرفتہ شد.ڪاش مامان میفہمید و اسمشو جلو من نمیآورد. باخودم گفتم خداروشڪر ڪہ شما هیچوقت متوجه نشدید حسنا با من و خودش و این خانواده چہ ڪرد. _نہ ،هیچ خبرےندارم مامان_دایے ِحسنا زنگ زد گفت باهات ڪار داره هرچے زنگ میزنہ گوشیت خاموشہ چرا؟ _حوصلہ هیچ ڪسيو نداشتم.براے همین گوشیمو خاموش ڪردم. چے میخواد بگہ میخواد بپرسہ از خواهر زاده اش خبر دارم؟ نہ هیچ خبرے ندارم. مامان_طوفان تو چِت شده ، تا اسم حُسنا میاد رنگت میپره ، حتے حاضر نیستے اسمشو بہ زبون بیارے. اون بیچاره براے اینکہ میترسید تو رو ازدست بده اینکارو کرد. من ڪہ میدونم حتے سراغشم نمیگیرے .من بچہ مو میشناسم. شروع بہ اشڪ ریختن کرد: _اون دختر ڪم بخاطر تو سختے ڪشید؟تو همون آدم عاشقے ؟ یادتہ براے بدست آوردنش چیڪار میکردے؟ ڪار اون فقط از سر دوست داشتن بود. مادر بیچاره من ، تو از چے خبر دارے؟ اون اگر عاشق بود... _چایے آماده هست؟ خستہ ام مامان_آره الان برات میارم. حتے حال مخالفت هم نداشتم ، قبلا هروقت مادر میخواست بلند شہ و چیزے برام بیاره اجازه نمیدادم و خودم پا میشدم. اما الان ...جسمم هم توانایے برخاستن نداره چہ برسہ بہ روحم . _سیدعلے ڪجاست؟ مامان_فاطمہ با خودش بردش مهدڪودڪ ، خدا خیرش بده، اگر این دختر نبود، من دست تنہا باید چیڪار میڪردم؟ اون مادر ِبیچاره حُسنا هم ڪہ علیل یہ گوشہ افتاده ...ازش ڪارے برنمیاد. زنگ در زده شد . سیدرحمان بود .پدر صبور و مہربان این خونہ و پشت سرش هم فاطمہ. با دیدن فاطمہ سریعا بہ اتاقم رفتم. _مامان ! سید علے رو ازش بگیر ،بیار تو اتاقم . روے تخت دراز ڪشیدم . چند دقیقہ بعد مامان سیدعلے را برایم آورد و خودش بیرون رفت. _سلام پسر بابا ، بیرون خوش گذشت؟ خم شدم و بوسیدمش. ناگہان با عطر بوے یاس چیزے در من فروریخت. یہ آدم ...یہ خاطره ... خیلے وقتہ بوے عطر یاسے نمیومد. بیشتر بو ڪشیدم ...واقعا عطر یاس بود. _بابایے چے میخواے بگے؟ اینڪہ من بہ یاد مامانت باشم؟ لبخند تلخے زدم تو همون عالم بچگیت بمون .هیچوقت نپرس مامانت با من چہ ڪرد؟ ...باشہ؟ خدایا چرا هر بار میخوام فراموش ڪنم حالمو میگیرے. یہ لحظہ با خودم فڪر کردم اصلا چرا باید سید علے بوے عطر یاس بده . مشخصہ ڪار فاطمہ است. ازدست این دختر واقعا خستہ شده بودم. علی را برداشتم و بیرون رفتم. _مامان فاطمہ ڪجاست ؟ مامان_رفت ، فڪر ڪنم الان تو حیاطہ داره میره سریع در وباز ڪردم و بہ حیاط رفتم نزدیڪ در حیاط بود. _فاطمہ خانم برگشت _یہ دقیقہ ڪارتون دارم سرش را زیر انداخت. فاطمہ_بلہ باید چطورے بہش میفهموندم .واقع عصبے بودم _شما عطر یاس بہ خودتون زدید؟ ابروهاش بالا پرید و با تعجب نگاهم ڪرد: فاطمہ_نہ،اصلا تو گفتے و منم باور ڪردم _زین پس خواستید عطر بزنید خواهشا هر عطرے بزنید بجز گل یاس .من از گل یاس متنفرم باید لباسهاے علے را در میاوردم .باید این بو را از شامہ ام بیرون ڪنم. فاطمہ صدام زد _پسرعمہ، این بوے عطر من نیست. بوے عطر دوستمہ، اون سیدعلے رو بغل ڪرده بود. همانطور پشت بہ او ایستاده بودم _بہ دوستتون بگید یا عطر نزنہ یا اگر زد علے رو بغل نڪنہ منتظر جواب دادن نماندم بہ داخل رفتم و سریعا لباس هاے علے را از تنش درآوردم. بو ڪشیدم ، هنوز بوے عطر بود. داد ڪشیدم و لباسش را پرت ڪردم _لعنتے...لعنتے نمیخوام این بو باشہ مامان با صداے من در و باز ڪرد : _چے شده مادر؟ _هیچے ، بیاین ڪمک ڪنیم میخوام علے رو بشورم ، نہ اصلا حمومش بدهیم باید هیچ عطرے از یاس باقے نمونہ یڪ روزے بہترین رایحہ و عطر زندگے من یاس بود . اما حالا بوے یاس، تمام دردهاے عالم رابہ وجودم سرایز میڪند. یڪ روزے ، یڪ آدم همہ آرزوے من بود. یڪ روزے یڪ آدم داروے دل بیمار من بود. یڪ روزے ... امان از آن روزها و آن یڪ آدم ! ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 شب تمام غصہ هاے عالم بہ دلم فرود مےآمد . خدایا چہ سرے در شب است کہ عاشقان را در شب عاشق تر میڪنے؟ لباس پوشیدم و بیرون رفتم. حال موندن تو خونہ را نداشتم مامان_طوفان ، مادر بیرون میرے برو از خونتون تشک و پتو بزرگ علے رو بیار، این دیگہ براش ڪوچیڪ شده سوار ماشین شدم و بیرون رفتم. من باید این روزها ڪارے کنم.باید یہ تصمیم جدے بگیرم .آره باید برم ... شروع میکنم بہ مداحے تا شاید حال دل من هم خوب شود منو یہ ڪم ببین ...سینے زنیمو هم ببین ... دلم یہ جوریہ ...ولے پر از صبوریہ بہ سد اشڪهایم ڪہ پشت پلڪہایم پنہان شده بود اجازه فرو ریختن دادم. _آره منم صبورم ...منم صبورم من یہ مرد صبورم گریہ ڪردم و هق زدم . چقدر شهید دارن میارن از تو سوریہ منم باید برم آره برم سرم بره نذارم هیچ حرومے طرف حرم بره یہ روزے هم میاد نفس آخرم بره _خدایا من باید برم ...من تحمل این زندگیو ندارم چرا حُسنا ....چرا با من اینڪارو کردے؟ چرا داغونم کردے؟ گفتے عاشقے ولے ڪدوم عاشق این بلا رو سرش معشوش میاره ماشینو تو بزرگراه یہ گوشہ نگہ داشتم و پیاده شدم. زانو زدم و داد کشیدم: خدااااا چرا منو نگہ داشتے؟ چرا من هنوز نمردم؟ چطور من از این درد زنده ام ...چطور؟ خدا ازم راضیشو برم . دستے رو شونہ ام نشست. سعید_پاشو اینجا جاے خالے کردن خودت نیست.بعدا میبرمت یہ جاے خوب حسابے گریہ کن. بہ سختی بلند شدم و سوار ماشین شدم سعید_میتونے رانندگے ڪنے؟ _آره حرڪت کردم بہ سمت خونہ . چطور پامو تو اون خونہ بزارم ؟ چطورے برم؟ ماشین را دم در نگہ داشتم و پیاده شدم ڪلید انداختم و وارد خونہ شدم همہ جا تاریڪ بود ڪاش میتونستم چراغ را روشن نڪنم . دست بردم و چراغ را روشن ڪردم . همہ وسایل ڪف سالن ریختہ شده بود. آخرین بار من اینجا بودم . آخرین بار با چہ دردے از اینجا رفتم . اصلا از کجا شروع شد ؟ ★★★★★★★★★★★★★★★★★★ چند روز بعد عروسے وقتے بہ خونہ برگشتم . در و باز کردم بوے خوش غذا مستم کرده بود. براے یہ آدم گرسنہ ، ڪہ ڪلے از فسفرهاے مغزش کار کشیده هیچ بویے دلپذیرتر از بوے غذا نیست. اونہم غذاے دست پخت حُسنا گلے _سلام خانمم ، بہ بہ ...بببہ ب ببہ بہ چہ میڪنہ این خانوم در محوطہ آشپزخونہ در یخچال و بست و بہ طرفم اومد حُسنا_سلام آقامون خداقوت ، خستہ نباشے بغلم کرد و کیفمو از دستم گرفت. _درمونده نباشے خانم بیا یہ ماچ ابدار بده شوهرت کہ فرشتہ ها برامون ثواب مینویسن حُسنا_چیہ شڪمت داره بندرے میخونہ ازگرسنگے؟ —دقیقا ، اونہم چہ بندرے ... حُسنا_تادستاتو بشورے و لباستو عوض کنے منم غذا رو میکشم . _راستے لباس جدید پوشیدے ،مبارڪہ خانم تپلو شدے ها صداے جیغش تا تو اتاق اومد . حسنا_نخیرم هیچم توپولو نشدم.خودت روز بہ روز داره بہ سایز شڪمت اضافہ میشه _من ڪہ صد در صد ، وقتے یہ ڪد بانویے تو خونہ باشہ و هے غذاهاے خوشمزه بپزه ، معلومہ باید چاق بشم. رفتم تو آشپزخونہ و از،پشت بغلش کردم _حالا ناراحت نشو ، بخاطر گل پسره ، داره بزرگ میشہ غذاے دو نفره عجیب میچسید. روزهای خوب حال آدم را خوب میکند. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
🔵درمان سرطان ساده ترازسرماخوردگی خانم رجایی: رازي که افشا شد ! سرطان مرض نیست تجارت است!! پروفسور نانديتا داوسن از دانشگاه كمبريج ؛ کلمه ای به نام سرطان دروغ است... از همه شما عاجزانه خواهش میکنم این مطلب را بدون استثناء بخوانید. درمان سرطان را به ما اشتباه اطلاع داده اند. شاید باورتان نشود. اما سرطان یک بیماری نیست یک تجارت است 💥سرطان آنقدر شیوع پیدا کرده که پیر و جوان و کودک و همه را مبتلا کرده است ... 💥انتشار این پست شگفت انگیز خیلی از " دستهای پنهان گردانندگان دنیا " را آشکار و آنان را عصبانی میکند . 💥آیا میدانید که کتاب "world without cancer" یعنی " دنیای بدون سرطان " هنوز اجازه ترجمه به خیلی از زبانهای دنیا را پیدا نکرده است. ♦این را بدانید که,بیماری به نام سرطان وجود ندارد ♦سرطان عبارت است ازفقط کمبود ویتامین B17چیز دیگری نیست ♦از شیمی درمانی, جراحی و یا خوردن داروهای با عوارض سنگین خوداری کنید ... به یاد آورید که چرا در زمان سابق تعداد بسیار زیادی از دریانوردان بنام مرض (اسکوربیت)جان خود را از دست دادند (اسکوربیت) بیماری که جان انسانهای بیشماری را گرفت ... و تعدادی از این راه درآمد هنگفتی بدست آوردند ... بعدها کشف شد که اسکوربیت فقط کمبود ویتامین C بودیعنی اینکه یک بیماری نبود. 💥سرطان هم همین طور است❗ 💥دنیای استعمار و دشمنان بشریت صنعت سرطان را ایجاد کرده اند واآنرا تبدیل به یک تجارت نموده اند. 👈از سرطان درآمدهای میلیارد میلیارد میلیاردی کسب میکنند. این موضوع بسیار طولانی و عمیق است,تاریخچه ی پیدایش صنعت سرطان ازجنگ جهانی دوم به بعد رونق گرفت ودر پشت پرده چه اتفاقاتی رخ داده است : پس برای مقابله با سرطان اینهمه طول وتفصیل ومخارج هنگفت لازم نیست تا جیب استعمارگران را پر کنید فقط پیش گیری ودرمان با راهکارهای ذیل به اسانی حاصل می شود ♦هر روز فقط 15 تا 20 عدد خوردن هسته زرد الو کافیست. اگر سرطان دارید اول تلاش کنید تا بفهمید که سرطان ، چیست؟ نترسید! اول تحقیق کنید ... تکرار میکنیم آیا امروزه کسی از بیماری به نام اسکوربیت میمیرد؟ نه-چون چون درمان میشود . سرطان چه؟ سرطان را به صورت یک صنعت در آورده اند ... در حالی که راه درمانش خیلی وقت پیش پیدا شده ... ♦کمبود ویتامین B17 فقط همین 🔻جوانه گندم بخورید 🔻جوانه گندم داروی اعجاب آور ضد سرطان است . 🔻جوانه گندم منبع غنی اکسیژن مایع و حاوی قویترین ماده ضد سرطان طبیعت به نام "Ieatril" میباشد,که این ماده در هسته سیب نیز موجود است . ♦صنعت دارویی امریکا شروع به اجرای قانون منع تولید "Leatril" نموده،ولی این دارو در مکزیک تولید و فروخته میشود و به صورت قاچاق وارد امریکا میشود . ♦مانر در کتابی به نام "مرگ سرطان" موفقیت درمان با "leatril" را بالای 90% بیان کرده است . ✅اگر خواندید share کنید تا دیگران مستفید شود منابع آميگدالين یا ویتامین B17 غذاهاي حاوي ويتامين B-17 شامل : - هسته يا دانه ميوه جات:بيشترين غلظت ويتامين B-17 در طبيعت را شامل مي‌شود كه شامل هسته سيب، زردآلو، ، هلو، گلابي، آلو و آلو بخارا است. - غلات لوبياها: شامل باقلا، جوانه عدس، ليما - مغزها: بادام تلخ (غني‌ترين منبع B-17 در طبيعت‌) و بادام هندي - توت‌ها: تقريبا همه توت‌ها مانند توت سياه، قره‌قاط، تمشك - دانه‌ها: كنجد و بذر كتان - بلغور جو دو سر، جو، برنج قهوه اي، بلغور گندم سياه، بذر كتان، ارزن و چاودار اين ويتامين در غلات و هسته زردآلو، شلتوك برنج و كدوحلوايي يافت ميشود مهربانی هــيچ هـزينه ای نداشته ، ورساندن دانش عبادت است. خانم رجایی: خوردن مایع ظرف شویی و دست شویی عامل اصلی سرطان است! پس خوردن آن ممنوع است حتما میگید ما که نمیخوریم! شما روزانه چندین بار دستهایتان را با مایع دستشویی و ظرف ها را با مایع ظرفشویی میشورید. مایع جذب میشه و با شستشو از ظرف جدا نمیشه و موقع پخت یا خوردن غذا ، چون گرم است از ظرف جدا و به غذا می چسبه و این مایع ظرفشویی را باغذا میل می کنیم! اگر چند صد بار هم ظرف ها رو آب بکشید فایده ای ندارد. و اما راه حل؛ نصف مایع ظرف شویی و دست شویی را داخل ظرف دیگری می ریزید و وبه جای آن سرکه میریزید. به همین سادگی عامل سرطان خون را نخورید و خانواده خود را هم از این خطر حفظ کنید ضمنا از شستشوی سبزیجات با چندقطره مایع ظرفشویی هم جدا اجتناب کنید چون اگه صدبار هم آب بکشید داخل بافت سبزیهاست و جدا نمیشه. ‌‌‌‌‌‌ بجاش با نمک خیسانده و بعد آب بکشید. برای تازه موندن هم سرکه اضافه کنید این متن را برای کسانی که برایتان عزیزهستند بفرستید‌. http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 داستانی واقعی و خنده دار از قدیمیان یکی از گذشتگان تعریف می کند که روزی به همسرم گفتم که برای شب مهمان دارم و باید تا شب که از سر کارم برمی گردم همه چیز را آماده و مرتب کرده باشی و غذا درست کرده باشی شرمنده مهمانها نشویم . همسرم گفت : چشم ومن سرکارم در مزرعه رفتم و تا مغرب سخت کار کردم و به طرف خانه به راه افتادم ....اما چشمم در آن تاریکی مغرب که باید همه چیز آماده می بود به همسرم افتاد گوشه ای خوابیده بود ... من هم خسته و درمانده که این حالت را دیدم از حرص و ناراحتی تا توانستم با عصا کتکش زدم ! به تمام قوت ضرباتم را وارد می کردم ، ناگهان متوجه شدم که صدای همسرم نیست و اصلا خانه خودم نیست خانه همسایه است !!! از شدت خجالتی و شرمندگی بیرون زدم و به سرعت به خانه خودم رفتم ،با چهره ای سرخ شده و پرآشوبم وقتی وارد خانه شدم دیدم همسرم همه چیز را آماده کرده و مهمانها منتظر من هستند ، به کسی از احوال خود چیزی نگفتم و نشستم ، و در دل هر آن منتظر بودم مرد همسایه بیاید و شکایت کند .... آن شب گذشت و کسی نیامد .... بعد از سه روز که از آن ماجرا گذشت و باز کسی نیامد و من دیگر طاقت نیاوردم و به بازار رفتم و تکه ای طلا گرفتم و به منزل همسایه رفتم و به مرد آن زن گفتم : بخدا خیلی شرمنده ام این طلای ناقابل را آورده ام بلکه مرا به خاطر آزاری که به او رسانده ام ببخشد، خسته بودم و متوجه نشدم که خانه خودم نیست و چنین شد ...‌ مرد خنده ای کرد و گفت : به خدا قسم که من الان این را از تو میشنوم همسرم چیزی به من نگفته است ، اما این سه روز چیزی که برایم خیلی عجیب بود تغییر حالت همسرم بود که هر بار که به منزل آمدم منزل تمیز و مرتب شده است و همه چیز آماده است !!! ای کاش هر هفته یکبار می آمدی و این اشتباه را تکرار می کردی !😂 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 شهید حاج نقل می‌کند یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال‌ها به دنبالش بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می‌کرد و هم تعداد زیادی از بچّه‌های ما را شهید کرده بود را با روش‌های پیچیده اطّلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن‌ها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود. در جلسه‌ای که خدمت رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس‌العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم «آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی‌شوم که چرا باید این کار را می‌کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» گفتند: «مگر نمی‌گویی دعوتش کردیم؟» بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند:«حتما دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که می‌کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی. 📙خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب «ذوالفقار» 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴السلام علیک یا فاطمه الزهرا🏴 ☑️ سینه زنی شهدای خان طومان(لشکر ویژه ۲۵ کربلا مازندران) در فرودگاه دمشق ▪️خان طومان امروز آزاد شد.....ان شاالله به زودی پیکرهای مطهر شهداء در این منطقه تفحص شوند🙏 ➖شادی ارواح مطهر شهدای مدافع حرم صلوات
✨﷽✨ ✍علامه امینی و شب عروسی دخترش دختر علامه از توصیه‌های پدرانه پیش از شب ازدواجش می‌گوید: «عصر شبی که قرار بود مرا به خانه داماد ببرند، به مادر پیغام داده بودند که این دختر را یک ساعتی بیاور بالا به اتاق من. رفتم اتاق ایشان و نشستم و مرحوم پدرم با من حرف زدند. خوب خاطرم هست که به من گفتند باباجان! داری از خانه من با چادر سفید می‌روی و آن‌قدر آن‌جا می‌مانی که شوهرت چادر سفید را بکشد رویت و از خانه‌اش بیرون بیایی. اگر روزی از او یک جفت جوراب خواستی و آمد خانه و دیدی برایت نخریده، نگو چرا نخریدی و نیاوردی. تو دلت بگو ان‌شالله یادش رفته که این جوراب را برای من نخریده. تا مبادا باعث کینه و اختلافی شود. به من گفت هر روز نگو این را می‌خواهم آن را می‌خواهم. مگر تا گفتی جوراب می‌خواهم، او باید برای تو بخرد و بیاورد؟ من هم گفتم چشم» 💠مراعات همسر 💠 روزى حضرت اميرالمومنين عليه السلام وارد منزل شدند و فرمودند: «یا فاطمه! در منزل چه داريم؟» حضرت زهرا سلام اللّه عليها پاسخ دادند: «قسم به حقيقت تو! سه روز است كه هيچ نداريم.» امام عليه السلام فرمودند: «چرا در این سه روز چیزی به من نگفتى؟» حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «من از خداى خود، شرم دارم كه از تو چيزى را درخواست نمايم در حالی که تو توانایی تهيه آن را نداشته باشى.» 📚بحارالانوار ، جلد ۴۳ ، صفحه ۳۱ أمالی شیخ طوسی ، جلد ۲ ، صفحه ۲۲۸ ‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس! . خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت 😍. گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁😁 ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️ . ✨ به نقل از همسر شهید مدافع حرم ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡﷽♡ ❤️ 🍃 سر میز ناهار یادم افتاد امیر گفتہ بود باید شیرینے عروسیتو بدے اونہم حتما باید غذا دعوتم ڪنے. _حُسنا امیر گیر داده شیرینے عروسیتو میخوام باید دعوتم ڪنی خونتون حُسنا_خب دعوتشون ڪن .متاهلہ؟ _نہ مجرده ، دعوتش ڪنم؟ یعنے تو میتونے غذا درست ڪنی؟ حُسنا_آره مگہ میخوام چیڪار ڪنم؟یہ نفره دیگہ. این همونیہ ڪہ گفتے فرزند شهیده؟ _آره ،مادرش خیلے زن خوبیہ .خیلے منو دوست داره حُسنا_خب مادرش هم دعوت کن، اینجورے منم بامادرش آشنا میشم. تنہا هم نیستم.توفیقیہ خانواده شهید رو مهمون ڪنیم. _باشہ من حرفے ندارم. دستت درد نڪنہ خانم ، غذات هم خیلے عالے و خوشمزه بود.پس بہشون میگم براے چہارشنبہ بیان. حسنا_نوش جان عزیزم.باشہ راستے آسید یہ دوستے دارم تو درسہاش نیاز بہ ڪمڪ داره ، ازم قول گرفتہ ڪمڪش ڪنم .دو روز در هفتہ یڪ ساعت براش وقت گذاشتم اگر اجازه بدے میاد خونہ. _ من حرفے ندارم اگر خودت مشڪلی ندارے، اون ساعت هم من میرم بیرون تا راحت باشید. بعد از عروسیمون انگیزه ام براے ڪار کردن بیشتر شده بود. سعے میڪردم بعد نماز صبح نخوابم و مطالعہ ڪنم. از طرف وزارت دفاع طراحے موشڪ بالستیڪ با بُرد بیش از ۲۰۰۰ ڪیلومتر در ڪمترین زمان ممڪن، درخواست شده بود. بخاطر این طرح جدید، بیشتر شبہا بیدار میموندم ، توے خونہ طرح را تڪمیل ميڪردم و امیر هم تایید نہایے را میزد. براے محافظت بہتر طرح را روے کامپیوتر شخصیم _ڪہ سعید برنامہ هاے حفاظت شده مخصوص ریختہ بود_ ذخیره میڪردم . حُسنا هم مثل همیشہ بشقاب بہ دست بالاے سرم ایستاده بود. حُسنا_ آقا پسر آااا ڪن . و تیڪہ هاے بزرگ و ڪوچڪ میوه ڪہ بہ حلق من سرازیر میشد. _مگہ بچہ ام ڪہ میگے آاا ڪن. حُسنا_شوهر هم ڪم از بچہ نداره. _پس خدا بہ دادت برسہ ،میخواے دوتا بچہ رو تحمل ڪنے. حُسنا_دوتا ڪہ سہلہ،حالا ڪجاشو دیدے _نہ تو رو خدا ، بزار این یڪے بیاد یہ نفس راحتے بڪشیم . هنوز بہ خودمون نرسیدیم . نیومده از ڪار و زندگے انداختتمون، اگر بیاد ڪہ من دیگہ تو روهم نمیبینم لپمو ڪشید حُسنا_دارے حسادت میڪنیا _خوبہ ڪہ متوجہ شدے. من ڪلا انحصار طلبم نسبت بہ تو حُسنا_بذارپسرت بیاد ، اونو ڪہ ببینے منو دیگہ تحویل نمیگیرے _هرڪسے جاے خودش داره و تو همانے همانے "کسی را که عمری به هرجا بجستم گرامی تر از جان ، توآن جانِ جانی"★ حُسنا_آقاے جانِ جانان ڪے بریم گلزار شہدا؟منو سر قبر دوست شهیدت هنوز نبردے. _آره میدونم، خیلے وقتہ خودمم نرفتم .بزار شب جمعہ باهم بریم. و چہ ڪیفے دارد خلوت دونفره با شہدا چہارشنبہ از راه رسید و مهمانے ما هم برگزار شد. حُسنا و حاج خانوم (مادر امیر) حسابے باهم گرم گرفتہ بودند . بعد از صرف شام روے مبل نشستیم _خب امیر آقا شیرینے عروسےِ ما را هم خوردے ، حالا ڪے نوبت تو میشہ بہمون شیرینے بدے؟ مادرامیر_خدا از زبونت بشنوه این بچہ ڪہ بہ حرف ما گوش نمیڪنہ _بچہ گوش ڪن بہ حرفِ مادرت امیر سرشو بہ سمتم آورد و آروم گفت : همہ ڪہ مثل جنابعالے شانس ندارن ڪہ وسط داعش هم زن گیرشون بیاد. من فڪر کنم وسط شہر زنہا هم تنہایے بایستم چیزے عایدم نمیشہ. _پس حسابے بختت بستہ شده . امیر _چہ جورم اینقدر خندیدیم مادرامیر_نہ آقا سید ،خودش بخت خودش رو بستہ ،از بس سختگیرے میڪنہ هردونفرمون از تعجب چشمامون اندازه یہ نعلبڪے شده بود. امیر_نگفتم بہت ، ایشون شاهگوش تشریف دارن مادرامیر_خدا ڪنہ یہ زن خوب و نجیب مثل حُسناخانوم بزودے نصیبت بشہ از این تعبیر هم خوشحال شدم ڪہ همہ حُسنا رو دوست دارن و هم یہ حسِ بدے در من شڪل گرفت.دوست نداشتم امیر حتے ثانیہ اے بخواهد در مورد حُسنا فڪرڪنہ، چہ برسہ ڪہ بخواد آدمے شبیہ اون پیدا ڪنہ. اون شب هم تمام شد. شب جمعہ با حُسنا گلزار شهدا رفتیم و سر قبر حمید ... خم شدم و آب را روے سنگ قبرش ریختم . _ڪجایے رفیق؟تنہا تنہا خوش میگذره؟ ڪے منو میبرے؟ دست حُسنا رو گرفتم. _میشہ برام دعا ڪنے ... شهید بشم؟ دستمو ناگہانے بوسید حُسنا_حتما دعا میڪنم .دعا میڪنم باهم شهید بشیم ، آسید بیا از امروز بہ نیت شہادتمون تا وقتے ڪہ زنده ایم روزے۱۴ صلوات بفرستیم. ۷صلوات بہ نیت ظہور مولا ڪہ ان شاء اللہ اقا رو ببینیم و ۷ تا هم بہ نیت شهادت دو نفره مون . و من هر روز بہ رسم عہدمان ۱۴ صلوات میفرستم. توچے؟.. اصلا یادت هست؟ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 ★مرور خاطرات گذشتہ از زبان طوفان روزهاے خوبے داشتیم. اونقدر خوب ڪہ گاهے فڪر میڪنم خواب بودم حُسنا دو روز در هفتہ را با دوستش مشغول بود . منم هم حسابے مشغول پروژه جدید بودم.بعضے وقتہا امیر ازم میخواست ڪہ شب را بمانم ولے بخاطر حُسنا ڪہ تنہا بود قبول نمیڪردم و توے خونہ ادامہ پروژه ام را انجام میدادم. بہ محض اینڪہ فرصت آزاد هم پیدا میڪردیم  حُسنا میگفت بریم خرید براے بچہ . آخر هفتہ هم یڪ روز خونہ پدرے و یڪ روز هم خونہ مادر حسنا میرفتیم. از ازدواجمون سہ ماهے گذشتہ بود. بالاخره آن روز لعنتے رسید. روزے ڪہ تمام خوشے هایم را از من گرفت.شاید خودم زندگے شیرینم را چشم زدم. صبح بدون ماشین سر ڪار رفتم چون حُسنا گفتہ بود خیلے ڪار دارد و ماشین را لازم دارد. ڪلے هم توصیہ ڪردم ڪہ آرام رانندگے ڪند و مراقب خودش باشد . عصر بہم زنگ زد حُسنا_سلام آقاے مهندس زمین بہ هوا _سلام خانم دڪتر ،تو هم از حاج اقا پناهے یاد گرفتے؟زمین بہ هوا ...ناسلامتے مهندس هوا،فضایی گفتن حُسنا_خب مگہ دروغ میگم ، موشک از زمین میره بہ هوا ، مهندس زمین بہ هوایید دیگہ _باشہ باشہ شما درست میگی ،جانم؟خوبے تو؟ حُسنا_الحمدللہ، خوبِ خوب میگم ڪی میاےخونہ؟ _خداروشڪر ڪہ خوبے، من؟ یہ ڪم دیر میام اشڪال نداره؟ حُسنا_نہ عزیزم راحت باش من تازه از بیرون برگشتم.تا توبیاےیہ ڪم ڪارهاے عقب مونده رو انجام میدهم. خداحافظے ڪردیم و مشغول ڪارم شدم. موقع برگشتن از سر ڪار ،سعید منو رسوند. تو راه ازش پرسیدم _سعید تو چرا ازدواج نمیڪنے؟ سعید_ازدواج؟ خودم اینقدر سرم شلوغہ ڪہ اصلا وقت رسیدن بہ یڪے دیگہ رو ندارم.تازه تو این دوره زمونہ ،ڪجا دختر خوب پیدا میشہ؟ _خب این نشد دلیل ڪہ،  همہ بنوعےڪار دارن ببین منم مشغولم ولے ازدواج آدمو بہ آرامش میرسونہ، خیلے آدم جلو میندازه. البتہ شریڪ زندگے خیلے مہمہ هرچے آدم متدین ترے باشہ ، قطعا بسازتر هست و آرامش آدم بیشتره. پوزخندے زد و گفت: _آدم هاے مومن هم دیدیم ، اونہایے ڪہ ادعاے عاشقے ڪردن و بعد صداش در اومده تا ... استغفراللہ _تو چرا اینقدر بد بینے ؟ سعید_بدبین نیستم، واقعیت رو میبینم.چیزے ڪہ شما و امثال شماها سرتون رو ڪردید تو برف تا نبینید. بہ هیچ زنے نمیشہ اعتماد ڪرد. خندیدم و گفتم: اگر الان خانمم بود ، میگفت غلبہ سودا پیدا ڪردے، بدبینے از سوداے بالاے خون هست. سرشو بہ سمت شیشہ برگردوند و گفت : _خوبہ ڪہ هیچے نمیدونے و اعتماد دارے.همینجورے بمون ،سعے ڪن چیزے نفهمے یہ جورهایے بہم برخورد. _ منظورت چیہ؟ با ڪنایہ حرف میزنے . سعید_چیز خاصے نیست. _نہ این یعنے یہ چیزے هست و تو نمیخواے بگے . از اونجایے ڪہ تو همہ زندگے منو رصد میڪنے بگو ببینم چے دیدے ڪہ اینقدر بدبینے . سعید_نمیخوام یعنے نمیتونم ... اصلا من نمیخوام تو زندگیت دخالت ڪنم. من اشتباه دیدم _من ڪہ خیالم راحتہ ،از زن و زندگیم مطمئنم، بگو چے دیدے تا بہت بگم جریان چیہ؟ ظاهرا خونسرد نشون میدادم ولے از درون مضطرب بودم. سعید چند بار مخالفت کرد و آخر قسمش دادم _ بگو چے دیدے ؛نمیخوام بار تہمت وقضاوت نادرست رو زندگیم باشہ گوشیشو در آورد و چندتا عڪس نشونم داد. سعید_ببین سید ، خودت میدونے من قصد ڪنجڪاوے ندارم بخدا ، چند وقتہ مشڪوڪ شده بودم .میخواستم ببینم ... من اما در بہت این عڪس بودم. عکس حُسنا و امیر .. توے یہ ڪافے شاپ .تو این عڪس امیر داره یہ گل رو با خجالت بہ حُسنا میده . حُسنا هم لبخند زده و .... یہ تیڪہ فیلم هم نشونم داد. چشمہایم دو دو میزد. بدنم گر گرفتہ بود نفس هایم نامنظم شده بود. با دیدن آن فیلم سردرد شدیدے گرفتم. هر مردے با دیدن چنین عڪس و فیلمے حالش مثلدمن میشد. ولے من حُسنا رو میشناسم ، نباید زود قضاوت ڪنم . نباید ... بزور لبخندے زدم و گفتم: آره اینو حُسنا بہم گفتہ بود. یہ موضوع شخصیہ .این گل هم براے یڪے دیگہ است. اصلا جریان مربوط بہ یہ چیز دیگہ است. سعید نگاه معنادارے ڪرد و رویش را برگرداند. یعنے برو خودتو گول بزن. ڪنار خونہ نگہ داشت . دنبال راه فرار بودم. دوست نداشتم خورد شدن غیرتم را ببیند. فورا پیاده شدم و خداحافظے ڪردم . چند بار توے محوطہ رفتم و برگشتم. نفس عمیق ڪشیدم .اون فیلم ... خدایا چرا باید اینجورے بشم؟ امیر ...حُسنا ...چرا؟ با هر سختے ڪہ بود وارد خونہ شدم .ڪلید انداختم و در را باز ڪردم . همہ جا تاریڪ بود . خواستم چراغ را روشن ڪنم ڪہ ناگہان چراغ ها روشن شدن و صداے ترڪیدن بادڪنک و فشفہ و دست زدن چند نفر بلند شد تولد ...تولد ...تولدت مبارڪ... خیلے غافلگیر شدم .اصلا یادم نبود امروز تولدم بود. حُسنا جلو اومد و دستمو گرفت لبخند زده بود ، روسرے آبے پوشیده بود و با محبت نگاهم میڪرد حُسنا_"تولدت مبارڪ عشق من " ✍🏻 ↩️ .... ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═
♡﷽♡ ❤️ 🍃 براے لحظہ اے همہ ے ناراحتیم را فراموش ڪردم. نہ اون آدم حُسنا نیست. حُسناے من عاشقانہ دوستم داره. من لبخند خدا رو در وجود حُسنا میبینم . "خدایا لبخندت رو از من نگیر ..." حسنا همہ دو خانواده را دعوت ڪرده بود. لحظہ ے بریدن کیڪ ڪنارم ایستاد و چاقو را بہ دستم داد روے کیک را نگاه ڪردم تصویر یڪ موشڪ پرتاپ شده بود پایینش هم نوشتہ بود "مهندس زمین بہ هوا تولدت مبارڪ" از طرف همہ ے زندگیت _خوب خودتو تحویل گرفتے حُسنا_پس چے یہ اقا بیشتر ڪہ نداریم اونہم عشق منہ باید باور ڪنم ... باید عاشقانہ هایت را از عمق چشمانت بخوانم . ڪاش چشم سوم داشتم تا درونت را بشڪافم و قلبت را ببینم ڪہ جز من ڪسے دیگر هم در آن خانہ دارد؟ _خانم این همہ ڪارو خودت تنهایی انجام دادے؟ حسنا_نہ زهرا ڪمڪم کرد ، شام هم گفتم از بیرون سفارش بدیم. ولے این ڪیڪ ڪار خودمہ زهرا جلو آمد و گفت: _آقا سید خانمت از دیروز مشغولہ، یہ سره سر پا بوده ، نذاشتہ من هیچ ڪارے ڪنم . همش میگہ میخوام آقامون رو سورپرایز ڪنم . امروز زیادے سورپرایز شدم . زیادے ... _آفرین بہ خانم ڪدبانو ممنون بخاطر سوپرایزت چرا محبتم از تہ دل نیست. آن شب سعے ڪردم خوددار باشم. آن شب سعے ڪردم شاد باشم و آن لحظات خوب را خراب نڪنم. با خودم گفتم شاید امیر بہ مناسبت تولدم آن گل را بہ حُسنا داده. احتمالا همینطور هست . اگر امیر بہ مناسبت تولدم گل را داده مشخص میشود. هرچہ منتظر ماندم تا شاید دربین ڪادوها یا گل ها نامے از امیر آورده شود ... هیچ اسمے برده نشد. _ڪسے دیگہ جانمونده ، ڪادویے ،گلے چیزے ... همہ خندیدند . احسان_سید انگار خیلے خوشت اومده ها ... بگم هر شب تولد بگیرن برات و احسان چہ میدانست من منتظر یڪ اسم هستم . _یڪے مونده صداے حُسنا بود. مشتاقانہ نگاهش ڪردم ... بگو زودتر بگو وخیالم را راحت ڪن . حُسنا_ڪادو من مونده ، بعدا بہتون میدهم مثل بادڪنڪ بادم خالے شد. آخر شب همہ عزم رفتن کردند . نمیدونستم چطور باید با حُسنا این موضوع را مطرح ڪنم . خستہ بودم ، بہ سمت اتاق رفتم. بہ محض ورود بہ اتاق با شمع هاے کوچک روشن روے زمین مواجہ شدم . روے آینہ میز، ڪاغذے چسبیده شده بود. یہ ڪاغذ رنگے زیبا بہ شڪل قلب "دوستت دارم و این را روی هزار بار برای خودم تکرار می کنم و سرمست میشوم  از داشتنت … ! همین که بودنت سهم من است من خوشبخت ترین آدم روی زمین ام" برگشتم بہ طرف تخت روے پاتختے هم نوشتہ دیگر "طوفانم ! تو هدیہ ے خدایے بہ منِ نالایق مہربونم ، تولدت مبارڪ" من تو را باور دارم حُسنا ، باورت دارم اما ... روے تخت دراز ڪشیدم و دستمو روے چشمام گذاشتم . آرام باش مغز خستہ من . چند دقیقہ بعد تخت بالا و پایین شد .صداے نفسہاے حُسنا را ڪنارم میشنیدم حُسنا_آقاے خستہ نمیخواے ڪادوتو ببینے بہ سمتش برگشتم . روے تخت نشستہ بود و یہ ڪادو ڪوچولو تو دستش گرفتہ بود. _بفرمایید آقا ڪادو را از دستش گرفتم و باز ڪردم . یہ انگشتر عقیق بود ڪہ روے نگینش نوشتہ شده بود "یاعلے" لبخند زد و گفت : "یاعلے گفتیم و عشق آغاز شد ." بلند شدم و پیشونیش را بوسیدم . _بخاطر همہ چیز ممنون خانومم من همہ چیز را بخاطر تو ڪنار میگذارم همہ ے حس هاے بد را . در تو بدے راه ندارد خوبِ من! ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
زمان جنگ، هواپيماهای عراقی در یک کارخانه قالیشویی در خیابان خاوران ۸ بمب انداختند که ۶ تاشون عمل نکرده بودند. رفتیم سراغ بمبهای عمل نکرده، همه چیز‌‌ درست بود اماخرج کمکیشونو نزده بودند! عمل نکردن این بمبها طبیعی نبود و ذهنمو درگیر کرده بود. در راه برگشت، غرق درهمین فکرها رفتم دفتر ستاری(فرمانده نیروی هوایی ارتش). به ایشان گفتم اتفاقی افتاده که خیلی عجیبه، ۸ تا بمب بوده که فقط دوتاش عمل کرده. من الان شش ست فیوز دارم. تفسیرش اینه که این پینها رو نکشیدن و روشون مونده وظاهراً کسانی درعراق دلشون نمیخاد اینها منفجر بشن! قرار بود قضیه بین ما بمونه. تا یک مدت طولانی بمبها اینطوری فرود میومدند. افتادیم دنبال اینکه این هواپیماها ازکجا میان. فهمیدیم که از پایگاه شعیبیه عراق بلند میشن. به این نتیجه رسیدیم که یک گروه بزرگ در این پایگاه، کاری میکنند که این بمبها عمل نکنند. و بمدت سی تا چهل روز هم این اتفاق درجاهای مختلف کشور تکرار شد. تا اینکه در یکی از سخنرانیهای رسمی، آقای هاشمی رفسنجانی قضیه را اعلام کرد وگفت ما در بین دشمن اینقدر نفوذ کردیم که توی پایگاههای هوایی عراق فلان میکنیم، بهمان میکنیم. (خلاصه کاری میکنیم که بمبهاشون عمل نمیکنند)! از آن به بعد، دیگه این اتفاقِ تکرار نشد و دیگه پین بمبها روشون نبود. سه چهار ماه بعد، پالایشگاه اصفهان را بمباران کردند. بچه‌های ماهم یک میراژ اف1 عراقی را زدند. خلبانشم باصندلی اِیجکت کرده بود (به بیرون پریده). هواپیما از شعیبیه آمده بود کنجکاو شدم برم و اون خلبان عراقیو ببینم. از مترجم خواستم ماجرای بمبهای عمل نکرده را بپرسد. خلبان گفت من نمیدانم چه شده اما چند وقت پیش صدام تعداد خیلی زیادی(حدود ۷۰ نفر) از پرسنل و کارکنان و تعدادی از خلبانها را توی پایگاه ما اعدام کرد(بجرم خیانت و توطئه علیه صدام)! مدتی بعد، یروز ستاری را در پایگاه خودمان دیدم و گفتم مگر قرار نبود اون موضوع بین خودمان بماند؟ ستاری گفت من این موضوعو در شورای امنیت ملی مطرح کردم، اونوقت آقای هاشمی این خبر فوق سری را آمدند در سخنرانیشون جلوی همه مردم گفتند! و آن بیچاره ها هم لو رفتند وجانشان از دست رفت! 🔸برگرفته ازخاطرات جواد شریفی‌راد معلم و سرتیم خنثی‌سازی نیروی هوایی ارتش در زمان جنگ که توسط مرتضی قاضی درکتابی بنام "حرفه‌ای"جمع‌آوری وچاپ شده است. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش سردار سپهبد شهید به کسانی که سعی داشتند دستش‌را ببوسند👆 🔖👇 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا طب اسلامی؟ 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚 حکیم خیراندیش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان حاج قاسم از توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها . خطاب به مادران شهدا: وقتی شما مادرها نبودید و بچه‌هایتان در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا (س) را دیدم... http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 💎حکایت میگویند که در زمان موسی خشکسالی پیش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران کن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود. خداوند فرمود: موعد آن نرسیده موسی هم برای آهوان جواب رد آورد. تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت و مناجات بالای کوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست. آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. تا آهو به پائین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد موسی معترض پروردگار شد، خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود هیچوقت نا امید نشوید، شاید لحظه اخر نتیجه عوض شود 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قابل توجه بعضیا http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 باید با حُسنا حرف میزدم ولے نمیدونستم چطورے؟ دوست نداشتم مستقیما بگم عکس و فیلم تو وامیر رو سعید نشونم داده. اگر چه مطمئن بودم این ڪار خود سعید نیست. احتمالا یڪے دیگہ برایش فرستاده .کل زندگے و ملاقاتهاے ما را اطلاعات رصد میڪرد. دوست نداشتم فڪر ڪنہ بہش بے اعتماد هستم.باید از راه دیگہ اے وارد میشدم. آن شب قبل از خواب همونجور ڪہ ڪنار هم دراز ڪشیده بودیم سوالے پرسیدم: _حُسنا یہ سوال؟ _جانم بپرس _تو فڪر میڪنے چہ علتے میتونہ باعث بشہ یہ زن بہ شوهرش خیانت ڪنہ . یڪ لحظہ احساس ڪردم تڪونے خورد ، با تعجب برگشت طرفم و خیلے جدے گفت حُسنا_یعنے چے؟ _یڪے از دوستام چنین اتفاقے براش افتاده خواستم خودم را جاے اون بذارم ببینم چطوریہ؟البتہ منظورم از خیانت صرفا خیانت جنسے نیست.مثلا خیانت عاطفی حسنا_بنده خدا ، چہ سخت. بہ نظر من علت این رفتار میتونہ ڪمبود هایے باشہ ڪہ یہ زن از طرف شوهرش میبینہ .این قضیہ براے آقایون هم صدق میڪنہ. ایمان آدمها یہ مانع هست بر سر تمایلات احساسے و شهوانیشون. یہ آدم مومن حتے با وجود ڪمبودهایے ڪہ داره بازهم بخاطر ترس از خدا هیچوقت چنین ڪارے نمیڪنہ. _حالا بر فرض اینڪارو ڪرد بہ هر علتے ، باید چطورے باهاش برخورد بشہ؟ باید بہش گفت؟ _حتے اگر برفرض اینڪارو هم ڪرد بہ نظر من باید چشم پوشے بشہ.میدونے چرا ؟ چون آدمے خطا میڪنہ خداے بہ اون بزرگے وقتے همون لحظہ احساس پشیمونیشو میبینہ اونو میبخشہ اون وقت ما بہ جاے خدا قضاوت میڪنیم. وقتے خدا میبخشہ چرا ما نبخشیم؟ البتہ بہ شرطے ڪہ واقعا پشیمون باشہ و دیگہ تکرار نڪند. تو اون لحظہ با این حرفہا آرام شدم. و خودم را قانع ڪردم ڪہ اگر واقعا چیزے هم بوده حُسنا واقعا پشیمون شده . یڪ ماه دیگہ هم گذشت و من آن ماجرا را تقریبا فراموش ڪرده بودم. تا این ڪہ یڪ روز وقتے از حمام بیرون اومدم و از ڪنار اتاق خواب رد میشدم صداے صحبت ڪردن حُسنا را شنیدم.سعے میڪرد آرام صحبت ڪند حُسنا _ڪجا بیام؟... الان نمیتونم ، آخہ نمیخوام متوجہ بشہ ... باشہ ... باشہ سعے میڪنم.خدانگهدار بعد از شنیدن این مڪالمہ ، ڪنجڪاویم دوچندان شده بود. باید میفہمیدم مخاطب پشت خط ڪیہ؟ وقتے حُسنا دستشویے رفت سراغ گوشیش رفتم. گزارشات تماس را نگاهے انداختم. آخرین شماره ، شماره من بود . ۷ ساعت پیش چرا باید حُسنا شماره را پاڪ ڪند؟ هزاران فڪر بہ سراغم آمد. روے تخت دراز ڪشیدم . بعد از چند دقیقہ حُسنا وارد اتاق شد. حُسنا_من باید برم بیرون ، یہ موضوعے مربوط بہ همون دوستمہ باید برم ببینم چے شده؟ خودم را بہ خواب زده بودم. با صداے گرفتہ گفتم _باشہ لباس پوشید و از خونہ بیرون رفت. سریعا بلند شدم و من هم لباس پوشیدم باید میرفتم. دڪمہ پارڪینگ را زدم و سوار موتورم شدم. ڪلاهم را سرم گذاشتم . پشت سر حُسنا حرڪت میڪردم طورے ڪہ مرا نبیند . تا اینڪہ جایے ایستاد و پیاده شد. و بہ طرف ۲۰۶ صندوق دار سفید رنگے رفت. در ماشین باز شد و قامت امیر هویدا شد. دوست داشتم میمردم و این لحظات را نمیدیدم. حُسنا من فڪر ڪردم تو فراموش ڪردے... بہ حُسنا گفت داخل ماشین جلو بشیند ، حُسنا ڪمے تعلل ڪرد و بعد نشست. بطور ناگہانے از موتور پایین پریدم و بہ سمتشون رفتم. امیر جعبہ ے ڪادو پیچ شده اے بہ حُسنا میداد. از روبہ روشون ظاهر شدم و جلو ماشین ایستادم. ڪلاهم را در آوردم ڪہ امیر با دیدن من تڪان ناگہانے خورد. حُسنا سرش پایین و تا چشمش بہ من افتاد دست بہ قلبش گرفت. در ماشین سمت امیر را باز ڪردم و بیرون ڪشیدمش. –تو اینجا با زن من چہ صنمے دارے پسر شهید؟ حُسنا پیاده شده بود. بہ سمتش نگاه ڪردم _این بود اون ڪارے ڪہ گفتے مربوط بہ دوستتہ آره؟فقط منتظر توضیحم . حُسنا رنگش پریده بود. _حُسنا توضیح بده این قرارها براے چیہ؟ گل و لبخند و الان هم کادو ... امیر_طوفان ...تو اشتباه میڪنے! _تو خفہ شو امیر، خفہ شو رو ڪردم سمت حُسنا و گفتم _بگو دیگہ چرا نباید طوفان بفہمہ دارے ڪجا میرے؟پشت تلفن میگے نباید بفهمہ داد زدم : هاااان ؟ حُسنا اشڪے از گوشہ چشمش چڪید حُسنا_اون چیزے ڪہ تو فڪر میڪنے نیست. _بگو و منو روشنم ڪن. احساس ڪردم حُسنا ترسیده بود بریده بریده جوابم را میداد حُسنا_ این... براے... همون دوستمہ _اگر برای دوستتہ چرا دست توئہ؟ چرا من نباید خبر داشتہ باشم؟ چرا یواشڪے؟ حُسنا فقط یہ دلیل درستے بیار تا قانع بشم امیر_من بہشون گفتم بیان. تقصیر من بود _تو هیچے نگو نارفیق ڪہ همہ تصوراتم رو بہم زدے. دست بہ سر گرفتم و ڪنار ماشین نشستم _یہ چیزے بگید تا بتونم باور ڪنم. زن من اهل این ڪارهاے یواشکے نیست. هرچے باشہ بہ من میگہ امیر_اشتباه میڪنے طوفان، تقصیر منہ _تو خفہ شو از جلو چشمم گم شو برو امیر...برو ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
📚 و رﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ می‌رفت. ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ بودند ﻭ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ می‌بندند ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ می‌کند. ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩ ﻭ ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ. سرانجام یکی ﺍﺯ آنان ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺗﻌﺎﺭﻓﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﮐﺸﺘﻪ می‌شود.  ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺟﺎﻡ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ می‌دانی ﮐﻪ ﻣﻦ به خاطر ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍ می‌خورم.» وقتی مرد ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺮﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺎن خندیدند.ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺣﻼﻝ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺧﺮ نگذاشت.»« » كه می‌گویند حكايتش اين است.. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت : پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟؟!! من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!! نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. هردو آمدند و نادر شاه گفت : در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده ! هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند ... ابتدا باغبان گفت: پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده... سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد: پادشاها من به دستور شما به ظلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است؛ نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است. بچه گربه ماده خاکستری رنگ است. حدودا یکماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه میکنند. همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود! نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅شهید شیخ احمد کافی نقل می کرد که: ✍شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم. 💭لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند... 💥وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری.. ‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
⚠ *به آمریکا حق بدین از دست سپاه عصبانی باشه!!!!!* 🔙 غده سرطانی اسرائیل را تو منطقه ایجاد می کنه و سپاه دورش موشک می چینه و حزب الله لبنان را کنار گوشش مجهز میکنه 🔙 پهپادهای فوق مدرن برای جاسوسی به منطقه و آسمان ایران می فرسته و سپاه هک میکنه و غنیمت میگیره 👈 RQ170 🔙 داعش را ایجاد میکنه و به منطقه می فرسته و سپاه قدس با جبهه مقاومت نابودش می کنه 🔙 نظامیاش که توی دنیا هیچ کس جرات نداره بهشون نگاه چپ بکنه را سپاه دستگیر می کنه و اشک شونو در میاره ، با دهها موشک به پایگاه نظامی شون تو عراق حمله میکنه ، صدها زخمی و کشته رو دستشون میگذاره. 🔙 دلشو به یه عده بمب گذار تروریست خوش می کنه که امنیت ایران رو خراب کنن، سپاه با موشک مقر اونها رو تو عراق و سوریه میزنه 🔙 دلشو به آمد نیوز خوش کرده بود ، که ییهو می بینه اطلاعات سپاه، مستند رو آورد روی آنتن و حیثیت همه ی سرمایه های آمریکا را برد و انداخت شون به جون هم...و بعدش هم روح الله زم را تو عراق دستگیر کرد آوردش تو ایران .و آمد نیوز و صدای مردم بر باد رفت. 🤗 قبول کنید دیگه چاره ای نداره جز اینکه بگه سازمان سپاه تروریستیه، یا سرداران بزرگ سپاه مانند شهید حاج قاسم سلیمانی را بزدلانه و شبانه تو عراق ترور کنه . *آمریکا رو به افول است و صدای شکسته شدن استخوانش بگوش میرسد.* 💚http://eitaa.com/cognizable_wan