eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۳۹ من مادر ۳پسر ۱۵، ۱۰ و ۵ ساله هستم همسرم رو یکی از همکاراشون که از اقوام ما بودن، معرفی کردن. خانواده همسرم در شهرستانی هستن که با تهران ۱۴۰۰ کیلومتر فاصله داره... تو تهران، تنهایی همسرم رو اذیت میکنه و تمایل به استعفا داشتن. همکارش که فامیل ما بود، بهش پیشنهاد ازدواج میدن ولی همسرم میگه کسی رو نمیشناسم. و در نهایت منو به ایشون معرفی می‌کنن. همسرم اومد منزل مون و خودشو معرفی کرد، فلانی هستم، ۱۹۰ تومان حقوق می گیرم و... فهمیدم استرس کارمند بودن خودشون و تجملاتی بودن من رو دارن، با صحبتهام و عقایدم که آشنا شدن موقع خداحافظی به مامانم گفت خداحافظ مادررر😳😳😳😳 حرصم گرفته بود ولی مطمئن شدم بی ریا و خیلی مهربون و خوش قلبه... چون تو خانواده پدرم ۲تا تالاسمی ماژور داشتیم، پدرم صلاح ندونستن قبل از آزمایش محرم بشیم، روز آزمایش وقتی بعد از اینکه همسرم آزمایش داد، منو صدا کردن برای لحظه ای کاخ آرزوهام ریخت حلقه رو پس دادم ولی همون شب همسرم اومد، می‌گفت میرم وازکتومی میکنم که مطمئن شی بچه نمی‌خوام، گفتم تو بچه نمیخوای، من چی؟ دوماه پیگیری و آزمایش و خرج و این مطب و اون مطب تا تشخیص زوج مینور قطعی شد. نکته مثبت آزمایش و تشخیص نهایی این بود که چون فامیل نیستیم، شانس فرزند سالم مون خیلی بالاتر از زوجین مینور فامیل هست. نهایتا با تعهد به مرکز بهداشت، نامه محضر رو گرفتیم، بماند که چقدر دروغ به خانواده هامون گفتیم و چقدر من گریه می‌کردم. بلافاصله بعد از عروسی بی تجربه بودیم و باردار شدم، هیچ برنامه ای برای بچه دار شدن نداشتیم ولی خدای مهربون سرنوشت دیگه ای برامون رقم زده بود. من اصرار به سقط داشتم و همسرم می‌گفت پول ندارم آمپول بخرم. ۳تا النگوی نازنین رو ۱۵ سال پیش فروختم و همسرم در نارضایتی کامل، آمپول رو خرید و من زدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. عاشق دختر بودم و وقتی فهمیدم بچه پسره با آقامون قهر کردم😁 آزمایش دادم و بعد از ۱ ماه پر استرس از آزمایشگاه تماس گرفتن و گفتن بچه سالمه و مینور هست. الان پسرم جزء گل‌های سر سبد فامیل هست و مسئولیت پذیر و دوست داشتنی البته پروسه تشخیص جنین ماژور پراسترس و پرخطر و آزمایش سختی داره شبیه آمنیوسنتز هست ولی به دلیل تشابه پرز جفت با خون جنین، از پرز جفت نمونه میگیرن، به علاوه به نمونه خون پدرومادر من و همسرم هم نیاز هست یعنی باید تو لوله مخصوص تو کلمن پر از یخ تو آزمایشگاه خون بگیرن و بلافاصله به نمونه خون، ماده ای بزنن که لخته نشه و سریعا با کلمن پر از یخ بفرستن تهران هر بارداری این کار باید انجام بشه... سختی و حرف و استرس خودم و بقیه هم بماند. من تصمیم گرفتم دیگه ریسک نکنم و بچه نیارم. شرایط مالی مون کم کم بهتر می‌شد و همسرم امکانات و زمان بیشتری برای امیرعباس می ذاشت. ولی از ۴ سالگی پسرم بهانه گیری می‌کرد. یه روز که همسرم به رفتار و بهانه گیری هاش اعتراض کردو دلیلش رو خواست، پسرم راحت گفت: داداش می‌خوام. با رژیم غذایی برای بهبود فاکتورهای خون و البته توکل به خدا اقدام کردم. دلم دختر می‌خواست ولی می‌گفتم خدایا دختر بدی من ذوق می‌کنم، پسر بدی امیرعباس و اینگونه سیدعلی هم به جمع مون اضافه شد و دعای امیرعباس مستجاب شد. سیدعلی مجددا داداش می‌خواست. سه سال بعد هر کی هر روشی برای دختر شدن بچه گفت، من انجام دادم ولی نتیجه اش سردی رحم و اگزمای شدید پوستم شد. مجددا با رژیم گیاهی اگزما و سردی رحم درمان شدو من مامان آقا محسن شدم. پارسال با جدیت دوباره رژیم دخترزایی گرفتم به سختی و درعین ناامیدی باردار شدم ولی سقط شد. در جنسیت بچه رو اصلا دخالت نکنید، هرچی خدای مهربون میده، قطعا بهترین حالت برای ما هست. جالبه که مادرشوهرم خدابیامرز قبل محسن می‌گفت اگه سومی رو بیاری،خونه ما حق نداری بیای! ولی محسن به شدت خواستنی بودو همه عاشقش شدن. بین ۱۰ تا خواهرشوهر و برادرشوهرم، فقط ما ۳تا بچه داریم... با اینکه شرایط مالی ما از همه اعضای خانواده همسرم پایین تر هست. خدا رو به خاطر محبتش شکر می‌کنم. چون روزی که قبول کردم به همسرم بله بگم به خاطر شرایط خون خودم و همسرم اصصصصلا امید به بچه دار شدن نداشتم و تقریبا با علم به اینکه ممکنه هیچ وقت بچه دار نشم، ازدواج کردم. به هرحال باز هم خداروشکر بارداری پراسترس هست ولی برای من بخاطر آزمایش خیلیییی استرس زیاد و درد داره همه اعضای خانواده خودم و همسرم هم نگران و دست به دعا میشن😁😁😁 دوستان عزیزم، قطعا بارداری وفرزند آوری سخته، اگرسخت نبود، حضرت آقا نمی گفتن جهاده،جهاد نزد خدا محبوب و اجرش هم محفوظ هست. ان شاءاله فرزندانی خادم اسلام وانقلاب و کشورمون تربیت کنیم و از اهل بیت بخوایم تو این مسیر حامی و یاورمون باشن. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
❌بچه‌اش را سقط می‌کند می‌گوید: من حوصله بچه‌داری ندارم. یک بچه بس است. دو تا بچه بس است. می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: می‌خواهم به تربیتش برسم. 📌چه کسی گفته کسی که بچه‌اش کم است به تربیتش رسیده؟! آدم داریم ده تا بچه دارد یکی از یکی بهتر است. آدم داریم دو تا بچه دارد، دو تا گرگ دارد. چه آمار علمی داریم که کسی که بچه‌اش کمتر است ادب بچه‌هایش، ایمان بچه‌هایش بیشتر است؟ اینطور نیست. ⚠️می‌خواهی از همه راحت شوی... خدا بخواهد حالت را بگیرد، با یک بچه هم می‌گیرد. یک بچه هر هفته چهار رقم مرض می‌گیرد. هی دکتر و دارو، دکتر و دارو، آدم هم هست ۹ تا بچه دارد یک روز تب نمی‌کند. 🔻درست نیست شما می‌گویی: من یک بچه داشته باشم راحت هستم و چهار تا ناراحت هستم. دو تا بچه داشته باشم به تربیتش می‌رسم و چهار تا نمی‌رسم. اینها خیالات است. 🔹درس هایی از قرآن مورخ ۹۸/۳/۱۱ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴٠ سلام و خدا قوت مادرای گلی که گاهی شاد و پرانرژی میشیم و گاهی خسته و بی حوصله، که هر دوتاشم نیازه برای رشد و حرکت مامانی هستم از جمع دو تا کافی نیستی ها، که دهه شصتی حساب میشم😅 و ۴۲ ساله و همسرم ۴۴ساله و هر دو هیأت علمی پنجاه روزه اوس کریم گل پسر چهارمو بهمون هدیه داده. بخاطر این ۴ تا دسته گل بهم میگن ام البنین.😍(۴، ۱۰، ۱۴ ساله و ۲ ماهه) خیلی از چیزاییو که میخوام بگم دوستان می دونن. بالاخره الان فرزندآوری خلاف جهت آب حرکت کردنه، کلی هم حرف و حدیث و شبهه درست و نادرست همراهش. مثلا اینکه سخت نیست؟🧐 چرا خیلی سخته، مخصوصا برا مادر(نفعشم برا مادر بیشتره😉) اما بدست آوردن چی تو دنیا سخت نیست؟ بچه هزینه نیست، سرمایه گذاریه، برا این دنیا و اون دنیا. هر کشوری اگر آدم به تعداد کافی نداشته باشه از درون متلاشی میشه.😱 یک زمانی ایران برای ماندن، خون میخواست، که شهدا رفتند. یک زمانی تلاش علمی که دانشمندامون زحمت کشیدن، الآنم مهمترین چالش ایران بحث جمعیته که حتی رو اقتصاد هم تاثیرگذاره، تاکیدات مقام معظم رهبری و دلسوزان کشور همت من و شما رو میطلبه چرا فرزند چهارم ؟🧐 از نظر فردی: میخواستم آدم موفقی باشم. اصطلاح perfect family تو دنیا یعنی خانواده کامل، که حداقل از پدر، مادر و چهار تا بچه شکل میگیره که همه روابط توش تجربه بشه (همسری، پدری، مادری،خواهری، برادری، پسری، دختری). از نظر اقتصادی: بر خلاف تصور عموم، میخواستم یه قدم جامعه رو از نظر اقتصادی رشد بدم 💪 چون هر آدمی که دنیا میاد علاوه بر برکات مادی و معنوی برای خانواده، برا جامعه هم کلی ثروت افزوده ایجاد میکنه، اینو من نمیگم، نوبلیست های اقتصادی امثال جان باتیست سی میگن این بحث اقتصادی رو الان تو کف جامعه بگم فحشم میدن😂 اینجا در جمع مادران نخبه درد کشیده دارم میگم😅 خداییش اگر دولت ها به هر دلیلی ضد جمعیت بودن، خود ما مردم باید به فکر خودمون و بچه هامون باشیم، آسیبهای تک فرزندی یا فرزند کم، خودش دیگه مثنوی صد منه. هرچند دولت ها هم در این زمینه وظایفی دارند اما نباید منتظر دولت ها بود، مگه بچه های ما برای جنگیدن تو اون شرایط دنبال درصد و حقوق جانبازی بودن؟ اصلا نمی دونستن زنده می مونن، فقط دنبال وظیفه بودند. از نظر معنوی: میخواستم به خدا نزدیکتر شم.😇 حتما میدونید که عبادت و عبودیت با هم فرق دارن، عبادت سه تا فاکتور داره، خوبی کار و خوبی فاعل، اما سومی که بهش توجه نمیشه، توجه به اولویت ها و اهمیت ها در عبادات است. این توجه به اولویت هاست که عبودیت رو شکل میده. بله منم مثل خیلی از شماها که امکانش رو داریم در خیلی از زمینه های علمی، اقتصادی، فرهنگی یا مذهبی خودی نشون بدیم😐 خیلی سخته بشینیم تو خونه و به قول معروف بچه بزرگ کنیم😩، اما اگر بخواهیم عبد باشیم و عبودیت کنیم، الان خوووداییش اولویت کدوم یکی هستش برای لبیک به ندای ولی جامعه؟😐 خب انتخابش خیلی سخته، اما این سختی هست که بهش ارزش میده. بیشترین کیفی که از کانال میبرم همین بحث انتخاب اولویت درست از سوی مادران تحصیلکرده و متدین هست که فرزندآوری رو ارجح دونستن و دنبالش رفتن.👏👏 پ.ن. البته مستحضرید اینم درست نیست که کلا خانم از همه علایق و استعدادهاش چشم بپوشونه، خیر، بحث اولویت بندی در زمان هست، وگرنه خانمی که شاد و پرانرژی نباشه مادر خوبی هم نخواهد بود. از نظر جسمی: میخواستم سالمتر باشم، بازم من نمی گم، مجله تخصصی انگلیسی MBJ میگه بهترین سن باروری زنان ۱۸_۴۲ ساله، اما زیر ۱۸ سال و بالای ۴۲ سال میشه Golden Baby: بچه های طلایی😉 البته بالای ۴۲ سال، مخصوص بچه های دهه پنجاه و شصت هست🤩🤓، یالاااا😁، مگه ما برای بدست آوردن یه تیکه الماس کاری به حرف مردم داریم؟ بچه که از یه تیکه الماس بی نهایت باارزشتره. هم قدیمیای خودمون میگفتن، هم نظریات پزشکی جدید میگه که فرزندآوری مادر را جوانتر🤩 و سالمتر می‌کنه. باور می کنین جوااااانترررر ضمن اینکه تا یک مادر تخمک گذاری داره، امکان فرزندآوری داره و هیچ‌کسی، هیچ کسی حق نداره که این حق رو از اون بانو بگیره. هر سنی پروتکل خاص خودش رو داره، با رعایت شرایط جسمی و روحی تحت نظر متخصصین خوبمون قطعا بارداری و زایمان خوبی خواهد داشت. بگذریم که در کشور ما باب شده بود که بارداری تا ۳۵ سالگی😳 آخه فکت علمی داره یا شرعی؟ فقط خزعبلاتی که هیجان منفی به جامعه وارد میکنه، درصورتیکه در کشورهای دیگه تو هر سنی خانم باردار بشه، سیستم درمانی باید در کنارش کمک کنه که بهترین تجربه رو داشته باشه. بله بارداری تو سنین کمتر، بهتر و راحت تره، اما تو جامعه ما که سن ازدواج بالا رفته، این تصورات غلط باید توسط متخصصین ما شکسته بشه تا دخترای ما لحظات بهتری در بارداری و زایمان داشته باشن. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۳ پرستارم و تو یه بیمارستان شلوغ مشغول کار... کرونا گرفتم، همون موقع هم از علامت تهوع دائمی شک کردم که باردارم، شبی که بیمارستان شیفت بودم، تب بالا و بدن درد شدید و سردرد شدید اومد سراغم چون شک به بارداری داشتم، رفتم زایشگاه بیمارستان گفتم احتمالا هم کرونا دارم، هم باردارم، سونو کردن و بهم گفتن ۵ هفته باردارم. اول از همه با نگاه های سرزنش آمیز همکارام مواجه شدم، من دو تا بچه دارم و این بارداری سومم هست. سه ماه تموم با ویار شدید تو خونه ی بابام استعلاجی بودم بیمارستان هم چند روزی بستری شدم، آزمایش ژنتیک دوازده هفته نشون داد دختره و خوشبختانه سالم ولی همسرم منتظر پسر بود. پاشو تو یه کفش کرد که باید بندازی، من بچه سوم نمی خوام، دختر نمی خوام. خیلی مقاومت کردم اما بهونه گیری هاش امانم و برید و یه روز کم آوردم. زنگ زدم به یکی از همکارام که می دونستم یک بار بچه شو سقط کرده بود، شماره دکتری که قرص مخصوص سقط جنین و داشت گرفتم، شماره شو با اکراه بهم داد. زنگ زدم در حالی که بزور داشتم جلوی گریه م رو می گرفتم، این همه رنج بیماری که داشت بی ثمر میشد یک طرف، گناه قتل عمد طرف دیگه زنگ زدم یه صدای سرد جواب داد و هماهنگ کردم که شوهرم بره قرص رو دونه ای ۱۲۰۰۰۰ تومن بخره بعد درحالی که نمی تونستم جلوی اشکامو بگیرم به شوهرم گفتم زودتر برو بخر که تا آخر استعلاجیم عوارض سقط هم از بین بره و خوب بشم. گفت اگه راضی هستی پس چرا گریه می کنی؟ بهش گفتم توجه نکن، من انگار دارم خودکشی می کنم. نمی خوام دیگه جنگ اعصابی بینمون باشه، من حوصله ی جر و بحث و حرف و حدیث ندارم. بعد رفتم تا جلوی چشمش نباشم نشست یک ساعتی تو خودش فرورفت، بعد اومد گفت بچه م هست، زنده ست، نمی تونم بکشمش😭 من که قاتل نیستم. دیگه حرف پسردار شدن نمی زنم، خدا هر چی داده شکر 😭 من تا دو هفته بعدش حال روحیم بد بود بخاطر فشار عصبی که کشیده بودم، خدا رو شکر مریضی و ویارم هم بهتر شد با اینکه ۱۰ کیلو وزن کم کردم. الان ۲۱ هفته از بارداریم گذشته. دیروز شوهرم با ذوق می گفت دوست دارم ببینم دختر سومم چه شکلیه😊 خدا رو شکر، الان همسرم هوامو داره و قوت قلبم هست. از همه می خوام برای من و مادرهای شبیه من دعا کنن، خیلی محتاج دعام کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتار با بچه بد غذا 😁😂 کانال غذای خیابانی 😋 @mazehaa 🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔 @mazehaa 🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔 @mazehaa 🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۴ من نوزده ساله ام بود و همسرم نزدیک بیست سال که عقد کردیم و هفت ماه بعد با یه مجلس ساده رفتیم خونه خودمون و البته دور از خانواده هامون و تو یه شهر دیگه من و همسرم عاشق بچه بودیمو از همون ابتدای عروسی تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که بعد از شش ماه متوجه شدم باردارم خیلی خوشحال بودیم و به خانواده هامون گفتیم و البته از طرف مادرم خیلی استفبال نشد، چون نگران دوری و کم سن و سالی و شرایط سخت مالی مون بود ولی همین که من و همسرم خوشحال بودیم انرژی می‌داد. ویارای خیلی سختی داشتم و شرایط سخت مالی هم از طرف دیگه، شرایط رو سختتر میکرد ولی الحمدالله بازم خوشحال بودیم تابستون به شهرستان رفتیم و نمیخواستم بیشتر کنایه و .... رو بشنوم از مشکلات نمیگفتم و خودمو مقاوم نشون میدادم البته خانواده همسرم خیلی خوشحال بودن. فرزند اولم پسر بود خداروشکر در صحت و سلامتی کامل و بدور از هیچ مشکلی بدنیا اومد اما چون نچرخیده بود مجبور شدم سزارین کنم و این گذشت و وقتی نزدیک سه سالگی پسرم فرزند دوم رو هم باردارشدم و البته با ترس و لرز به خانواده اطلاع دادم که باز از سمت مادرم بخاطر نگرانی‌ها با استقبال خوبی مواجه نشدم ولی خداروشکر دخترم در صحت و سلامتی کامل بدنیا اومد. وقتی نزدیک سه سالگی دخترم بود، فرزند سومم رو هم باردار شدم و این دفعه چهار ماهه بودم که به مادرم گفتم و ازشون خواستم که به کسی نگن، چون دیگه تحمل نیش و کنایه نداشتم. چون سرزارین سومم بود خیلی از دکترا منو ترسوندن و اصلا قبول به عمل نمی کردن و با رفتار بدی با من برخورد می‌کردن. در حالی که الان می بینم خیلی از خانم ها چهارپنج بار هم سزارین شدن. تنها حامی من همسرم عزیزم بود که قوت قلبی بود برام و مخصوصا سر فرزند سومم سنگ تموم برام گذاشته بود. خلاصه نزدیک زایمان و ترسوندنها از خطرات سزارین و مرگ مادر و چسبندگی و ..... تو سن ۲۹ سالگی با پافشاری اطرافیان و چند جلسه مشاوره با چند دکتر زنان که من و همسرم باهم رفتیم، به این نتیجه رسیدیم برا بستن لوله ها سر زایمان و نامه گرفتیم و روز زایمان فرزند سومم، این عمل انجام شد ولی به امید اینکه بعد از چند سال بگذره و طبق گفته ی خود دکترا که میتونی دوباره باردار بشی و فلان و بهمان تن به این کار دادیم که الان خیلی پشیمونیم. خدا بهم سه فرزند سالم و خوب داده بود و انصافا علیرغم گلایه خیلی از مادرا من براحتی سه فرزندمو بزرگ کردم و سر هر فرزند برکات خدا تو زندگیمون بیشتر و بیشتر می‌شد. بعد از گذشت چند سال من و همسرم تصمیم گرفتیم برای بچه دار شدن و پیشنهاد ای وی اف دادن و داریم مراحل اولیه شو انجام میدیم که امیدوارم خدا لطفی کنه و بدون دردسر سپری شه، گرچه که اونم عوارض خودشو داره و .... و اینو بگم الان که داریم کارهامو انجام میدم به هیچکس نگفتیم که دوباره سرزنش نشیم. خواستم به تمام زنان سرزمینم بگم تحت هیچ شرایطی این عمل رو انجام ندید، که حتما حتما پشیمون میشین. و اینکه خدا نگذره از کسانی که به زوجین فشار میارن و مجبور می‌کنند به کارهایی که تهش فقط ندامت و افسوس هست. از خدای مهربونم میخوام مثل همیشه پشت و پناهم باشه و لیاقت مادری رو دوباره نصیبم کنه. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
در رحم مادر، خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او می‌رساند... پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند، از غذای جنین چیزی کم نمی‌شود، به خاطر وجود غده‌هایی که با گرفتن مواد لازم از دندان‌ها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین می‌کند. اگر آدم‌ها بدانند که مادرشان به خاطر آن‌ها استخوانش آب می‌شده در این می‌مانند که چگونه قدردانی بکنند.. ✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: «هنگامى كه زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است كه با جان و مالش در راه خدا جهاد مى كند و هنگامى كه فارغ شود ، پاداشى دارد كه نمى دانى عظمت آن چه قدر است و هنگامى كه شیر بدهد ، در هر بار مكیدن ، پاداش آزاد كردن یكى از فرزندان اسماعیل (علیه السلام ) براى اوست و آن گاه كه شیردادن تمام شود ، فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گوید : عمل را از نو آغاز كن كه بى تردید ، آمرزیده شدى.» 📚بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۷ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۵ منو همسرم سال ۸۵ عقد کردیم، هر دو دانشجو بودیم، همسرم یه کار پاره وقت داشت، و حقوقش کم بود. از هم دور بودیم، حدود ۱۰۰۰ کيلومتر... سه سال عقد بودیم خیلی دوران سختی بود، سال ۸۸ عروسی گرفتیم و به شهر محل سکونت همسرم رفتیم. خیلی زندگی سختی داشتیم، به هزارتومان محتاج بودیم، طبقه بالای خونه پدرهمسرم زندگی می‌کردیم. کم وبیش کمک می‌کردن اما با منت زیاد، چقدر اشک می‌ریختم. سال ۸۹ خدا پسری زیبا به ما داد، همسرم هم سرکار می‌رفت،حقوقش خوب بود، محتاج کسی نبودیم. پدرشوهرم گفت دیگه بچه نیارین، همین یکی بسه، از سرتونم زیاده، اما من عاشق بچه بودم و هستم، پسرم دوسال ونیم داشت، من دوباره باردار شدم ولی این بار زخم زبون هم از طرف خانواده خودم، هم پدرشوهرم ولی گوش من پر بود از این زخم زبونا... پسر دومم زیباتر از اولی با چشمهای آبی متولد شد. من اسم زیبای علی را براش انتخاب کردم. دوتا بچه کوچک ولی خانواده همسرم کمک حالم نبودن. فقط تکه و طعنه می‌زدن، بارها قلبم شکست ولی گله نکردم، پسر دومم یکسال و سه ماه داشت که من خداخواسته باردار شدم. ازهمه مخفی کردم تا ماه پنجم. وقتی خانواده همسرم فهمیدن همگی باهام قهرکردن، خانواده خودمم همش سرزنشم می‌کردن، من چندبا خواستم سقط کنم اما هرکار کردم نشد، با داروهای گیاهی، خدا را هزاران مرتبه شکر که به من رحم کرد و بچه مشکلی براش پیش نیومد، دیگه واضح بهم فحش میدادن، اما من بازم تحمل می کردم. خدا را شکر پسر سومم هم صحیح و سلامت بدنیا اومد اما خانواده همسرم کلی به من گفتن برو عمل نازایی انجام بده، گفتم من این کارو نمیکنم، سه بار سزارین شدم دیگه عمل نازایی هیچوقت انجام نمیدم. از خدا میترسیدم. دور از چشم من، همسرم را بردن بیمارستان عمل وازکتومی انجام داد، وقتی فهمیدم آنقدر ناراحت شدم، هیچوقت نمی بخشمشون. الان خوشحالم سه تا پسرسالم ، شاد، درسخون دارم، هرسه تا مدرسه میرن. هر روز از اینکه برا سه تا بچه شیعه غذا درست می‌کنم ، خدمت بهشون می‌کنم، تو درس کمکشون می‌کنم، خوشحالم درسته مستاجرم اما خدا بزرگه و روزی رسان. روزی بچه های منم، هم مادی هم معنوی می‌رسونه. انشالله بچه هام، سرباز امام زمان و تربیت راه مهدی فاطمه س باشن کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
نصیحتی پدرانه... یک نصیحت مخلصانه و پدرانه به بانوانی که جوانند و همسرانشان‏‎ ‎‏به لقاءالله پیوسته اند می نمایم که از ازدواج، این سنت ارزندۀ الهی‏‎ ‎‏سرباز نزنند و با ازدواج خود یادگارهایی چون خود، مقاوم و‏‎ ‎‏ارزنده به جای گذارند،و به وسوسۀ بعضی اشخاصِ بی توجه به‏‎ ‎‏صلاحها و فسادها گوش فرا ندهند. 📚ایثار و شهادت در مکتب امام خمینی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۷ من سال ۹۰ ازدواج کردم و سال ۹۲ بچه اولم رو در سن ۲۳ سالگی به دنیا آوردم. درست شش ماه بعد از به دنیا اومدن پسرم همسرم به خاطر ضمانت مالی یکی از دوستانش دچار ورشکستگی مالی شد و در سال ۹۲ یک میلیارد و دویست میلیون بدهکار شد. روزای خیلی بد و خیلی سختی بود، هرقدر از سختیش بگم کم گفتم. فقط یکیش اینکه همسر من با داشتن مدرک دکتری در آستانه هیئت علمی شدن و راهیابی به مراحل علمی بالاتر، افتاد زندان و تقریبا همه چیز رو از دست داد. همیشه توکلمون به خدا بود و فقط درِ خونه ی خودش رفتیم. حالا در هر صورت اون روزها سپری میشدن پسرم تو این روزها داشت بزرگ میشد و من تمام تلاشم این بود که این شرایط مالی روی فرزندم تاثیر نذاره و همینطور همسرم و واقعا محیط خونه رو انقدر مراقبت می‌کردیم، انگار نه انگار که همچین چالش بزرگی رو داریم . خلاصه سرتونو درد نیارم، من خیلی دوست داشتم که زود دوباره بچه دارشم اما همسرم مدام مخالف بود به خاطر شرایط مالی چون همسرم کلا بیکار شده بود و کوچکترین درآمدی نداشت و یه دنیا بدهی و ما حتی یارانه هم نمی گرفتیم چون خودمون انصراف داده بودیم چون قبل از این ماجرا اوضاع مالیمون خیلی خوب بود. هر قدر به همسرم میگفتم بچه بیاریم میگفت نه... تا اینکه پسرم هشت ساله شد و همیشه از نداشتن خواهر و برادر در رنج بود و بچه های عمو و خاله و دایی و عمه رو میدید که حداقل دو تا هستن اما خودش تنهاست. مخصوصا به بچه های عموش خیلی حسادت می‌کرد چون اونا چهارتا بودن، دو دختر دو پسر... یه شب که شام خونه برادرشوهرم دعوت بودیم موقع خداحافظی پسرم به دختر عموش حرفی زد که من به شدت ناراحت شدم، گفت نرگس خوش به حالتون شما زیادید اما من تنهام. من اون لحظه بغضم گرفت، بعد از اون تلاشمو برای راضی کردن همسرم به کار گرفتم همه راهها رو امتحان کردم تا بلاخره همسرم راضی شدن و بچه دوم رو آوردیم. یه دختر ناز، البته بعد از یه سقط که هرچی تلاش کردیم بمونه نموند. به پسرم نگفته بودم باردارم و رفتیم مطب برای سونوگرافی وقتی منشی دکتر گفت خانم بارداری، پسرم چشماش چنان برقی زد که تا به حال ندیده بودم. بعد از اون، تو نه ماهگی دخترم، خدا یه دختر دیگه بهم هدیه داد، بله من طی یک و نیم سال سه حاملگی رو تجربه کردم. سختیای زیادی داشتم و دارم. ولی پشیمون نیستم الحمدلله الان سه تا بچه داریم، ۹ ساله، ۲ ساله و ۶ ماهه الحمدلله روزیشونم خدا داده و حقیقتا خیلی اوضاع مالیمون بهتر شده حالا همسرم پشیمونه میگه کاش زودتر بچه می آوردیم تا پسرمم یه همبازی داشت و انقدر تنها نمیشد. چون دخترام خیلی همبازی خوبی برای هم میشن روی صحبتم با خانواده هایی هست که تک فرزندی رو انتخاب میکنن، تک فرزندی ظلم به بچه هاست اینکارو نکنین، بچه داری سخته اما شیرینه من همسرم شنبه تا چهارشنبه یه شهر دیگه هستن، مادرمم پیشم نیستن، همیشه دست تنهام اما باور کنین دست خدا رو و ائمه رو توی زندگی برای نگهداری این بچه ها میبینم. کافیه ازشون کمک بخوایم حالا فعلا خونمون خیلی کوچیکه انشالله جابه جا که بشیم تو فکر چهارمی و پنجمی هم هستم. من خودمم تحصیلکرده هستم ولی اول به خاطر پسرم با وجود شرایط مالی سختی که گفتم و حالا هم به خاطر دخترام قید کار رو زدم با اینکه تهران یه مدت شاغل بودم چون مادری برام اولویته با اینکه تو فامیل هم مدام همه می پرسیدن خب اینهمه درس خوندی، آخرش چی شد منم میگفتم مگه می‌خواست چی بشه علاقه داشتم خوندم، همین... الان دیگه نمیگن اما الانم بیکار نیستم در حال حفظ قرآن هستم و برای اینکه مجبور به ترک خونه و بچه ها نشم کلاسهای اینترنتی و تلفنی حفظ دارم که خیلی هم خوبه یعنی نهایت آرامش. میخوام انشالله حافظ کل بشم که همیشه آرزوم بوده بعدم میتونم لیسانس علوم قرآنی بگیرم و بعدم می‌خوام انشالله ارشد علوم قرآنی شرکت کنم. آخه از وقتی قرآن حفظ میکنم، احساس میکنم خیلی در زمینه علوم قرآنی استعداد دارم و میتونم موفق تر بشم. کاش همون دوران کنکور میرفتم سراغ حفظ قرآن و سختی اون همه درس و خوابگاه و غربت رو نمی کشیدم. بازم خداروشکر... اینو گفتم برای خانومایی که دغدغه رشد شخصی هم دارن التماس دعا از همه اعضای کانال دارم، همه برای بچه های هم دعا کنیم که زیر سایه امام زمان عاقبت به خیر شن... تنها چیزی که منو اذیت میکنه اینه که گاهی خسته میشم و عصبانی میشم که ترکشهای عصبانیتم معمولا گل پسر مظلوممو میگیره، خدا منو ببخشه و امام زمان دستمو بگیره انشالله که بتونم بیشتر خودمو کنترل کنم من دغدغه م شیعه امام زمانیه انشالله خودشون بچه هامو هدایت کنن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داللی این دوتا جوجه 😂 کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄                @khandehpak
هدایت شده از دوتا کافی نیست
نوبت جهاد ماست... ما سال ۹۱ ازدواج کردیم، در ۲۰ سالگی... ساده و بدون خرید و عروسی و حتی سفر. ولیمه در حد پدر و مادرا و برادرا، حدود ۱۵ نفر. از اول قرارمون بود که ۸ تا سرباز امام زمانی بیاریم. از روز اول نوردیده میخواستیم ... که خدا سخت امتحانمون کرد با ندادن فرزند برای ۱۰ سال.... زندگی مون خیلی بالا و پایین شد. خیلی دوا و درمون کردیم، طب جدید و سنتی و اسلامی... آنچه از دعا و نذر و نیاز و.... حتی همسرم که حاضر نبود سربازی بره، رفت سربازی که بتونیم اربعین بریم کربلا زیر قبه دعا کنیم و نشد. ۴ سال زیر قبه هم خواستیم و نشد.... دیگه هزینه درمان هم نداشتیم و ناامید از همه جا. چندتا از دوستان‌جمع شدن و با نذر کمک صدقه به ما هزینه ای وی اف رو دادند. اولین بار ای وی اف از فضل خدا و لطف امام حسین جان، با انتقال سه تا جنین، یکیش گرفت و الان نوردیده ما یک سال نیمشه... از یک سالگی برای وامش اقدام کردیم و به سختی گرفتیم و همه رو هزینه درمان برای فرزندآوری مجدد کردیم. این بار هم ۳ تا جنین انتقال دادیم که چند روزه جواب منفی آزمایش اومده و قلبمون از غصه مچاله شده... حرف اصلیم با دوستان این کانال اینه... چندین ساله حضرت آقا میگن فرزندآوری و بحران جمعیت... حالا خیلی ها تی تیش مامانی بازی درمیارن و نمیارن... بنظرم هیچ دلیلی تو این برهه خاص و حساس منطقی نمیتونه باشه... پول و بی پولی، بیکاری، کم جایی، حرف دیگران و ... فقط و فقط توجیهه.... میتونید یه لحظه خودتون رو بذارید جای ما؟ این همه درد و درمان و هزینه؟ مسلمونا حتی صدقه رو قبول کردیم که بتونیم به سهم خودمون کمکی کنیم. غرور و شخصیتمون که یه روزی وضعمون خوب بود و حالا.... گذاشتیم زیر پا. بعد چون مثلا مادرشوهرتون میگه بالا چشمتون ابرو، نمیارید بعدی رو؟؟؟!! به خداوندی خدا من به سهم خودم نمیگذرم از هرکسی که داره این روزا کوتاهی میکنه... بهونه ها، تیروئید دارم ، بچم کوچیکه، چاقم ، لاغرم، درس دارم، کار دارم ، تفریحام موندن..... حال این روزای جامعه خودمون و دنیا رو میبینید؟ ما تو دنیا اقلیت ایم! تعارف نداریم! چیزی از اسلام و مسلمونی باقی نمونده... این هم برخورد با چادری و مذهبی و طلبه ها.... هی نشینیم بگیم این روزا کسایی که سکوت کردن تو اغتشاش مقصرن، یا اونایی که تو این آتیش دمیدن تو خون شهدای شاهچراغ و این چهل روز شریک هستن... من و شمام اگه با این جهاد و فرزندآوری که میتونیم ایرانمون رو قوی کنیم، زمینه ظهور آقامون رو بسازیم و سربازاشون رو بیاریم، نمیکنیم و نمیاریم و هی امروز و فردا میکنیم ، کمتر از اونا مقصر نیستیم.... در آخر اگر دوست داشتین برا من بیچاره که هیچ راهی برای بچه دار شدن جز ای وی اف ندارم و هزینه اون رو هم ندارم، دعا کنید خدا از دریچه فضلش برامون برسونه و برای همه ی آرزودارها... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
⁉️ چقدر به فکر عاقبت به خیری، فرزندان مون هستیم؟! موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال. همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟! همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟! بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ... اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟! گفته ‌بود، من شرایط ازدواج ندارم... گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟! ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده... گفته ‌بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم... برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ... شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم. حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم. ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود. بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده... من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟! بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد. وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟! گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید. می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟! گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟! خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم. گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم. دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم... خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند. الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم. دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی... 🔹خاطره همسر شهید مدافع حرم از واسطه گری برای ازدواج دختر ۱۴ ساله اش در مصاحبه با رادیو معارف کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
طعم شیرین مادری... ۱۹ سالم بود که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. من فکر میکردم همین که تصمیم بگیریم اون ماهش جواب مثبت میشه. ولی خدا میخواست صبرم رو بیشتر کنه. ۷ ماه شد که جواب نگرفتیم، حالم خیلی بد بود، حس کسی رو داشتم که سال هاست بی نصیب مونده. دکتر هم رفته بودیم و مشکلی نبود، گفته بودن باید یک سال صبر کنین تا اون موقع نگرانی نداره. یهویی قسمت شد بریم کربلا مرداد ماه بود. وقتی تو بین الحرمین بودم شهید آوردن شهید مدافع حرم❤️ نیت کردم اگر خدا بهمون پسر بده، اسمشو بذاریم محمد و اگر دختر بود زینب.... من بچه ها رو بزرگ میکنم، ولی بشن مال خانم زینب، فدایی ایشون. بعدش رفتم حرم حضرت عباس، واقعا حالم خوب نبود، سردرگم بودم که جواب مثبت نمیگیریم. حضرت رو به خانم ام البنین قسم دادم که باردار بشم به زودی... از کربلا برگشتیم، دیدم دو هفته گذشته از دوره ام و خبری نیست، گفتم شاید باردار باشم، به شوهرم چیزی نگفته بودم، رفتم بی بی چک خریدم، صبح بیدار شدم، دستام داشت می لرزید. چنان شوق و اضطرابی داشتم که نفسم بالا نمیومد، بی بی چک و گذاشتم و دوتا رنگ صورتی پیدا شد، اون دوتا رنگ چقدر خوشرنگ بودن😍 نمیدونستم چی کار کنم، فقط این به ذهنم اومد که وقت شکر گذاریه، عین دیوونه ها داشتم تند تند میگفتم خدایا شکرت، خدایا شکرت... اما بازم اعتنا نکردم و رفتم آزمایش دادم، متصدی اونجا نمیدونست که چقدر شوق دارم، بهم گفت همیشه هم بی بی چک مثبت، نشان از این نیست که مثبته 😏 و نمیدونتست با این حرفش من چقدر حالم بد میشه. ولی بعدش رفتم و جواب رو گرفتم و دیدم بله مثبت. خیلی حس خوبی بود. امیدوارم همه اونایی که منتظر هستن خدا زودی دامنشون رو‌ سبز کنه. اونایی هم که منتظر نیستن، خدا به دلشون بندازه و اقدام کنن... 😅😅 مادری حس بی‌نهایت خوبیه.... 😌😍 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۸ هفته ۹ بارداری بود که به واسطه یکی از دوستانم با یک کانال طب سنتی آشنا شدم، اوایل کاملا تفریحی و تفننی در کانال جستجو می‌کردم به خاطر اینکه مدتی بود با طب سنتی آشنا شده بودم همواره پیگیر مطالب کانال بودم اولین بار وقتی فیلم یکی از سزارین ها را در کانال مشاهده کردم به این نتیجه رسیدم که در اتاق عمل چه بلای بزرگی به سرم می آید و همین قضیه انگیزه ای شد تا در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین تحقیق کنم. همین طور که پیش می رفتم بیشتر از قبل به مطالب کانال تسلط پیدا می‌کردم و سعی می‌کردم و آنها را رعایت کنم. و مهمتر از همه گزارشهای زایمانی که در کانال میخواندم انرژی انگیزه بیشتری به من می‌داد تا بتوانم به این موضوع فکر کنم. تمام دوران بارداری با خواندن گزارش‌های زایمان به انتها رسید، هر بار که این گزارش‌ها را می‌خواندم انرژی منفی ای که از طرف اطرافیان به ما وارد می‌شد، خنثی می‌شد. بالاخره انتظار به سر رسید با رعایت دستورالعمل های کانال یک بارداری آرام به هفته ۳۶ رسید. و من به ادمین کانال برای تدابیر زایمان آسان پیام دادم، دو هفته از انجام تدابیر زایمان آسان گذشته بود که شبها گهگاهی درد به سراغم می آمد. اوایل با استراحت و گرم نگه داشتن دردها ساکت می شد تا اینکه یک شب که درد داشتم با تصور اینکه این درد ها هم ساکت خواهد شد دردها را تحمل می کردم تا اینکه ساعت ۴ بامداد، سه شنبه کیسه آب پاره شد، وقتی به ادمین کانال طب سنتی پیام دادم، تدابیر جدید رو برام ارسال کردند و تا شب مرتب تحت نظر، تدابیر را انجام می‌دادم. اوایل، بعد از پارگی کیسه آب دردها خیلی زیاد نبود تا شب که دردها زیاد شد. با اینکه نفس گیری عمیق و ماساژ داشتم اما فاصله درد ها زود به زود بود، تصور کردم دیگه به مراحل پایانی دردهای زایمانی رسیدم، باز بهشون پیام دادم و ما راهی بیمارستان شدیم. وقتی گفتم که زایمان های قبلی من سزارین بوده و کیسه آب پاره شده، پرسنل بیمارستان شروع کردند به دعوا کردن که چرا اینقدر دیر آمدی و همین الان باید به اتاق عمل بروی و سزارین کنی. به من می گفتند کی به تو گفته که میتونی بعد از دوبار سزارین طبیعی زایمان کنی؟ وقتی میگفتم دکتر متخصص زنان گفته می توانم این فرصت را به تو بدهم؛ هیچ کدامشان نمی‌پذیرفتند. حتی خود متخصص زنان در آن ساعت پاسخ تلفنش را نداد و بعد از مدتی که زنگ زد، وقتی گفتند شما به ایشون گفتید میتونه وی بک بکنه؟ گفت چون نیامده زیر نظر خودم و زیر نظر من ورزش نکرده من نمی پذیرم که ویبک ایشون رو انجام بدم و گفت من اصلا سزارینش هم نمی‌کنم ... تمام عوامل اتاق عمل از دکتر بیهوشی، دکتر زنان که بسیار تازه کار بود را خبر کردند ساعت یک نصف شب. همینجور که داشتند از جنین ضربان قلب می‌گرفتند، گفتند افت ضربان دارد و ضربان از ۱۴۰ به ۹۰ رسیده، طوری پرستار ها نگران و مضطرب بودند که این نگرانی و اضطراب شان من را به این نتیجه رساند که جان فرزندم از سزارین نشدن مهمتر است پس برخلاف میل قلبی، نامه رضایت سزارین را امضا کردم. آماده عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته می‌دیدم بسیار غمگین بودم😢 غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات می‌دهم، تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️ در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد و با او حرف بزنم. در همین حین، همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب ادمین را به من نشان داد که: " کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین چیزی طبیعی است." همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف... فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک تصمیم مهم کافی بود. و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۸ در این لحظات همراهی همسرم تنها حامی من برای این تصمیم بود. من و همسرم در یک طرف و تمام کادر و عوامل بیمارستان در طرف دیگر. وقتی می خواستم برگردم به بخش پرستارها و ماماها بسیار از دستم عصبانی بودند. حالا که می خواستیم بر گردیم اجازه نمی دادند. می‌گفتن ما باید به همه بگیم، تا همه از بالا تا پایین اجازه ندهند، ما ترخیص نمی کنیم. می‌اومدیم توی بخش رضایت نامه امضا می کردیم، می‌رفتیم برای تسویه زنگ می زدن و میگفتن تسویه انجام نشه، ترخیص نمی‌کنیم☹️ می اومدیم توی بخش با داد و بیداد و دعوا رضایت نامه امضا می کردیم وقتی برای تسویه حساب می‌رفتیم، زنگ می زدن می گفتن از مرکز استان اجازه ترخیص نمیدن از مرکز دوبار یه خانم زنگ زد مستقیماً با خودم حرف زد و رسماً به ما می‌گفت: " تو هیچ حقی برای این که تصمیم بگیری سزارین نشی نداری. من بدون رضایت تو می‌برمت اتاق عمل" منم گفتم من اگر بخوام سزارین بشم می خوام برم یه بیمارستان بهتر، با این بهونه اونا گفتن به شرط اینکه از همین جا مستقیم بری یزد یا اصفهان اجازه میدیم بری... بعد از تمام شدن کار رضایتنامه و ترخیص هر چی التماس میکردم، سرم رو ازم جدا کنند اعتنا نمی کردند. انگار هنوز منتظر بودن یه طوری بشه تا من برم اتاق عمل... حتی تهدید می کردند که اگر الان رفتید و فردا برگشتید دیگه کارتون رو راه نمی اندازیم. پس با این شرط که بریم یه بیمارستان بهتر بالاخره از دم در اتاق عمل فرار کردیم و به خانه آمدیم. ساعت ۵ صبح، تماس‌ها از طرف بیمارستان شروع شد تا ساعت ۷ صبح مرتب تماس می‌گرفتند تا مطمئن بشن که ما حتما به یک بیمارستان مجهز در شهر بزرگی مراجعه می کنیم. و من میدونستم الان رفتن به هر بیمارستانی مساوی با سزارین هست. میخواستم کار به انتها برسه و لحظه های آخر برم که دیگه چاره ای جز زایمان طبیعی نباشه. به خاطر نگرانی ای که از طرف کادر درمان برای ما ایجاد شده بود می خواستیم بریم درمانگاه نزدیک خونه برای چک کردن ضربان جنین که دیدیم👇👇 اونها خودشون برای رصد ما زنگ زدند، فهمیدیم درمانگاه محل هم تو تیم ما نیست. همسرم از خونه رفت بیرون تا عسل بگیره و بیاد که دید دو نفر از کارکنان مرکز بهداشت محل پشت در خونه ایستاده بودند و ایشون رو دیدند و اینجا هم کلی حرف و حدیث و سر و صدا. در آخر قرار شد برویم به مرکز بهداشت محل و ضربان قلب جنین را بررسی کنیم. وقتی که رفتیم ضربان قلب جنین خوب بود. از حق در نگذریم کارکنان مرکز بهداشت که از آشنایان و دوستان بودند کمی مهربانانه با ما برخورد می‌کردند و گفتند اگر نمی‌خواهید سزارین شوید حتما بروید به یک شهر دیگر که ما هم پذیرفتیم. اما از طرفی مطمئن بودیم در شهرهای دیگر هم هیچ بیمارستانی حاضر به پذیرفتن زایمان وی بک برای من که کیسه آبم پاره شده، نخواهد بود. ادمین کانال به من گفتند در صورت تمایل خودتون و همسرتون، با ماما جهت زایمان در منزل هماهنگ می‌کنند... ما که باید در لحظه تصمیم می‌گرفتیم که به یک شهر دیگر برویم یا منتظر هماهنگی بمانیم؛ نهایتا تصمیم گرفتیم که به یزد برویم. دقیقاً زمانی که به یزد رسیدیم ماما در شهر دیگری هماهنگ شد. در یزد به خانه یکی از اقوام رفتیم آنها با دیدن شرایط من سریع اقدام کردند برای نوبت گیری از مراکز درمانی جهت زایمان و ما مجبور شدیم همه ماجرا را برای آنها توضیح دهیم و اینکه در هر صورت مراجعه به مراکز درمانی برای مادر متقاضی‌ وی‌بک مساوی است با سزارین... 👈 به توصیه‌ی ماما برای بررسی شرایط و اینکه بدانیم که زایمان نزدیک است یا خیر به یک درمانگاه مراجعه کردیم و در درمانگاه نیز همان برخورد با ما انجام شد که در مراکز درمانی قبل انجام شده بود. با شدت گرفتن دردها که مانع از استراحت شب می شد و تماس با ماما، ایشان تصمیم گرفتند که به شهر ما بیایند. برخورد انسان دوستانه، مهربانانه و مخلصانه ماما همه را متعجب کرده بود. که ابراز می‌کردند: "قصد ما چیزی جز خدمت به یک مادر باردار نیست." جاری من در این مدت خیلی به من کمک کرد تا دردها را تحمل کنم؛ همسر و جاری عزیزم مرتب مرا ماساژ می دادند تا اینکه ماما ساعت ۴ بامداد به محل سکونت ما رسید؛ وقتی ماما رسیدند من همچنان باید دردها را تحمل می کردم. از اینجا به بعد مراقبت ماماهای عزیز شروع شد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
ارسالی از طرف پسر فاطمه(س) : 💌ما در رعایت حال شما کوتاܣے نمے کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم.... 💚 دلت میاد نخونده این پیامو رد کنی؟! مطمئن باش بے حکمت نیست☺️ 🌿🕊کانالی شامل مطالب: 📖رمان ܣاے عاشقانه مذܣبے..... +🎞کلیپ ܣاے معنوی و انگیزشے.... +🕹تست ܣوش جذاب و مذܣبے.... +🎁مسابقات جذاااب با کلی جایزه .... +😉با چالش های جذاااب و یهویی... وکلی برنامه جذااب وشگفت انگیز دیگر.... 🎉 https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9 بِه‌جَـمع‌ِمُنتَـظِران‌‌مهدی‌‹عج›بِپـیوَندید🕊🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۸ همه چیز خیلی عالی بود، در این لحظات خدا را در نزدیک خودم می‌دیدم. که خدا چگونه مرا دیده و صدایم را شنیده و تک تک آرزوهایم را محقق کرده طوری که حتی همسرم هم از این وقایع متحیر شده... از ساعت ۱۰ صبح شرایط زایمان فراهم شده بود و ماما به من می گفت زایمان آسانی خواهی داشت. در شرایط سخت زایمان اذان گفتن و نماز خواندن ماما آرامش خاصی در محیط پراکنده می‌کرد و به ما دلگرمی می داد... در نهایت با یاری خدا و کمک عزیزانی که در کنارم بودند، فرزندم به سلامت به دنیا آمد و در آغوش من و همسرم قرار گرفت. لحظات وصف ناپذیری بود؛ در آن لحظه فقط از خدای مهربان تشکر می‌کردم‌ که همه وقایع را به دست قدرت خویش در کنار هم مقدر کرد و من و همسرم در تمام مدت طبق امر الهی پیش می رفتیم. هر بار که تصمیمی گرفتیم می‌دانستیم چون به خدا توکل کردیم؛ هدایت با خود اوست. قشنگ ترین و به یاد ماندنی ترین خاطره زندگی‌ام تولد فرزند سوم بود. با اینکه دو بار قبل از آن مادر شده بودم؛ اما این بار با همیشه فرق می‌کرد. این بار تا آخرین لحظه همسرم کنارم بود. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم من راحت شدم. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم درد نداشتم؛ درد آزار دهنده بخیه های سزارین، این بار وقتی که فرزندم گریه می‌کرد؛ خودم او را می‌دیدم. این بار این فرزندم‌ بود که مسیر را برای به دنیا آوردن فرزندان دیگر برایم راحت‌تر می کرد. فرزندانی که باید به دنیا بیایند و یاریگر امام زمانمان باشند؛ برای تحقق یافتن امر ولی فقیه ما مادرها باید تمام تلاشمان را در رسیدن به هدف بکار گیریم؛ وقتی به خدا توکل کنیم او همه چیز را به بهترین شکل برای ما رقم می زند و خدایی که در این نزدیکیست، فقط باید چشم هایمان را باز کنیم تا او را ببینیم و باید مطمئنانه به او تکیه کنیم کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🔴باشگاه رو به خونه بیار🤔 شاغل هستی و وقت باشگاه رفتن نداری؟😭 بچه کوچیک داری و نمیتونی به اندامت برسی؟😢 خانومی الان وقتشه🧕⏰✨ پاشو خودتو تغییر بده🏋🏻‍♀️🌤 باساده ترین حرکات چربیسوزی،بدن خوشگل بساز💪🏻 اولین قدم هم اینه که بزنی رو لینک پایین👇 https://eitaa.com/joinchat/2489581747Cdf25a66bd9 مامانا با عضویت در این کانال دیگه میتونین لباسی رو که دوست دارین بپوشین🤩⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا